تاریخ انتشار: ۲۶ بهمن ۱۳۸۵ • چاپ کنید    
گفت‌وگو با پابلو نرودا، شاعر اهل شيلي

اهالي آمريكاي لاتين به مردمان يك كشور مي‌مانند

ترجمه: کورش ضیابری

بخش هايي از اين گفت‌وگو براي نخستين بار در برنامه‌ي راديويي يك ساعته‌اي با عنوان "پابلو نرودا، شاعري از آمريكا" در پاييز 1971 از راديو كانادا پخش شد. مصاحبه به زبان فرانسوي انجام شد كه پابلو نرودا بسيار به آن مسلط بود و ابتدا نيز در دانشگاه سانتياگو در اوايل دهه‌ی 1920 آن را آموخته بود. انتشار اين مصاحبه در نشريه‌ي پاريس ريويو براي نخستين بار در سالهاي اخير صورت مي‌گيرد. پابلو نرودا برنده‌ي شيليايي جايزه‌ي نوبل ادبيات است كه در اين مصاحبه به پرسشهای خبرنگار نامدار، اريك بوكستل پاسخ داده است.

ريكاردو اليسر نفتالي ريه‌يس بوسوآلتو كه با نام مستعار پابلو نرودا مي‌نوشت، در سال 1904 متولد شد و در سپتامبر 1973 درگذشت. اين كمونيست سرشناس كه لنين را نابغه‌ي بزرگ تاريخ مي‌خواند، در طول زندگي خود سمت هاي سياسي بسيار زيادي را تجربه کرد و در جريان درگيريهاي داخلي شيلي، به آرژانتين فرار كرد. بخش عمده‌ي اشعار او، توجه به ظلم و ستمي را دربرمي‌گيرد كه ديكتاتور بزرگ شيليايي، ژنرال پينوشه در طول ساليان دراز بر مردم اين كشور تحميل كرده بود.


پابلو نرودا

كساني كه شعر شما را خوانده‌اند، به سرعت متوجه گرايش به دنياي كار و كارگري در اشعارتان مي‌شوند و برخي ديگر از مخاطبانتان نيز شما را يك شاعر سياسي مي‌دانند.

من اصرار دارم بگويم شاعر سياسي نيستم. من از اين نوع دسته‌بندي كه مرا نماينده‌ی شعر متعهد ايدئولوژيک می‌شمارد بيزارم. سودای من به عنوان يک نويسنده، اگر اصلاً سودايی در کار باشد، اين است كه از هرچه مي‌بينم، لمس مي‌كنم، مي‌دانم، دوست دارم يا از آن متنفرم بنويسم. اما اينكه با متذکر شدنِ «دنياي كارگری» به من، داريد ناخودآگاه و سخاوت‌مندانه مرا سخنگوی نگرانی‌های توده‌ها يا گروه‌های سازمان يافته‌ی کارگری می‌کنيد و اصلاً چنين نيست. تنها در بخشی از اشعارِ من طنينی از دغدغه‌های جهان معاصر، دغدغه‌های دنيای آمريکای لاتين هست. اما نمي‌پذيرم كه در دسته‌ي شاعران سياسي قرار بگيرم.
آن دسته از شاعراني را كه با احساسات مردم خود ارتباط برقرار نمی‌کنند يا نکرده‌اند يا همچنان نسبت به آن‌ها بی‌تفاوت مانده‌اند، يا مروج و مبلغ شعری بوده‌اند که بسيار دور از يک واقعيت مهم خاص بوده است، می‌توان سياسي‌ترين شعراي زمان ما دانست. اين شاعران به خاطر پرهيز از پرداختن جنبش عمومی تمدن و توسعه‌ی جهان در شعرشان، سهمی در عقب نگه داشتن اين توسعه داشته‌اند. اين يعنی شاعران سياسی واقعی – آن‌ شاعرانی که واقعاً سياسی هستند – اشعار و نوشته‌های‌شان واکنشی است.

براي من، نوشتن در مورد كارگران و توده‌هاي مردم، حاصل احساساتم است. اين يک تکليف و حکم نيست و هيچ ربطی هم به يک جهت و تعهد ايدئولوژيک خاص در شعرِ من ندارد. من همان گونه که از اقيانوس‌ها، گل‌ها و زندگی آگاه شدم، از نظام اجتماعی آمريکای لاتين و جهان نیز آگاه شدم. طبيعتاً وقتی آن منظره‌ها تکان‌دهنده‌تر، توسعه‌يافته‌تر و عظيم‌تر هستند – که همه‌ی بشريت را به خود مشغول می‌کنند – اين است که بخشی تعهدآور در شعر من است، [نه سياست]. اما به طور کلی اگر آن بخش از اشعار مرا که سياسی يا اجتماعی می‌خوانند در نظر بگيريد، يک چهارم يا يک پنجم آن کار را تشکيل می‌دهند. نتيجه اينكه هميشه از دسته‌بندي شدن در قالبهاي مختلف، امتناع می‌کنم. اين نوع دسته‌بندي ها را خصمانه و ستيزه‌جويانه مي‌دانم. من شاعر ماه، شاعر گلها و شاعر عشقم. يعني يك تلقي قديمي از شعر دارم و اين تضادی با اين ندارد که شعرهايی سروده‌ام، و هنوز هم می‌سرايم، که وقف توسعه‌ی جامعه و قدرت پيشرفت و صلح باشند.

شما الآن گفتيد كه شاعر ستارگان، گلها و شاعر عشق هستيد. می‌توان افزود كه شاعر سنگها، رودها، درختها و كوهستانهاي اين قاره‌ي نو نيز هستيد! من اغلب به نخستين اروپايياني كه سعي مي‌كردند آمريكا را تصوير و توصيف كنند فكر مي‌كنم. مثلاً نامه‌هايی که هرناندو كورتز از مكزيك برای چارلز پنجم مي‌نوشت و اغلب زباني قاصر از توصيف آنچه در قاره‌ي آمريكا و آمريكاي لاتين ديده بود داشت چون کلمات را نمی‌دانست. مشکل نام‌گذاری اين جهان «جديد» چقدر مهم بوده است؟

بگذاريد بگويم اين مشکل نبود؛ بلکه وظيفه‌ی ما بود. وظيفه‌ی شاعر آمريکای لاتين نام‌گذاری به مفهوم کامل کردن آفرينش جهان است. چون نام،‌ کلمه، نخستين چيزی است که بدون دانش از يا نامِ چيزهای بنيادين وجود داشته است. پس ما سازمايه‌هايی را در اختيار داريم که بسيار مبهم و معماگونه‌اند. اين درک از قاره‌ی خودمان به صورت يک وظيفه به ويژه در سال‌‌های آن دوره‌ای که من بعد از دهه‌ی ۱۹۲۰شروع به نوشتن کردم، زمانی بر من آشکار شد که يک دانشجوی جوان، يک شاعر جوان بودم.

در آن زمان، جاذبه‌ی اصلي فرهنگ اروپايی و به ويژه فرهنگ فرانسوی بود. در آن زمان نويسندگان و شعراي بسيار حرفه‌اي و باهوشي داشتيم كه به غير از زبان فرانسوي، به هيچ زباني نمي‌نوشتند. اکوادوری‌هايی که اين قدر از قاره‌ی خود بيزار بودند که نه تنها تغيير جهت دادند، بلکه زبان‌شان را نيز عوض کردند، این قاره را اصلاً نمی‌شناختند. در واكنش به اين موضع زيبايی‌شناختی که علاوه بر اين موضعی طبقاتی نيز بود، گروه‌سالارهای آمريکای لاتين هميشه خود را نمايندگان فرهنگ متعالی وانمود می‌کردند و می‌خواستند خود را با جديدترين جامعه‌ی اروپايی و مردم‌اش همسو کنند.

آن زمان، يك نوع خاصِ هنر برای هنر، بر آمريكاي لاتين مسلط و حكمفرما بود. آن چيزی را که الهام‌بخش عزمِ ما برای پرداختن به کشورمان و مردم‌مان شد، ابداعِ من يا کسانی که هم‌زمان با من شروع به نوشتن کردند، نبود. ما مبدعان اين نظريه نبوديم. اين نظريه از ابتدا وجود داشت. اين حتی در اشعار نخستين شاعرانی که از ميان «فاتحان» بيرون آمدند، وجود داشت، نمونه‌اش ارسيلا است. بنيان‌گذار شاعری در کشور من يک اسپانيايی، از مهترانِ چارلز پنجم بود که در ميان خيل نخستين فاتحان به اين‌جا آمده بود. او بود که دراماتيک‌ترين و جالب‌ترين چيزها را درباره‌ی شيلی و مردم سرخ‌پوست بدوی که سيصد سال از آزادی‌شان دفاع کردند نوشت. اين ارسيلا بود که نطفه‌ی عزمِ ما را در خود داشت.

اما در سده نوزدهم، ما شاهد ثروت‌مند شدن گروه‌سالاران و استعمار قاره‌‌‌مان به دست سرمايه‌داری بوديم، که به يک گروه اشرافی مجال داد تا از دل استعمار ملتِ ما متولد شود و تنها سبک زندگی اروپايی برای‌اش مُد بود. در همراهی و همسويی با اين نفوذ بسياری از شاعران خواسته‌ند که نه تنها نه تنها چهره‌هايی جهان‌-شهری باشند بلکه با فرهنگ جهانی و در فرهنگ اروپايی هضم شوند و اين نفوذ هنوز آگاهانه يا ناخودآگاه تا روزگار ما هم وجود دارد.
اما ما، از الگوی نياكانِ بزرگِ خود پيروي كرده‌ايم و نگاه‌مان را به زندگی، به بدبختی‌ها و رنج‌های ملت‌مان، جغرافيا، فضاها و رویدادهای عظیم تاريخی و پديده‌ی طبيعی عظيم آمريکای‌مان معطوف کرده‌ايم. اين چيز تازه‌ای نبود، اما با توجه با اين‌که ما به نسلی تازه تعلق داشتيم که در آن درگيری‌های طبقاتی با فشار بيشتر و بيشتر آشکار می‌شود، به مبارزات شخصی، پراکنده و جمعی کارگران نيز توجه کرديم. با اين کار رشته‌هايی را که ما را به آن لايه‌ی گروه‌سالار پيوند می‌داد گسستيم و و قطعاً با آن حال و هوای اروپاگرايی که آشکارا هنوز نفس می‌کشد نيز قطع رابطه کرديم، اما علاوه بر آن لازم است که نجات‌اش بدهيم چون نبايد همه را – خوب و بد را – به يک چوب راند.

اين يعني ما ميراث بزرگ فرهنگ اروپايي را نيز داريم كه قدردانِ آن هستيم و تحسينش مي‌كنيم. بدون اين ميراث به عنوان اندیشمند و نويسنده نه هرگز قادر به زندگي و نه قادر به توسعه‌ی كارمان بوديم. ما شديداً به فرهنگ اروپايي مديونيم. بايد فرهنگ ویژه خودمان را بسازيم، يعني به قاره‌ي خودمان توجه كنيم، خودمان باشيم و اين راه دشوارتری است. راه اصيل‌تری است و راهی است که گاهی اوقات به ابتذال ختم می‌شود. خوب، ما نه از ابتذال مي‌ترسيم و نه از واقعيت. اما طبيعی است که در عين به رسميت شناختن چيزی ناگزير در فرهنگ اروپايی امكان ارتباط فرهنگي با همه‌ي كشورهاي دنيا را نيز مي‌پذيريم.

هدف كانتو ژنرال (سروده‌هاي محلي لاتين پابلو نرودا) اين بود؟

كانتو ژنرال هيچ نظريه‌ای ندارد. از زماني كه من شروع به كار كردم، موضوعاتی را يافتم که قبلاً وجود داشتند. به طور كلي من مخالف نظريه و تئوری‌پردازی هستم. كانتو ژنرال يك كار اندام‌وار است كه قالب خاصی گرفت و نمی‌خواهم آن را در بستر و سياق شعر کلاسيک قرار دهم. اما دستِ آخر اين نيز برای خودش صاحب فرمی است اگرچه کليت اين تنها محصول يک آگاهی ناگهانی نيست. بيشتر زندگی اندام‌وار هر روزه‌ی حياتِ من است، که با بزرگ کردنِ آن آگاهی توانستم اين کتاب را برای تمامی مناطق و کشورهای قاره‌ی آمريکا با صداقت و عشقی يکسان بنويسم. من توجه دارم که اين اثر محصول يا بررسی جدابافته و يک تحليل نیست که بتواند منجر به انجام یک کار شود. اين کتاب بيشتر با تولد خودم آغاز شد يا با آگاهی ناگهانی خودم به عنوان يک نويسنده. کانتو ژنرال در عمل سودای اين را دارد که آن قدر بزرگ شود که همه چيز را در بر بگيرد، و همه پديده‌های قاره‌ی آمريکای ما را شامل شود، و حتی نقاطی از ايالات متحده و آمريکای شمالی را. اما به طور كلي، کانتو ژنرال رشد يک شخصيت است، رشد يک شاعر آمريکای لاتين، که قاره‌اش را می‌شناسد و می‌خواهد وارد چيزی شود که نمی‌شناسد.
اين يک شعر ناتمام است و همه‌ی شاعرانِ ديگر مي‌توانند تكميلش كنند؛‌ اين يک شعر بسته نيست؛ يک اثر باز است که همه‌ی جريان‌ها و همه‌ی آفرينش‌های تازه و همه‌ی مشکلاتِ اين قاره‌ی جديد می‌توانند در آن جريان پيدا کنند.

{توضيح مترجم: كانتو ژنرال (Canto General) دهمين كتاب شعر پابلو نروداست. اين كتاب براي نخستين بار به سال 1950 در مكزيك منتشر شد و ناشر آن نيز تالر گرافيكو د لا ناسيون (Talleres Graficos de la nacion) بود. نرودا از سال 1938 شروع به سرودن اشعار اين مجموعه كرد. اين مجموعه از 15 قسمت و 231 شعر تشكيل شده كه در تقريباً 15 هزار خط سروده شده‌اند.}

پديد آمدن اين آگاهی قاره‌ای را چطور توضيح می‌دهيد؟

از لحاظ تاريخی به اهميت زياد – به توسعه‌‌ی – گروه‌سالاران و طبقات، و بورژوازی آمريکای لاتين در دوره‌ی روبن داريو مربوط است. يک حسی در آن جامعه بود که می‌شود آن را ضد-انقلابی ناميد. اگر بخواهيم واژهء ديگری را جای آن بگذاريم، می‌شود گفت «ضد-بوليواری». بوليوار با توجه به کل قاره فکر می‌کرد. و آزادگرانی چون سن مارتين، چون سوکر و اوهيگنز هميشه آمريکا را يک قاره‌ی بزرگ واحد و تقريباً يک کشور واحد می‌ديدند. جنبش‌های استقلال با يکديگر در آميختند. و بولیوار که در ونزوئلا متولد شده بود، به پرو رفت؛ سن مارتين كه آرژانتيني بود تا اكوادور رفت؛ و اوهيگنز كه شيليايي بود ناوگانِ آزادی پرو را تشکيل داد. در آن زمان، احساس مليت بسيار قوی بود اما در وطن‌دوستی قاره‌ای تجلی پيدا کرد. اما بورژوازی، بورژوازی بزرگ آمريکای لاتين که پس از استقلال پديد آمد، سهمی مؤثر در منزوی کردن کشورهای آمريکا لاتين داشت. اين یک روند بسيار طولانی است که آشکارا به فئوداليسم مرتبط است و به امپرياليسم نیز ارتباط دارد. و بعد آمريکای لاتين تبديل به مجموعه‌ی جعبه‌هايی شد که همه به روی همديگر بسته بودند. يعنی يک سياست انقياد محلی که در آن نفوذهای امپرياليستی انگليس و آلمان يا بعداً ايالات متحده بزرگترين پتانسيل را در اين انزوا داشت که عملاً باعث نابود شدن ارتباط بين کشورهايی شد که زبان مشترکی داشتند و حتی خاستگاه‌هايی مشترک داشتند.

اين انزوا همچنان ادامه دارد. در ميان کشورهای ما، اکنون تنها زلزله است يا جنبش‌های انقلابی يا تروريستی. اما همه چيز آمريكاي شمالي را مي‌دانيم. خواننده‌ي عامي، خواننده‌ی امروزی، هر چيزی درباره‌ی طلاق‌های هنرپيشه‌های هاليوود را می‌داند و طبيعی است که همه چيز درباره شاهزاده موناکو را هم بداند. اما اين هم مبارزات کارگری يا توسعه‌ی اجتماعی اتحاديه‌های کارگری پيوسته به آن‌ها، کار دانشگاه‌ها و حتی کتاب‌های نويسندگان دشوارنويس به زحمت به آن سوی مرزها می‌رسند.

اما به هر حال، به قول ماريارتگي، فيلسوف مادي‌گرا و نويسنده‌ي بزرگ پرويي، جنبشِ ما و نسل امروز، دوباره به همان عقايد بوليواری رسيده است هدف و مطلوبِ مردم آمريكاي لاتين، يك هدف واحد است. سپس، ما آثاري توليد كرديم كه الگوی او و و اين کشفيات جديد را دنبال می‌کرد. و كانتو ژنرال نيز يكي از همين دست آثار است. اما فکر می‌کنم انديشه‌ی سياسی قاره‌ای است و احساسات و حال و هوای نسل تازه‌ی نويسندگان، پس از تقريباً سی سال، شباهت بسيار زيادی به همديگر دارند و به يک خط فکری واحد منجر می‌شوند – که طبيعتاً تفاوت‌های بسيار زيادی هم دارند – اما مانند يک قاره‌ی واحد که همه جای‌اش مشکلات يکسان بی‌سوادی، جهل و توسعه‌نيافتگی هست.

ماخذ:

An Interview with Pablo Neruda
Memorious 4

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

ای داد و بی داد، این "جوانترین روزنامه نگار جهان" که چند سالی است چهارده ساله مانده، اینجا هم سروکله اش پیدا شد؟ خدا به داد برسد. امیدوارم دوستان رادیو بدانند این آدم چه سابقه ای دارد و حد و اندازه ی سوادش چقدر است.
----------------------
مطلب آقای ضيابری بعد از ويرايش و مقابله با متن اصلی منتشر شده است و با قواعد کاری زمانه هماهنگ است. - زمانه

-- بدون نام ، Feb 16, 2007

درک کوروش عزیز مایه افتخار هر ایرانی ست، تفاوتی نمی کند او کوروش کبیر باشد یا ایمان با نام مستعار کوروش، مهم قدرت توانایی درک و تجسم او از مسائل روز است که به ذهن هیچ بزرگ و خردمندی هم نمی رسد!
کوروش ضیابری پسری ست هفده هجده ساله که سراسر جهان او را تشویق می کنند و مردم سرخورده و کاهل خودمان به عادت مسخره.
برای او و تمام کوروش ها آروزی سربلندی و پیروزی دارم

-- دوست همیشگی ، Feb 16, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)