خانه > خارج از سیاست > فرهنگ و هنر > اهمیت «پریروز» | |||
اهمیت «پریروز»برگردان: فرهاد سلمانیانفیثاغورث حکیم، شاگردان خویش را ملزم میکرد که هر روز صبح پس از بیدار شدن، آرام در بستر خود بمانند، تا کارهای دیروز و روز پیش از آن، یعنی پریروز خود را مرور کنند. تنها پس از این تکرار آرام و یکنواخت بود که آنها اجازه داشتند، از جا برخیزند و آن روز را آغاز کنند. دیروز در آتلیهی تابلوهای پیر آلخینسکی در بوژیوال در نزدیکی ساحل رودخانهی سن در مقابل تابلوهایی ایستاده بودم که انتظار داشتم آنها را در زاربروکن مشاهده کنم و امروز پیش از آن که سر میز صبحانه بنشینم، بیشتر از حد معمول در بستر ماندم تا با چشمان بسته، بازماندهی این تصاویر را در ذهن خود مرور کنم. اما کمی بعد سر میز حتا یک جمله هم برای شروع حرفهایم نداشتم. به این ترتیب در روز روشن دوباره در رویا فرو رفتم تا دیروز خود را همچون پریروز، که فیثاغورث به تأمل میپرداخت، مرور کنم. در حین این خلسهی کوتاه، حواشی تصاویر آلخینسکی در ذهنم به چیزی شبیه داربستهای ساختمانهای بزرگ تبدیل میشد که روی آن عدهی زیادی کارگران ساختمان مشغول کارند و یکی از آن داربستها برای من به منزلهی دعوت به ورود محسوب میشود و دیگران از ورودم ممانعت به عمل میآوردند. پس از آن به یاد میآورم که نقاش آن حواشی را «محدوده»ی تابلو نیز نامیده بود، البته محدودهای که دیگر همان خطوط رایج نبوده، بلکه فضایی مستقل و خاص خود را تشکیل میداد. این بخش از تابلوهای آلخینسکی از مدتها پیش به من آرامش خاصی میبخشد و این در حالی است که مرا به عنوان یک مشاهدهگر از دریافت و یکی شدن آنی و بیواسطه با اشکال و رنگهای تصویر اصلی تابلو بازمیدارند. به همین ترتیب، آن تابلوها به جای تصاویر، تصویری از یک تصویر دیگر را به ما ارائه میکنند. حتا هنگامی که این فضاهای حاشیهای وجود نداشته باشد، آلخینسکی فضایی میانی بین تابلوهای خود و بیننده ایجاد میکند، (به عنوان مثال نقشههای جغرافیایی نیز همین نقش را ایفا میکنند.) که در وجود من، دلهره یا آشفتگی از مواجهه با آن تابلو را از بین میبرد. (تصوری وحشتانگیز به مثابهی نوعی ترس از خلأ1 ) تضاد ظاهری دیگری نیز در کار آلخینسکی وجود دارد: تأثیر تصویرگری دقیق و قدرتمندی که نقاشی او در نگاه نخست ایجاد میکند، به جا میگذارند، کمی بعد، با گذشت زمان و نیز با نگاهی دقیق تر به نوعی تصحیح تصور خود از تصویر مذکور تبدیل میشود که نقطهی مقابل یک احساس ساده و در اصل یک بازی ژرف، نوعی دانایی شورانگیز و رقصی برای رسیدن به آرامش است. در حالی که به نظر میرسد وی قصد دارد چشمان بیننده را فریب دهد، نقاش چشم ناظر را در اصل سوی خویش معطوف میکند و سپس ژرفای خود و نیز تصاویرش را به او بازمیبخشد و به همین خاطر پیر آلخینسکی از نظر من یک نقاش منحصر به فرد است. پس از این موضوع شاید بتوانم همچنان واقعهی شادیانگیز مواجهه خود با نقش «حلقه ی نیکوکاران» را که همواره از کارهای این نقاش بلژیکی در برابر چشمم پدیدار میشود، توصیف کنم. با این حال، همین کافی است که فیثاغورث را به یاد آورم که پریروز، در نزدیکی کروتون و کالابرین در ساحل دریای مدیترانه به اینسو و آنسو میرفت و من نیز به همان ترتیب در ساحل رودخانهی سن در بوژیوال و ایولین قدم میزدم. پینوشت:
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|