تاریخ انتشار: ۱۳ اسفند ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
نقد فیلم «روبان سفید»، ساخته مایکل هنکه

روبان سفید؛ خانواده‌ی اقتدارگرا و فاشیسم

محمود خوش‌چهره


مایکل هنکه همیشه از پشت یک عینک تیره و تار به کنش‌های انسان نگریسته است. از دیدگاه او، هیچ جانوری سبع‌تر و درنده‌خوتر از انسان نیست. به همین خاطر، فیلم‌های هنکه عرصه‌ی خشونت هولناکی است که اغلب بدون دلیل و توجیه است.

این خشونت بی‌انگیزه آن‌قدر اله‌بختکی است که ممکن است گریبان هر کسی را بگیرد. مثلا در «بازی‌های خنده‌دار»1، دو قاتل جوان به شکلی کاملا تصادفی اعضای خانواده‌ای را به عنوان قربانیان خود انتخاب می‌کنند. هر چند جنایت آن‌ها هیچ انگیزه‌ی مشخصی ندارد، آن‌ها سادیست‌وار به شکنجه و قتل اعضای این خانواده می‌پردازند.

این درجه از توحش و خشونت بی‌معنا در سینمای معاصر بی‌بدیل است و همین هنکه را در راس بدبین‌ترین و تلخ‌اندیش‌ترین فیلم‌سازن جهان قرار داده است.

در «پنهان»2، که از نظر من مهم‌ترین فیلم هنکه است، شکل خشونت تا حدی فرق می‌کند. اینجا ممکن است حس کینه، انتقام‌جویی یا هرمحرک دیگری در پس آزار و خشونت وجود داشته باشد، اما این محرک در هاله‌ای از رمز و راز باقی می‌ماند. یا اینکه از گناهی درونی تراوش می‌کند که به سراغ ژرژ (دانیل آتوی)، ضد- قهرمان فیلم، می‌آید.

در زیر ظاهر متمدن و خوش مشرب ژرژ، هیولایی نهفته است که او خود نیز از آن آگاه نیست و این عمق تراژدی است.

هنکه مدعی است که این هیولا در درون همه‌ی ما است. حتی دروغ کوچکی در کودکی می‌تواند انسان‌ها را از زندگی ساقط کند یا سال‌ها بعد فاجعه‌ای را رقم بزند که شیرازه‌ی چندین خانواده را از هم بپاشد.

خشونت در هر گوشه‌ای در کمین نشسته و هر کس می‌تواند مرتکب آن شود. با این وجود، خشونت در سینمای هنکه، برخلاف فیلم‌های رابرت رودریگز یا کوئنتین تارانتینو، همیشه خصلتی تکان دهنده و شوکه‌آور دارد و هرگز به یک شوخی یا امر معمولی و پیش پا افتاده تبدیل نمی‌شود.

صحنه‌ای که در آن مجید (موریس بنیچو)، برادرخوانده‌ی عرب ژرژ، با تیغ شاهرگ گردن خود را می‌زند یکی از هول‌انگیزترین صحنه‌های مرگ در تاریخ سینما است.

با این همه آن‌چه برای هنکه مهم است پذیرش مسئولیت در قبال اعمال خود است. تراژدی ژرژ و شخصیت‌هایی که سال‌ها بعد تقاص یک جمله‌ی درو غ او در دوران کودکیش را پس می‌دهند عمدتا ناشی از خودداری ژرژ از پذیرش مسئولیت است.

او ممکن است پرده‌ها را بکشد، چراغ‌ها را خاموش کند، چند قرص آرام‌بخش بخورد و به خیال خود بدون هیچ دغدغه‌ای بخوابد، اما در همان لحظه دیو درون او در حال تنوره کشیدن است. او جایی مکافات بی‌تفاوتی خود را پس خواهد داد. حداقل این ایده‌ای است که هنکه تماشاگر را با آن قلقلک می‌دهد.

از این حیث، یک لایه‌ی متافیزیکی در فیلم‌های هنکه وجود دارد که ناشی از تلقی کالوینیستی3 از مفهوم گناه است. تباهی در کنه و جوهر انسان است، و به همین علت پنجه‌ی انتقام الهی همواره در کمین اوست.

البته، شاید فیلم‌های هنکه ظاهری به‌غایت ضدمذهبی داشته باشند، اما این رگه‌ی کالوینیستی در جای جای فیلم‌های او وجود دارد.


مایکل هنکه و همسرش

این روند (حس مکافاتی که نهایتا گریبان ما را خواهد گرفت) به خوبی داستان «روبان سفید» را خلاصه می‌کند. حوادثی که به نظر بی‌اهمیت می‌رسند به‌تدریج ابعادی بسیار خوفناک به خود می‌گیرند.

داستان فیلم در روستایی در آلمان در آستانه‌ی جنگ جهانی اول رخ می‌دهد. در این کوره دهات که نظمی نیمه فئودالی بر آن حاکم است و رعیت‌ها بخش عمده‌ی محصول را به ارباب و تیول خود می‌دهند، چرخه‌ای ابدی حاکم است که در طول قرون هیچ تغییری نکرده است.

اما این نظم ازلی فریبی بیش نبوده است. در زیر چهره‌ی مطیع و سر به زیر دهقانان، آتشفشانی از خشم در حال جوشش است. حتی معصومیت کود کان نیز فریبنده است و، چنان‌که فیلم القا می‌کند، آن‌ها نیز عامل چندین جنایت مهیب هستند.

در هر حال، فیلم به این تصور قوت می‌دهد که خشونت کورکورانه‌ای که بر دهکده سایه می‌افکند تجلی خشم، گناه و عقده‌های یک ناخودآگاه جمعی است و این طبعا بستر مناسبی برای ظهور فاسشیسم است.

هنکه خشونت را در همه‌جا و بویژه در درون خانواده‌ها می‌یابد، جایی‌که قوی‌ترها ضعیف‌ترها را دائما زیر بار تحقیر و ملامت خرد می‌کنند.

به عنوان مثال، دکتر دهکده به دختر خود تجاوز جنسی می‌کند و با پیشخدمت خود نیز رابطه‌ی نامشروع دارد. او در عین حال پیشخدمت بخت برگشته را پس از هم‌خوابگی با الفاظی شنیع و ویران‌گر تحقیر و شکنجه می‌کند؛ به او می‌گوید که چهره‌ی کریه و زشتش غیرقابل تحمل است و بوی گند دهانش حالش را به هم می‌زند.

کشیش دهکده نیز از این حیث کم نمی‌آورد. او برای این‌که فرزندانش را از گناه برحذر دارد، روبان سفیدی بر بازوی آن‌ها می‌بندد. اما روبان سفید، همچون حرف «الف» قرمز رنگ بر سینه‌ی هستر پیرین در «داغ ننگ»، رمان مشهور ناتانیل هاوثورن، مظهر رسوایی و آلودگی به گناه است.

همچون هنکه، کشیش معتقد است که زشتی در خوی و سرشت انسان است. اما در حالی‌که هنکه این باطن شریر را از دیدگاهی اخلاق‌گرا نقد می‌کند، کشیش آن را، حتی پیش از آن‌که مجال بروز یابد، سرکوب می‌کند. اما این سرکوب در حقیقت نخستین گام به سوی استقرار فاشیسم است.

روبان سفید بر بازوی کودکان مانند یک «ابر خود»4 فرویدی، که چیزی جز یک پلیس سرکوب‌گر در خودآگاه نیست، فرزندانی مطیع در یک خانواده‌ی اقتدارگرا می‌آفریند.

به گفته‌ی ویلهلم رایش، روانشناس مشهور، این سرکوب عریان (چسباندن داغ ننگ بر پیشانی همگان که در خانه‌ی کشیش با خشکه مقدسی و سرکوب جنسی شدید همراه شده) منجر به ظهور پدیده‌ای به نام «خانواده‌ی اقتدارگرا» می‌شود که در حقیقت مبنای دولت اقتدارگرا است.

این مفهوم بویژه هنگامی در «روبان سفید» تجسم می‌یابد که روستائیان بناگاه خود را در آستانه‌ی جنگ جهانی اول می یابند، جنگی که زاده‌ی قدرت طلبی و سلطه‌جویی بی حد و حصر بود.

به این ترتیب، هنکه تاکید می‌کند که دولت به بازتولید ایدئولوژی توتالیتری می‌پردازد که در خانواده نهادینه شده است.

نکته‌ی جالب دیگر این است که سرکوب جنسی بی‌امان در خانه‌ی کشیش (او از ترس آن‌که پسر بزرگش ممکن است شب‌ها استمنا کند دست‌های او را به تخت می‌بندد) و شهوت افسارگسیخته در خانه‌ی دکتر (تجاوز مکرر به دخترش) دو روی همان سکه‌ی ایدئولوژی اقتدارگرا هستند. هر دو بیان‌گر سلطه‌ی مردسالارانه و فاشیستی هستند.

هنکه در «روبان سفید» در روایت‌گویی خود از همان شیوه‌ای استفاده می‌کند که باید تا حالا به امضای او در پای فیلم‌هایش تبدیل شده باشد.

آن‌چه برای هنکه مهم است طرح مسئله است و او از موعظه کردن یا پیشنهاد هرگونه راه‌حل خودداری می‌کند. به همین خاطر، فیلم‌های او هیچ پایان مشخصی ندارند و می‌توانند در هر نقطه‌ای تمام شوند. در واقع، پایان فیلم‌های هنکه مانند صحنه‌ی پایانی «باغ آلبالو»ی چخوف شروع واقعه یا فرایند دیگری هستند.

اما حس تعلیقی که در فیلم‌های هنکه وجود دارد و لج‌بازی او در خلق شبکه‌ای از معماها کم‌کم دارد به یک کلیشه تبدیل می‌شود. از این جهت، هنکه نیاز دارد که به سراغ استراتژهای روایی تازه و بدیع‌تری برود تا دچار تحجر و در جا زدن در یک فرم از روایت‌گویی نشود.

این کاری بود که ویلیام فاکنر در رمان نویسی کرد.

پانوشت‌ها:

1- Funny Games
2- Cache
3- Calvinist
4- Superego

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

نکته ای که گفتنش می تونه مفید باشه اینه که این فیلمساز یک رویکرد ادبی به کارهاش داره. یعنی فیلمهاش ساختار رمان گونه دارن.

-- جواد. م ، Mar 4, 2010

من هم موافقم. کارهای هنکه ساختار رمان وار دارند. اما هنکه بیشتر از اینکه به داستان علاقه مند باشه به واکنش کاراکتر ها و تصمیم اخلاقی آنها در موقعیت های خاص علاقه مند است. به همین دلیل پیرنگ یا طرح وتوطئه در سینمای هنکه ابزاری برای تعمق در باره ی کنش اخلاقی کاراکترها است.

-- محمود خوش چهره ، Mar 6, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)