خانه > کتابخانه > خاطرات بونوئل > فقرای کالاندا | |||
فقرای کالاندابرگردان: علی امینی نجفیما فقط در هفته مقدس اول سال و تعطیلات تابستان به کالاندا میرفتیم و این قاعده تا سال ۱۹۱۳ که من اقلیم شمال و شهر سنسباستین را کشف کردم، ادامه داشت. آدمهای کنجکاو زیادی حتی از آبادیهای مجاور به تماشای خانه نوساز ما میآمدند. پدرم این خانه را طبق مد روز ساخته بود. یعنی به همان سبک «بیقواره»ای که به تازگی مورد عنایت تاریخ هنر قرار گرفته و بزرگترین نماینده آن در اسپانیا ٰگائودی۱ آرشیتکت معروف اهل کاتالونیا است. روی پلههای خانه ما همیشه چند بچه فقیر هشت تا ده ساله نشسته بودند که هر وقت در خانه باز میشد، با حسرت به تزئینات «پر زرق و برق» خانه خیره میشدند. هر بچهای برادر یا خواهر کوچکترش را بغل کرده بود که مگسها در گوشه چشمان قیآلود یا کنار لب و دهانش وول میخوردند. مادران این بچهها در مزرعه کار میکردند و اگر هم به خانه میآمدند، خوراک سیبزمینی و لوبیا درست میکردند که غذای اصلی کارگران کشاورزی بود. پدرم در حدود سه کیلومتری آبادی و در حاشیه رودخانه یک خانه ییلاقی ساخته بود که به آن لاتوره۲ میگفتیم. گرداگرد خانه را باغ میوهای فرا گرفته بود که تا برکهای که روی آن یک قایق داشتیم، امتداد مییافت و بعد به رودخانه میرسید. از وسط باغ که باغبان ما در آن سبزی کاشته شود، کانال آبیاری کوچکی میگذشت. همه ما که دست کم ۱۰ نفر بودیم، تقریباً هر روز با دو ارابه روانه لاتوره میشدیم. ما بچهها که در گاری خودمان چپیده بودیم، در طول راه، اغلب با بچههای لاغر و ژندهپوشی برخورد میکردیم که از روی جاده توی سطلهای کج و کوله پهن اسب جمع میکردند تا جالیزهای محقر خانوادههاشان را کودپاشی کنند. به نظرم میرسید که ما خوشبختها این صحنههای فقر و محرومیت را با بیاعتنایی کامل پشت سر میگذاشتیم. بیشتر شبها در باغ خودمان زیر نور ملایم لامپاها، سفرهای رنگین پهن میکردیم و آخر شب به خانه بر میگشتیم. زندگی راحت و آسودهای بود. اگر من به کسانی تعلق داشتم که زمین را با عرق جبین آب میدادند یا از زمین پهن جمع میکردند، امروز چه خاطراتی از آن روزگار داشتم؟ مابی گمان آخرین نمایندگان یک نظام بسیار کهن بودیم. داد و ستد رواج زیادی نداشت. زمان بر مداری ثابت میچرخید. اندیشه گرفتار سکون و ایستایی بود. تولید روغن، یگانه صنعت منطقه بود. پارچه، لوازم فلزی و دارو از خارج وارد میشد. البته دارو بیشتر به شکل مواد اولیه به دست دوافروشها میرسید و آنها طبق نسخه دکتر، دارو را میساختند و میفروختند. پیشهوران بومی نیازهای اولیه را برآورده میکردند: در آبادی یک آهنگر، یک مسگر، یک کوزهگر، یک سراج، یک نانوا، یک نساج و چند بنا داشتیم. کشاورزی هنوز به شیوه نیمهفئودالی جریان داشت: مالک زمین، اراضی خود را در اختیار زارعان قرار میداد و در عوض، نیمی از محصول را دریافت میکرد. یکی از دوستان خانوادگی ما در سالهای ۱۹۰۴ و ۱۹۰۵ از ما چند عکس گرفته بود که من بعضی از آنها را هنوز دارم. این عکسها برجستهنما هستند و با دوربینی خاص آن زمانها گرفته شدهاند. پدرم با هیکل تنومند و سبیل سفید و پرپشت در همه عکسها کلاه کوبایی به سر دارد؛ غیر از یک جا که کلاه حصیری به سر گذاشته. یک عکس مادرم را در 24 سالگی نشان میدهد که با صورت قهوهای و خندانش، از کلیسا بیرون میآید؛ در حالی که همه افراد متشخص آبادی به او سلام میکنند. عکس دیگری پدر و مادرم را با یک چتر آفتابی نشان میدهد، که در آن مادرم بر الاغ سوار است. ما بچهها اسم این عکس را «فرار به مصر۳» گذاشته بودیم. در عکس دیگری من ششساله هستم و با بچههای دیگر وسط یک مزرعه ذرت نشستهام. تصاویری از زنان رختشوی و دهقانان در حال پشمچینی هم در عکسها دیده میشود. یک عکس خواهرم کونچیتا را نشان میدهد که دارد به سگش خوراک میدهد. در گوشه عکس پرنده خیلی قشنگی در آشیانهاش دیده میشود. امروزه در کالاندا، فقیرها به خاطر یک لقمه نان روزهای جمعه روبهروی کلیسا نمینشینند. آبادی تا حدی به رفاه رسیده و مردم خوب زندگی میکنند. جامههای سنتی مدتهاست که ور افتادهاند: آن کمربندهای پهن، کلاه معروف به کاچیرولو و شلوار پاچهتنگ، دیگر خریدار ندارد. خیابانها اسفالت شدهاند و چراغ برق دارند. آب لولهکشی، کانالهای فاضلاب، کافه و سینما به شهر راه باز کردهاند. مثل همه جای دنیا تلویزیون در ایفای رسالت بیهویت کردن تماشاگرانش فعال است. ماشین، موتورسیکلت، یخچال و رفاه مادی جمع و جوری فراهم آمده که از مواهب جامعه ماست. در اینجا هم پیشرفت علمی و فنی، اخلاق و معنویات را به دوردستها تبعید کرده است. آشوب و اغتشاش مداوم، هر روز با ابعاد مهیبتری در قالب انفجار جمعیت ظاهر میشود. من این سعادت را داشتهام که کودکیام را در قرون وسطی گذراندم، در دورانی که به قول اویسمان۴ «رنجبار و دلنشین» بود. رنجبار به علت کمبودهای مادی، و دلنشین به خاطر مواهب معنویاش؛ درست بر عکس امروز. ۱- Antoni Gaudi (تولد: ۱۸۵۲، مرگ: ۱۹N۲۶) آرشیتکت نامی اسپانیا ۲- La Torre در زبان اسپانیایی به معنای برج است. ۳- اشاره به فرار خانواده مسیح از فلسطین. بنا به روایت اناجیل، یوسف نجار همسر خود، مریم و فرزند نوزادش عیسی را بر الاغی نشاند و با خود به مصر برد. ۴- G. C. Huysmans (تولد: ۱۸۴۸، مرگ: ۱۹۰۷) نویسنده فرانسوی. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|