خانه > خاک > بررسی کتاب > پارو زدن در خاک | |||
پارو زدن در خاکسهراب رحیمیروی بازوی راستت كوبیده بود کتاب تازهی داریوش معمار، طبق معمول مرا شگفتزده کرد. نه بهخاطر اینکه از او توقع چنین شعرهایی نداشتم. تصور می کردم هر شاعری ممکن است فقط چند شعر ناب بتواند بسراید. اما هرچه بیشتر این مجموعه را تورق کردم، بیشتر پیبردم به ذهنیت شاعرانهی او و اینکه تخیل ذهن آدمی، حد و حدود ندارد. دقت کنید به همین اولین سطرهای نخستین شعر این مجموعه:
فرود پیشانی بر سطح نمك شعریست بس عاشقانه در این دورانی که کمتر شعر عاشقانه میبینیم. و نگاه معمار به شعر، نگاهیست خاص خودش. هرچند این نگاه بسیار خاص است و گاه پیچیده. اما برای آنان که خوانندگان حرفهای شعر هستند خواندن این شعرها بسیار جالبتر و هیجان انگیزتر است از شعرهایی که هنوز تمام نکرده تمام معنا را فهمیدهای و تمام قفلهای رمز شعر را گشودهای. بیشک شاعر اینجا به عمد، پیچیدهگویی نکرده است؛ بلکه اصولاً ذهنیت شاعرانهی اوست که به این شکل سخن میگوید: تنها عادت ماهیانهی شب تابها هستند در نگاه اول به نظر میرسد که ما با یک منظرهی معمولی از شب تابی روبرو هستیم و تصویر بعدی که قایقی است منتظر در ساحل. اما شاعر- راوی اینجا دارد داستان خود زندگی را تصویر میکند، منتهی به شکلی سوررئال. استفادهی او از سایههای اشیا، بسیار بهجا و زیباست؛ هرچند ممکن است این سبک را کمی قدیمی بدانند. اما ذهنیت سوررئال، ذهنیتی بیزمان است که در نازمانی سیر میکند؛ از ازل وجود داشته، از حافظ تا گوته، از دانته تا آراگون. و این نگاه، حتی اگر با آخرین تئوریهای بازار منطبق نباشد، نگاهیست عمیق که از مطالعهی عمیق زندگی و برداشت شاعرانه از جهان به دست آمده است. هرچند شاعر بیآنکه قصد مطالعه داشته باشد، ذهنیتش را وقف تصویر کرده است:
از جدارهی نی و این نوع وقف ذهن به تصور و تصویر شاعرانه، حاصل نوعی مراقبه و تمرین طولانی است؛ چیزی که به راحتی بهدست نمیآید و تعداد اندکی میتوانند به چنین سلوکی در واژه برسند؛ چرا که ماندنِ طولانیمدت در جهان خیال واژهها میتواند به دور شدن از واقعیت بینجامد و میدانیم که شعر همواره در مرز میان خیال و واقعیت در حرکت است. مانند پرندهای كه بیخبر از مرگ خوددر امتداد افق و از همین روست که میگوییم: نوشتن شاعر، پروازیست در امتداد خیال او؛ وقتی که مرگ، افقیست اجتنابناپذیر و او میداند که فرصت ثبت جاودانگی اندک است. پس باید طرحی بریزد خاص خود با نگاه و جهان و زبانی که دنیای اوست با واژههایی که گویی اوست که نخستین بار بهکار گرفته است. در پناه تو حالا و این ضمیر غائب چه کسی میتواند باشد جز من ناخودآگاه شاعر که راوی پنهان و آشکار لحظههای اوست؛ مثل قایقسواری که در خاک پارو میزند و میداند این راه را رسیدنی نیست؛ چرا که افق هر روز تکرار میشود و مرگ ساحلیست که در کلمات عقبنشینی هر روزه میکند تا شاعران به کشفهای تازهی شاعرانه دست بزنند و جهان هر روز از دریچهی چشم یک شاعر، از نو خلق شود. داریوش معمار در مجموعهی «پارو زدن در خاک» آفرینندهایست دوباره و کاشفیست خستگی ناپذیر که به ساحل واژههای آب دست یافته از طریق پارو زدن در خاک. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
برخلافِ نظرِ رحیمی، من در این چند شعری که او از معمار در این مقاله یادکرده، آن سورئالی که او در این شعرها یافته نیافتم. شاید بتوان سورئالِ » روی بازوی راستت كوبیده بود،زنده بمانم میمیرم« را با این شعر همتراز دید: بر ديوار قلبم نوشتم ورود ممنوع، عشق آمد و گفت من بي سوادم. شعرهای این چنین »سورئال« را میتوان پشت هرکامیونی در جاده خواند. نمیدانم رحیمی چه اصراری دارد که در نقدهاش بر شعر، آنها را بیجا و بیربط به زیر سبکی هنری ببرد، سبک هنریای که البته خودِ او تفسیر و تعبیرش میکند که بیشتر تعبیری شخصی از آن سبک است تا تئوریِ شناختهشدهی آن. در همین رادیو زمانه، در مطلبی که رحیمی بر کتابی «پنجرهی رو به جهان» منصور کوشان با عنوان » نشانهای شعر در تعبیرهای نو« نوشته، شعرهای کوشان را فلسفی دانسته. آیا فلسفه در معنای عامش همان تبیین هستی و پاسخی پرسش برانگیز بر پرسشی در کردوکارِ ذات هستی نیست؟ خوانندهی باسوادِ آشنا به مباحث فلسفی را به این مقاله و شعرهای کوشان ارجاع میدهم، اگر شعری فلسفی پیدانکرد، لطفاحقِ چنین نظری را به من بدهد.
-- بدون نام ، Nov 2, 2010چگونه میتوانم به زورِ تئوریهای رحیمی این شعر را عاشقانه به خودم زورچپان کنم؟ » فرود پیشانی بر سطح نمك، گرگ سپیدهدم گلویت را درید،- چندین مرگ در تو بود -و قوس قزح در چشمان كور مادیان، رگ از تو گشود تا گلهای این فصل سیراب شوند.« حتا اگر فرض کنم که شعر میخواهد بگوید: - آقایی باپیشانی بر دختری نمکین فرودآمده و بوسهای بر گلوی دختر زده و چشم دختر چشم و گوش بسته را نورانی کره، و آقا آبش آمده- باز در اینجا تصویری سورئالیستی مثل نقاشیهای سالوادور دالی نیست. تصویری پورنو شاید.
با شناختی قدیمی که از رحیمی دارم و نگاهِ نقدش بر شعر را می پسندیدم، نمیتوانم تهمت دوستنوازی به او بدهم. اما چون به هنر احترامی بیش از به هنرمند دارم، نظرم را برای رحیمی نوشتم. نامم را نمیآورم تا موضوع شخصی تلقی نشود.
سلام بر نویسنده ی بدون نام!و با تشکر از نظرتان و لطفی که به من و نقدهایم دارید. حضور دوست معاصرم عرض کنم که: اولا بنده هرگز ادعا نکردم که حرف آخر را در مورد شعر می زنم. نوشته های من هم وحی منزل نیستند. تنها برداشت های کوتاهی هستند از یک شعر یا یک مجموعه. منظور دفترخاک؛ به چالش کشیدن نظرات و نقدهاست پیرامون شعر معاصر. از دوست بی نام که آنطور که از نثرش پیداست خود منتقد حرفه ای شعر است و در رادیوزمانه نیز می نویسد دعوت می کنم این بار با نام بیاید و خودش سعی کند یک بار دیگر این دومجموعه را نقد کند و نظرات خودش رادر شعر و شاعری؛ تام و تمام بنویسد تا هم من یاد بگیرم؛ هم شاعران و هم منتقدین گرامی ی معاصر. پیروز باشید همیشه . با احترام. سهراب رحیمی.
-- سهراب رحیمی ، Nov 2, 2010من هر وقت نقدی مثل نقد آقای رحیمی را میخوانم، زود به فکرم میرسد که آقای رحیمی دوست آقای معمار است و قلم به دست گرفته تا صرفا کتاب دوستش را معرفی کند. به نظرم می رسد اگر مثلا کس دیگری کتابی می نوشت، خیلی بهتر از این کتاب، اصلا آقای رحیمی چیزی درباره اش می نوشت؟ به نظپر من نه. امثال آقای رحیمی متاسفانه روز به روز دارند زیادتر میشوند و جا را بر نویسندگان مستقل تنگ میکنند. این منتقدان همپای نویسندگان زیاد میشوند و من دیده ام که هر نویسنده ای (و این اواخر هر مترجمی) جند نفر از این منتقدان زیر سر دارد که موقعی که کتاب در می آورد از آنها برای این کار استفاده میکند. نشانه اش این است که نقد منتقد ما داد میرند که با نویسنده دوست است، چون در نقد خود خیلی با نویسنده قاتی است و به اصطلاح معروف، از عینیت و فاصله گذاری که معمولا باید در نقد باشد اینجا خبری نیست
-- احمد ، Nov 2, 2010خیلی ممنون احمد خان از کامنت شما. اگر بقیه ی نقدهای مرا هم بخوانید به نتیجه ی دیگری خواهید رسید. مثل اینکه این رسم زمانه ی ماست که نقد را فقط رد کردن می دانیم. هرچند در نقدهای قبلی که بر شاعران دیگر نوشتم بسیاری دوستان در همینجا بر من شوریدند و فحش های بسیار نصیب من کردند که چرا از شاعران معاصر انتقادمی کنم. و برای نمونه هیچ کسی ننوشت که چه خوب که ضعف های شاعران ما را میگویی.آن زمان شما ساکت بودید احمد آقا! حالا مثل کسی که منتظر نشته است تا مچ گیری کند؛ به جای گوشزد کردن نقاط ضعف شعر داریوش معمار ؛ پیکان حمله را متوجه من منتقد کرده اید. دفتر خاک ارث پدری ی من نیست. بابت این نقدها هیچ جیره و مواجبی هم نمی گیرم. و هیچ کدام از شاعرانی را که نقد کرده ام اصلن به طور شخصی نمی شناسم. عضو هیچ گروه و حزب و دسته ای هم نیستم. هویتم مشخص است. ولی شما که با نام مستعار احمد می نویسید بهتر بود اقلا نام خود رامی نوشتید. اصلن من یک پیشنهاد دارم. شما خودتان یک نقد بر شعرهای داریو ش معمار بنویسید بگذارید در معرض قضاوت خوانندگان. حساب بد و خوب نیست. فقط یک مقایسه بین این نوع نقد و آن نوع نقد. تا دیروز که نقد نمی نوشتیم می گفتید فلانی فقط شعر می نویسد و دیگران را نمی بیند. حالا که نقد می نویسیم می گویید چرا اینقدر نقد می نویسید؟! ایا واقعا اینگونه است که شما می گویید؟ ایا واقعا ما منتقد زیاد داریم؟ من فکر نمی کنم اینگونه باشد. شاعران حق دارند شعرشان نقد شود . برای خواندن بقیه نقدهای من توصیه می کنم بروید در سایت من بقیه نقدهایم را بخوانید. آن وقت شاید بهتر بتوانید محکوم کنید ؛ دوست من.
-- سهراب رحیمی ، Nov 3, 2010http://www.sahneha.com/maghalate%20sohrab2.htm
پدیده های متصلم به هم و در هم تنیده ایی در صحنه ادبی و نقد ادبی کشورهای مختلف وجود دارد که بسیاری از آنها در صحنه ادبیات معاصر ایران به دلیل تحولات بسیار شگرف 30 گذشته از هم گسیخته شده است. بی تردید مجموعه عظیمی از تولیدِ خلاق ادبی توسط نویسندگان ایرانی یا در حال شکل گرفتن است و یا پراکنده و ناآشنا بدون توجه کافی خلق شده است که امید است در اولین فرصت فرهنگی انهم در سطح ملی بازشناسایی گردد.
در این میان تلاشهای پراکنده فعالین منتقد نظیر سهراب رحیمی با همه توانمندی ها و کمبودها، بخشی از حلقه های پراکنده ایی است که گوشه ایی از مجموعه تکه تکه شده وکمابیش بهت زده ادبیات معاصر ایران را با امکانات شخصی به هم می تنند.
اجازه بدهیم ابراز نظر نماییم، این مفیدترین تمرینی است که این روزها می توانیم داشته باشیم.
-- ونداد زمانی ، Nov 5, 2010نكته ديگر اينكه دست بر قضا من اين كتاب آقاي معمار را خوانده ام و با نقد آقاي رحيمي در مورد آن موافقت داردم. باز هم از آقاي رحيمي و دست اندر كاران راديو زمانه به خاطر تلاش هايشان ممنونم.
-- افسانه حقيقي ، Nov 8, 2010نكته ديگر اينكه دست بر قضا من اين كتاب آقاي معمار را خوانده ام و با نقد آقاي رحيمي در مورد آن موافقت داردم. باز هم از آقاي رحيمي و دست اندر كاران راديو زمانه به خاطر تلاش هايشان ممنونم.
-- افسانه حقيقي ، Nov 8, 2010