خانه > خاک > گفتوگو > منادیانی كه توزرد از آب در آمدند | |||
منادیانی كه توزرد از آب در آمدندکیان رادداریوش مهبودی متولد ۱۳۵۶ و ساكن تهران، دانشآموختهی فلسفه و از شاعران شناختهشدهی آوانگارد در میان شاعران جوان است كه تاكنون دو مجموعه از شعر های وی منتشر شده و در حال حاضر نیز مجموعه شعر دیگری از آثار او نزد ناشری سرشناس مراحل نهایی چاپ را میگذراند. مهبودی طی دو دههی اخیر نقدهایی هم در مجلات ادبی مانند كارنامه، عصر پنجشنبه و ... منتشر كرده كه همه نشان از جسارتها و نگاه ژرف وی به شعر و ادبیات دارد. شارلاتانبازی یا شارلاتانیزم امروز در كشور ما در حوزههای مختلف رفتار اجتماعی مكانیزم و تاكتیكی ناشناخته نیست، و اتفاقاً روشی رایج برای كسب شهرت، قدرت و ثروت در انواع فعالیتهای اجتماعی و سیاسی و حتی اقتصادی است، اما قدمت جدی شدن این رفتار به عنوان یك تاكتیك جهت كسب شهرت در میان هنرمندان به دو دههی اخیر برمیگردد، آنچه از این اصطلاح مد نظر ما در این گفتوگوست غلو كردن در معرفی و شرح امور، بهرهگیری از تلاش دیگران به نفع خود بدون اشاره به منشاء تلاش، عكس جلوه دادن امور و به صورت خاص بهره بردن از تمام كیفیتهای زندگی از ازدواج، طلاق، بیماری، تحصیل یا حتی ترك تحصیل، محفلگرائی، جریانسازی كاذب، فریبكاری، دروغگوئی و همچنین حقیقی جلوه دادن امری كه حقیقی نیست. با این مقدمه میخواهم بدانم شما بهعنوان شاعر طی یک دهه، آشنائیتان با چنین مكانیزمی چگونه بوده و چه دركی از آن دارید، البته باید ذكر كنم كه لزوماً اجباری در ضد اخلاقی فرض كردن شارلاتانیزم نداریم حتی اگر در ظاهر اینطور بهنظر بیاید. خب. فکر میکنم موضوعی که شما طرح میکنید تا حدود زیادی به روحیهی جمعی ما ایرانیان برمیگردد و تا حدودی هم به شرایط تاریخیمان، اینکه به گمان شما این رفتار اجتماعی طی دو دههی اخیر بیشتر در میان هنرمندان ما رواج پیداکرده هم نکتهای ست که تحلیل آن بدون در نظر گرفتن خاستگاههای تربیتی این نسل و مسایل تاریخی – اجتماعیاش ممکن است غیر منصفانه باشد . بنابر این من میل دارم ابتدا شارلاتانیزم رابهعنوان جایی در ناخوداگاه جمعی ما ایرانیان به بحث بگذارم. شاید آنطور که هگل ودیگر فلاسفهی تاریخ و فرهنگ هم اشاره کردهاند، هیچ ملتی به اندازهی ما ایرانیان اخلاقگرا نبوده است. تا آنجا که آموزههای اخلاقی آیین باستانی ما بر ثنویتی استوار شده است که خیر وشر را بهعنوان دو نیروی دخیل در طبیعت بر میشمارد وسرانجام نوید پیروزی اهورامزدا بر اهریمن را میدهد. در کتیبههای بهجامانده از هخامنشیان دروغ به اندازهی هجوم دشمنان و خشکسالی برای ملت و سرزمین خطرناک دانسته شده است. بردیای دروغین یک نمونهی تاریخیست. اما بیائید مساله را از زاویهی دیگری به بحث بگذاریم. آیا زایش و گسترش اخلاق و آموزههای اخلاقی در میان ما اخلاقگراترین ملت جهان خبر از غیر اخلاقی بودن عمیق ما نمیدهد؟ اینکه دروغ در فرهنگ ما تقبیح شده است آیا همچون یک مکانیزم دفاعی که با فرافکنی واقع را انکار میکند، خود دلیلی بر وجود و شیوع آن نمیدهد؟ آیا تولید واکسن وبا نمیتواند دلیلی بر وجود وبا باشد؟ درست فهمیدهاید. میخواهم بگویم هرجا آموزههای اخلاقی سفت و سختتر است نشانی از شیوع امر غیر اخلاقیست و خود نیز در تولید آن امر غیر اخلاقی سهیم است . از وقتی که سر و کله ی مفتیها ومحتسبها در جامعهی ما پیدا شد، از وقتی که مردم ما مجبور شدند یکجور زیست دوگانه را پیشه کنند : ای دل طریق رندی ازمحتسب بیاموز دیوان حافظ آیینهی تمامنمای این جامعهی ریاکار و زیست دوگانهی مردم در بند خشکهمآبیست: می خور که شیخ و حافظ و مفتی ومحتسب سالوس نخستین واکنش طبیعی انسان ایرانی به فقدان آزادی بوده است. آیا شهروند جامعهی استبداد زده – جامعهی تحت سلطهی توتالیتاریسم وتمامیتخواهی – میتواند به تمامی، آنچه خود اوست را آشکارا بروز دهد؟ آیا "ژوزف ک " این توانایی را خواهد داشت که دربرابر چشمانی که تا خصوصیترین لحضات زندگی او – حتی در رختخوابش – وی را زیر نظر میگیرند و هر لحظه پروندهاش را قطورتر می کنند خود را برهنه کند؟ دستکم شاید کار هنرمند به قول دوست شاعرم لیلی گلهداران "عریان رفتن در میان جمع " باشد .اما این شجاعت اخلاقی و حرفهای در جوامعی که که مخوفترین دستگاههای اطلاعاتی و شکنجهگری را دارند، آیا حماقت نیست؟ درست همینجاست که به یاد دیالوگ عجیب نقاش فرانسوی در رمان "چاه بابل " رضا قاسمی می افتم: درحالیکه "مندو" مهاجر ایرانی را زیر پرتره دارد به او میگوید: "دشوارترین کار شنیدن حقیقت است از زبان شما ایرانیان. برای همین هم از میان شما شکنجهگران بسیاری برخاستهاند." تکاندهنده است. نه؟ آیا میتوانیم شارلاتانیزم را بخشی از امكان مؤثر شاعران جوان طی دو دههی اخیر برای معرفی خود بدانیم؟ خب شاید فضای ژورنالیسم ادبی در یکی دو دههی اخیر و فرصتطلبی قلیلی از شاعران تازه به شهرت رسیده این تصور را ایجاد کرده است که عموم نویسندگان جوان از این طریق به نام و ننگی میرسند. اما واقع موضوع چیز دیگریست: بگذارید باز هم زاویه دیدمان را کمی بچرخانیم: چرا شاعران این نسل کمتر به ضمانتهای اخلاقی و آرمانهای انسانی پایبند بودهاند؟ یکبار در حین گفتوگویی دربارهی وضعیت ادبیات در دههی هفتاد به این موضوع اشاره کردم که شاعران این نسل - که اتفاقاً تربیت شدهی جامعهی بعد از انقلاب وجنگی بودهاند که مدعی دارا بودن بنیادهایی کاملاً اخلاقیست، چرا به شکلی افراطی و خودویرانگر "همچون عقربهایی در محاصرهی آتش" با نادیده گرفتن ضمانتهای اخلاقی شاخههای زیر پای خود را بریدند و دست به عملیاتهای انتحاری درحوزهی فرهنگ زدند. فروپاشی نهاد های سیاسی – فرهنگی چپگرا که منادی ایدئولوژیهای مارکسیستی بودند در کنار تو زرد از آب درآمدن ایدئولوژیهای انقلابی و مثلاً مذهبی و در یک کلام شیوع نهیلیسمی اخلاقی –سیاسی درمیان قشر جوان جامعه شاید مهمترین دلیل رویگردانی از آرمانها باشد. هر چند حوادث اخیر وشکلگیری جنبشهای مدنی برای اعادهی همان آزادی نیمبند دوران اصلاحات باعث شود که یک بار دیگر روشنفکران جوان ما در تلقی خود از آرمان تجدید نظر کنند. به هر حال فکر میکنم حالا حالاها طول میکشد تا جوانان زخمخورده از اخلاق وایدئولوژی دوباره به دامن ضمانتها بازگردند. انسان معاصر ایرانی دستکم در یکصد سال اخیر همواره به شکل هیجانزدهای کنشگری کرده و بعد که تور دروازهاش را برزیلیها سوراخ سوراخ کردند در لاک یأس وخفقان خزیده است. ممکن است فردا اسپانیا را هم شکست دهیم اما ایرانی است دیگر . شاید هم تیم نیمبند سوریه یا حتی همین فلسطین ما را درو کند. اسطورههای ما چگونه استحاله پیدا میکنند؟ کهریزک در سازمان ملل از سستی بنیاد خانواده شکوه میکند واینکه همجنسگرا در ایران نداریم. خب نداریم حکماً. اما همجنسآزاری چه؟ راستی شما نمایشنامهی آژدهاک بیضایی را خواندهاید حتماً. انسان تحقیرشده، عقدهی تحقیر کردن دارد. کی میداند؟ شاید شکنجهگران خود روزی شکنجه شدهاند. نه. ما همجنسگرا به معنای غربیاش نداریم. اگر به شارلاتانبازی بهعنوان یك تاكتیك مؤثر برای جلب توجه دیگران و كسب شهرت و محبوبیت نگاه كنیم، باید زمینهی آن را در حضور توأم زمینههای مادی مانند كسب ثروت برای ورزشكاران و هنرپیشگان، یا كسب قدرت سیاسی برای سیاستمداران در كنار كسب شهرت بدانیم. با در نظر گرفتن اینكه چنین موضوعی بهخصوص در حوزهی شعر رهاورد مادی مشخصی ندارد به نظر شما چه تأویلی می توان برای رفتار شاعرانی كه از چنین روشهائی برای معرفی خود استفاده كردهاند، پیدا كرد؟ چه دانستم که این سودا بدینسانم کند مجنون؟ دیالوگ های دونیرو و براندو در فیلم پدرخوانده را که به خاطر دارید؟ و آن اشکهای جوان عاشق هنرپیشگی را . این هم یکجور سودازدگیست . از شوخی که بگذریم، اگر دوباره پارانویایم عود نکرده باشد، باید یکی این فرضیه را جدی بگیرد که دستگاه فرهنگسازی هیئت حاکمه از مدتها پیش تلاش کرده جریانهای موازی در روشنفکری ایجاد کند و البته جوانان جویاینام و حتی بعضی پیرترهای ورشکسته گزینههای بدی نبودهاند . چه بگویم . چرا میخواهی زبانم را خارش دهی؟
میخواهم سئوالی از شما بپرسم كه لازمه پاسخ دادن به آن، صراحت و صداقت است، در طی این سالها كه بهعنوان یک شاعری جدی مطرح بودهاید و در محافل ادبی رفت و آمد داشتهاید، هیچوقت وسوسه نشدهاید برای کسب شهرت یا هر موضوع دیگری شارلانبازی کنید؟ شاید بله. شاید هم خیر. اما از روانکاوی که بگذریم، از این عقدهی ادیپی که یک جورهایی دامن همهی افراد جوامع پیرسالار را میگیرد - از حقارتی که تاریخ در نهاد ما تعبیه کرده است – میدانی؟ من سالهاست که یاد گرفتهام جوانها را، بهخصوص جوانان روشنفکر را تبرئه شده قضاوت کنم. ذات نایافته از هستیبخش ما تا چشم باز کردیم خود را در اقیانوس ریا و نیرنگ و تقیه و خدعه دیدیم. راحتت کنم ما بیش از این که عشق بورزیم استمناع کردیم. بیش از این که محبت شویم، تحقیر شدیم . بیش از اینکه گفتوگو کنیم، دعوا کردیم. غم نان و عذاب هورمون همهی وقت ما را به دوندگی یا خیابانگردی گذراند .آزمونهای کنکور مجال کتاب خواندن را به ما نداد. ولادمیر و استراگون بودیم . شاید دارم هذیان می گویم. شاید همین تشبث به دیوانگی خود دلیلی بر شارلاتانیزم من باشد. بالاخره بهلول که نیستم. آخرش چند تا شوک الکتریکی است. بماند که در تیمارستان تو را اول بیهوش وسپس شوک میدهند و آژیدهاک ممکن است منصفانه موهبت بیهوشی را هم از تو بگیرد. روانکاویام کنید و بگویید چقدر تحقیر شدهای که طرح چنین شکنجهای به مخیلهات خطور کرده است. نه جانمو شارلاتان جای خود دارد. اگر اندکی عقل معاش داشتم برای روزی سه چهار هزارتومن پول توجیبی منت خانوادهام را تحمل نمیکردم. کاش هیچ وقت برگسون، آدرنو و مارکس را نخوانده بودم تا از ترس از خودبیگانگی، از ترس ابزار شدن در دست نهادهای قدرت به درون تاریک و روشن خودم نخزم؛ تا رنج بیکاری را تحمل نکنم. هر جا قدم میگذارم، هر کار جدیدی که پیدا میکنم دستهایی نامرئی مرا حذف میکنند. هر آدمی یا دیوانه است یا خائن. چه رفتارهای شناخته شدهای را به صورت مشخص در طول این سالها از شاعران نسلهای مختلف و همنسل خود دیدهاید كه به نظرتان شارلاتانبازی آمده؟ مهم ترینشان به نظر من، هم از توبره خوردن وهم از آخور خوردن است. همه جا مطلب نوشتن است، با همه درساختن است. نمیدانم چطور کسی میتواند توأمان در دو رسانهی متخاصم شعر و بهخصوص شعر چاپ کند. به نظر شما اگر شارلاتانبازی را بهعنوان یك روش رایج موجب معرفی بعضی شاعران و شهرت ایشان بدانیم آیا باز هم می توان آن را بهعنوان یك آسیب دید و وقتی با موضوعی از این دست برخورد میكنیم، آیا میتوانیم تحلیلی از آن ارائه کنیم؟ به شکلی مسأله را مطرح میکنید که انگار میشود آن را با یکی دو تبصره توجیه کرد. مثل این است که میخواهید بگویید شارلاتانیزم میتواند باعث پیشرفت شود. این البته به دستگاه فلسفهی اخلاق شما بستگی دارد؛ به اینکه مشخصاً چقدر نسبیگرا هستید، چقدر میتوانید تحلیلی پزیتیویستی از شارلاتانیسم ارایه دهید، چقدر نتیجهگرا و یا پراگماتیست هستید، و در نهایت اینکه همانند "هور هورایان" چقدر ابنالوقت یا هوچیگرید. در مورد شاعران بهخصوص و روشنفکران عموماً فکر میکنم که آنها میبایست وجدان جامعه باشند و مهم است که بیدار باشند. هر چند ممکن است شما، اگر پوزیتیویست باشید، بر من خرده بگیرید که این تمایز و این وجدان نه تنها تحصلی نیست که خود ممکن است گونهای دیگر از شارلاتانیزم روشنفکرانه باشد که میکوشد در پس مفاهیم مبهم سنگر بگیرد. آنطور که برخی از فیلسوفان تحلیلی هایدگر و سارتر و امثالهم را شارلاتان خطاب کردهاند . به هر حال در این مورد بهخصوص وعلیرغم اندیشه ی نسبیگرا و پلیفونیکی که در خود سراغ دارم تمایل من بیشتر به کشور غایات کانت است که پر جزمیگراست. "آنطور رفتار کن که عملات خود تبدیل به قانونی جهانشمول شود" که بر گرفته از این گزارهی زرین وحکمتآمیز است که "آنچه برای خود نمیپسندی برای دیگران هم مپسند". این تصور كه دیگر شاعر بزرگی ظهور نمیكند را تا چه اندازه زائیدهی ذهن متكی بر شارلاتانیزم میدانید؟ فکر میکنم تا حدود زیادی مافیای قدرت در ترویج این باور نقش داشته است. تجربهی به قدرت رسیدن نویسندگان در چکسلاواکی حکومتهای توتالیتر را به وحشت انداخته است. نظام از چهره شدن شاعران، نویسندگان و روشنفکران هراس دارد و برای همین هم پس از مرگ چهرههایی چون شاملو و گلشیری دست به تخریب شخصیت آنها زده است. من خودم ضمن گفتوگوها یا مقالاتم بارها به نقاط ضعف شعرهای شاعران سرشناس و به اصطلاح غولهای ادبیمان اشاره کرده و حتی به لحاظ بوطیقایی کوچکشان شمردهام. شاید به این دلیل که فکر کردهام تجربهی جمعی ما شاعران و نویسندگان امروز با در نظر گرفتن امکانات بیشتری که داریم بسیار بیشتر از گذشتگان است. اما در هر حال احترام و ارج آنها را مد نظر داشتهام. غافلان همسانند شارلاتانیزم راحتتر با نهادهای قدرت کنار می آید و برای ارضای جاه طلبیاش به ابزاری در دست قدرت تبدیل میشود . داستان رستم و اسفندیار را که به خاطر دارید؟شارلاتانیزم شهرت میآورد، اما در نهایت آنچه سابقه نشان داده محبوبیت مستمر نمیآورد، از نظر شما چقدر كم شدن اعتماد عمومی مردم به شعر نتیجهی گسترش چنین وضعی بوده؟ اینکه محبوب شدن و در قلبها رسوخ کردن سرِی دارد که هر شهرتطلبی به آن نمیرسد یک چیز است و اینکه کم شدن اعتماد عمومی به شعر و شاعران چه دلایلی میتواند داشته باشد چیز دیگریست. صدیق باید باشی و اهل سلوک. از این که بگذریم من فکر میکنم ما شاعران این نسل کمتر یاد گرفتهایم یکدیگر را تأیید کنیم. بیشتر کوشیدهایم با پایین کشیدن یکدیگر خود را بالا بکشیم. وقتی ما از حق داشتن سندیکا، از حق داشتن کانون نویسندگان محرومیم، وقتی رسانههای ملی نه تنها ادبیات معاصر ما را تبلیغ نمیکنند، بلکه میکوشند همهی ادبیات معاصر را به ادبیات دولتی تقلیل دهند، وقتی دانشکده های ادبیات ما خیلی هنر کنند با سانسور شاملو و فروغ نوک دماغشان را به اخوان و شفیعی کدکنی میرسانند، آن هم با دو واحد ادبیات معاصر و نه بیشتر، آنگاه خیلی مهم است که ما نویسندگان، شاعران و روشنفکران این نسل از خود بپرسیم چقدر یکدیگر را حمایت کردهایم؟ آیا آنقدر صراحت دارید كه شارلاتانترین شاعران زمان خود را كه شناختهاید نام ببرید؟ نه. در این مورد من آنقدر صراحت ندارم. شاید هم آنقدر شارلاتان نیستم که با این صراحت دربارهی شخصیت همکارهایم قضاوت کنم.اما اجازه بده به عنوان آخرین حرف، موضوعی را مطرح کنم که بین ما شاعران جوان باعث سوءتفاهمهایی شده است. گلشیری میگفت: من به نویسندهی جوان نابغه اعتقاد ندارم . در عوض آتشی فقید خیلی دست ودلبازانه گاه به گاه به برخی شاعران جوان لقب رمبو میداد. ما برخی شاعران جوان نوآمده در دههی هفتاد که سرشار بودیم از استعداد و هیجان، وقتی با فضای پیرسالار ژورنالیسم آن روز مواجه میشدیم، وقتی با همهی نوآوریهایی که داشتیم جدی گرفته نمیشدیم، همچون اسفندیارهایی جاهطلب به جنگ رستم میرفتیم. آری، ما جاه طلب بودیم اما مافیای رسانه ای –فرهنگی آن روز ما را به جان موسفیدها میانداخت وهمانطور که پیشتر هم گفتم ادیپوس کور و اسفندیار کور شاید دو روی یک روایت باشند. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
آقاي مهبودي به نظرم همه جاهايي اشتباه كرده ايم و اشتباه مي كنيم و اشتباه خواهيم كرد.
-- آبتين ، Nov 17, 2010داريوش مهبودي گرامي مصاحبه را خواندم و از اينكه در اين گفتگو تو و پرسش گر به مسائل و نكاتي كليدي و مهم اشاره كرده ايد و آنها را به بحث گذاشته ايد خوشحالم و با شما موافق و جا دارد اين مسائل و از اين دست گفتگو ها سر آغاز مبحثي شود كه به گمان من پاشنه آشيل عده اي شاعران پوشالي را مي توان در آن به نقد و بررسي گذاشت و به گمانم زمان آن رسيده باشد كه بدون هيچ تعارف (يا حتا شايد دير شده باشد) كه به اين نكات در شعر اين دو دهه آن هم از زاويه جامعه شناسي و معرفت شناسي پرداخته شود.
-- حسين فاضلي ، Nov 18, 2010شاد باشي
من در اين مدت دور ونزديك مطالبي از اين دست را دنبال كردم به نظرم اين همهد منتقد كه در نقد جريان ها و مراسم ها مي نويسند خودشان دچار مشكلاتي شده اند كه غلو كردن از نشان هاي آن است مثلاً سر موضوع همين جايزه گلشيري و خيلي مسائل ديگر.
-- مجيد روانجو ، Nov 18, 2010موفق باشيد
سلام .
-- محمد علی حسنلو ، Nov 18, 2010ممنونم از دعوت شما . مصاحبه را کامل خواندم و با بسیاری از این حرفها کاملا موافقم .
1. پس از نشرِ این مطلب حدس زده بودم که با کامنتهایی تحلیلی، دشنامی، بندکردنی، پته رو آباندازی و... مواجه میشم. حدسم غلط از آب درآمد. یا آنهایی که در همین"زمانه" خودشان را علیه یا لهِ یزدانی خرم و ایمانیان واردِ دعواکرده بودند، به سرعتِ برق بسیار بافرهنگ و با ادب و بانزاکت شدند، یا موضوع، موضوعی پایهای و ریشهایست، و کونِ همه هم گُهی. از سالِ 2000 تا 2006 چندین بار به ایران رفتوآمدکردم و حالم از آن همه شارلاتانبازی در پهنهی ادبیات به هم خورد. حالا که یکی یا جایی پیداشده و میخواد بوی این گندکاری رو به مشامهایی که به این بو عادت کرده، و به مشامهایی مه هنوز عادت نکردهاند برسونه، همه خفقون گرفتن.
-- علی صیامی ، Nov 18, 20102. یکی از بسترهای رشدِ شارلاتانبازی در ایرون گذاشتنِ هندونه زیرِ بغل همدیگهس. وقتی آدمی مثِ من، اونم نه حالای من که چندتایی کارِ بیشتر کردهام، بگیم 5 سالِ پیش، در جلسهای ادبی با عنوانهای »شاعر، داستاننویس، مترجم، منتقد ادبی و نظریهپرداز« معرفی شد، همونجا شاخ درآوردم. وقتی رفتم پشتِ میکروفون تا شعری از دوستی رو بخونم، منکرِ همهی اون القابها شدم. معرفی کننده دروغ هم نگفته بود، چندشعری، چند داستانِ کوتاهی، ترجمهی چند مقاله، معرفی یا بررسیِ سلیقهایِ چند شعر و رمان جزو کارنامهی ادبیِ منِ آماتور بود، اما سایزِ آن لقبها واسه اندامِ نحیفِ من حیلی بزرگ بود. هم دیده بودم و هم سپسترش دیدم که چگونه با این هندونهها آدم اخته میشه. میکننت مردِ حموم زنونه، اگه کمجنبه باشی، که ماشالله تو ایرون فراوونه، خودتم باورت میشه که پهلوونی. البته باستی دیگرون رو هم پهلوون معرفی کنی، وگرنه دماری از روزگارت درمیارن، که اگه بچه پررو نباشی، از گهی که خوردی پشیمون میشی.
3. در همین مطلب به این جملههای اول»داریوش مهبودی متولد ۱۳۵۶ و ساكن تهران، دانشآموختهی فلسفه و از شاعران شناختهشدهی آوانگارد در میان شاعران جوان است كه تاكنون دو مجموعه از شعر های وی منتشر شده و در حال حاضر نیز مجموعه شعر دیگری از آثار او نزد ناشری سرشناس مراحل نهایی چاپ را میگذراند. مهبودی طی دو دههی اخیر نقدهایی هم در مجلات ادبی مانند كارنامه، عصر پنجشنبه و ... منتشر كرده كه همه نشان از جسارتها و نگاه ژرف وی به شعر و ادبیات دارد.« دقت کنیم. این همه تعریف و تمجید برای چه؟ >شاعر شناختهشدهی آوانگارد مجموعه شعر دیگری از آثار او نزد ناشری سرشناس مراحل نهایی چاپ را میگذراند نشان از جسارتها و نگاه ژرف وی به شعر و ادبیات دارد.< این تعریفها برای یک ادیبِ واقعی، ادیبی 33 ساله، سمِ مهلک است. بگذاریم مِشک خودش ببوید، عطار نشویم که از بوی آن تعریف کنیم. تا آنجایی که من فهمیدهام، پدیدههای اجتماعی/فرهنگی پدیدههای دوسویِ در هم تاثیرگذارند. اگر از شارلاتانیسم انتقاد میکنیم، زمینِ دایر برای رشدش مهیا نکنیم. آعای مهبودی را نه میشناسم و نه تا به امروز اسمش را شنیده بودم. میخواهم بگویم نه پدرکشتگی با او دارم و نه پسرخالهام است. امیدوارم کمجنبه نباشد و به کارش با دقت و مطالعهی مستمر ادامه دهد.
علی صیامی/هامبورگ/18. نوامبر 2010
سلام و خسته نباشید .
-- پ.زارعی ، Nov 18, 2010خیلی خوب بود که ریشه ای به مشکلات کار پرداخته شده بود .
به نظر من هم موضوعی که مطرح شد مشکل بزرگ اکثر شاعران امروز است که شعر های انها را از محتوای سنگین ، تهی می کند و به سمت بازی با کلمات یا پراکنده گویی و برجسته کردن اشکالاتشان با سرپوش ِ"سبک من" سوق می دهد .
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
-- محمد ربوبی ، Nov 18, 2010با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است .
حرف آقای صیامی بسیار درست است وبرای تایید حرف ایشان نگاه بفرمایید به مقاله عجییب داریوش معمار در باره شمس لنگرودی که این شاعر محترم وعزیز را به عرش رسانده است
-- بدون نام ، Nov 18, 2010آقای صیامی منظورتون از "ایرون" همون ایرانه؟ آه......... با بقیه ی حرفاتون موافقم خوب گفتید. مرسی
-- بدون نام ، Nov 19, 2010