خانه > خاک > بخشی از کتاب > سفر به ارمنستان - ۲ | |||
سفر به ارمنستان - ۲سهیلا بسکیبا وجود آنکه یکی از مهمترین آثار ادب کلاسیک ایران سفرنامهی ناصرخسروست و تا پیش از انقلاب نویسندگانی مانند جلال آل احمد با نوشتن سفرنامههایی ما را با وضعیت شهرها و روستاهای دورافتاده و آیینهای مردمی آشنا میکردند، اما بعد از انقلاب، و همراه با زمینگیر شدن نویسندگان ایران، و درونگرایی و گوشهگیری و محفلگراییهای ادبی و دور افتادن از جریان سالم زندگی، و روی آوردن به ادبیات آپارتمانی، سفرنامه و سفرنامههای داستانی در ادبیات معاصر ایران کم کم به یک نوع ادبی نه چندان مطرح بدل شد. در این میان خانم سهیلا بسکی با «سفر به ارمنستان» و «قشم» و با تیزبینی خاصی که در دیدن جزئیات دارد، نشان میدهد که زندگی فقط در چاردیواری آپارتمانها اتفاق نمیافتد و در جهان جاهای به مراتب زیباتری از اتاق کار نویسندگان وجود دارد. روز گذشته همراه با نویسنده به ایروان رسیدیم. اینک در بخش دوم و پایانی سفرنامهی ارمنستان باز هم با او همراه میشویم. (این متن از قلمرو ادبیات خلاق میآید، لذا دفتر خاک شیوهی کتابت (رسمالخط) نویسنده را مطابق با شیوهنامهی زمانه تغییر نداد.)
ایروان قبل از رسیدن به شهر راننده، از بالای یکی از پیچهای جاده منظرۀ شهر را نشان میدهد. خیلی گویا نیست ولی میشود شمای یک هسته مرکزی و حواشی گستردۀ آن را تشخیص داد. راننده از زیبایی میدان اپرای شهر میگوید: چوخ گزل،چوخ گزل. به هر حال پیش درآمد شهر در اینجا هم تابلوهای بزرگ تبلیغاتی است و علائم ساخت وسازهای تازه. ولی جادۀ ورودی بزرگراه نیست و سروروی محلی دارد. حاشیه خیابانها شبیه شهرهای کوچک شمال خودمان است. در اینجا مغازههای کوچک هم هست و ساختمانهای متروکۀ بیشمار که سروروی کارگاه دارند. اما کم کم چهرۀ شهر آشکار میشود. خیابانها پهنتر و ساختمانها بزرگتر میشوند و ما با حیرت به خیابانهای زیبا و متمدن با پیادهروهای پهن و کفسازی چشمگیر و ساختمانهایی با معماری موقر، جدی، خوشساخت و البته سنگی خیره میشویم. سروروی کاملاً اروپایی و با اینهمه کاملاٌ خاص آنها غافلگیرمان کرده است. حجم فضای سبز به شکل پارکهای بزرگ و باغچههای پردرخت کنار خیابانها چشمگیر است. بلندی درختها و انبوه بودن شاخ و برگها نشان از قدیمی بودن فضاها و شهرسازی مبتنی بر طرح و نقشۀ مشخص دارند. تقریباٌ در همۀ پارکها و پیادهروها کافههای رنگارنگ برپا شدهاند که در طراحی غرفهها و میز و صندلیها و تابلوهایشان همان سلیقه ومهارتهای ساخت که در ساختمانها چشممان را گرفته آشکار است. راننده با اشاره به یک میدان بزرگ که دورتادور آن بلوکهای بزرگ ساختمانی قرار دارد، میگوید این میدان قبلاٌ میدان لنین بود، حالا مجسمهاش را برداشتهاند. یکی از همراهان میپرسد: « دوران کمونیستی بهتر بود یا حالا؟»
خانهای که که اجاره کردهایم، پشت میدان اپرا، یکی ازقدیمیترین میدانهای مرکز شهر و نزدیک موزۀ آرام خاچاطوریان قرار دارد. خانه شبیه خانۀ ارمنیها در تهران است که آرایش و مبلمان آن با خانههای ما فرق داشت. روی دیوارها کارهای نقاشی فرزندان خانواده هست و یک پیانو که ظاهراً جزء تفکیکناپذیر خانههای ارمنی است. در اثاث کهنه و کم و بیش مندرس آن همان سلیقه خاص ارمنی که برای ما آشناست دیده میشود، همان چیزی که در نگاه اول، در معماری شهر هم به چشمم آمد. پس چرا زیبایی شهر و معماری آن غافلگیرمان کرد؟ در کنار میدان اپرا، در مدخل یک خیابان کوتاه که با یک رشته پلکان طولانی موسوم به cascade تا نوک یک تپه میرسد، یک مجسمۀ بزرگ سنگی از تامانیان، معمار و شهرساز معروف ارمنی قرار دارد که کارهایش در یک موزه هم به نمایش گذاشته شده است. طرح شهر به شکل دایرههای متحدالمرکز است. خیابانهای شعاعی بزرگ به مرکز آن و به تپههایی که شهر را محاصره کردهاند منتهی میشوند. دورتا دور شهر هم بر اساس طرح جامع یک کمربند پهن سبز است. البته در خیابانهای پهن شعاعی هم فضای سبز حضور کاملاٌ مسلطی دارد. نکته جالب وجود زیرگذرها زیر خیابانهای بزرگ است که مثل زیرگذرهای مسکو و سن پترزبورگ بازارهای سرپوشیده محلی هم محسوب میشوند. حتی یک مورد روگذر در ایروان نیست. در عین حال نه فقط آسمان که زمین هم ازوجود زائدههای نازیبا که آزاردهندهاند پاک است: تابلوهای مغازهها و مراکز کار به پیادهروها تجاوز نکردهاند و مغازهدارها هم کالاهایشان را به پیادهروها نیاوردهاند. فقط درخیابانی نزدیک ایستگاه راهآهن که ساختمانی فوقالعاده زیبا و باشکوه دارد، به منظرۀ آشنای مغازههای دراز شده در پیادهرو برمیخوریم که معلوم میشود ایرانیاند. اما مسئلۀ مهم این است که چرا شهرداری مانع این کار نشده. شاید حریف حاج آقای اسلامی نشدهاند. گشت و گذاری کوتاه میان دو میدان مهم شهر یعنی اپرا و جمهوری، که قبلاٌ لنین نام داشته، کافی است تا به کیفیت انکارناپذیر نوعی معماری پیببریم که وجوه اشتراک بسیار با معماری اروپایی دارد ولی ارمنی است، مثل خط و زبان ارمنی. مصالح اصلی سنگ است، سنگهایی به رنگهای زرد، قرمز، خاکستری، سیاه، سفید...اما خاکستری و زرد بیشتر است. در واقع خاکستری مسلط است، اما دیتیلهای زیبا وبازیهای شکلی با سنگ روی نماها، همچنین بازیهای بسیار ماهرانه با حجمها مانع غلبۀ حال حزنانگیز خاکستری شده است. تودۀ اصلی ساختمانی بلوکهای بزرگ آپارتمانی با حیاطهای مرکزی است که در بسیاری از کشورهای اروپای مرکزی و همچنین مسکو و سن پترزبورگ دیدهام، اما نمونههای شاخص و بسیار چشمگیر معماری مدرن اولیه و مدرن متأخر هم هستند که تعجب را برمیانگیزند. برخی از آنها اشکالی آنچنان غریب دارند که به نظر میرسد کمونیستهای دوآتشه میبایست بهعنوان نمونههای فرهنگ منحط غربی با آنها مخالفت کنند، اما ظاهراٌ ذوق و هنر معماری ارمنی بر همۀ موانع ایدئولوژیک غلبه کرده است.
مواردی هم هستند که به دوران قبل از شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی در حدود یک قرن پیش، یعنی دوره تزاری میرسند. در این ساختمانها جای پای معماری ایرانی و آجر هم هست. بعضیها کاملاٌ شبیه خانههای ایرانی اواخر دورۀ قاجار و دورۀ پهلوی اولاند. شاید هم در واقع معماران ارمنی از قبیل وارطان در شکلگیری این سبک در ایران نقش داشتهاند. یکی از این ساختمانها را که در منطقۀ در دست توسعه قرار دارد سنگ به سنگ و آجر به آجر شمارهگذاری کردهاند تا آن را جابجا کنند. در واقع در منطقۀ مرکزی شهر بخشهای وسیعی تخریب شده و ساختمانهای بلندی در دست ساخت است که مثل همۀ موارد مشابه مخالفان بسیار هم دارد که میگویند میشد این ناحیه را بهعنوان یک بخش تاریخی حفظ و مرمت کرد. در برخی موارد نمای ساختمانها نگه داشته شدهاند و پشت آنها بهکلی خالی شده تا از نو ساخته شود. عمدۀ سرمایهگذاریها دراین نواحی و همچنین بازسازی خیابانهای اصلی مرکز شهر، پس از فروپاشی شوروی، با کمک سرمایهداران بسیار ثروتمند ارمنی در کشورهای غربی تأمین شده است. ناگفته نماند که در طرح بازسازی منطقۀ بزرگ میان دو میدان، بر اساس طرح جامع شهر، گذرگاه اصلی پیاده راه خواهد بود. اما آثار کهنگی و فقری که مانع بازسازی ویرانیهای دوران از نفس افتادن کمونیسم و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و همچنین دوران جنگ با آذربایجان شده را میتوان در خیابانهای اطراف کمربند سبز و برخی نواحی در حاشیه قرار گرفته دید. در این بخشها اگرچه ترتیبات بنیادی شهرسازی ازجمله جدولکشی و مشخص کردن عرض و طول خیابانها و پیادهروها وجود دارد، آن سر و سامان خیابانهای مرکزی شهر نیست. بیشتر ساختمانها هم همان مجموعههای بلند سازمانیاند که وجودشان حاکی از حجم وسیع خانهسازی عمومی در دوران کمونیستی است، هرچند به گفتۀ برخی از اهالی فاقد استانداردهای آسایش و ایمنیاند و در جریان زلزلۀ مهیب سال ۱۹۸۸ در شرایطی که ساختمانهای قدیمی تر برپا ماندند مشابه این مجموعهها «پودر» شدند. در خیابانهای مرکز شهرهم چند قدم پیش رفتن در پشت بدنه، آثار فقر را آشکار میکند. اما این فقر به چشم ما که صاحب ثروت سیاه و ویرانگری هستیم تمیز و مطبوع مینماید، چرا که مانع تخریب ساختمانهای زیبای قدیمی شده. ناگفته نماند که شیشه رفلکسهای رنگی وبرخی ساختمانهای پست مدرن در ایروان هم هست، اما تعداد آنها شاید به دلیل نبود سرمایههای فردی و خصوصی یا سلیقه خاص ارمنی کم است و بیشتر به ساختمانهای کازینوها، دیسکوها، کافی شاپها و چند هتل و بانک محدود میشود.
ساختمان بانک HSBC یکی از آنهاست. البته معلوم نیست ثروت بیشتر در اینجا هم به همان نتیجۀ ایران ما منتهی میشد، چون بنیاد و تاروپود فرهنگ معماری و شهرسازی و زندگی شهری در اینجا استوارتر به نظر میرسد. گرچه قاطبۀ اهالی ایروان هم، چه پیاده و چه سواره، مثل ما، خطوط عابر پیاده و چراغهای راهنمایی و مقررات عبور و مرور را جدی نمیگیرند و در مواجهه با کوچکترین مانع بوقها را به صدا درمیآورند. معلوم نیست در آینده، وقتی حجم ترافیک از حد خوب و قابل قبول فعلی بگذرد چه بلایی بر سر کافهای پیادهروئی و گوش مشتریان آنها خواهد آمد. به هر حال موضوع بسیار خوشایند دیگر برای ما اهالی تهران، نبود انبوه موتورسواران است که در خیابانهای تهران مثل ملخ، تیز و تند، اینسو و آنسو میپرند. نکتۀ جالب دیگر وجود بیشمار مجسمه و آثار یادمانی سنگی است که به شهر جلوۀ خاصی دادهاند. حتی برخی مبلمان شهری مثل آبخوریها، نیمکتها، جداول... هم یک جور کار هنری بهشمار میروند. در واقع در شنبه بازارها که در آن عمدتاٌ صنایع دستی عرضه میشود، بهوضوح میتوان دریافت که میل و مهارت کار با دست و علاقه به جزئیات در ارمنیها را میتوان یک خصیصۀ نژادی قلمداد کرد. اما تماشای کارهای حاصل مهارت و زحمت که پیرمردهای سیگار بر لب و زنهای پیر و جوان عرضه میکنند و تلاش آنها برای فروش تولیداتشان در بازاری که از نظر روح و روان فرسنگها از کار صنعتگرانه دور است، در شرایطی که چشمانداز نابودی قریبالوقوع آن پیش روست، کم و بیش ناراحتکننده است. به هر حال این میل و مهارت که در معماری به شکل جزئیات بهدقت طراحی و ساخته شده نمود کرده، در طرح شهری CASCADE که قرار است نمایشگاهی بزرگ برای آثار هنری، بخصوص مجسمه و برگزاری جشنها در هوای آزاد باشد، مجال بروز یافته است. اولین مجسمۀ کارگذاشته شده در این پارک سنگی، «گربه» اثر مجسمه ساز مشهور، Botero است که به مبلغی گزاف از طرف یکی از ثروتمندان ارمنی پایهگذار نمایشگاه خریداری و هدیه شده است. این برداشت ما را آثار به نمایش گذاشته شده در موزۀ تاریخ ارمنستان هم تأیید میکند. ساختمان موزه که در میدان لنین سابق قرار دارد، مثل همۀ ساختمانهای این میدان و خود آن حال و هوای فرمایشی و نمایشی دارد که مناسب برگزاری رژهها و میتینگهای حزبی است. اما در داخل میتوان آثار یک تمدن کاملاٌ غنی و دیرینه را دید: لباسها، ظرف و ظروف، زیورآلات، وسایل رزم، آثار سفالی و فلزی، پارچه، سکه، ابزار کار، آثار هنری، اعم از صنایع دستی، نقاشی و مجسمه، نشانها و پرچمها و نسخههای خطی ... که قدمت برخی از آنها به قبل از میلاد مسیح وحتی دوران پادشاهان اورارتو میرسد که اقوام ساکن در این نواحی، قبل از مهاجرت ارمنیها بهعنوان نخستین اقوام آریائی، بودهاند.
در این آثار نوعی مهارت طراحی و نقشهکشی و مهندسی، همچنین ساخت و پرداختهای دقیق وپیچیده و مبتنی بر نقشه و طرح آشکار است که آنها را از آثار هنری معماری ایرانی و صنایع دستی ما متمایز میکند، که به نظر من سهم بداههسازی در آنها بیشتر است. به هر حال حاصل این تماشا علاوه بر کسب معلومات، یک جور شرمندگی هم هست، هم به خاطر بیخبری از احوال همسایگانی تا این حد نزدیک، هم به خاطر پیشینۀ استعماری روابط میان دو ملت. در یکی از توضیحات نادر به زبان انگلیسی در این موزه، شرح کوتاه اما سوگوار پاره پاره شدن سرزمین ارمنستان میان دو امپراتوری بیرحم عثمانی و ایرانی آمده است که در آن اشارهای هم به اقدام غیرانسانی به زور کوچاندن صدها هزار ارمنی به اصفهان توسط شاه عباس کبیر ما شده، شاه عباس کبیری که همواره مایۀ افتخار ایرانیان میهنپرست بوده وهست، نه فقط به خاطر فتوحاتش در سرزمینهای ماوراءقفقاز که مرزهای شاهنشاهی ایران را گسترش داد، گر چه تا سرحدهای افتخارآفرین هخامنشی نرسید، که به خاطر ذکاوتش در کوچاندن ارمنیهای صنعتگر و هنرمند به پایتخت خود، برای استفادۀ بهینه از مهارت آنها در عمران و آبادانی اصفهان. ظاهراٌ در این دنیای دون به چیز زیادی نمیتوان مفتخر بود، باز جای شکرش باقی است که اجداد ما مثل ترکها برای تثبیت تملک خود بر سرزمینهای فتح شده، به نسلکشی یک میلیون ونیم ارمنی دست نزدند و دستکم یک اصفهان زیبا و یک اقلیت هنرمند و بیآزار و دوستداشتنی برای ما به میراث گذاشتند که در غنی کردن فرهنگ و هنر ایرانی، بخصوص معماری و طراحی نقش بهسزایی ایفا کردند. به نظرم در این دنیای وحش، این را میتوان نوعی خردمندی تلقی کرد. شاید دلیل احساس مثبت ارمنیها به ایرانیان، بهرغم تاریخ طولانی خراجگزاری و باجگزاری، همین باشد. طبیعت و تاریخ ارمنی ایروان کوچک است و ارمنستان نیز. ارمنستان امروز فقط سی هزار کیلومتر مربع مساحت دارد. بنا براین نه فقط آثار تاریخی تمدن کهنۀ ارمنی که به قدمت تمدن ایرانی است، بخشی از آثار شاخص طبیعی، مانند دماوند ما هم که با روح و روان و فرهنگ ارمنی درآمیختهاند، در قلمرو دیگران قرار دارند. کوه آرارات که تقریباٌ از اغلب نقاط ارمنستان، ازجمله ایروان دیده میشود مهمترین آنهاست و منظرۀ قلههای همیشه برفپوش زیبای آن اندوهی دیرپا را روز به روز تازه میکند. گفته میشود که حکومت تزاری روسیه در روزگاری که ارمنستان را در تملک داشت آرارات را به ترکیه، دشمن دیرین ارمنیها فروخت. دریاچۀ وان هم در قلمرو ترکیه قرار دارد. نقشۀ ارمنستان بزرگ که در همۀ موزهها هست، خوی و سلماس و دریاچۀ ارومیه را هم دربرمیگیرد، اما در این مورد ماجرا بهکلی با موضوع آزاردهندۀ قرار داشتن آرارات در محدودۀ مرزهای کشوری که حتی امروز هم حاضر به اعتراف به نسلکشی ارامنه نیست متفاوت است. با اینهمه آنچه امروز در مرزهای ارمنستان قرار دارد به اندازۀ کافی هست که مایۀ دلخوشی هم باشد. چند قدم خارج از ایروان مناظر فوقالعاده زیبای کوههای پوشیده از جنگلهای انبوه، مراتع سرسبز مزین به گلهای زرد و شقایقهای سرخ و درههای سرسبز عمیق و بس شکوهمند که حال و هوایی اساطیری دارند، بهراستی دیدنیاند. بر فراز یکی از این درهها یک معبد یونانی کوچک قرار دارد که تفرجگاه پادشاهان ارمنی بوده و کنار آن یک حمام عجیب هم قرار دارد. معبد کنار روستای گارنی است که با وجود روستا بودن خیابانکشی و پیادهرو دارد.
کمی دورتر از گارنی به دیدن یکی از آثار بیبدیل تاریخی میرویم که در دل چشمانداز طبیعی بینظیری مشرف به روخانهای خروشان قرار دارد: کلیسای Geghard که بنا به روایتهای دینی، نیزهای که در هنگام تصلیب حضرت مسیح به او زدهاند در آنجا بوده است. کلیسا در ابتدا در دل کوه تراشیده شده و پس از آن بنای بزرگتری را پای آن ساختهاند. بهرغم سادگی و بیپیرایگی کامل این بنا که هیچ تزئینی جز نقوش سنگی ندارد، بهطرز عجیبی تأثیرگذار است، شاید به خاطر تاریکی درون آن که نقشهای سنگی روی سقف و دیوارها را به اشباح مقدسین و موًمنان مانند میکند، یا هیبت طبیعت پیرامون که انسان در دل آن بس کوچک مینماید و با اینهمه با خلاقیتی خدایگونه، بنایی به هیبت همان طبیعت ساخته است. در بیرون بنا، مقابل پل کوچکی که رودخانه با هیاهوی زیاد از زیر آن میگذرد، منظرۀ شگفتانگیز انسانی دیگری است: شاخههای درختهای پوشیده از تکه پارچههای رنگین که آرزومندان گره زدهاند، سنگین از بار آرزوها روی زمین خمیدهاند. کلیساها یا صومعههای دیگری هم که میبینم، عمدتآٌ ساده و بیپیرایهاند، جز کلیسای اچمیادزین که ارج و قرب خاصی دارد و در کنار آن مدرسۀ دینی هم هست. طلاب ارمنی شباهت زیادی به طلبههای ما دارند. لباسهای سیاه بلند میپوشند و یقۀ پیراهنها را تا بالا دکمه میکنند. گفته میشود که این کلیسا روی آتشکده میترائی قبل از مسیحیت قرار گرفته، اما مسئولان اداری کلیسا اجازه نمیدهند به تماشای آثار تاریخی اجداد آریائی ارمنیها برویم که اعتقادات مشترکی با اجداد آریائی ما داشتهاند. راهنمای ما که یک «ارمنی ایرانی» است و گاه به گاه از ضمیر اشارۀ «اینا» برای ارمنیهای ارمنستان و از ضمیر «ما» برای خودش و ما استفاده میکند، میگوید شایع است که روی یک دیوار کلیسا نقش چهرۀ شاه عباس را کندهاند تا ایرانیها دوباره کلیسا را خراب نکنند و نقش نامشخصی را بالای یکی از دیوارها نشانمان میدهد. در موزۀ همین کلیسا که تزئیناتی از طلا و نقره و نقاشیهایی روی دیوارها و سقف دارد، جلدهای انجیل از طلا و نقره، مزین به یاقوت و زمرد و صلیبهای نقره و جامهای طلای شراب مقدس به تماشا گذاشته شده. از راهنما دربارۀ اقرارنیوشی در کلیسای ارمنی میپرسم. میگوید این مراسم دستهجمعی است. کشیش آیاتی را میخواند وهمه در دل به گناهان خود نزد خداوند اقرار میکنند. به نظرم اقرار یواشکی و در دل به گناهان، به جای اقرار نزد کشیش، حالتی پردهپوشانه دارد که به وجه شرقی جامعۀ ارمنی برمیگردد. در برنامۀ دیدارهای ما کلیسای ریپسیمۀ مقدس هم هست. قبر ریپسیمه دختر ارمنی که محبوب امپراتور کافر رم و تیرداد پادشاه ارمنی بوده و به خاطر اعتقادش به مسیحیت تن به عشق آنها نمیدهد و کشته میشود، در این کلیساست. راهنما میگوید در زمان تیرداد، مسیحیت دین رسمی ارمنستان میشود. نام ایرانی این پادشاه مورد توجه ما قرار میگیرد، اما راهنما دلیل آن را نمیداند و نمیداند که آیا تیرداد به خاطر این عشق مسیحی شده یا نه. موزۀ مردمشناسی و بنای یادبود کنار آن، کار معمار معروف، رافائل ایسرائیلیان، روی یک تپۀ خوشمنظره قرار دارد. بالای پلکان تخت جمشیدی منتهی به بخشی از بنای یادبود، سرهای سنگی بزرگی شبیه سرهای تخت جمشید است و روی دیوار نیم دایرهای از سنگ نارنجی، نمادهای دیگری شبیه نمادهای ایرانی، از جمله آناهیتا نقر شدهاند. مجسمههای کار گذاشته شده در کنار گذرگاه میان دو بخش، بسیار زیبا وخوش فرماند. این بنا در پنجاهمین سالگرد جنگ با ترکها در سال ۱۹۱۴ ساخته شده است. در موزۀ مردمشناسی که باز هم از سنگ نارنجی است، مدیر موزه، دکتر پروفسور لاورنتی بارسقیان، با استقبال گرم از ما و پذیرائی با یک کنیاک اعلا، بر روابط مودتآمیز ایران و ارمنستان تأ کید میگذارد و میگوید که همین روابط گرم موجب واگذاری مسجد کبود ایروان به ایرانیان شده است. در مسیر گورستان تاریخی نورادوز و دریاچۀ سوان که بسیار زیباست و در میان خود اهالی هم بسیار محبوب است، چشمانداز سنگهای تکه تکۀ ریخته بر تپههای سرسبز عجیب و دیدنی است. انگار خدا بغل بغل سنگ روی زمین ریخته و به ارمنیها گفته بروید و با آنها چیز بسازید. و آنها هم واقعا گوش کردهاند. گورستان تاریخی نمایشگاهی از سنگ گورهاست که قدمت برخی از آنها به چند صد سال میرسد. درآنجا مراسم تدفینی برقرار است. منظرۀ صف زنهای فشرده به هم که جدا از مردها در گذرگاه میان سنگهای راست ایستادۀ زرد و منقوش به خاج و گاه عکسهای مردگان پیش میآیند، به صحنۀ فیلمهای ماورایی میماند. راهنمای ما میگوید که براساس رسوم ارمنی زنان نباید بر سر مزار مردگان حاضر باشند حتی اگر فرزندشان درگذشته باشد. در راه بازگشت از گورستان و تماشای دوبارۀ تپههای مزین به تکههای سنگ به این فکر افتادم که ارمنیها یادها و خاطرههای دیرین و اندوه تاریخی را هم سنگی و ماندگار کردهاند. و آخرین برنامۀ دیدار ما از آثار تاریخی، خرابههای قلعۀ دوران اورارتو، بر بالای تپهای مشرف به شهر است که در اثر بیتوجهی در سالهای اخیر لطمۀ بسیار خورده اما شباهت آنچه باقی مانده با معماری تخت جمشید شایان توجه است. پایان سفر حسن ختام سفر ما به ارمنستان دیدار از موزۀ پاراجانف، هنرمند معروف ارمنی است که شهرتی جهانی دارد و زمانی فیلم «رنگ انار» او نقل محافل هنری ایران بود. در این موزه که در خانۀ خود او بر پا شده میتوان نقاشیها، بخصوص آثار کولاژ و کارهای دستی او را، مثلاٌ روی صندلیها و میز، دید. در یکی از اتاقها آثار زمان زندان او، ازجمله تمبرهای نقاشی شده برای نامههایی که برای دوستان و بستگان فرستاده به نمایش گذاشته شدهاند. پاراجانف پیش از ساختن هر فیلم صحنهها را به طرز جالبی نقاشی میکرده که این نقاشیها هم مثل کولاژها بهراستی دیدنیاند. راهنمای ما میگوید که پاراجانف بیشتر در تفلیس، پایتخت گرجستان زندگی میکرده و معتقد بوده که به جای ارمنستان و گرجستان میبایست از عنوان قفقاز استفاده کرد. شاید هم این اشارهای هنرمندانه به یکی بودن این سرزمینها باشد. به هر حال آثار به نمایش گذاشته شده در موزه، به چشم ناآزمودۀ ما که هنوز گرجستان را ندیده، بینهایت ارمنی میرسند. همان هنرمندی صنعتگرانه و همان میل وافر به کار روی جزئیات در آنها است، به اضافۀ ظنز بسیار زیبایی که به نظرمان غیرارمنی میرسد. چرا که در این سفر ارمنیهای ارمنستان را، همچون ارمنیهای ایران جدی و نه چندان علاقمند به طنز وشوخی یافتهایم. تابستان هشتاد و شش مطلب قبلی : • سفر به ارمنستان - بخش اول |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
"" مانند دماوند ما هم که با روح و روان و فرهنگ ارمنی درآمیختهاند ""
-- علی ، Nov 21, 2010کوه دماوند چه ارتباطی با فرهنگ ارمنی داره؟
علی آقا، گشته ای و گشته ای، مچ گرفته ای؟ پسر خوب، جمله را دوباره بخوان و به آن ویرگول بعد از «درآمیخته اند» هم نظری بنداز. کمی دقت، کمی دقت. «بنا براین نه فقط آثار تاریخی تمدن کهنۀ ارمنی که به قدمت تمدن ایرانی است، بخشی از آثار شاخص طبیعی، مانند دماوند ما هم که با روح و روان و فرهنگ ارمنی درآمیختهاند، در قلمرو دیگران قرار دارند.»
-- دقیق ، Nov 21, 2010خیلی جالب و نکته بینانه بود. آفرین و ممنون.
-- آزاد ، Nov 22, 2010ghashang neveshteh shod.behtar az Al-ahmad!shebahat ziadi beyn iranian o aghavm ghafghaz hast;bayad inan ra behtar shenakht va ravabet farhangi o tejari o eghtesadi ra gostard!vojood armani o yahoodian dar iran ghanimat ast
-- بدون نام ، Nov 22, 2010آقا یا خانم دقیق :
-- علی ، Nov 22, 2010متن داره میگه کوه دماوند هم مثل کوه آرارات که با فرهنگ ارمنی در آمیخته است در خارج از مرزهای ارمنستان واقع شده .
سوال منم در این رابطه بود منظور شما را هم از ویرگول و مچ گیری نفهمیدم توضیح بدهی ممنون میشم .
خود خانم بسکی هم توضیح بدهند بیشتر مطلب روشن میشه .
یک رپرتاژ آگهی برای ارمنستان است تا یک سفرنامه. مخصوصا که در انتها فیل نویسنده یاد هندوستان میکند و به رویای ارمنستان بزرگ و نژاد آریایی هم سر میزند. به هر حال ارزش نقد کردن هم ندارد. آنچه در اینترنت بسی فراوان است همین ... است
-- منوچهر ، Nov 22, 2010خیلی زیبا و اموزنده بود.بخصوص این قسمت برایم جالب بود (راهنمای ما که یک «ارمنی ایرانی» است و گاه به گاه از ضمیر اشارۀ «اینا» برای ارمنیهای ارمنستان و از ضمیر «ما» برای خودش و ما استفاده میکند).ایرانی یعنی همین.یعنی فارغ از قومیت و نژاد و فقط وابستگی به سرزمین ایران
-- فرشاد ، Nov 22, 2010