خانه > خاک > شعر > از رفتن در جادهها تا آوارگی در کوچههای جهان | |||
از رفتن در جادهها تا آوارگی در کوچههای جهانسهراب رحیمیجاده رفتن نیست اولین باری که آتشی را دیدم آذر سال ۱۳۸۰ بود در سوئد. برای شعرخوانی به اروپا آمده بود و در مدت کوتاهی در چند شهر اروپا برنامهی شعرخوانی داشت. آتشی را همانگونه یافتم که در شعرهایش دیده بودم. همان شاعر «اسب سپید وحشی»، ساده، بیآلایش، با روحیهای بالا و خلق و خوی ایلیاتی که بوی گرم جنوب را در شیارهای صورت و در نگاه عمیق و نافذش میشد دید. آن شب سرد زمستانی در آن شهر جنوبی سوئد در سالنی به ظرفیت ۲۰۰ نفر، شعرها و حرفهای آتشی، گرمابخش سالهای غریب غربت ما بود. کمتر شاعری دیدهام که اینقدر مثل او با شعرش عجین باشد و درگیر با رنجهای بشری. رفتار او با زبان و نگاهش به وضعیت انسان امروز، رمزهای زبانی شعرش، تصویرها و ایماژها، همه و همه از شاعری که او بود تصویر انسانی را بهدست میدهد که میخواست در متن زندگی و در متن شعرش حضور داشته باشد. در شعرهای او حادثه، رنگ، شور، زبان، آهنگ و ناگهانی جلوه کردن، اثر خود را بهطرزی زیبا در ذهن خواننده(شنونده) بر جا میگذارد.
دومین باری که آتشی را دیدم تیرماه ۱۳۸۱ بود در دفتر کارنامه. ۱۷ تیر بود. هوا گرم و شرجی بود. ساعت ۳ بعد ازظهر به دفتر کارنامه رفتم تا با دوستان شاعر و نویسنده در آنجا دیداری داشته باشم. در را که زدم، سرایدار در را باز کرد. همان اول که وارد میشدی، آتشی در سمت چپ، پشت یک میز بزرگ نشسته بود با انبوهی کتاب و دفتر و کاغذ روی میزش و نامههای رسیده از شاعرانی از اقصی نقاط جهان. آتشی سفارش چای داد. وقتی از سوئد برایش گفتم، مرا بهیاد آورد. عکسی به یادگار گرفتیم. بعد مرا یکی یکی به هیئت دبیران کارنامه معرفی کرد: سپیده زرینپناه، شهریار وقفیپور، اسداله امرایی. بعداً حافظ موسوی و عفت کیمیایی هم آمدند. سپیده زرینپناه با من مصاحبه کرد و حافظ هم کلی سؤال راجع به شاعران ایرانی مقیم خارج داشت. روز بعد به سوئد آمدم و در تمام این سالها خبری از آتشی نداشتم تا اینکه از محمد حسین مدل باخبر شدم که دست اندرکار انتشار مجلهای ادبی هستند؛ و بعد هم ناگهان خبر خداحافظی ناگهانی او را شنیدم و افسوس خوردم که دیگر نمیتوانم او را ببینم. شعری را بهیاد آوردم که او ۳۰ سال پیش از این سروده و در کتاب «دیدار در فلق» منتشر کرده بود: جاده رفتن نیست و این راه ۷۴ ساله را آتشی با همهی دستاندازها و موانع، با همهی سختی ها و بالا و پایین رفتن هاش طی کرد تا در قلهی بزرگان شعر نو، در کنار دیگر رهروان و شاگردان نیما به آسایش و آرامش ابدی بپیوندد. آتشی شاعری بزرگ با خصلتهای انسانی و دبیری خردمند و هوشیار بود. نقش مؤثری در پیشبرد شعر نو و معرفی شاعران جوان در همهی این سالها داشت. مجموعه نقدها و تفسیرها و معرفی نامهها و مصاحبههای او در نشریات ادبی تمام این سالها در جهت رشد و پیشرفت و اشاعهی شعر نو راهگشا بودند. از آنجا سخن آغاز کن آوارگی در کوچههای جهان نگاهی به «کنار جدایی» محمد حسین مدل ،انتشارات آژینه گرگان محمد حسین مدل را بهعنوان شاعری مدرن میشناسم، به این معنی که نگرش او به جهان و اشیاء درونی، ساده و بی آلایش و غیر رمانتیک است. این را در نقدهای قبلیام دربارهی اشعار او توضیح دادهام. مدل شاعر کشف لحظههاست و در کتابهای قبلیاش: «لحظههای بیوقت» و «افشای بیداری» خیلی جدی به نقش زبان اهمیت داده و بر پروسهی خلاقیت و کشف تأکید داشته است، همچنان که در این کتاب، اشارهای دارد به پروسهی شاعری. حس پشیمانی حسی است که شاید درگیری ذهنی همهی شاعران باشد:
پشیمانام از آن همه صبر یکی از مهمترین عناصر شعر محمد حسین مدل صداقت است؛ چیزی که نبود آن و از آن مهمتر، غرق شدن او در بازیهای صرف، شعر او را از حالت دینامیک خارج کرده و تبدیلش کرده به یک تابلوی کلمات. مثلاً در این شعر از صفحهی ۹: نوشت سرنوشت بازی زبانی که با پس و پیش کردن کلمات و جدول پیشفرضی، احتمال وقوع حادثه در ذهن و زبان را کمتر کرده و خوانندهی احتمالی در این شرایط، به حیرت از مهارت شاعر در فنون بیانی و صناعات ادبی بسنده میکند. ما گاهی شاعر خودش را رها میکند و ساده و بیپیرایه به جهان مینگرد: سلام میکنم زبانی روان و روایی، حکایتی ساده از عشق. اینجاست که نقطهی قوت شاعر در بیان و خیال، در جملهبندی ساده و بیپیرایه در نوع تازهای از شعر عاشقانه که تجربهایست مثبت برای پروندهی شاعری محمدحسین مدل، خود را بروز میدهد.میخواهم این نوشته ی کوتاه را با یک شعر خوب از شاعر خوبمان تمام کنم: آواره در کوچههای جهانام وبا خود حکایت حال، زبانی روایی که نثری داستانی دارد. نثری شاعرانه که شعری منثور نیز هست. یک نوع گذشتن از خود و کشتن خود به قصد کشف جهان پیرامون. این کشف شاید در زندگی ی شاعر اتفاق افتاده...اما در شعر آن قدر درگیربازی با مفاهیم و پیچیده سازی شده که از هدف اصلی خودش که همان انتقال حس و تجربه و تصویر باشد عاجز مانده است. در پایان حرفی ندارم جز اینکه برای محمد حسین مدل آرزوی شعرهای بهتر کنم در کنار روزهای آفتابی به این امید که ما خوانندگان و دوستداران شعر او از کنارجدایی به کنار دوستی و شعر نقل مکان کنیم. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|