خانه > کتابخانه > شب هول > شب هول - ۶ | |||
شب هول - ۶هرمز شهدادیمیرزا خلیل تحصیلدار ابراهیم نوزاد را به خواهر داعی میسپارد. زن که خود فرزندی نداشته است به رغم میل شوهر، طفل را میپذیرد، برمیدارد و شبانه از نائین بهسلطان نصیر عزیمت می کند. بخشی از این ده میراث پدری او بوده است که به خواست داعی پدر به زن میبخشد. شاید هیچ کجا نامی از سلطان نصیر برده نشده باشد و بر هیچ نقشهای نشانی از این واحۀ کوچک نباشد. تنها کوچکی ده سبب گمنامی آن نیست. هر یک از ما دهی، شهری و خانهای را میشناسد که با هستی او و رشد جسمی و فکری او در آمیختهاست. صرف وجود نام ده، یا شهر برنقشه بازگوی روزگار طی شده و شناسایی خاص ما نمیتواند باشد. زیرا شناسایی ما در مرحلهای از کودکیامان آغاز میشود که ذهن بارور نشده است و پس در همان دوران میماند. و مکانها، دهات و شهرها دگرگون میشوند. گاهی به کلی نابود میشوند. مردان روزگار کودکیامان پیرمردان ایام جوانیامان می گردند و پیرمردان دوران کودکیامان به روزگار جوانیامان مردهاند. اغلب جز خاطرهاشان در ذهن ما نه نشانی از آنان برجا میماند و نه اثری از مکانی که عمری را در آن بسر آوردهاند. چنین آموختهایم که در نوشتهها سرگذشت آدمهای استثنایی و یا معروف را بخوانیم. چنین آموختهایم که به زادگاه و جایگاه آدمهای معروف علاقمند باشیم. هیچ گاه از خود نمیپرسیم که چرا سرگذشت اشخاص ظاهراً بیهویت، داستان همگان، برایمان مطبوع نیست. غافلیم که هریک از این همگان، هر کدام از این آدمهای هر روزی و بینام و نشان، حیاتی سراسر ماجرا و رنج و شادمانی داشتهاند و بهحقیقت اینانند که بار تاریخ و تقدیررا بهدوش میکشند. اگر اینجا دربارۀ ابراهیم یا کسان دیگر سخن گفته میشود بهدلیل تمایزشان با دیگران نیست. ابراهیم یا هر کس دیگر، بار تاریخ جلوههای متضاد جامعۀ خویش را به دوش دارد. او یا ما، فرق نمیکند. در خویش به جستجوی تاریخ میپردازیم. از خویش به علایم سلامتی یا مرض جامعه راه میبریم. وقوف بهدگرگونی گام نخستین رد راه ویرانی و بازسازی است. شدت و سرعت تحول در ممالکی نظیر ایران، با آهنگی مداوم، گذشته را نابود میکند. مملکتی که شاید قرنها تا روزگار قاجار به یک صورت اجتماعی و اقتصادی باقی بماند، پس از تماس با اروپاییها و پس از انقلاب مشروطه یک باره در جریان شتابان دگرگونی افتاد. گسترش روزافزون شهرها، دهات را نابود کرد و نابودی دهات ویرانی فرهنگ بومی را بهدنبال داشت که به زندگی سنتی قوام میبخشید. اکنون حتی نائینیها سلطان نصیر را از یاد بردهاند. زیرا نه فقط سلطان نصیر، که اغلب «آباد»ها نابود شدهاند: علی آباد، حسین آباد، گل آباد، مشک آباد. گرداگرد سلطان نصیر را این «آباد»ها پر کرده بود. به مجموعۀ این دهات کوچک «بندلا» میگفتند. بندلا، سلسله دهات کوچکی بود که در حاشیۀ کویر، اغلب در میان درهها، در مناطقی که امکان حفر قناتی وجود داشت، گسترده بود. در پنج فرسنگی نائین، آبادترین این دهات، گرداگرد امامزاده سلطان نصیر، در دامنه و عمق درهای پهناور قرارداشت. شاید به این واحۀ کوچک و بههمۀ واحههای اطراف آن نباید ده اطلاق کرد. شاید این سلولهای کوچک صدها سال به یک صورت باقی بودهاند. هریک واحد بسته و محدود بهخودی بوده است که تولید کشاورزی آن تنها خوراک ساکنان آن و مایحتاج اربابان را فراهم میکرده است. اعیان نائین هر یک صاحب چند پارچه از این آبادیها بودند و هر آبادی معدودی رعیت داشت که بر زمین ده به دنیا میآمدند، بر زمین ده عرقریزان بزرگ میشدند و بیآنکه درتصورشان وجود شهری بهغیر از نائین بگنجد، برزمین ده میمردند. به لحاظ آنکه آب در تمام این نواحی فوقالعاده کم است، زمین مزروعی، اگر هم باشد، درایام خشکسالی بیفایده است. بههمین دلیل، استخوانبندی اقتصاد ده را محصولات درختی مثل گردو، بادام و توت تشکیل میدهد. اینجا حیات هنوز در ابتدای تاریخ سیر میکند. آب عنصر اساسی آن است و هستی ساکنان ده وابستۀ به آن. وقتی ترسالی است مظهر قنات به جوی پر آبی میماند که نیازی بهمهار کردن آن در استخر نیست. وقتی خشکسالی است مظهر قنات جویباری کوچک است که به استخری مدور میریزد تا پس از گذشتن چندین ساعت آب قابل آبیاری یک جا جمع شود. شاید نسلها بر این رعایا گذشته است تا آموختهاند چگونه آبیاری کنند که قطرهای آب به هدر نرود. قنات در دل کوهای دوردست کنده شده است. آبروی آن از شیب کوه سرازیر میشود، و مظهر آن در بلندترین نقطۀ ده است. ده از «سرآب» آغاز میشود و شیب زمین مسیر جویها را تعیین میکند. هر رعیت میداند که آب از چه فاصلۀ درازی به ده میرسد و میداند چگونه با سرعت و دقت تا سرحد وسواس آب را هدایت کند تا بتواند آن را به درختزار و کشتزار برساند. در فاصلۀ میان درختان و بر دامنۀ تپهها، در قطعات کوچک زمین، گندم، جو، نخود و لوبیا و عدس، و اگر ترسال باشد، خیار و هندوانه کاشته است. سلطان نصیر هم مثل سایر دهات دو نوع خانه دارد: خانههای اربابی و خانههای رعیتی. خانههای اربابی اطاقهای بزرگ و کوچک دارد و اغلب دیوارها گچ مالی شده است. انبار و طویلهاشان از یکدیگر جدا است. درخت سیب و گلابی و مو در باغچههایشان کاشته شده است. خانههای رعیتی اطاقهایی تودرتو است که دیوارهایشان کاهگلی است، سقفشان گنبدی شکل و کوتاه است و در آنها درختهای تزئینی وجود ندارد. معمولاً اطاقها چسبیده به دیوار آغل گوسفندان است و در میان اطاق اصلی تنوری در زمین حفر شده است که زمستانها گرمای خانه را تأمین میکند. سلطان نصیر وقتی آباد شد که سید علی شبی در خواب به اهمیت وجود قبر یکی از اعقاب امام رضا و انساب حضرت معصومه در ده پی برد. شاید امامزاده سالیان بسیار در ده بوده است، اما سید علی کمر همت برای نوسازی آن بر بست. طلبۀ جوان با دختر یکی از اعیان نائین ازدواج کرده بود. سبب ازدواج و رضایت دادن پدر دختر کور شدن یکی از چشمهای رباب خانم بههنگام بازی او با چاشنی تفنگ بوده است. دختر جوان که خواندن و نوشتن هم آموخته بود به علت بیاحتیاطی چاشنی را بر دنگ میگذارد و بر آن میکوبد. دنگ منفجر میشود و تکهای فلز یکی از چشمان او را کور میکند. همین از ارزش اجتماعی او میکاهد و باعث خانه ماندنش میشود. هنگامی که سید علی که چندان مال و منالی نداشته است دختر را از پدر خواستگاری میکند، پدر فرصت مناسب را از دست نمیدهد. رباب خانم را به همراه جهیزیهای از جمله خانهای و پارهزمینی در سلطان نصیر بوده است به سید علی میدهد و او زن را برمیدارد و به ده میآید. خانه و امامزاده و ده، همه را آباد میکند. بازسازی امامزاده به ده رونق میبخشد. اهالی منطقه نه تنها برای عزاداری و عیادت به سلطان نصیر میآیند بلکه چیزهایی هم نذر امامزاده میکند. امامزاده بنایی است ساخته شده از خشت و آجر. صحن اصلی گنبدی کوچک دارد و اطاقی بزرگ است که معجر در میان آن ساخته شده است. پارچۀ سبزی معجر را میپوشاند. منبری در کنار معجر نهادهاند. اطاقی دراز به صحن اصلی متصل است که مسجد به شمار میرود. دوفضای بزرگ مسقف در دو طرف صحن اصلی است که محل گذاردن نخل و تجمع در ایام عزاداری است. زمین اطراف امامزاده قبرستان است. در جنب صحن درخت «و نی» کاشته شده است کهنسال. این یک، شاید، جفت درخت «ون» دیگری باشد که بر بلندی تپه، درست پیش از ورود به ده و تشرف به امامزاده، روئیده است. درختی که «آب» نمیخواهد. یا چنان از موهبت خداوند برخوردار است که ذخیرۀ آبش را به وقت بارندگی تأمین میکند. رباب خانم که ما بچهها بهاو «نانا» خطاب میکنیم مثل سایر اهالی ده عقیده دارد که این درخت همان درخت سدر مشهور است که در بهشت میروید و جاودانه سرسبز میماند. سبب وجود آن در ده، وجود مقبرۀ امامزاده است. هیچ کس بهاین درخت مقدس توهین نمیکند. و نانا، مرا که بازیگوشانه از خر پیاده شدهام به جانب درخت میروم، از نزدیک شدن و شکستن شاخههای آن بر حذر میدارد. اگر کسی شاخهای از درخت ون بشکند خواهد دید که از جای شکستگی خون سرریز خواهد شد. چندسالهام؟ شاید پنج ساله. من هدایت اسماعیلی کوچکترین فرزند سارا و ابراهیم هستم. داستان عشق و ازدواج پدرم را از نانا شنیدهام. عمۀ ابراهیم، شاید از ترس آزار مردم نائین ابراهیم را تا هفت سالگی در سلطان نصیر بزرگ میکند. خانۀ او در نزدیکی خانۀ سیدعلی و رباب خانم قرار داشته است. ابراهیم از ماجرای بهدنیا آمدنش بیخبر بوده است. اهالی ده نیز چیز زیادی دراینباره نمیدانستند. فقط اربابها، و ازجمله سیدعلی و رباب خانم از داستان باخبر بودهاند. ابراهیم در ناز و نعمت بزرگ میشود. عمه که شوهرش بهخاطر ماجرای برادر او را طلاق میدهد هیچچیز از ابراهیم دریغ نمیکند. سیدعلی که بهمرور زمان مجتهد و پیشنماز ده میشود چندان پسرک بازیگوش را دوست نمیدارد. رباب خانم، به خلاف او، به ابراهیم مهر میورزد و پسرک گاه و بیگاه به او مادر خطاب می کند. گذران زندگی روزمره در خانۀ سیدعلی به تنعم و آسودگی خانۀ عمه ابراهیم نیست. اینجا همه باید کار کنند. پدر پیش از برآمدن آفتاب بیدار میشود و زن و فرزندان را بیدار میکند. خواندن نماز در مسجد، روضه خوانی در ایام عزاداری، برگزاری نماز میت و نظایر آن مشغلۀ اوست. پسرها علاوه برسرکشی به رعیتها و درس خواندن در نزد مادر باید بهکارهای پدر نیز کمک کنند. زمانی که سارا دختر بزرگ سیدعلی به دنیا میآید خانواده در رفاه نسبی بسر میبردهاند. منبع اصلی درآمد خانواده قالیبافی است و دو دختر سید علی بار سنگین بافتن قالی را تا هنگام رفتن به خانۀ شوهر بردوش میکشیدهاند. پسرها پس از بلوغ به شهر فرستاده میشدند. دخترها میماندند و کار میکردند. هنوز پنج سالگی سارا تمام نشده بود که در پشت دار قالی نشست. سارا و خواهر، زمستان و تابستان، آفتاب نزده برمیخاستند، چراغ موشی را روشن میکردند و همراه با سایر دختران ده به اطاق قالیبافی میرفتند. پشمها را آماده میکردند. نقشۀ قالی را سارا که استادکار بود، به بقیه میداد. پشم را از میان قیطانها عبور میدادند و خفت میانداختند. خفت انداختن بهزودی سرانگشتان را میترکاند. غبار پشم پوست دست و صورت را میخشکاند و ریهها را پر میکند. دستها به مرور زمخت میشود و کمبود نور آفتاب مفاصل را بیحس میکند. چشمها کمسو میشود. و دست و پا درد، دخترکان را رنج میدهد. ولی شکایتی در کار نیست. همهکار میکنند. آنچه دختران و زنان را میآزارد ناشی از وضع عمومی زن و مرد در ده است. زن نه تنها انجام کار خانه، شستن و روبیدن و پختن و دوختن، را برعهده دارد بلکه کار در مزرعه و قالیبافی هم برعهدۀ اوست و اگر رعیتها، چه مرد و چه زن، فرصت سر خاراندن پیدا نمیکنند، اربابها، از زنان و دختران بهره میگیرند تا پسر را بهشهر بفرستند یا خود به زیارت مشهد و کربلا بروند. مردها، در مقام پدر یا برادر یا شوهر، مختارند اگر خلافی از دختر یا خواهر یا زنشان سر زد، او را تا سرحد مرگ بزنند و گاه بکشند. سارا نیز مثل دیگران زیرضربههای شلاق و مشت و لگد پدر و برادران بزرگ میشود. آنچه بالاخره او را از دیگران ممتاز میکند هوش بسیارش است. روزها چند ساعتی نزد مادر خواندن و نوشتن میآموزد و کتاب میخواند. در طی همین ساعات است که ابراهیم را میبیند. و به یکدیگر دل میبندند. اما ابراهیم در ده نمیماند. هیچ اربابزادهای در ده نمیماند. میرزا خلیل او را به مدرسه میفرستد. بهزودی پسر جوان دوستان اعیان بسیار پیدا میکند. سرگرمی توانگران کشیدن تریاک و قماربازی و میخوارگی است. ابراهیم خیلی زود به این هر سه میپردازد. سارا جسته و گریخته چیزهایی دربارۀ او میشنود. پیش از آن که ابراهیم به تهران برود، به ده باز میگردد واز دختر جوان خواستگاری میکند. حالا ابراهیم شهری شده است. کت و شلوار میپوشد و عصا به دست می گیرد. خودش به رعیتها فرمان میدهد. سیدعلی باازدواج دخترش مخالف است. از جوان عیاش شهری بیزار است. مادر دختر راضی است و چون اوست که بر شوهر مسلط است، مراسم عقد، به سادگی برگزار میشود. ابراهیم به تهران میرود و چون پس از سه سال بازمیگردد یکسره دگرگون شده است. درخانۀ پدریاش در نائین منزل میکند. زن جوان را نیز به نائین میآورد. اکنون خصایص ابراهیم و سارا کاملاً قوام یافته است. ازدواجشان پیوندی نامناسب نیست. آنچه آن را پایدار میگرداند تفاوت بنیادی در تربیت هر یک، و محیط رشد و علایق فردیاشان است. ابراهیم شخصیتی مفتخور، متکی به نفس، و بیزار از اقتدار پیدا کرده است. یگانه و عزیز دردانه بودنش خویشتنبینی او را بیشتر میکند. روحیۀ جوانان تهرانی، شهر پایتخت، را کسب کرده است: جستجوی خستگی ناپذیر لذت و قدرت. سارا، نهعزیز دردانه بوده است و نه شهری. کارکردن و رنج بردن جزیی بدیهی از زندگی روزمرهاش به شمار میرود. خوشبینی، آسانگیری، مقاومت در برابر ناملایمات جلوههای بارز شخصیت او میشود. شرایط جامعه و زمان آن دو، ایجاب می کند که مرد مطلقالعنان باشد و زن شیئی درمیان سایر اسباب زندگی مرد. شاید بههمین دلیل است که نخستین بار پس از انتقال به خانۀ نائین، ابراهیم، به دلیل آن که سارا آتش منقل را خوب درست نکردهاست چندان کتکش میزند که زن بیهوش میشود. دیری نمیگذرد که سارا آبستن میشود. و چه حامله باشد و چه نباشد، انجام کارهای خانه بردوش اوست. هیچگاه رنج بالا آوردن آب از برکه، بهوقت حاملگیاش، از یادش نمیرود. ابراهیم مینشسته است، کتاب میخوانده است و سارا به درخت گل ابریشم آب میداده است. تا دو سال ابراهیم زندگی آسودهای را میگذراند. سارا خانهداری و بچهداری میکند. ابراهیم تا ظهر میخوابد، پس از ناهار از خانه بیرون میرود، سحرگاه مست و مدهوش و اغلب پاک باخته به خانه میآید. به غیر از قماربازی و تریاک کشیدن سرگرمیاش خواندن کتاب است. اما میراث پدری چندان زیاد نیست. پس از مرگ عمه، از اموال پدری فقط خانهای در نائین و آب و ملکی در سلطان نصیر باقی میماند. و یک شب، ابراهیم، درمییابد که زن و فرزندان گرسنه ماندهاند و خانه از آذوقه خالی است. درعین حال حوادثی که درتهران اتفاق میافتد او را بهخود میآورد. ناگهان دست از عیاشی میکشد و سارا هنگامی بهدگرگونی شوهر پیمیبرد که مرد از او میخواهد بیشتر در فکرسلامتی خودش باشد. سارا به درستی نمیداند چه اتفاقی افتاده است. هیچ کس نمیداند. امام جمعه و برخی اعیان نائین به محفل ابراهیم و دوستانش مشکوک میشوند. جسته و گریخته حرفهایی دربارۀ مرد جوان زده میشود. برخی او را لامذهب و طرفدار نهضتهای سیاسی میدانند. گروهی گمان می کنند او نیز بهراه پدرش رفته است و به مذهبی تازه گرویده است. همه این حرفها تا حدودی حقیقت پیدا میکند. نخست ابراهیم به محافل بهایی نائین راه مییابد. اما دیری نمی گذرد که میبیند به خلاف روزگار پدرش، اکنون گرویدن به این مذهب طغیان برعلیه نظام مستقر نیست. دایرۀ نفوذ سیاسی پیروان این مذهب گسترده شده بوده است. در محفل بر سازش و همکاری با قدرتهای حاکم و پرهیز از فعالیت سیاسی تأکید میشود. ابراهیم از گرویدن به این مذهب خودداری میکند، اما درعین حال دو جهت فکری و عملی زندگی خود را درمییابد: یکی طغیان در برابر وضع موجود و سر باز زدن از پذیرفتن اصول حاکم بر جامعه است و دیگری ناتوانی از ابراز این طغیان به صورت مشارکت در نهضتها و عمل اجتماعی. جهت اول موجب میشود که شب و روز ابراهیم به جدال با خود و نفس خود طی شود. دمی از زندگی حال، و آنی از زندگی گذشتهاش را برخود نمیبخشاید. روز و شب خویشتن را محاکمه میکند. خود را به صورت اعیانزادۀ بیبند و باری میبیند که نه تنها وجودش مبتنی بر استثمار دیگران است، بلکه هستیاش نوعی زندگی انگلواراست که از طفیل رنج دیگران میزید. جهت دوم موجب میشود که با عمل ظاهری و اجتماعیاش بروضع موجود صحه بگذارد و رفتارش او را عارفمنشی جاهطلب و قدرت دوست نشان بدهد. وقوف بهاین وجوه دو گانۀ فکری موقعیت او را دشوارتر میکند. میداند که بخشی از وجودش آرزومند ثروت، احترام و حیثیت اجتماعی، وبرتری بر دیگران است. میداند که دیگران خاصه مردم عامی را تحقیر میکند و از تفرعن و تکبر بسیار باکی ندارد. و در عین حال میداند که بخش دیگر وجودش بیزار از چنین شخصیتی است. رنجش وقتی افزون میشود که باید به عمل اجتماعی بپردازد. تاهنگامی که ثروت و میراث پدری باقی بود ابراهیم وقتش را بهاسراف گذراند. اکنون بار سنگین زن و فرزند را بردوش دارد و دمی از یادش نمیرود که آنان نیاز به خوراک و پوشاک دارند. حس میکند که به ناگهان درچنبرۀ موقعیتی گیر کرده است که امکان هر گونه فعالیت ثمربخشی را از او سلب میکند. از سویی آئین اجتماعی تازهای را که در آبادان و اصفهان و تهران رونق گرفته است نمیتواند بفهمد و به آن سربسپارد. گذشته از این که پیروان آن آئین هم او و امثال او را نمیپذیرند و فاسد و بورژوا میشمارند. ازسوی دیگر، چنان منزوی و دورافتاده از فعالیتهای سیاسی گروههای دیگر است که شرکت در گروههای سیاسی برایش میسر نیست. از دوستان همکلاسش اکنون برخی به مقامات دولتی رسیدهاند اما ابراهیم سالهاست با آنان تماس نداشته است. زندگی درشهرستان، رشتۀ ارتباطی او را با مراکز فعالیت اجتماعی و سیاسی قطع کرده است. روزنامهها خیلی دیر به نائین میرسند و مردم عموماً از وقایع مملکتی بیخبرند. آنها که در مجلسی گرد میآیند و از اوضاع سخن می گویند حتی ازماهیت تحولات اداری و دولتی سردرنمیآورند. ابراهیم مصمم میشود که به طریقی خود را از محیط نائین خلاص کند. به واسطۀ دوستی شغلی در دادگستری نائین به دست می آورد. با پشتکار فراوان کتابهای حقوقی و مجموعههای قوانین و روزنامههای مختلف را میخواند. وقایعی که در تهران روی میدهد روزنۀ امیدی بر ابراهیم میگشاید. اکنون سخن از انتخابات و فعالیت سیاسی جمعی است. شوق باز یافتن هویت تاریخی و ملی خرد و کلان را به جنبش واداشته است. زمانه) شیوهی کتابت (رسمالخط) نویسنده در انتشار آنلاین کتاب تغییر داده نشد بخش پیشین: • شب هول - بخش پنجم |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
آخه چه اصراری داید که مردای ایرانیرو وحشی جلوه بدید.این یه توهین هست برا جامعه ما.من نمی خوام خشونت رو کتمان کنم اما اون دوران گذشت .الان مرد بدون اجازه زن آب هم نمیتونه بخوره.
-- بدون نام ، Jul 10, 2010