تاریخ انتشار: ۱۹ تیر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

جنبش سبز، جنبشی بی‌رهبر است

محمد مباشری

پیش از این در نوشتاری - که به نقد برخی نظرات آقای نوری‌علا درباره‌ی میرحسین موسوی بود و در سایت گویانیوز چاپ شد- گفته شد1 که برخلاف تصور رایج از جمله تصور آقای نوری‌علا، موسوی رهبر جنبش سبز نیست بلکه مدیر و نماینده‌ی سیاسی2 جنبش است.

در نوشتار فعلی کوشیده شده است معنای مدیر و نماینده‌ی سیاسی بودن جنبش، دلیل آن، زمان انقضای آن، مشروعیت آن و ... نیز نقش برخی دیگر از افراد شاخص جنبش از جمله آقای کروبی و ... مورد بررسی قرار گیرد. در این راستا ، به برخی ویژگی‌های جنبش نیز اشاره خواهد شد. استدلال خواهد شد که جنبش نه تنها رهبر به معنای معمول و کلاسیک ندارد که امکان رهبر داشتن نیز منتفی است!

جالب آن که در یک‌سال گذشته به‌رغم اعلام خود موسوی و نیز شواهد زیادی که می‌توان مبنی بر رهبر نداشتن جنبش سبز ارائه داد3 برخی اصرار دارند که موسوی را ابتدا به رهبر تبدیل کنند و سپس وی را به مثابه رهبر نقد کنند! در حالی که اگر بپذیریم که رهبری وجود ندارد به تبع آن نقد رهبر نیز مفهومی نخواهد داشت. نیازی به گفتن نیست که نقد موسوی به‌عنوان مدیر و نماینده‌‌ی سیاسی جنبش، نقد تحلیل‌های سیاسی وی–وقتی که مثل تحلیلگران تحلیل می‌کند- و نقد وی به‌عنوان عضوی پرنفوذ از بی‌شمار اعضای جنبش با نقد وی به‌عنوان رهبر متفاوت است.

اگر بپذیریم که جنبش سبز جنبشی بی‌رهبر است آن‌گاه ارائه تاکتیک، راهکار و ... تبدیل به وظیفه همه اعضای جنبش- در حد وسع هریک- خواهد شد و تصمیمات در نهایت محصول خرد جمعی خواهد بود نه به اصطلاح رهبری موسوی که خود نیز خواهان آن نیست و اصلاً امکان ندارد4.

نکته‌ی جالب آن که تاکنون نیز وضع به همین منوال بوده است: راهکارها، بیانیه‌ها، شعارها و ... توسط بی‌شمار اعضای جنبش در خیابان، وبلاگ‌ها، سایت‌ها و ... ارائه شده‌اند. از جمله جالب‌ترین امور، شروع جنبش سبز به دست خود مردم کوچه و خیابان در شب‌های پیش- نه پس- از روز انتخابات و در خیابان‌ها بود؛ آن‌جا که در هفته‌ی پیش از انتخابات و در بی عملی و سکوت نسبی ستادهای رسمی، مردم ابتدا با شعار «اگه تقلب نشه موسوی اول می‌شه» احتمال تقلب را اعلام کردند و سپس با شعار «اگر تقلب بشه ایران قیامت می‌شه» به پیشواز آینده رفتند و هشداری جدی نثار حکومت کردند. همان‌ها در روزهای پس از انتخابات فریاد می‌زدند «گفته بودم اگر تقلب بشه ایران قیامت می‌شه».

به عبارت دیگر و برخلاف برخی تحلیل‌ها مردم این‌بار نیامده بودند که صرفاً نامزد اصلاح‌طلبی را انتخاب کنند بلکه می‌خواستند از همان ابتدا از رای و نظر خود حفاظت کنند. اینجاست که همه‌ی تحلیل‌های مبتنی بر تحریم انتخابات نادرست از کار در می‌آیند5.

پس از این پیش‌سخن- مقدمه- شاید نخستین پرسشی که به ذهن خطور کند معنای مدیریت و نمایندگی سیاسی موسوی است. این مدیریت به چه معناست؟ مگر جنبش‌های سیاسی به طور معمول رهبری نمی‌شوند؟ پس چرا نباید موسوی را رهبر بلکه مدیر یا نماینده‌ی سیاسی جنبش بدانیم؟

در باب معنای مدیریت و نمایندگی سیاسی جنبش سبز به دست موسوی می‌توان گفت که موسوی کف و حداقل‌های طیف‌های گوناگون جنبش را در بیانیه‌های مختلف خود اعلام می‌کند. به عبارتی دسته‌بندی خواسته‌ها، با عبارات تاحدودی روشن، معمولاً به دست وی انجام گرفته است. اضافه بر این، او هر از چندی به مذاکره با حاکمیت موجود دست می‌زند که البته این مذاکره نه در خفا که با بیانیه‌های سرگشاده انجام می‌شود.

پرسش‌های دوم و سوم از پرسش‌های مهمی هستند که پاسخ نادرست بدان‌ها و درک نکردن منطق آنها ما را به نظریاتی کاملاً اشتباه در باب نقش موسوی می‌رساند. جنبش سبز، جنبشی متنوع با طیف‌های بسیار است. جنبشی رنگین‌کمانی است که هرکس با خطوط اصلی جنبش سازگار- موافق- است با پیشنهادات خود رنگی بر آن می‌افزاید6.

شاهد مثال آن که بسیاری از ابتکارات جنبش در واقع در خیابان‌ها به دست مردم عادی مطرح شده است. به‌عبارت دیگر، همه‌ی فعالان معترض- که برخی کلیات مورد توافق جنبش مانند عدم خشونت، عدالت و آزادی خواهی و ... را پذیرفته‌اند- عضو جنبش و رهبر آن هستند. جنبش سبز از درون اجتماع می‌جوشد و بالا می‌آید و از آنجا که هرکس رنگی بر آن می‌زند و چیزی بر آن می‌افزاید پس به معنای معمول رهبر ندارد. به نوشتار- عبارت- نویسنده‌ای دیگر، جنبش سبز همانند ویکی‌پدیا است که هر فردی چیزی بدان می‌افزاید7.

همان‌طور که مهم‌ترین خبرنگاران و گزارشگرانش نیز مردم عادی موبایل دوربین‌دار به دست هستند. به همان منوال که مهم‌ترین و اثرگذارترین شعارهایش نیز ساخته‌ی مردم کوچه و بازار است.

همان‌طور که موسوی به خوبی بیان کرد جنبش سبز صرفاً به دنبال فتح قدرت سیاسی نیست بلکه نوعی زیستن است که شامل همگان می‌شود8.

جنبش سبز شیوه‌ی زیست دموکراتیک را هدف خود می‌داند و از آنجا که هر عضوی باید شخصاً این شیوه را تجربه و در زندگی خود پیاده کند پس هر شخصی رهبر خود است. از آنجا که رهبران بسیارند پس رهبری وجود ندارد. اما همان‌طور که گفته شد موسوی به‌عنوان مدیر یا نماینده‌ی انتخابی سیاسی کف مطالبات این خود-رهبران پراکنده در همه‌جا را اعلام، نمایندگی و مدیریت می‌کند.

در اینجا پرسشی اساسی رخ می‌نماید و آن مشروعیت و دلیل عقلانی مدیر یا نماینده‌ی سیاسی بودن موسوی است. ممکن است بپرسند که اگر جنبش سبز طیف‌گونه است و ... پس چرا باید موسوی مدیر و نماینده‌ی سیاسی- و به عبارت شایع اما نادرست رهبر- باشد؟ چرا هر کسی نتواند مواضع خود را به‌عنوان مواضع جنبش معرفی کند؟ چرا وقتی برخی خارج‌نشینان به اعلام مواضع می‌پردازند مورد انتقاد قرار می‌گیرند؟ مگر موسوی چه اولویتی بر دیگران دارد و چرا بیانیه‌های او معمولاً توسط سایت‌ها و وبلاگ‌ها به‌عنوان بیانیه‌های جنبش معرفی می‌شود، اما سخنان دیگران تنها نظرات بخشی از اعضای طیف وسیع جنبش؟ فرق موسوی با دیگران چیست؟

مشروعیت مدیریت و نمایندگی سیاسی وی از کجا می‌آید؟ همه‌ی این پرسش‌ها پاسخ‌هایی ساده دارند: او مدیر جنبش و نماینده‌ی سیاسی آن است چراکه بیش‌ترین رای در انتخابات نصیب او شده و پس از انتخابات نیز بیش‌تر از هر کسی مورد حمایت مردم بوده است. به این دلیل ساده که او برخلاف دیگران رییس‌جمهور منتخب و مورد حمایت مردم است پس مدیریت یا نمایندگی سیاسی جنبش با اوست.

بند پیشین نکته‌ی اساسی دیگری را روشن می‌کند و بر برخی انتقادات به وی پاسخ می‌دهد. به او انتقاد شده است که چرا در بیش‌تر مواقع صرفاً از اجرای قانون اساسی و فصل حقوق مردم فراتر نرفته، خواست سرنگونی را مطرح نمی‌کند. یک دلیلش به همان رییس جمهور منتخب بودن برمی‌گردد. او در هنگامه‌ی تبلیغات انتخاباتی به مردم قول داد که فصل حقوق مردم را احیا کند و هنوز نیز در بیش‌تر اوقات در چهارچوب همان فصل مدیریت و نمایندگی می‌کند و نمایندگی مردم را برعهده دارد! در چهارچوب همان فصل و همان قول، وجود تقلب وسیع سازمان‌یافته را اعلام کرد9 و در چهارچوب همان قول کوشیده است.

البته دلایل دیگری مثل اصلاح‌طلب بودن او- نه انقلابی بودن- تاکتیکی بودن رفتار غیر رادیکال وی، عدم اعتقاد به انقلاب جدید و در نظرگیری خطرات سرنگونی زود هنگام حکومت10 و ... نیز قابل بیان است که فعلاً مجال طرح همه‌ی آنها نیست. در نهایت آن که او در چهارچوب قولی که به مردم مبنی بر احیای فصل حقوق مردم داده و به واسطه‌ی رییس‌جمهور قانونی بودن مدیریت و نمایندگی سیاسی جنبش را بر عهده گرفته است.

البته او به نمایندگی از برخی دیگر از بخش‌های رادیکال‌تر جنبش و در مخالفت با سرکوبگران اعلام کرده است که قانون اساسی وحی منزل نبوده و قابل تغییر است. این‌گونه سخنان او که از کف مطالبات و نیز قول وی در هنگام تبلیغات فراتر می‌رود بر چند مبنا قابل تحلیل است: نخست آن که او عضوی از جنبش است و مثل هر عضوی حق دارد چنین تمایلاتی که حتی از کف مطالبات فراتر می روند را اعلام کند. جالب آن که وی در این مواقع نمی‌گوید حتماً بلکه می‌گوید می‌تواند تغییر یابد. نکته‌ی دیگر آن که جنبش سبز بیش از هر چیز جنبشی آزادی‌خواهانه است. پس هر فرد یا گروهی می‌تواند نظر خود را هرچند فراتر از کف مطالبات اعلام کند که این هر فرد شامل موسوی نیز می‌شود.

نکته‌ی دیگر آن که، به‌تدریج، کف مطالبات کمی رادیکال‌تر شده و در شعارها نمود یافته است. پس او نیز به عنوان نماینده‌ی سیاسی و مدیر جنبش آنها را دست کم به صورت فرض اعلام می‌کند و این نه تنها منافاتی با نمایندگی ندارد که در همان راستاست. دیگر آن که برخی فعالان جنبش- طرفداران کروبی و برخی تحریمیان- از پیش از انتخابات خواست تغییر قانون اساسی را مطرح کرده بودند؛ بنابراین توجه به نظر اینان نیز بخشی از وظیفه‌ی نمایندگی جنبش است.

ممکن است پرسیده شود که وی تا چه زمانی حق این مدیریت و نمایندگی را دارد. می‌شود گفت تا زمانی که در چهارچوب قول خود مانده و نیز تا زمانی که اکثریت مردم او را مدیر و نماینده‌ی سیاسی جنبش بدانند. راه شناخت این وضعیت نیز توجه به فعالین جنبش در داخل و خارج- به ویژه داخل- است. تا اینجای کار که به نظر می‌رسد اکثریت فعالان جنبش- به ویژه در داخل- از او به‌طور نسبی راضی بوده، او را رییس جمهور قانونی، مدیر جنبش و نماینده‌ی سیاسی خود- یا بسیاری به غلط رهبر خود- می‌دانند.

روزی که اکثریت مردم در شعارهای‌شان او را خلع کنند، او به وضوح از قول‌های اولیه‌ی خود برگردد یا از مردم آنقدر عقب بماند که اثرش روی مردم از بین برود و به گونه‌ی دیگر اعضای کم‌تر شاخص در آید خودبه‌خود خلع می‌شود11 که تاکنون چنین اتفاقی نیفتاده است. برخی به نادرست فکر کرده‌اند کسانی که به رغم لغو تظاهرات رسمی سالگرد انتخابات به دست موسوی و کروبی به خیابان آمدند دیگر آنها را قبول ندارند که این باور خود نشناختن منطق داخل کشور است. اینان نمی‌دانند که لغو تظاهرات رسمی به معنای هر نوع لغو تظاهرات و حضور تعدادی از اعضای فعال‌تر جنبش در خیابان نیست.

در چنین شرایطی بسیاری می‌دانند که موسوی بنا دلایلی درست تظاهرات رسمی را لغو کرده12 اما آنها به دلایلی دیگر باید نیروی سرکوب را در خیابان نگه دارند بی آن که همه‌ی نیروی جنبش به شرایط خطرناک تظاهرات رسمی آمده باشد. داخلی‌ها این منطق تقسیم کار جنبش را به آسانی می‌فهمند ولی برخی خارج‌نشینان، گیج از شرایط داخل، نظریات عجیب و غریب می‌دهند و ...

شاید بد نباشد دلایل و مفهوم مدیریت یا نمایندگی سیاسی موسوی کمی بیش‌تر شکافته شود: دلایل فراوانی در مدیر و نماینده‌ی سیاسی- نه رهبریت- موسوی قابل بیان است: این که وی در بیش‌تر مواقع به دنبال مردم به خیابان آمده یا موضع گرفته است. این که نظرات وی برخلاف رهبران کلاسیک انقلاب‌ها و ... تا حد زیادی مورد نقد و بررسی قرار می‌گیرد. این که همواره او خود را عضوی از اعضای جنبش معرفی کرده و مهم‌تر از همه آن که جنبشی که هدف آن تقویت شیوه‌ی زیست دموکراتیک است نمی‌تواند به مفهوم سنتی کلمه رهبری داشته باشد چرا که در شیوه‌ی زیست دموکراتیک مدرن اصل بر فردیت خودبنیاد است و رهبری کلاسیک چندان با فردیت خودبنیاد متناسب نیست13.

آن‌چه در میان افراد دارای فردیت خودبنیاد مطرح است مدیری است که نمایندگی را برعهده دارد نه رهبری. در شیوه‌ی زیست دموکراتیک هر عضوی رهبر زندگی خود است تا آنجا که مزاحم دیگری نشود. در فردیت خودبنیاد فرد می‌کوشد به فردیت خودبنیاد یا خوداندیشی برسد که در این حالت هرکس بر اندیشه‌ی خود تکیه می‌کند و به‌قول کانت جرئت اندیشیدن دارد.

در بسیاری مواقع همانند سالگرد 22 خرداد، مردمی که تا حدودی از اندیشه‌ی خودبنیاد انتقادی برخوردار شده‌اند راز پنهان پشت بیانیه‌ی موسوی را می‌فهمند و به‌رغم لغو تظاهرات رسمی و با وجود آن که دلایل لغو را می‌فهمند و به آن احترام می‌گذارند، اما با اندیشه‌ی خود بنیاد خود می‌فهمند که باید برای تظاهرات غیر رسمی به خیابان بیایند. آنها می‌فهمند که تظاهرات رسمی مفید نیست و یا امکان عملی زیادی ندارد و بهتر است که موسوی و کروبی آن را لغو کرده‌اند ولی در عین حال می‌فهمند که خودشان- به عنوان اعضای فعال‌تر- باید به‌طور مستقل به خیابان بروند، نیروهای سرکوب را مستاصل و زنده بودن جنبش را نشان دهند. اینها همه نشانه‌ای از رشد اندیشه‌ی خودبنیاد است.

اینها نشان می‌دهد که این جنبش، جنبشی مدرن بوده و در ذات خود نافی داشتن رهبر است. به عبارتی، موسوی تنها مدیر و نماینده‌ی سیاسی انتخابی جنبش است. نماینده‌ای که نقشش تنظیم امور سیاسی جنبش است و در چهارچوب محدودیت‌های موجود، نمایندگی جنبش را بر عهده دارد؛ همان‌گونه که رییس‌جمهورها در جوامع دموکراتیک جامعه‌ی خود را نمایندگی می‌کنند. شاید شبیه‌ترین فرد به وی در جنبش‌های گذشته، مارتین لوترکینگ باشد، اما از جهتی با او نیز متفاوت است چرا که اگر رهبری مارتین، رهبری از نوع محدود بود در شرایط فعلی ایران و اهدافی که جنبش به دنبال آن است- شیوه‌ی زیست دموکراتیک به معنای وسیع کلمه که تغییر ساخت سیاسی تنها بخش کوچکی از آن است- چنان شیوه‌ای از رهبری نیز امکان ندارد. اصولاً داشتن رهبر به مفهوم کلاسیک در جنبش خودبنیادان سبز امکان ظهور ندارد. بگذریم که شرایط جامعه، تعادل نیروها و ... نیز چنین رهبری‌گری سنتی را اجازه نمی‌دهند14.

علاوه بر همه‌ی آن‌چه گفته شد به‌نظر می‌رسد که موسوی علاوه بر نقش مدیریت و نمایندگی کف مطالبات جنبش، نقش‌های دیگری نیز بازی کرده است. رجوع به مصاحبه‌ها، بیانیه‌ها و کنش‌های او نشان می‌دهد که وی در برخی مواقع به عنوان تحلیل‌گری دقیق اوضاع را رصد کرده به مانند دیگر تحلیل‌گران، تحلیل سیاسی و راه‌کارهای خود را اعلام کرده است که گاه مورد رد و بسیاری مواقع مورد پذیرش اکثریت کوشندگان- فعالان- قرار گرفته است. در واقع او به مانند همه‌ی اعضا و بازیگران جنبش سبز حق داشته و دارد که تحلیل‌های سیاسی و راه‌کارهای خود را ارائه دهد. خوشبختانه وی تا حد زیادی تحلیل‌گر سیاسی خوب و قابل اعتمادی نیز بوده است. می‌توان لغو تظاهرات رسمی- رسمی نه هر نوع تظاهراتی را- سالگرد 22 خرداد به دست وی و کروبی را نشانه‌ای از دقت تحلیل او دانست15.

در اینجا وقت آن است که به نقش دیگر عضو شاخص جنبش یعنی آقای کروبی نگاهی بیندازیم. اگر مدیریت و نمایندگی سیاسی جنبش با آقای موسوی است پس نقش آقای کروبی چیست؟ نویسنده‌ای تحلیل‌گر عنوان قهرمان جنبش سبز را برای موسوی، کروبی و خاتمی پیشنهاد کرده بود16 که به نظر اینجانب برای موسوی و خاتمی درست نیست، اما برای کروبی درست به نظر می‌رسد. برای تقریب به ذهن، صحنه‌ی جنگی را تصور کنید: فرمانده مدیریت جنگ را بر عهده دارد، اما همواره در این گونه وقایع تاریخی، در کنار فرمانده یا مدیری که برنامه ریزی می‌کند قهرمان‌هایی یافت می‌شوند که دست به کارهای خارق‌العاده می‌زنند. آنها ممکن است توانایی نقش مدیری و برنامه‌ریزی را نداشته باشند، اما کارهایی می‌کنند که دیگران انگشت به دهان می‌شوند.

نه همه‌ی مدیران و فرماندهان توانایی قهرمانی دارند و نه همه‌ی قهرمانان توان مدیریت. البته بسیاری مواقع نیازی نیز بدین‌کار نیست و در برخی مواقع عکس آن لازم است. کروبی نقش قهرمانی خود را قبل از جنبش سبز و دوران تبلیغات انتخاباتی با شعار تغییر قانون اساسی آغاز کرد و در جنبش سبز با افشاگری کهریزک، رفتن به تظاهرات‌های خطرناک و ... استمرار بخشید. او این نقش را مدیون رفتار غریزی خود است. البته این رفتار غریزی وقتی در هماهنگی با مدیریت قرار می‌گیرد-که تاکنون در بیش‌تر مواقع قرار گرفته- نقشی اساسی بازی می‌کند.

کروبی شاید نتواند زیاد نظریه‌پردازی کند یا حتی خوب سخنوری کند، اما شجاعت و سادگی غریزی او، وی را به جایگاه قهرمان جنبش تبدیل می‌کند. نکته‌ی دیگر آن که این مسئولیت‌ها گاه و به‌طور طبیعی و گذرا تداخل می‌کند. همان‌طور که برخی مواقع رفتار کروبی مدیرگونه و رفتار موسوی قهرمان‌گونه بوده است. جایگزینی و تداخل جایگاه آنها صرفاً در زمان‌های کوتاه بوده و معمولاً سریع به وضعیت قبل بازگشته است.

در این میدان، نقش خاتمی چیست؟ به‌نظر می‌رسد خاتمی نقش چندانی بازی نمی‌کند و یا در کنار آن دو نفر دیگر به چشم نمی‌آید که البته نیاز هم نیست که در شرایط فعلی نقش فعال‌تر و چشم‌پرکن‌تری بازی کند. همان‌طور که عبداله نوری و ... نقش برجسته‌ای بازی نمی‌کنند. شاید بهتر باشد که خاتمی، عبدالله نوری، سحابی و ... هم‌چنان در سایه بماند برای روزی که نقش‌های لازمی بیابند. به عنوان مثال شاید روزی برسد که جناح اقتدار از هم بپاشد و خواستار مذاکره شود. در آن روز فردی که مورد توافق نسبی باشد- فردی چون خاتمی- شاید لازم باشد. چنین اموری در کشورهای اروپای شرقی از جمله لهستان تجربه شده است که در آنجا در نهایت حاکمیت ضعیف تن به مذاکره داد17.

هیچ دلیل ضروری وجود ندارد که افرادی مثل عبدالله نوری و ... نقش فعال‌تری در اکنون ما بیابند. با این وجود، شاید کسانی چون او در آینده مجبور شوند نقش مدیریت یا قهرمانی را برعهده گیرند که فعلاً از جزییات آن می‌گذریم. شاید گفته شود چرا از نیروهای سکولارتر سخن به میان نیامده است. به یک دلیل ساده و آن متاسفانه عدم معروفیت و به تبع آن تاثیرگذاری کم‌تر این نیروها در روندهای داخل به‌ویژه در میان اقشار کم‌تر سیاسی جنبش است. دلیل آن هم ساده است و آن نسبت جنبش سبز با دوم خرداد سال ۷۶ است.

این جنبش در ادامه‌ی همان مسیر و با درک کاستی‌های آن و ... به وجود آمده است و طبیعی است که هنوز تاثیرگذارترین افرادش افراد مرتبط با آن جریانند. هنوز نامه‌ی سروش و تاج‌زاده و ... ولوله‌ی بیش‌تری در اذهان به پا می‌کند تا بسیاری گفته‌های حتی دقیق دیگران. همان‌طور که گفته شد این موضوع به شرایط داخل و مسیر حرکت از دوم خرداد به جنبش سبز مربوط است. مسیری که بسیاری- از جمله برخی خارج‌نشینان و تحریمیان- می‌خواهند از روی آن بپرند، اما واقعیت چنین اجازه‌ای را نمی‌دهد؛ به‌نظر می‌رسد گذر زمان، انتقال اطلاعات و درک درست‌تر شرایط داخل توسط سکولارترها وزن ایشان را نیز افزون کند.

در نهایت به نقش هاشمی می‌رسیم. او با مدیریت بخشی از روحانیت منتقد رهبری فعلی هنوز اندکی در کاهش تندروی‌ها از یک‌سو و شکاف انداختن- دانسته و نادانسته- در اصول‌گرایان حامی کلیت حکومت موثر است. با این وجود، نقش اصلی وی چیز دیگری است و آن باقی ماندن در نظام حکومتی برای روز مبادا است. او به درستی می‌کوشد به‌رغم حمایت پشت پرده و مشروط از جنبش سبز، در نظام حکومتی باقی مانده برای روزی که کلیت سیستم به بن‌بست رسد و یا دوران رهبری فعلی به هر دلیلی به پایان رسد نقش مهمی بازی کند18.

با دافعه‌ای که وی در میان برخی اقشار به ویژه اقشار فرودست جامعه دارد همان بهتر که در همان نقش روز مبادا باقی بماند و چندان آفتابی نشود تا به دروغ کلیت جنبش به وی منتسب نشود و نقش خود را از یک سو در کاهش سرکوب و از سوی دیگر در آن روز که روز بسیار نفس‌گیری خواهد بود بازی کند. روزی که با وجود نفوذ و قدرت سپاه، محافظه‌کاری و بی‌اطلاعی خبرگانی‌ها از شرایط کشور لزوماً به پیروزی هاشمی و هوادارانش نمی‌انجامد و برای پیروزی، باید از هم‌اکنون ماراتن خود را پنهانی آغاز کند19.

البته شاید جنبش سبز بتواند با ادامه‌ی مشکلات فعلی پیش روی نظام، پیش از آن روز، نقش اصلی را بازی کرده و از نفس‌گیری قضیه بکاهد و یا به‌طور کل اوضاع را به حکومتی دموکرات سپرده باشد که البته با وضع فرهنگی، ساخت اقتصادی کشور و تعادل فعلی قدرت چنین وضعی بعید به نظر می‌رسد. ظاهراً جنبش در شرایط فعلی و کوتاه‌مدت توان نابودی حاکمیت استبداد را ندارد، اما توان آن را دارد که از تبدیل ایران به کشوری مانند کره‌ی شمالی جلوگیری کند. این عدم توان برای نابودی سریع حاکمیت گرچه برخی را ناامید می‌کند، اما به نظر می‌رسد از جهاتی قدم‌های جنبش را مطمئن‌تر کند؛ چراکه جنبش برای ارتقای فرهنگ دموکراتیک، کار نظری و پخش آن در جامعه به زمان نیاز دارد که خوشبختانه کمی توانش برای نابودی سریع و در عوض مطمئن‌تر حکومت این زمان را تامین می‌کند.

به‌نظر می‌رسد تاکید بر این گام‌های آهسته‌تر، مطمئن‌تر از انقلابی‌گری است. در این حالت، برخلاف انقلابیون رادیکال، بر کار تدریجی تاکید می‌شود. در این روش از یک طرف به شکاف بین حاکمان و از سوی دیگر رشد فرهنگ دموکراتیک در جامعه اهمیت داده می‌شود. در اثر این فرایند از یک‌سو قدرت سرکوب کاهش می‌یابد و از سوی دیگر وسعت و عمق اجتماعی جنبش بیش‌تر می‌شود تا روزی که با فشار کوچکی کل سیستم فرو می‌پاشد. این روش را می‌توان «اخجنقلاب» نامید.

«اخجنقلاب» در واقع ترکیب سه کلمه هست. «اخ» یعنی اختلاف که در اینجا اختلافات درون حاکمیت منظور است، «جن» یعنی جنبش سبز درون اجتماع که هر روز عمیق و وسیع‌تر می‌شود و از پایگاه حاکمیت می‌کاهد و «قلاب» یعنی انقلابی که در پایان و به صورت سریع، بدون خشونت و بدون مقاومت و درگیری زیاد به نتیجه می‌رسد. در این روش تنها به نابودی حکومت توجه نمی‌شود بلکه توجه به خطرات پسانابودی و موانع نیل به دموکراسی نیز به همان اندازه مهم هستند20.

پس از بررسی نقش نامی‌ترین افراد و برخی ویژگی‌های جنبش، شاید بد نباشد به افراد دیگری بپردازیم که در ایران و خارج از ایران از فعالان شاخص جنبش معرفی شده‌اند: اینان طیف وسیعی را شاملند که در میان ایشان از مذهبی‌ترین افراد تا ضد مذهب‌ترین قابل مشاهده‌اند. نقش اینان چیست؟ در چه جایگاهی قرار دارند؟ نخستین پاسخ آن است که اینان نیز با پذیرش خطوط کلی جنبش همانند دیگران بخشی از جنبشند. به بیان دیگر، عضوی از اعضای ایجاد شیوه‌ی زیست دموکراتیک و نیز عضوی از روبنای سیاسی آن محسوب می‌شوند که در پی تغییر بنیادین در ایرانند. در عین حال هرکدام از ایشان بسته به میزان نفوذ و تاثیر خود بخش و عضوی پرنفوذ یا کم نفوذ به حساب می‌آیند.

نقش دیگر ایشان تحلیل‌گری و روشن‌سازی وضعیت فعلی برای افراد آماتورتر است. نقش سوم آن که رساندن صدای مردم ایران به جهان تا حد زیادی بر عهده‌ی آنان است. کارهای نظری لازم برای آینده تا حد زیادی، و به‌طور خودکار، بر دوش آنها افتاده است و ... بنابراین هریک به اندازه‌ی کوشش، موقعیت اجتماعی، تخصص و ... بخشی از جنبش را سازماندهی کرده و نمایندگی طیف‌های گوناگون آن به‌ویژه در خارج را بر عهده دارند. در میان ایشان، می‌توان فیلسوف، دین‌شناس، تحلیل‌گر سیاسی، جامعه‌شناس، طنزنویس، هنرمندان هنرهای گوناگون و ... را مشاهده کرد.

یکی با تحلیل فلسفی چشم‌اندازی را روشن می‌کند، دیگری با تحلیل جامعه‌شناسی عدم خشونت را متناسب با وضعیت ما توضیح می‌دهد، نفر دیگر از ابزار هنری در رساندن پیام یاری می جوید، عضو بعدی در پی یافتن نوع سکولاریزم متناسب با وضعیت کشورمان است و ... این طیف گوناگون نشان از طیف گوناگون اعضای کم‌تر نامی جنبش است که چون رنگین کمانی ویکی‌پدیایی عمل می کند و جنبشی مدرن را می‌آفریند که هدف آن نه تنها تغییر روبنای سیاسی به روبنایی دموکراتیک بلکه کوشش در ایجاد فضای مشی زیست دموکراتیک و عادلانه در همه‌ی ابعاد است! جنبشی که حداقل هدف آن دموکراسی- به معنای تاکید بر رای اکثریت با حفظ حقوق اقلیت- است.

پانوشت‌ها:

۱- این مقاله می‌تواند به‌طور کاملاً مستقل از آن یکی خوانده شود

۲- در آن نوشتار هماهنگ‌کننده‌ی سیاسی آمده بود اما نماینده‌ی سیاسی بیش‌تر وافی به مقصود به نظر می‌رسد.

۳- به برخی از این دلایل در ادامه اشاره خواهد شد.

۴- عدم امکان آن توضیح داده خواهد شد.

۵- برای نمونه به مقاله‌ی اخیر آقای نوری‌علا و بسیاری مقالات دیگر در تحریم انتخابات رجوع شود که ناتوان از درک موقعیت داخل، تاکتیک تحریم را در آن زمان درست می‌دانستند و می‌دانند.

۶- بحث درباره‌ی جزییات جنبش، نوشتاری مستقل می‌طلبد و تنها بدین بسنده می‌شود که جنبش سبز جنبشی دموکراتیک با خواسته‌های آزادی و عدالت و ...است. جنبشی که عدم خشونت را در تاکتیک و استراتژی پذیرفته است. جنبش مدرنی که رهبر به معنای کلاسیک ندارد و اعضای آن به دنبال مشی شیوه‌ی زیست دموکراتیک هستند.

۷- آقای داریوش همایون در سخنرانی خود در باب جنبش سبز آن را به ویکی پدیا توصیف کرده بود که به نظر تعبیر بسیار جالبی می‌رسد. البته بخش تحلیل وی در باب راه سبز امید به‌نظر اینجانب بسیار ناقص و از بعضی جهات نادرست است. در این باب به پاورقی بعد رجوع شود.

۸- اینجاست که تحلیل‌های امثال آقای همایون در باب راه سبز امید ناقص و نادرست از کار در می‌آید. در آن تحلیل ایشان موضوع راه سبز امید را به‌نوعی عمل سیاسی صرف فروکاسته بود.

۹- شوک‌آور است که برخی انتقاد کرده‌اند که اگر موسوی نمی‌خواهد رادیکال باشد و ... پس چرا وجود تقلب را اعلام کرد و ...
برای نمونه به نقدهای آقای نوری‌علا رجوع شود.

۱۰- برای نمونه به مقاله‌ی اینجانب به نام گسل‌های نیمه خاموش و فجایع عصر پسااسلامی در سایت اخبار روز مراجعه شود.

۱۱- به‌نظر می‌رسد که یکی دیگر از ویژگی‌های جنبش امکان همیشگی حذف مدیر و نماینده‌ی سیاسی آن در صورت عقب افتادن از مردم است. امری که در انقلاب‌های کلاسیک به این وضوح نبوده است. در انقلاب‌های کلاسیک معمولاً رهبری فرهمند اوضاع را رهبری می‌کند و کسی نقدی بر او روا نمی‌دارد و ...

۱۲- برخی از دلایل درستی تصمیم موسوی و کروبی در لغو تظاهرات رسمی سالگرد در پاورقی‌ای خواهد آمد.

۱۳- وقتی افراد به شیوه‌ی دموکراتیک زیست کنند دارای تفکر انتقادی می‌شوند. به قول کانت « جرئت اندیشیدن» پیدا می‌کنند. چنین افرادی دنبال تقلید و ... نیستند. اینان در نهایت فردی را به‌عنوان نماینده‌ی سیاسی خود- مثل رییس‌جمهور- معرفی می‌کنند، نه به‌عنوان رهبر و پادشاه و ... اینان هرلحظه نظرات نماینده‌ی خود را ارزیابی می‌کنند و ...

۱۴- البته بسیاری از افراد جامعه ما هنوز با فردیت خودبنیاد فاصله زیادی دارند ولی زمینه های نخست آن از جمله فروریزی برخی ترسهای سنتی مان وسرکشی همراه با آن آغاز شده است. امری که البته بدی های زیادی-- تا تبدیل به خودبنیادی—به همراه خواهد داشت که گذر موقتی از همه چارچوبهای سنتی اخلاق—چه خوب و چه بد—یکی از نشانه های آنست! به نظر می رسد یکی از ویژگیهای نسل جدید ایران سرکشی در برابر بسیاری از امور سابقا محترم است که این سرکشی در بسیاری مواقع به صورت خودآگاه، سازنده و خودبنیاد در نیامده است اما به نظر می رسد در جنبش سبز جهت گیری مفیدی یافته است. این همان سرکشی است که بسیاری از پدر و مادرها را می ترساند، معلمان و مدیران مدارس را آزرده می کند و حالا به سراغ آزردن حاکمیت استبداد آمده است. سرکشی ای که اگر با شیوه زیست دموکراتیک و تفکر انتقادی کامل شود ایران آینده را تغییری اساسی خواهد داد و نه تغییری صرفا سیاسی. بحث کاملتر نیازمند نوشتاری مستقل است.

۱۵- این مقاله چندروز پیش از سالگرد انتخابات 22 خرداد نوشته شد و از آنجا که نمایش بلوغ جنبش قابل حدس بود تصمیم گرفتم چاپ تکمیل شده‌ی آن را به بعد از سالگرد موکول کنم. لغو تظاهرات رسمی و سپس حضور نمادین برخی از فعال‌ترین مردم- با وجود حضور ده‌هزار نیروی سرکوب- بلوغ جنبش را نشان داد. برخلاف برخی— نه همه— خارج‌نشینان،اکثر داخلی‌ها خیلی زود به درستی تصمیم موسوی و کروبی پی بردند و از آن حمایت کردند. اینان زود فهمیدند که به‌علت وجود ده‌ها هزار نیروی سرکوب احتمال تظاهرات علنی وسیع اندک است و حتی در صورت امکان لزوماً برای جنبش مفید نیست و لذا لغو تظاهرات رسمی کار درستی است. اینان در عین حال زود فهمیدند که به‌رغم درست بودن لغو تظاهرات رسمی، تظاهرات آرام و در صورت امکان همراه با شعار و پراکنده، کار واجبی است که باید انجام شود. اینان در پی قراردادی نانوشته در این یک‌سال فهمیده‌اندکه معنای لغو تظاهرات صرفاً لغو تظاهرات رسمی جمع شده در یک‌جا و به‌جای آن ایجاد تظاهرات پراکنده یا آرام است. حضورهایی که آسایش حکومت را سلب می‌کند و مانع پروژه‌ی کره شمالی کردن کشور است. اینها چیزی است که مردم خود تشخیص می‌دهند و نیازی به گفتن سریع و واضح موسوی نیست. مردم در حال نزدیک شدن به تجربه‌ای مدرن هستند که به واسطه‌ی رشد تدریجی فردیت خودبنیادشان قادرند خطوط نانوشته را نیز کم‌وبیش- دست کم در سیاست- بخوانند. 22 خرداد اوج بلوغ جنبش و نماینده‌ی سیاسی آن موسوی و قهرمان آن کروبی بود. تصور کنید کروبی و موسوی تظاهرات را لغو نمی‌کردند و به واسطه‌ی حجم عظیم نیروی سرکوب تظاهرات وسیع علنی-نه آنچه انجام شد-امکان نمی‌یافت و اوضاع همان تظاهرات‌های آرامی می‌شد که شد آن وقت کارمان زار بود. اما با لغو رسمیت آن، برخی مردم سریع به وجوب انجام غیر رسمی آن پی بردند بی آن که خطرات فراوانی برای جنبش درست شود. تحلیل دقیق‌تر نیازمند مقاله‌ای جداگانه است.

۱۶- رجوع شود به مقاله‌ی آقای داریوش سعدین به نام از رسانه تا شعار، رهبر یا قهرمان

۱۷- البته اگر مانند کسانی نباشیم که تنها به انقلابی‌گری فکر می‌کنند و همه‌ی امکان‌های دیگر را منتفی می‌دانند. در صورتی که یک جنبش خردورز هر امکانی را مورد بررسی قرار می دهد.

۱۸- البته اگر انقلابی‌وار فکر نکنیم که همه‌چیز باید در تظاهرات‌های خیابانی، انقلابی خون‌بار و تمام‌عیار و ... به سرانجام برسد. برخی مواقع حکومت‌های ایدئولوژیک از درون حلقه‌ی سران خود به پایان و نفی خود می‌رسند که نمونه‌ی نامی آن شوروی سابق بود.

۱۹- منظور اینجانب این نیست که جنبش صرفاً به دنبال جایگزینی رهبری با رهبری معتدل‌تر است. بلکه نویسنده آن شرایط را برای یک‌سره کردن کار مفید می‌داند. وگرنه یک جنبش مدرن دموکراتیک هیچ‌گونه رهبری را به رسمیت نمی‌شناسد. به‌عبارتی نقش افرادی مثل هاشمی نقشی فرعی و صرفاً تاکتیکی است.

۲۰- این موضوعات نیازمند مقالات جداگانه‌ای است که فعلاً از آن می‌گذریم.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

جنبش سبز یک جنبش مردمی است که شباهت به یک انبار پر از اذوقه برای فصل قحطی و گرسنگی است زمان قحطی برسد مردم خودشان می دانند چه کار باید بکنند به وقتش.

-- بی نام 66 ، Jul 12, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)