خانه > خارج از سیاست > جنسیت و جامعه > سکس، قدرت و خانواده | |||
سکس، قدرت و خانوادهماهمنير رحيمی«جنسیت و جامعه» را بعد از یک «فرد» به مفاهیم چون «خیانت» و «وفاداری» بین یک «زوج» رساندیم و به «سکس و خانواده» پرداختیم. بر قوانین رسمی در اینباره نیز نگاهی انداختیم و اکنون میرسیم به رابطهی قدرت و سکس، اما هنوز درچارچوب خانواده.
خانواده آیا برای تأمین نیازهای جنسی شکل گرفت؟ آیا برای بقای نسل و حفظ هویت خونی و ژنی بهوجود آمد؟ برای ایجاد کانونی امن یا برای نگهداری و پیشبرد منافع اقتصادی؟ بهگفتهی اهل نظر، اینها تنها بخشی از عوامل تشکیل و پایداری خانواده است که به مرور تاریخ در جوامع بشری به نهادی مدنی تبدیل شد. و باز به تشخیص تحلیلگران، شاید وجه اشتراک مهم آن با دیگر نهادهای اجتماعی عنصر قدرت است و وجه افتراقش، رابطهی جنسی. موضوع را اینبار با دکتر احمد نقیبزاده، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران درمیان میگذارم که در مورد ارتباط سکس و قدرت مطالعهی خاص داشته است. وی ابتدا خانواده را از این زاویه تعریف میکند: خانواده اولین پایگاه اجتماعی فرد است؛ جایی که چندنفر دور شما جمع هستند. و هرچی صورت میگیرد، نطفههایش اتفاقاً در خانواده است. یعنی دموکراسی همانطوری که الکسی دو توکویل (Alexis de Tocqueville) میگه، مایهاش در خانواده است. وقتی مقایسه میکند جامعهی فرانسه را با جامعهی آمریکا، میبیند که پروتستانهای آمریکایی بهدلیل اینکه به بچه به عنوان یک هدیهی الهی نگاه میکنند و او احترام میگذارند، پایههای دموکراسی در آمریکا قوی میشود. قدرت، سرکوب، هرچه هست و نیست بالاخره از خانواده شروع میشود. برخی هم معتقدند خود نهاد خانواده بهعنوان یک ابزاری برای اعمال قدرت استفاده میشود و به این دلیل هست که جوامع بیشتر مذهبی یا ايدئولوژیک به خانواده اهمیت میدهند یا سعی میکنند خانوادهها را تقویت کنند، حالا بعضیها موفقاند و بعضیها نه. ببینید اینکه به خانواده اهمیت میدهند فینفسه امر بدی نیست و شما باید این اهمیت را بدهید برای اینکه سلول اولیه حیات اجتماعیست. ولی اگر از همانجا سرکوب را شروع کنند، شما مطمئن باشید سرکوب به حوزهی عمومی هم کشیده میشود. روابط ناسالم بین پدر و مادر و بعد بین پدر و بچهها و بالعکس، اینها پایهگذار روابط اجتماعی هم هست. همین وضعیت بعد کشیده میشود به مدرسه و بعد از مدرسه به جامعه، بعد تبلور پیدا میکند در نهادهای سیاسی و حکومتی. و این هست که شما بهآسانی نمیتوانید یک جامعهای را عوض کنید، مگر اینکه روابط را از درون خانواده عوض کنید و سلامتش را تضمین بکنید. مقصود من بیشتر اینجا بود که آیا میشود لااقل به لحاظ مصلحت جامعه و اجتماع از نهاد خانواده حمایت کرد، یا اینکه نهاد خانواده را از زاویهی فلسفی، از لحاظ فلسفهی فوکویی دست کم، امر نامطلوبی ببینیم؟ دیدگاههای مختلفی در این زمینه مطرح شده است. الآن جامعهشناسانی که به فکر ایجاد یک جامعهی سالم هستند، معتقدند جامعهی مدرن یک بعد زندگی اجتماعی انسان را از بین برده است و آن همان بعد کمونیوتاریسم (communautarism) ش است. یعنی خانوادهها از هم پاشیدهاند، قبیله از هم پاشیده و شما هیچ پشتیبانی ندارید و جامعه پودر شده است. شما اگر به سازمان مجاهدین خلق نگاهی بیندازید، میبینید در آن، زمانی ازدواج اجباری بود و حالا طلاق اجباری صورت میگیرد. برای اینکه فرد کاملاً وابسته بشود به سازمان، نهاد خانواده را کاملاً مضمحل میکنند و بعد از آن یک پیچ و مهره میسازند در اختیار سازمان. میخواهم عرض کنم که در عمل اینطور نیست که شما خانواده را منحل بکنید و این به نفع فرد یا جامعه باشد؛ نه. یکجایی شما لازم دارید روابط کمونیوتاریسم داشته باشید؛ یکجایی که به شما ایراد نگیرند، یکجایی که پشتیبانتان باشند، یکجایی که همهاش خوبیهایتان را ببینند و شما را دربست قبول بکنند؛ به رغم همهی نقطه ضعفهایی که دارید. در جامعه این نقطه ضعفها در رقابت قرار میگیرد و شما را آسیبپذیر میکند. و اگر شما فرد را بدون آن پشتیبانی بیندازید توی جامعه و یک جامعه سالم هم بخواهید داشته باشید، نخواهید توانست. بنابراین من عقیدهام این است که خانواده را باید حفظ و تقویت کرد، ولی روابطش را مبانی روابط اجتماعی هم قرار داد. از همانجا آموزش را شروع کرد و رابطهی قدرت را درحقیقت از بین برد و آن را به روابطی دموکراتیک، روابط لیبرالتری تبدیل کرد تا شما در سطح جامعه هم بتوانید همین وضعیت را بهوجود بیاورید. برخی از اهل فلسفهی متأخر معتقدند که هر نوع جامعهای را از قبیله گرفته تا خانواده، یعنی چنین شکلهای سنتی را باید به نفع فرد و اندیویدیوآلیسم (individualisme) متلاشی کرد تا فرد خودش را دریابد، و این تمرکز بر شکل آشکار اخیر به سکس، بر مسألهی جنسیت یا روابط جنسی، از جمله در ایران، را نشانهی توجه به فرد و فردگرایی جدیتر تلقی میکنند. چهقدر موافق هستید با فروپاشی خانواده، منتها به نفع فرد؟ اصلاً دیگر اینجا نمیگوییم که خانواده یک ابزار است در دست قدرتمداران و برای مبارزهی سیاسی (مثلاً فرض کنید در لجاجت با حکومتی که میخواهد از خانواده بهعنوان ابزار سیاسی استفاده بکند) آن را از بین ببریم. این موضوع را بگذاریم کنار اگر درست یا نادرست، حالا خانواده را بپاشیم به نفع فرد و به نفع آزادیهای فردیاش؟ نه، ببینید، این همان گفتمان دورهی مدرنیته است که انجام گرفت و آثار سوءش هم آشکار شد. به همین دلیل کسانی مثل مکلین تای (Maclean toy) معتقد هستند که دوباره باید یک قبیله یا یک خانوادهی بزرگی بهوجود آورد. توجه میکنید؟ یعنی این تجربه شده است و شکست خورده است. به همین دلیل من که معتقد نیستم این تجربهی شکست خورده رو دوباره به آزمون گذاشت. یک موقعی بود چنین فکر میشد و همینطور هم بود. یعنی فرد تمام هستی و وجودش در قبیلهاش خلاصه میشد و آنجا مضمحل میشد فرد. حق نداشت ازدواج بکند، حق نداشت لباسش را عوض بکند، حق نداشت کوچکترین آزادیهای فردی را اعمال بکند... مگر اینکه رئیس قبیله یا بزرگترها اجازه میدادند... خب همین دیگر، وقتی حق نداشت یعنی این. یعنی ازدواجش را دیگران تعیین میکردند و تمام آزادیهایش را گرفته بودند. خب این وقتی فروپاشید و فرد کاملاً آزاد شد، بعد مشخص شد که حالا این فرد کاملاً آزادشده هم یک نقیصهی دیگری پیدا کرده است. این را در حقیقت اریک فروم (Erik Ferom) مطرح کرد که انسان مدرن یک انسان تنهایی هم هست. یک معاملهای کرد، درواقع آزادی بهدست آورد و در برابر این آزادی تنها شد. و اگر روی آورد به جنبشهای فاشیستی، دقیقاً به این دلیل بود که این جنبشهای فاشیستی یک مقدار هم حالت قبیلهگرایی داشتند و آن آدم نوستالژی آن دوران قبیلهگرایی را در ذهنش داشت. خود این نکته که قابل اثبات به آن شکل نیست، ولی خیلی هم نادرست نیست نشان میدهد که ازهم پاشیدن خانواده، انسان را بیش از پیش تنها میکند و آدم بسیار آسیبپذیرتر از گذشته میشود. بنابراین در مجموع شما باید خانواده را نگهدارید، ولی روابط درونش را اصلاح کنید. برخی هم، آقای دکتر نقیبزاده، به الگوی آمریکایی آن تکیه میکنند که آنجا فرد از درون خانواده توجه ويژه میشود، به فردیتش به اندازهی امکان اهمیت داده میشود تا خود جامعه؛ به هرجا که میخواهد تلاش بکند یا هر به هر چیز دیگری برسد، اما فرض کنید در جامعهی کمونیستی، که ازهمپاشیده، چیزی جز توده و چیزی جز حزب معنا نداشت و در نتیجه آنجا فردیت انسان هم کشته میشد، گرچه به نظر میرسید کمونیسم پدیدهی مدرنی است. بله، کاملا درست است، همینطور است! میخواهم بگویم آیا شکل ایدهآلتری یا کمنقصتری وجود دارد که فرد در آن حس امنیت خانواده را داشته باشد، از آن مزیت استفاده بکند و در عین حال به فردیتش اهمیت داده بشود! اهمیت بدهند، دقیقاً. یعنی الگوی خانوادهی آمریکایی یک الگوی تقریباً مطلوب محسوب میشده است، حالا اگر دچار اشکالاتی الآن شده است، آن بماند. ولی الگویی که الکسی دو توکویل از آن تعریف میکند و تشویقش میکند، یک الگو ایدهآل است. وگرنه دقیقاً همین وضعیتی پیش میآید که شما گفتید، یعنی دقیقاً آنچه در شوروی اتفاق افتاد، دقیقاً آنچه در سازمان مجاهدین اتفاق میافتد. تمام سازمانهای توتالیتر، اتفاقاً این کار را میکنند. منتها توتالیتر چپ بیشتر این کار را میکند؛ توتالیتاریسم راست و انواع رژیمهای محافظهکار افراطی راست، مثل فرانسیس برعکس به خانواده بها میدهد و مبنای تنظیم قدرت را خود خانواده قرار میدهد. ولی بهترین الگو همان الگوی لیبرال آمریکایی هست که فرد در درون خانواده، هم حمایت میشود و هم آزادیهایش تضمین میشود. براین اساس، دکتر نقیبزاده کم نقصترین الگوی موجود را خانوادهی آمریکایی میداند. با خانوادهی آمریکایی، ساختار، جایگاه حقوقی و اجتماعی آن در دو برنامهی پیشن آشنا شدیم. بسیاری معتقدند خانوادهی ایرانی نیز، بهرغم تفاوتهای دیگر این دو کشور، بهويژه طی دههی آخر حکومت محمدرضاشاه پهلوی، به سمت و سوی همین الگوی خانوادهی آمریکایی نزدیک میشد. بشنویم نگاه یک مرد حدود ۶۰ ساله را که خانوادهی پیش از انقلاب در یاد او محترمتر شمرده میشد. او روابط زن و مرد ۳۰ سال پیش ایران را نیز با امروز مقایسه میکند. وی البته حدود ۲۰ سال پیش به آمریکا مهاجرت کرده و اکنون مدیر یکی از فروشگاههای شرکت تویاتا ست: خانواده خیلی احترام داشت. آنوقتها اگر یک پسری با دختری میرفت بیرون، هم پدر و مادر پسر میدانستند که او دارد میرود بیرون و هم پدر و مادر دختر. الآن اینجور که شنیدم رابطهها پنهان است، اما بهمراتب خیلی شدیدتر از آنموقع است. آنوقتها اگر روابط جنسی هم بود، بهصورت خیلی سطحیاش بود، اینکه مثلاً باهم بیرون بروند، بروند سینما یا بروند با همدیگر یکجایی بنشینند یا چه میدانم، یک دیسکوتکی بروند و با همدیگر برقصند. از سعدی موثقی هم ممنونم. من برداشت شخصی خودم را میگویم. اگر آدم را یک موجود چندینهزارساله در نظر بگیریم، خب یکسری چیزها را مدام تمرین کرده تا به اینجا رسیده. مثلاً من در سن ۱۶سالگی میخواهم سرکش باشم، مثل آدمهای دیگر نباشم. ولی وقتی باتجربهتر میشوم، شاید به این نتیجه بیشتر برسم که آدمهای قبلی همهی اینها را پشت سر گذاشتند تا به یک نظم رسیدند. یعنی ما دنبالهی آنها هستیم. من فکر میکنم این سرشت ماست که ما را به این طرف میآورد و یکجوری مخالفتکردن با اینها، انگار آدم خودش و چیزهایی را که دارد، نفی میکند. شاید یک برداشت خیلی خیلی سنتی باشد، ولی خب حالا هرچی باشد، من حسام این است. چه فایدهای برای آدم دارد؟ من فکر میکنم اینکه آدم نظم میگیرد. یعنی یک احساس نظمی هم به آدم میدهد که انسان این را قبول کرده، وگرنه جلویش میایستاد و قبولش نمیکرد. میگویند خیلی از زنها برای به دست آوردن حس امنیت ازدواج میکنند و شاید هم مردها! بله، خانواده به آدم حس امنیت میدهد. من عقیدهام این است که بههرحال آدم دنبال چیز خوبی هست. حالا امنیت چیز بدی نیست. تو فکر میکنی نهاد خانواده از اول زندگی بشر وجود داشته یا شکلش همینطوری بوده که حالا هست؟ این تغییر طی مثلاً هزارسال خیلی تغییر زیادی نیست، وگرنه مفهوم خانواده به یک شکلی، خیلی تغییر نکرده است. ما داریم با چی مقایسهاش میکنیم؟ یک چیزهای جزئی عوض میشود، ما یکجاهایی میبینیم مشکل دارد و سعی میکنیم آن را عوض کنیم. ولی اینکه بیاییم از بنیان بزنیم و همهچیز را خراب کنیم، من با آن بخشاش مشکل دارم. منظورت شاید رفع نقایصاش هست تا کنار گذاشتن کامل این مفهوم! دقیقاً. رفع نقص، اصلاح. یعنی مثلاً من اگر حق بدهم به یک همجنسگرا، به نظر من این رفع نقص است و این اصلاح خودم هست. چون او را میفهمم و آگاه شدم به مسألهاش. پس تو با تغییر بنیادی «ارزشها» یا اصطلاحاً «انقلاب کلی فرهنگی» موافق نیستی؟ من میگویم با خرابکردن بنیان اولاً بهجایی نمیرسیم، ثانیاً خودمان را نفی میکنیم، انسانیت خودمان را نفی میکنیم. بههرحال ما آدمها میدانیم چی خوب است و چی بد است. اگر آگاه بشویم، میتوانیم بفهمیم. پس با نسبیبودن مفاهیمی مثل خوبی و بدی بهطور عمومی، چه باید بکنیم؟ بله. من با جریان نسبی بودن اصلاً مشکل ندارم و نفیاش هم نمیکنم. ولی من در مورد یک آدم حرف نمیزنم؛ کل آدمها را میگویم. ما میدانیم که مثلاً ممکن است یکجاهایی دروغگفتن کار بدی نباشد، ولی کلاً در اصل راستگویی هست که ارزش دارد، ارزش مثبت دارد. در این صورت «وفاداری» را جزء ارزشهای تثبیتشده میدانی؟ تا جایی که به خودت آسیب نرساند. ممکن است یکسری وفاداریهایی هم باشد که اصلاً آدم بهخودش آسیب برساند. نه! من میگویم نه خودت ظالم باشی و نه مظلوم باشی. نازنین از ظلم یاد کرد. در چه صورت ممکن است بر فردی از یک جفت عشقیـ سکسی ستمی روا شود؟ احتمالاً در حالتی که یکی از دیگری بههرشکلی قویتر باشد. پس اینجا نیز به امر «قدرت» و چهگونگی توزیع آن برمیخوریم. همین مسأله را در بخش بعدی سلسله برنامهی «جنسیت و جامعه» نیز پیمیگیریم، اما با محور رابطهی تن، قدرت و سیاست. دیگر برنامههای «جنسیت و جامعه»
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
salam
-- parisa ، Jul 4, 2007khahesh mi konam musike shrue barname ra moarefi bekonid mersi movafag bashid
با سلام
-- Leila Hakimizadeh ، Jul 5, 2007در نوشته شما 2 اشکال وجود دارد
اول اینکه املای اریک فروم روانشناس به این صورت است : Erich Fromm
دوم اینکه به گمانم فراموش کرده اید به نقاشی Gustav Klimt رجوع بدهید خوب است که فراموش نکنیم که تصاویر نیز همچون متنها دارای صاحب اند و در صورت استفاده از آنها باید حداقل اسم صاحب اثر را زیر آن بنویسیم.
پریسا جان
-- ماهمنیر رحیمی ، Jul 6, 2007آرم اول برنامه از موسیقی بخش "آبی" فیلم سه گانه ی "سفید، آبی، قرمز" کیشلوفسکی است.
kishlofski : White ,blue, red
لیلا جان
ممنون از توجه ت
البته در مورد املای اریک فروم مطئن نیستم؛ من این طوری دیدم و با گوگل هم چک کردم . با این حال نظرت موجب دقت بیشتر ما می شود.
مسئولیت تنظیم مطلب روی سایت دست من نیست ولی امیدوارم دبیر سایت پیامت رو ببیند
-- ماهمنیر رحیمی ، Jul 6, 2007من جستوجو کردم؛ این پیدا شد.
-- نامی ، Jul 19, 2007http://en.wikipedia.org/wiki/Erich_Fromm
خانمها ، آقايان!
-- ح.ش ، Jul 20, 2007شهرنشینی، شکلگیری «جامعه» و ظهور فلسفه ، لزوم «آزادی» را به «بشريت» تحميل كرد!
پرانتز : بههمين راحتي.
برای انسان که به تعبیر ارسطو، حیوانیست اجتماعی ـ سیاسی، زندگی جمعی، امری اجتنابناپذیر بود و چنين شد كه همين آدم 2 پا ، جذابيت و احساس امنیت این نوع از زندگی را ترجيح ميدهد به تنها زيستن.
قدرتها و حاكمان، همواره نقش مهمي را بر «تحديد» آزادیهاي فردی ايفا كردهاند. اين ماجرا همچنان ادامه دارد متاسفانه؛ چون هنوز هم ساختار و سیستم اجتماعی برخي از جوامع غير غربي ، محل تاخت و تاز دولتهاييست كه با «محدوديت»هاي قرون وسطايي خود، از طرفي اصرار در مهار كردن «آزادي»ها و قواعد غير انكار شهرنشيني دارند و از سوي ديگر ، «آزادي» را مانعي جدي براي دوام و بقاي حكومت خود ميدانند.
اریک فروم در فصل پایانی کتاب »گريز از آزادي»، به نكتهي ظريف و جالبي اشاره ميكند و هشدار میدهد که نباید فریب خورد! انسان آزاد نیست و تابع دیگری است. فروم از «خود» سوال ميكند: پس معنای آزادی از نظر انسان جدید چیست؟ و خودش بلافاصله پاسخ میدهد: «از بندهای برون فارغ شده و میتواند چنانکه میخواهد اندیشه و عمل کند. اگر میدانست که چه میخواهد و چه میاندیشد و چه احساس میکند، میتوانست آزاد و قائم به ارادهی خود باشد.اما افسوس که نمیداند. به ساز قدرتهای بینام و مجهول گام برمیدارد و نفسی اختیار میکند که از آن خودش نیست.»
نتيجه گيري اخلاقي : اينبار روي سخنام با سركار خانم «ماهمنير رحيمي» نبود!
نويسندگان و مجريان جوان نو انديش ! جون مادرتان، برويد يك نسخه از كتاب«هنر عشق ورزيدن» (نوشتهي همين «اريك فروم») را پيدا كنيد و بخوانيد. آنگاه اگر قانع به «عشق» نشديد (و چنانچه لازم ديديد)، با خيال راحت هوساش به سرتان بزند كه در آثار «مكتوب» و يا «صوتي» - «تصويري» خود،توصيههاي «خيانت» و «سكس» غير انساني و ... را به سمع و نظر مخاطبانتان برسانيد.
با «مولانا» بالاي «منبر» بروم:
هر چه گويم عشق را شــرح و بيان
چون به عشق آيم، خجل باشم از آن
گرچـه تفسيـر زبان روشـنگرست
ليک، عشــقِ بيزبان، روشـنترست
چــون قـلم اندر نوشتـن ميشتـافـت
چون به عشق آمد ، قلم برخودشکافت
عقل در شرحاش چو «خر» در گِل بخُفت
شرحِ عشق وعاشقي هم، عشق گـفت
تابعد
ح.ش
تهران