تاریخ انتشار: ۲۵ بهمن ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
به بهانه‌ی روز والنتاین

«ادیت پیاف»، گنجشکک اشی‌مشی

همنشین بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com


روزهاىِ گذشته را یاد آر،
که در آن عشق بود و شیدایى،

زندگى بود پر ز شور و شرر

نورِ خورشید بیش و گرما بود.

برگ هاى خزان چو پژمردند،

جمع گردند با دم پارو

یاد من مانده روزهاى خوشى

خاطرات و دریغ مان همچون

روفته و رفته‌اند با دم باد

در شب سردى فراموشى.

یاد من مانده روزهاىِ خوشى.

آن چه ز آن در تو ماند، فسُرد

همچو برگان خشک پژمرده،

جمع گشتند با دم پارو.

آن ترانه که مى سرودى تو،
قصه عشق مان بُد و شورش.

عاشقانى بدیم در یک‌جا

عشق‌مان هر یکى به آن دگرى،

زندگى ساخت دورمان از هم،

بى صدا، دشمنانه و آرام،

همچو جا پاى عاشقان گشته جُدا

روى شن‌هاى ساحل دریا،

شسته گردد،

چنان که هیچ نبود...1

«ادیت پیاف»، از چهره‌های شاخص فرانسه در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰

نام هنرمند بزرگ فرانسوی «ادیت پیاف»، را اولین بار از دکتر علی شریعتی شنیدم که می‌گفت: «یک ترانه‌‌اش به همه افاضات آخوندهای مسیحی می‌ارزد.»

زمان شاه، در زندان وکیل‌آباد مشهد [2] هم، صفحه گراموفونی داشتیم که نام «ادیت پیاف» برآن نوشته بود. همیشه می‌خواستم او را بشناسم، اما اینگونه کشش‌ها را که کسی تشویق هم نمی‌کرد، «جبر انقلاب» سایید...

یکی دو سال پیش، دوستی موسیقی‌شناس، «کریمانه»، گوشم را گرفت و با ترانه‌های «ادیت پیاف»، آشتی داد و از آن موقع تاکنون بارها و بارها به آن دل سپرده و زمزمه کرده‌ام... این هنرمند رنجدیده در گیر ودارِ جنگ اول جهانی به دنیا آمد. بیش از ۲۰۰ ترانه از خود به یادگار گذاشت و در ۴۷ سالگی غزل خداحافظی را خواند.

وقتی به میهمانی خاک رفت، مردم فرانسه بی‌توجه به فتوای مرتجعین که سوگواری را هم برای او جایز نمی شمردند هزار هزار به خیابان‌ها ریختند. حتی وقتی «آلبرکامو»، نویسنده مشهور فرانسوی‌تبار و خالق کتاب مشهور «بیگانه»، و برنده جایزه نوبل ادبیات، با تصادف جان سپرد، در پاریس این چنین ولوله نشد.

ادیت پیاف را که از چهره‌های شاخص فرانسه در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ بود، در گورستان پرلاشز، که خیلی‌ها [3] آنجا کود و علف شده‌اند، به ‌خاک سپردند. سال ۱۹۶۳، درست همان روزی که دوستش‌، هنرمند بزرگ فرانسه ژان کوکتو (Jean Cocteau) مُرد، ادیت پیاف که پیش‌تر هم، با مرگ همدم و هم‌رازش (مارسل)، خُرد و خمیر شده بود، جان داد. برخی اینگونه نیز روایت کرده‌اند: همان لحظه که «ژان کوکتو»، خبر مرگ «ادیت پیاف» را شنید گفت، "Ah, la Piaf est morte" (آخ، پیاف مُرد) و سپس ادامه داد "Je peux mourir aussi" (من هم... می‌میرم) و بلافاصله جان داد.

صدای «ادیت پیاف»، آدمی را به دیدار خویشتن می‌برد

پدرش در سیرک کار می‌کرد و مادرش که در کافه‌ها می‌خواند در کودکی رهایش کرد. ادیت نزد مادربزرگ پدری خود بزرگ شد که روسپی‌خانه‌ داشت. همانجا شاید به خاطر محیط غیر بهداشتی و حضور زنان و مردان روسپی، آبله گرفت و از سه‌سالگی تا هفت‌سالگی کور و کچل شد. اما بعدها بینایی‌اش را بازیافت. هرچند موهای سرش همچنان کم‌پشت، ماند و در فیلم‌هایی که از او مانده هم، پیدا است.

شاید در برابر جوسازی پاپ‌های دروغین که دائم پشت سرش صفحه می‌گذاشتند و متهم به بی‌مبالاتی و بی‌دینی می‌کردند، هوادارانش انتشار دادند: «وقتی ادیت پیاف، در کودکی با روسپیان به زیارت «سن ترز» رفت، چشمانش شفا یافت.»

از قول خودش هم همین مسئله عنوان شده و ترانه زیبای «خدای من» (Mon Dieu)... و سنگ قبرش هم که مجسمه «مسیح مصلوب» روی آن است، گویا است. اینکه شفای چشم او واقعی است یا شایعه، مثل ده‌ها و صدها مساله دیگر، بر من معلوم نیست. کتابی را که خودش در باره خودش نوشته (Edith Piaf, by Edith Piaf)، نخواند‌ه‌ام و نمی‌دانم آنجا به این موضوع اشاره کرده یا نه.

البته برخی راهبه‌های مسیحی که در بیمارستان، مددکار بودند و بیماران را امید می‌دادند، بنا بر باورهای خویش، نقش «سن ترِز مقدس» را که به «پزشک کلیسا»، هم شهرت داشته، برجسته می‌کردند. بگذریم...

ادیت پیاف، مدتی با پدرش که دائما مست و منگ بود، زندگی کرد. اما در شانزده ‌سالگی از او جدا شد تا در کوچه ها خوانندگی کند و در نهایت، گذارش به یک کاباره‌ افتاد و قرار شد آنجا بخواند.

او در پاریس و در این کاباره با بزرگانی چون «‌ژان کوکتو»، یکی از معروف‌ترین هنرمندان فرانسه آشنا شد. ژان کوکتو طراح، فیلمساز، رمان‌‌نویس، شاعر و نمایشنامه‌نویسی تأثیرگذار بود. او سال ۱۹۴۰ نمایشنامه «زیبای بی‌خیال» (Le bel indifférent) را برای ادیت پیاف نوشت.

ادیت پیاف، با «موریس شوالیه» هنرمند نامدار تئاتر و سینما و خیلی‌های دیگر نیز دم‌خور و قاطی شد و استعدادش حسابی گل کرد. داشت همه چیز به وفق مراد پیش می‌رفت که کشته‌شدن صاحب کاباره، اشتباها به گردن ادیت پیاف افتاد و ناگهان او را کشان کشان به زندان بردند! پشت سرهم بدبیاری می‌آورد، بعد ها با ماشین هم تصادف کرد و صورتش درب و داغون شد...

اسم «ادیت»، برایش خوشایند بود چون مبارز ضد فاشیست «ادیت کاول»، را که در جنگ جهانی اول در بلژیک، به دستور دادگاه صحراییِ آلمانی‌ها، اعدام شد در یادها زنده می‌کرد.

از آن‌جا که خیلی ریزه میزه بود، «پیاف» (La Môme Piaf) یعنی «گنجشکک»، لقب گرفت و کسی وی را با نام اصلی‌ش «‌ادیت جوواننا گاسیون » صدا نمی‌زد.

شعر بسیاری از آهنگ‌هایش را خود می‌سرود و حتی در آهنگسازی نیز با آهنگسازان‌ش همکاری داشت. با اینکه خیلی شلوغ و سرکش بود و کله‌گنده‌ها را تحویل نمی‌گرفت، وقتی با مردم عادی روبه‌رو می‌شد و ترانه می‌خواند، هرچه در دل داشت بیرون می‌ریخت. گاه می‌خندید، گاه می‌گریست و مثل بچه‌ها دست‌هایش را با شدت تمام تکان می‌داد.

اصلا قیافه نداشت اما به محض آنکه روی صحنه می‌رفت به تمام معنا سکسی و زیبا و دلربا می‌شد و لبخندش، «لبخند ژوکوند» را جا می‌گذاشت... صدایش که آدمی را به دیدار خویشتن می‌برد، آینه‌ای از زندگیِ رنج‌بار او بود.


نماد یک نسل، یک روحیه و انسانی پرشور

در جنگ دوم جهانی، وقتی فاشیست‌ها به پاریس ریختند و زندان‌ها را از آزادیخواهان پر کردند، «ادیت پیاف»، امکانات ویژه ای برای ارتباط با زندانیان فرانسوی داشت، از همین‌رو آدم‌های نخاله و بی‌فرهنگ، به او تهمت مزدوری می‌زدند و شایع می‌کردند:

خیلی بی‌مرز است و با دشمن سر و سر دارد!‌ اما بعد‌ها رو شد که در آن سال‌ها با جنبش مقاومت فرانسه همکاری داشته و بسیاری زندگی‌شان را مدیون او هستند. در جریان اشغال پاریس ترانه «زندگی مانند گل سرخ» (La vie en rose) را خواند که هنوز هم نشانه ویژه او شمرده می‌شود. LA via en Roze یک اصطلاح است یعنی زندگی را با خوش بینی دیدن، رنگین و صورتی دیدن، با نگاهی خوب به آن نگریستن...

کلیک کنید: زندگی مانند گل سرخ La vie en rose

از زندگی ادیت پیاف که با آن‌همه رنج و دربدری همراه بود، فیلم باارزشی ساخته شده که نام «‌زندگی به رنگ صورتی» را برآن گذاشته‌اند و یکی از بهترین فیلم های زندگی‌نامه‌‌ای سال‌های اخیر است. خودش مثل قمرالملوک ضراّبی، فقیرانه مرد، امّا فیلم زندگی‌اش بیش از ۳۹ میلیون یورو، فروش داشته است!

ادیت پیاف نماد یک نسل، یک روحیه و انسانی پرشور است و داستان زندگی‌اش ارزش تأمّل دارد. خیلی چیزها که ما «شر و وِر» می‌پنداریم و به ریشخند می‌گیریم، به غایت زیبا است و صادقانه بگویم که مواردی چون زندگی «ادیت پیاف»، یا «روزِ والنتاین»، و مشابه آن ‌را به عمد برجسته می‌کنم. پیش‌تر هم در مقاله بی‌خیالِ سیاست، عشق را عشق است به آنچه دیگران دهها بار بهتر از من می‌شناسند امّا چون «اَح و بی‌مقدار» است! قابل بررسی نمی‌دانند، اشاراتی داشته‌ام.

برگردیم به «ادیت پیاف»....

بدبختی پشت بدبختی و بدآوردن مداوم، اما تسلیم نشدن، ایستادگی و بازهم ایستادگی، هنرش بود. حتی در اوج بیماری که مُرفین و الکل و اوقات‌تلخی و بی‌خیالی مچاله‌اش کرده بود، خودش را از تا نمی‌انداخت و «گل سرخِ زندگی» را به رخ می کشید و فریاد می‌زد: «هرگز، هرگز پشیمان نیستم.»

با این‌که ترانه «هرگز، هرگز پشیمان نیستم»، پس از جنگ ساخته شده و حتی برخی از گروه‌های دست راستی از آن استفاده کرده‌اند، اما بسیاری از کسانی‌که در جنبش مقاومت بر علیه دیکتاتوری شرکت داشته‌اند از آن به‌عنوان سرود خود استفاده برده‌اند.

نه! هیچ، هیچ
نه! من از هیچ چیز پشیمان نیستم

نه از خوبی ها و نه از سرنوشت

نه از خوبی‌هایی که به من رسیده

نه از بدی‌هایش، هردو برای من یکسان هستند

نه! من از هیچ چیز پشیمان نیستم...

Non! Rien de rien ...

Non! Je ne regrette rien

Ni le bien qu'on m'a fait

Ni le mal tout ça m'est bien égal!

Non! Rien de rien ...
Non! Je ne regrette rien...

C'est payé, balayé, oublié

Je me fous du passé!...

آن روزها زندگی زیباتر بود و آفتاب گرم‌تر

یکی از زیباترین ترانه‌های ادیت پیاف، که البته دیگران نیز خوانده‌اند، «برگ‌های پژمرده» (Dead Leaves) است.4 اشاره من به ترانه‌ای است که شاعر و نویسنده فرانسوی، «ژاک پرور» سروده و «ژوزف کوسما»، آهنگش را ساخته و با Oh! je voudrais tant que tu te souviennes شروع می‌شود. «برگ‌هاى پژمرده»، نخستین‌بار، پس از جنگ دوم جهانى، با صداى دلنشین «کورا ووُکر»، خواننده زن فرانسوى اجرا شد، و به جز ادیت پیاف، دیگر خوانندگان فرانسوى هم آن را خوانده‌اند.

دوست دارم به یاد‌آوری
روزهای خوشی را که با هم بودیم

در آن روز ها زندگی زیباتر بود

و تابش آفتاب گرم‌تر از امروز

برگ‌های پوسیده با دم پارو جمع می شدند

می‌بینی‌! که من فراموش نکرده‌ام

برگ‌هایِ پوسیده با دم پارو جمع می‌شدند

خاطره ها و دریغ‌ها نیز

و باد شمال آن‌ها را

به شب سرد فراموشی می‌سپرد

می‌بینی هنوز فراموش نکرده‌ام

ترانه‌ای که برایم می‌خواندی

و آن ترانه به سان ما بود
تویی که مرا دوست داشتی و من که ترا

و ما هردو در کنارهم زندگی می‌کردیم

تو که مرا دوست داشتی و من که تو را

امّا روزگار، عاشقان را

به آرامی، بی سروصدا از هم دور می‌کند

و دریا، رد پای عشّاق از هم جدا شده را

از روی ساحل می‌زداید

برگ‌هایِ پوسیده با دم پارو جمع می‌شدند

خاطرات و دریغ‌ها نیز

اما محبوب من ساکت و وفادار

همیشه لبخند می‌زند و از زندگی سپاس‌گزار

تو را می‌خواستم چرا که زیبا بودی

چگونه می‌خواهی ترا به فراموشی بسپارم

در آن روزها زندگی زیباتر بود

و آفتاب گرم‌تر از از امروز می‌تابید

تو دوست عزیز من بودی

ولی اکنون جز آه و دریغ از من چه کاری برمی‌آید

سرودی که تو خواندی

برای همیشه در گوشم طنین‌انداز است

Oh! I really hope you remember
Those happy days when we were friends.

In those times life was more beautiful

And the sun brighter than today's.

The dead leaves gather on the rake.
You see, I have not forgotten...


عشق همدمی و هم‌آوایی و یکتایی و «یک‌تویی»

عشق، بقا و حضور معشوق است، حتی اگر به فنای عاشق بینجامد. عشق نه فقط به قول عین القضاة، شوریدگی است، همدمی و هم‌آوایی، و یکتایی و "یک‌تویی" هم هست.

کلیک کنید: ترانه سرود عشق از آثار جاودانه ادیت پیاف

مرحبا ای عشق خوش سودای ما
ای دلیل جمله علت‌های ما

ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما

اگر عشق را که «اُسطرلاب اسرارِ خداست»، تنها در برهنگی خلاصه نکنیم، همچنین، اگر خودمان را به آن راه نزنیم و عشق را که زمینی هم هست، (خیلی هم هست!)، فقط ملکوتی و آسمانی جلوه ندهیم ـ رازِ اینگونه ترانه‌ها را در می‌یابیم.

می‌تواند آسمان آبی بر سرِ ما فرو بریزد
و می‌تواند زمین هم ازهم فرو بپاشد

برایم هیچکدام اهمیت ندارد

اگر تو مرا دوست داشته باشی

دنیا را به هیچ می‌گیرم

تا وقتی عشق صبح‌هایم را نورانی خواهد کرد

تا وقتی که بدنم با نوازش‌هایت بسوزد

مشکلات را به هیچ می‌گیرم و به آن تی‌پا می‌زنم...


سخن عشق نه آن‌است که آید به زبان...

کشش پروانه به سوی شمع، تمایل شاخ و برگ درختان به سویِ نور، «هم بوسیِ» لب و نی، و نوای خوشی که ایجاد می‌کند، گردش الکترون به دور پروتون، رقصِ سیاره‌هایِ منظومهِ شمسی به دور خورشید، کششِ ریشه‏ها به سمت خاک، گرایشِ انسانی که در تاریکی قرار می‏گیرد به سویِ هر نقطهِ نورانی، کششِ برخی حیوانات به طرف جریان‏ها و میدان‏هایِ مغناطیسی، درهم رفتن و همخوابگیِ هیدرژن و اکسیژن که همدیگر را می‌بویند و می‌بوسند و سر بر سینه ‌هم می‌گذارند تا فرزندشان (آب)، که اگر نبود، حیات نبود، به دنیا بیآید و جان بگیرد، آمیزش عاشقانه رنگ‌ها، همنوائی پیانو و تار، رقص کلمات که درهم می‌روند و شعر را می‌سازند، ابرهایِ درهم رونده که گاه آبستنِ باران می‌شوند و گاه نزدیک غروب آفتاب، زیباترین تابلویِ نقاشی را خلق می‌کنند... همه و همه، در راستای پیوند و آمیزش دو انسانی است که همدیگر را دوست دارند.

‌اگر در ریزش برف که زمین و هرچه در آن است سمفونیِ مساوات می‌نوازد ــ زیبایی نهفته است،
اگر بارشِ باران از آسمان، رویشِ گل در چمن و جوشش آب از چشمه، زیبا است ــ منظره های عاشقانه نیز که از هستی با تمام برهنگی‌اش دلربایی می‌کند، زیبا است.

سخن عشق نه آن است که آید به زبان

ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت


زیرنویس:
1 ترجمه ترانه «برگ‌های پژمرده» (به شعر)، از آقای دکتر امیرهوشنگ کاوسی است. مجله بخارا‌، شماره ۵۰‌، شعر جهان صفحات ۱۹۴ تا ۱۹۶

[2] پیش از انقلاب، در زندانِ وکیل آباد مشهد بخصوص که برخی زندان‌بانان با زندانیانی چون مرتضی باباخانی و علی خوراشادی و رضا شلتوکی (هر سه بعد از انقلاب به خاک و خون افتادند)‌ــ رابطه عاطفی داشتند، این امکان فراهم شده بود که مجموعه‌ای از بهترین آثار موسیقی‌دانان جهان را زندانیان به بند بیآورند. البته در اوین و قصر و... از این خبرها نبود و «وکیل آباد» حالت استثنائی داشت. تا آنجا که یادم مانده، غیر از صفحه‌ «ادیت پیاف» که گفتم، نوارهای زیر را هم داشتیم:
«آواز زمین» اثر گوستاو مالر، چهار فصل اثر «وی والدی»، شور امیرُاف، اورتورِ اگمونت، رقص آتش، اثر «مانوئل دفایا»، سمفونی شماره هفتِ شوستاکوویج که مربوط به هجوم نازی‌ها به لنینگراد و شکستِ آن‌ها است، ُاپرای آرشین مالالان، اُپرایِ کوراوغلو، اپراىِ فیدلیو، و نیز نوارهایی از «گل‌هایِ صحرائی و گل‌هایِ رنگارنگ»...

3 برای دیدن «سایت پرلاشز»، اینجا را کلیک کنید

در پرلاشز که «ادیت پیاف» به خاک سپرده شده، ژان پل سارتر، آلفرد دوموسه، امیل زولا، جیمز موریسون، پیتر وایلار، شوپن، بالزاک، جیم موریسون، جورج بیزه، پل الوار، آنتونیو روسینی، مولیر، آمادئو مودیلیانی، ویکتور هوگو، اسکار وایلد، ایزادور دانکن، سارا برنارد، ژان دو لافونتن، مرلو پونتی، مارسل پروست، میکل آنجلو آستوریاس، صادق هدایت و غلامحسین ساعدی... حضور دارند! خیلی ها وقتی نیستند، بیشتر حضور دارند.

[4] ترانهِ دیگری که به "Autumn Leaves"، (برگهای پائیزی) شهرت دارد و بسیاری از بزرگان موسیقی(‌ابو مونتان ، زولیت گرکو، فرانک سیناترا، نات کینگ کول، ادیت پیاف، آندره بوچیلی و...) اجرا کرده‌اند، این است:

The falling leaves drift by the window
The autumn leaves of red and gold

I see your lips, the summer kisses

The sun-burned hands i used to hold

Since you went away the days grow long
And soon i'll hear old winter's song

But i miss you most of all my darling

When autumn leaves start to fall



برگ‌ها‌ی پاییزی، برگ‌های طلایی و سرخ، پُشت پنجره در باد می رقصند و من لبان تو را... بوسه های تابستانی و دست هایِ آفتاب سوخته ای که در دستانم نگاه می داشتم، به خاطر می‌آورم.

از آن هنگام که رفتی‌، روزها قد کشیدند و من به زودی ترانه‌یِ قدیمی زمستان را خواهم شنید...

اما بیش از همیشه دلم برایت تنگ می‌شود...

وقتی برگهای پاییزی شروع به رقصیدن می‌کنند.....

سایت Edith Piaf ادیت پیاف

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

قمرالملوك ضرابي تركيبي از قمرالملوك وزيري و ملوك ضرابيه؟ فكر مي كنم منظور نويسنده قمرالملوك وزيري باشه...

-- شهاب ، Feb 15, 2008

سالی که من به دنیا آمدم ، ادیت پیاف رفت، برای همیشه و من همیشه اسم او را در خانه از پدرم می شنیدم که فرانسه میدانست و پیاف را می شناخت و صدایش را می ستود.
درود بر همنشین بهار که یاد او را زنده کرد.

-- مهتاب ، Feb 15, 2008

سلام من مدتهاست دنبال آهنگ های این خواننده فوق العاده می گردم،اما نم دانم چطور باید تهیه کنم!پیدا کردن آهنگ های خواننده ای فرانسوی نیم قرن پیش در ایران کار ساده ای نیست!لطفا من را راهنمایی کنید

-- ژوان ، Apr 1, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)