تاریخ انتشار: ۱۲ مهر ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
گفت و گو با آرش ریاحی، کارگردان «برای یک لحظه آزادی»

بالاخره یکی باید این داستان را می‌گفت

ماریا تبریزپور

فیلمی بر پرده سینماهای بعضی از کشورهای اروپایی است که چگونگی فرار و زندگی پناهجویان را تصویر کرده است. نام این فیلم «برای یک لحظه آزادی» است. کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس آن آرش ریاحی، هنرمند ۳۶ ساله است. فیلم‌سازی که خود زمانی که ۹ سال داشت، ناخواسته همراه با خانواده از ایران فرار کرد و سر از اتریش درآورد.

او در این کشور به مدرسه و دانشگاه رفت و هم‌اینک به عنوان یکی از کارگردانان سرشناس اتریش مطرح است. فیلم «برای یک لحظه آزادی» تا کنون در ۲۲ جشنواره جهانی تحسین شده و جوایزی هم به دست آورده است.

با آرش ریاحی در این باره گفت و گو کردم. او می‌گوید:


آرش ریاحی، کارگردان «برای یک لحظه آزادی»

من این فیلم «برای یک لحظه آزادی» را برای ۳-۲ گروه از بینندگان درست کردم. یک گروهشان ایرانی‌ها هستند که معلوم است که آن‌ها داستان را می‌شناسند. ولی من خیلی‌ها را دیدم که مثلاً به من گفتند برای اولین بار بالاخره باید یکی این داستان را می‌گفت و با این‌که ما می‌شناسیمش، ولی دلمان می‌خواست که کسی بعد از ۳۰ سال این فیلم را درست کند و ما بتوانیم به اروپایی‌ها هم نشان بدهیم که ما چه چیزهایی احساس کردیم.

یعنی هم برای ایرانیان و هم برای کسانی مثل پدر و مادر من، برای کسانی که برای یک زندگی تازه، برای آزادی در ایران، برای دموکراسی و دنیای ایده‌آل انسانی‌شان مبارزه کرده‌اند، این فیلم را درست کردم.

ولی فقط برای ایرانیان درست نکرده‌ام. یعنی به خاطر همین هم است که فیلمم باز است؛ یعنی پناهندگان تمام دنیا خودشان را در فیلم می‌بینند.

ولی در دیالوگ‌هایی که بین آن زن و شوهر رد و بدل می‌شد، این هم بود که این‌جا هم در واقع برایشان زندان دیگری است. کسانی که پناهنده هستند، ممکن است که چند سال نتوانند از منطقه‌شان خارج بشوند یا اجازه کار نداشته‌ باشند و خیلی مشکلات دیگر.

خیلی از این پناهندگان به خارج می‌آیند و تا حدی هم آزادند. ولی چون خیلی نوستالژیک‌اند و به گذشته فکر می‌کنند، مخصوصاً آن‌ها که سنشان بالاست و تمام زندگی‌شان را کنار گذاشتند و بعد به این‌جا آمده‌اند و از صفر شروع کرده‌اند، خیلی کم می‌توانند خودشان را با جامعه‌ی این‌جا پیوند بدهند.

چه شد تصمیم گرفتید چند داستان را موازی با هم به صورت فیلم‌نامه دربیاورید؟

سه داستان در این فیلم هست. یکی داستان خواهر و برادرم است که وقتی من با پدر و مادرم فرار کردیم، من ۹ سالم بود و آن‌ها ۳-۲ سالشان بود. کوچک بودند و نمی‌توانستند با ما بیایند. ما هم نمی‌دانستیم که اصلاً در این جریان ما به جایی می‌رسیم، زنده می‌مانیم یا نه؛ و بچه‌ها را گذاشتیم پهلوی مادر بزرگ و پدربزرگم.

آن‌ها یک سال یا یک سال و نیم بعدش با پسرخاله‌ام آمدند. این یکی از داستان‌های فیلم است. ولی برای من مهم نبود که مثلاً داستان خودم و فامیل خودم را خیلی بزرگ کنم. مهم بود که فیلمی درست کنم تا تمام بُعدهایی را که در این جریان فرار هست و این زندگی میان دو دنیا را - مثلاً وقتی آدم در ترکیه است - نشان بدهم. به همین خاطر تصمیم گرفتم که سه داستان را انتخاب کنم.

برای همین ۶-۵ سال رفتم و با پناهنده‌ها حرف زدم. رفتم دَم مرز ایران با خیلی از آدم‌ها حرف زدم که ببینم واقعیت چیست. جریان الان چه‌گونه است و مثلاً در این ۳۰-۲۰ سال چه چیزی فرق کرده است. چون نمی‌خواستم فیلمی درست کنم که مال مثلاً ۳۰ سال پیش است. برای این‌که اگر چنین فیلمی درست می‌کردم، مخصوصاً خارجی‌ها می‌گفتند آن موقع خیلی وضع بد بوده؛ ولی الان همه چیز خوب است.

پنج‌ـ شش سال به ترکیه رفتم و حرف زدم و تحقیق کردم؛ و واقعیت این است که هنوز هست.

در مورد انتخاب بازیگران بگویید.

انتخاب بازیگرها خیلی طولانی بود و یک سال و نیم ما در تمام شهرهای اروپا دنبال بازیگر گشتیم. اولاً مهم بود که بازیگرها خوب باشند. ثانیاً مهم بود که زبان فارسی‌شان یک جوری باشد که آدم بتواند باور کند که این‌ها دارند از ایران می‌آیند.

یک چیزی هم که اضافه بر این برای من مهم بود. این‌که ما از نظر سیاسی هماهنگ باشیم. ولی این چیزی است که سخت است. آدم باید بنشیند بحث کند؛ از این و آن سؤال کند که ببیند هماهنگی هست یا نه.


نمایی از فیلم «برای یک لحظه آزادی» ساخته آرش ریاحی

این فیلم با این که فیلم خیلی غمگینی بود، ولی صحنه‌های خنده‌داری هم داشت. یعنی ترکیبش در واقع می‌تواند مخاطب خیلی بیشتری را جذب کند تا این‌که صرفاً یک فیلم تلخ غمگینی باشد.

بله. از قبل فکر کرده بودم که من نمی‌خواهم فیلمی درست کنم که فقط تلخ باشد. برای این که به نظر من زندگی فقط تلخ نیست. هم لحظه‌های خیلی زیبایی دارد و هم لحظه‌های تلخ؛ و من خوشم نمی‌آید که آدم بیاید به عنوان پناهنده فقط بگوید که ما چه‌قدر بیچاره‌ایم؛ چه‌قدر زندگی‌مان دردناک است؛ به ما نگاه کنید و کمکمان کنید و ....

ما آدم‌هایی هستیم که غرورمان را داریم؛ ولی من از غرور زیادی هم خوشم نمی‌آید. تمام آن لحظه‌هایی هم که مثلاً در فیلم خنده‌دار است، داستان‌هایی است که من شنیده‌ام. یعنی واقعیت دارد. همین طوری‌‌ نیامده‌ام به خاطر این که فیلم یکهو خنده‌دار بشود، جوک بگویم.

خاطراتی بوده که آدم‌ها داشتند؟

بله؛ بله. داستان‌هایی بود که من شنیده‌ بودم. به نظر من این جوری که آدم نشان بدهد که این فراری‌ها انسان هستند و نه فقط آدم‌های بیچاره، می‌تواند مغز بینندگان خارجی را برای این مسائلی که هست، بیشتر باز کند و بیشتر این‌ها می‌توانند ما را بفهمند.

این‌که آخر فیلم مثل یک سیکلی دوباره به اول فیلم برمی‌گشت و صحنه‌ی تیرباران بود. با این‌که اول فیلم کاراکتر مرد را در صحنه نمی‌بینیم و فقط‎ آخر فیلم می‌بینیم. درست است؟

درست است. صحنه اول فیلم و آخر فیلم یکی است. ولی صحنه اول فیلم، آدم یک تیرباران را می‌بیند و صورت یک خانم را می‌بیند و صحنه آخر صورت یک مرد را می‌بیند که بغل این خانم ایستاده و یکی از کسانی که تو فیلم بازی می‌کند.

احساسی که آدم آخر فیلم دارد، خیلی فرق می‌کند با احساسی که آدم اول فیلم دارد. این فرمی است که من انتخاب کردم. این‌که آدم یک داستان را از یک دید دیگر هم ببیند و همیشه فکر نکند آن چیزی که می‌بیند، واقعیت است.

آخر فیلم یکی از داستان‌ها خوب تمام می‌شود؛ یکی از داستان‌ها متوسط و یکی از داستان‌ها بد. تصمیم گرفتم که با داستان بد فیلم را تمام کنم . به خاطر این‌که نمی‌خواستم به بیننده احساس رضایت بدهم که فکر کند همه چیز خوب و عالی است و تمام شد و رفت. می‌خواستم بهشان نشان دهم که مثلاً کسانی که شما به ایشان پناهندگی نمی‌دهید و به کشورشان می‌فرستید و فکر می‌کنید چیزی‌ نمی‌شود، خیلی‌هاشان به زندان می‌روند و ممکن است تیرباران هم بشوند.

چیز دیگری هم که به نظر من مهم است، این است که الان یک نسل جدید از کارگردان‌های ایرانی مثل مرجان ساتراپی یا من که در خارج زندگی می‌کنند، شروع به فیلم‌سازی کرده‌اند. به نظر من ما باید فیلم‌هایی را درست کنیم که در ایران نمی‌شود درست کرد.

یعنی فیلم‌هایی خیلی عالی از ایران بیرون می‌آید. ولی انتقادی که من به آن‌ها دارم که انتقاد زیاد بزرگی هم نیست؛ برای این‌که من اگر خودم جای آن‌ها بودم، نمی‌دانم چه جوری کار می‌کردم. با توجه به سانسور، آدم نمی‌تواند از بیرون بگوید که شما که توی ایران کار می‌کنید، باید فیلم‌های خیلی انتقادی درست کنید. آن‌ها مثلاً مجبورند با سمبولیسم خیلی کار کنند. بروند مثلاً فیلم‌های خیلی شاعرانه درست کنند. چون نمی‌توانند انتقاد کنند.


نمایی از فیلم «برای یک لحظه آزادی» ساخته آرش ریاحی

مثل این‌که برای فیلم‌برداری در ترکیه محدودیت داشتید.

برای این‌که بتوانیم در ترکیه فیلم‌برداری کنیم، باید فیلم‌نامه را به آن‌ها نشان می‌دادیم؛ اجازه می‌گرفتیم و مثلاً لغت کردستان را باید از قبل از توی کتاب درمی‌آوردیم یا پاک می‌کردیم و به جایش می‌نوشتیم که «ترک کوهی» یا چنین چیزی. ولی خوب بعداً در فیلم‌برداری اجرایش کردیم.

با سازمان ملل هم ارتباطی داشتید؟

من فیلم‌نامه را به سازمان ملل دادم که ببینند مثلاً از نظر چیزهایی که من در فیلم می‌گویم، درست است؛ اشتباه نیست و آن‌ها هم قبول کردند. گفتند که تصویر (image) ما در فیلم زیاد خوب نیست؛ ولی کاری نمی‌شود کرد.

من خوشم آمد. یعنی با این‌که این فیلم، یک فیلم تبلیغی برای سازمان ملل نیست، با این حال گفتند که ما قبول می‌کنیم و بعد از این هم که فیلم تمام شد، کمک کردند که مثلاً برای فیلم تبلیغ بکنند.

وقتی که من داشتم فیلم را آماده می‌کردم، خیلی برای من مهم بود که هیچ گروه سیاسی یا مثلاً سازمان ملل و این جور چیزها پشت من نباشد. برای این‌که نمی‌خواستم بعداً کسی بیاید بگوید که این فیلم مالِ این گروه است و مال سازمان ملل است؛ تبلیغی است؛ مال چپ است و مال راست است.

من می‌خواستم واقعیت خودم را پیدا کنم و جریان را جدی گرفتم. ۶-۵ سال روی آن کار کردم و بعد از این‌که فیلم تمام شد، خیلی خوشحال شدم که تمام این گروه‌هایی که با این پناهنده‌ها کار می‌کنند، آمدند و فیلم را دیدند و قبول کردند و گفتند که این همان چیزی است که ما هر روز می‌بینیم؛ یا داستان‌هایی است که هر روز می‌شنویم و الان تصویرهایش را دیدیم.

برای خیلی‌ها هم که فیلم را می‌بینند، چون این جریان‌ها برایشان خیلی دردناک بوده، هیچ وقت نتوانستند راجع به آن‌ها حرف بزنند. مثلاً یک بیننده‌ی ایرانی برایم یک ای‌میل فرستاد که نوشته بود من دو ماه است که در وین هستم. زندگی درغربت دارد من را دیوانه می‌کند و تنهایی و این‌که زبان بلد نیستم و نمی‌توانم با هیچ کسی حرف بزنم و هیچ کس من را نمی‌فهمد، خیلی وضع روحی من را خراب کرده است.

شنیده بود که فیلم توی سینما است و رفته بود فیلم را دیده بود و سینما هم پُر بود. نوشته بود که من دیدم آلمانی‌ها و اتریشی‌هایی که آن‌جا بودند، گریه می‌کردند؛ می‌خندیدند و آخر فیلم هم بلند شدند و دست زندند. آن قدر احساسی عالی بود که من برای اولین بار دیدم که مردم من را می‌فهمند. این خارجی‌ها همان احساسی که من دارم را می‌توانند احساس کنند. با این که من زبانشان را نمی‌فهمم و آن‌ها هم زبان من را نمی‌فهمند، آن‌ها هم انسان هستند و آن‌ها هم من را می‌فهمند.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

فایل صوتی ندارد این مصاحبه؟

-- بدون نام ، Oct 4, 2009

به یک توفیق بزرگ وبسیارمهم این فیلم اشاره نکرده اید: فیلم «یک لحظه برای آزادی»از طرف کشور اتریش برای نامزدی بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان به آکادمی اسکار معرفی شده است.با تبریک پیشاپیش به آرش ریاحی وهمه ایرانیانی که در این فیلم با او همکاری کرده اند

-- بدون نام ، Oct 5, 2009

من چند مصاحبه ی دیگر با آرش را نیز قبلا شنیده یا خوانده ام. بعلاوه چند نقد خوب در رابطه با کارش را نیز خوانده ام اما متاسفانه فیلمش را هنوز ندیده ام. برای او و دیگر هنرمندان جدی نسل جدید آرزوی موفقیت دارم.

-- بدون نام ، Oct 6, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)