خانه > خاک > برنامه رادیویی خاک > آخرین دانای کل در ادبیات جهان | |||
آخرین دانای کل در ادبیات جهانحسین نوشآذرروسها اعتقاد دارند که تولستوی بزرگترین نویسندهی روسیه است و در همان حال از پوشکین، داستایوفسکی و گوگول هم بهعنوان بزرگترین نویسندگان روسیه یاد میکنند. تردیدی نیست که این یکی از ویژگیهای دنیای ادبیات و هنر است که «بزرگی» مفهومی تعریفناپذیر و سخت شکننده دارد.
در عصر پیشامدرن از یک حدی به بعد هر کس میتوانست بزرگترین نویسندهی کشورش باشد. تولستوی اما آنقدر زندگی کرد که آغاز مدرنیته و سیادت رسانهها در عصر مدرن را به چشم ببیند. در نظر رسانههای روسیه در آن زمان تولستوی بیتردید بزرگترین نویسندهی روسیه و آخرین نویسندهی روس بود که میتوانست بزرگ جلوه کند. تولستوی یکی از نسل نویسندگان کمیابی است که از یک سویهی خدایگونه برخوردار بودند و در نقش دانای کل همهچیزدان تفاوت خوب و بد را در آثارشان مینمایاندند. بیستم نوامبر امسال مصادف است با صدمین سال درگذشت لئو نیکولایویچ تولستوی. به این مناسبت برنامهی رادیویی خاک به این نویسندهی بزرگ جهانی و آفرینندهی آثار ماندگاری مانند «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» اختصاص دارد. تولستوی در رمانهایش از یک سو از حقایق زندگی و تجربههای گرانقدر و سخت آموزنده سخن میگوید و از سوی دیگر پند و اندز اخلاقی میدهد. این دو سویه چنان در هم تنیدهاند که نمیتوان آنها را از هم تفکیک کرد و با این حال وقتی خوانندهی معاصر روزگار ما میتواند از آثار او لذت ببرد که آن سویهی پنددهندهی اخلاقگرا را نادیده بگیرد و نخوانده بگذارد. حقایقی که تولستوی از عشق و مرگ و زندگی بیان میکند، انسان را به شوق میآورد و او را شگفتزده میکند و در همان حال موعظههای اخلاقی نویسنده او را آزار میدهد. این دو اما بخشی از شخصیت تولستوی و درگیری (Conflict) بزرگ او در زندگی است. تولستوی که در یک خانوادهی اشرافی بهدنیا آمده بود، در ۹ سالگی یتیم شد و عمهاش سرپرستی او را بهعهده گرفت. کودکیاش سرشار از بیپناهی، سرگردانی و درماندگی بود. ممکن است میلیونها کودک در دنیای ما بیسرپرست، درمانده و بیپناه باشند. اما تفاوت تولستوی با دیگران در این بود که از شاخکهای عاطفی حساسی برخوردار بود و میتوانست بیپناهی، سرگردانی و درماندگیاش را به زبان فاجعه بیان کند. نبوغ او در تبدیل این عواطف منفی به فاجعهای است که برای همهی انسانها، صرفنظر از تفاوتهای قومی و ملی و مذهبیشان قابل فهم است. موقعیتهایی که تولستوی در آثارش میآفریند فقط معطوف به یک واقعه نیستند. این موقعیتها به مبانی و بنیانهای اجتماعی و اخلاقی نظر دارند. در آن زمان هنوز مدرنیته این بنیانها و مبانی را از اساس دگرگون نکرده بود و انسان هنوز از تکیهگاههای اخلاقی قابل اعتمادی برخوردار بود. تولستوی این تکیهگاهها را یادآوری میکند و تلاش میکند راه سعادت بشری را به او نشان بدهد. او در اینکار امور مهم را نمیتواند از امور غیرمهم تفکیک کند و تمیز بدهد. در نظر او همه چیز اهمیت دارد و اهل سازش نیست.
این اخلاقگرایی رادیکال نه تنها رعایا و بستگان و خویشانش را رنج میداد، بلکه بیش از همه خودش از آن رنج میبرد. این رنج و این عذاب و این احساس گناه مهمترین عاملی است که او را بهسوی نوشتن سوق میدهد. شاید کمتر نویسندهای را بتوان یافت که مانند تولستوی با صداقت و شهامت بینظیری عوالم درونی خود را روی کاغذ آورده باشد. او که سرآغاز مدرنیته را درک کرده بود، پیشگویی میکرد که روزی هر کس یک کتاب بنویسد. نوشتن برای تولستوی راهی برای تسکین رنج درون بود. ادبیات او از یک سویهی اعترافی هم برخوردار است و در آثارش اخلاق بر زیبایی تقدم دارد. برای همین هم آثارش را بههیچوجه نمیپسندید و با وجود آنکه در طول زندگی از او بهعنوان بزرگترین نویسندهی روسیه یاد میکردند، اما همواره خود را بهخاطر نوشتن رمانهایش سرزنش میکرد. تولستوی هر آنچه را که نوشته، زندگی کرده است. آثارش از نخستین نمونههای جاودانهی ادبیات تجربهگرا و درآمدی بر اصالت تجربه در ادبیات که غالبترین جریان ادبی در عصر ماست بهشمار میآید. آنا کارنینا تمثیلی اخلاقگرا از اهمیت وفاداری در زندگی زناشویی است. با اینحال تولستوی چنان با شیفتگی به عشق آنا به وُرونسکی میپردازد که ممکن است در نهایت خواننده بهرغم سرنوشت بدخیم آنا در آن داوریهای اخلاقی تردید کند و به عشق رأی بدهد. لحظهای نیست که انسان شهامت آنا کارنینا را در وفاداری به خواستههای تناش ستایش نکند. اگر یکی از مهمترین ویژگیهای تجدد را تنباوری انسان و آشنایی و وفاداری او با خواستههای تناش در نظر بگیریم، آنا کارنینا بیتردید از نشانههای شکلگیری چنین آگاهیای در آغاز مدرنیته بهشمار میآید. در جنگ و صلح هم تولستوی زندگی خانوادگی روستوفها را تجلیل میکند. اما اگر از موضوع و اندرزهای اخلاقی نویسنده فاصله بگیریم متوجه میشویم که ناتاشا و نیکلای یک زندگی متوسط دارند، از عقاید ارتجاعی برخوردارند و فوقالعاده فرصتطلب هستند. تولستوی در اینجا هم دوگانه عمل میکند. بهظاهر اصالت خانوادگی و ارزشهای اخلاقی خانوادهی روستوفها را ستایش میکند، اما در واقع از متوسط بودن آنها نفرت دارد. تولستوی از یک سو شورشی بود، از سویی دیگر اخلاقگرا. در پایان عمر، در اثر اختلاف و نزاع با همسرش، در یک حالت عصیان و شورش به همان مبانی که مروج آن بود، خانوادهاش را ترک کرد و با قطار به طرف جنوب روسیه بهراه افتاد. سفری که بازگشت نداشت. تولستوی در اثر ابتلا به بیماری ذاتالریه در یک ایستگاه راه آهن کوچک جان سپرد. مرگ او اما یک حادثهی رسانهای بود و در این سفر قدم به قدم خبرنگارها از پی او میرفتند و از او خبر و گزارش تهیه میکردند. تولستوی از آن انسانهای خودپسندی بود که مثل شاه لیر در نمایشنامهی شکسپیر، وقتی از مرگشان آگاه میشوند خودشان را به کشتن میدهند تا حتی بر مرگ هم تسلط داشته باشند. تولستوی از شاه لیر شکسپیر بیزار بود و با این حال عجیب است که مرگ او به مرگ شاه لیر سخت شباهت دارد. گاهی انسان آنگونه که زندگی کرده است، میمیرد. تولستوی مثل یک موعظهگر زیست، اما مانند یک شورشی و یک نویسندهی عصیانگر درگذشت. Leo Tolstoy - The Last Years
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
یک کار جالب و حرفه ایی با هارمنی مناسبش - خوانش و موسیقی و فینالش -انتخاب فیلمی شگفت و تاثیر گذار که دوباره تولستوی را به ما شناساند شب ما را شاد کرد.
کار آقای نوش آذر را تحسین می کنیم .
در حال حاضر تعداد کارهایی که چنین با وسواس و تمیز تهیه و ارائه می شود هر روز کمتر می شود. شاید صبوری و علم وپشتکار و عمل وعشق می خواهد که که در عجولان نیست و به هرحال
حالی نمی دهند و
تشکر ی به همراه ندارند.
آقای نوش آذر شادیت فراوان .
مهدی رودسری
-- بدون نام ، Nov 22, 2010و دوستان
---------------------
از تشویق دلگرم كننده شما دوست نادیده ممنونم. بسیار سپاسگزارم و قدردان محبت شما. امیدوارم لیاقت این مهربانی را داشته باشم و این را بی ریا و بدون تظاهر به فروتنی می گویم.
زمانه بی نوش اذر مباد
-- علی بودا ، Nov 22, 2010---------
علی عزیز. تو لطف داری. اما واقعیت این است كه بدون حمایت همكارانم كاری از من برنمی آید. درست مثل سینماست. ده ها نفر كار می كنند كه تصویر یك نفر دیده شود. و این مهمترین تفاوت یك رسانه خوب و صمیمی است با وبلاگ.
مدتی است دارم داستان مرگ ایوان ایلیچ را می خوانم واقعا تولستوی صحنه ارای بی نظیری است وقتی مشغول خواندن می شوی بی اختیار تو رابرمیدارد و با خود میبرد و درست در کنا ر بستر ایوان ایلیچ قرار می دهد . کارتان با ان موسیقی زیبا فوق العاده روح نواز بود . بسیار متشکرم
-- امیر ، Nov 23, 2010__________
ممنون امیر عزیز. ممنون که با نظرت دل ما را شاد کردی
مطلب عالی بود . بسيار لذت بردم، با سپاس
-- بدون نام ، Nov 23, 2010کاری ارزشمند کرده اید، آقای نوش آذر. من برنامه ی خاک را دنبال می کنم. مطالبی تازه را دامن می زنید که من با خواندنش تازه می شوم. سپاسگزار از شما.
-- مهناز ، Nov 24, 2010___________
ممنون از نظر شما. لطف دارید. اگر اشتباهی کردیم هم لطفاً یادآوری کنید