خانه > خیابان > خشونت > بیایید طناب دار را دار بزنیم! | |||
بیایید طناب دار را دار بزنیم!خسرو احمدیشهلا این دومین نامهی من است که برایت مینویسم. تقویم دهم آذر را نشان میدهد و فقط چند ساعت از خاموش شدن زندگی پرجوش و خروش تو میگذرد ... میدانم که تمام شب را بیدار ماندی و بعد درون دریای عشق غرق شدی در حالی که از تشنگی مردی. چه میشد اگر دستهای لاله طناب را متوقف میکرد و تو دوباره شعر میخواندی ولی اینبار برای لاله شعر میخواندی؟ شعری که لاله در آن فریاد میزد: ...شهلا بخوان... من میخواهم تو زنده بمانی، یک قتل کافی است، گرفتن جان دو عاشق زیاد است. لاله صدایت را از کامپیوترم شنیدم وقتی که میگفتی: ناصر وقت نداره تا برای خرید بریم و من تنها یا با بچهها به مسافرت میرم. بله ناصر وقت نداشت با لاله به خرید و مسافرت برود، ولی غافل از اینکه ناصر در کنار شهلای عاشق روی مبل دراز کشیده و به صدای خرسی گوش میداد که زن جوان برایش خریده بود و از آن خوشش میآمد؛ صدایی که ناقوس مرگ در آن پنهان شده بود؛ صدایی که قتل دو عاشق دلباخته را تفسیر میکرد؛ صدایی که لاله را روی تختخوابی میکشت که ناصر او را در آن عاشقانه بوسیده بود؛ صدایی که شهلا را از چوبهی دار آویزان میکرد تا چراغ عشق را خاموش کند. شهلا! این صدا را چرا خاموش نکردی؟ این صدای ناقوس مرگ بود. این صدای خوفناک برای کشتن تو آمده بود. این صدا بوی خون و بوی طناب دار میداد. کاش خاموشش میکردی. امروز دهم آذر است. روز شنیدن صدای خرس زیبای تو نیست. روز لالایی خواندن تو نیست تا ناصر را به خواب شیرین فرو ببرد و در خواب کوهکن معشوقش باشد. روز آمدن لاله هم نیست. لاله در خوابی ابدی، تو را به مهمانی خانهی کوچکش خوانده است که در آن نه تختخوابی، نه ناصری، نه بوسه ای، نه خریدی و نه مسافرتی هست. شهلای عزیز! عشق واژهی زیبایی است ولی مرگ اصلاً زیبا نیست. همه به عشق میاندیشند ولی تو چرا به هردو اندیشیدی و هر دو را انتخاب کردی؟ آیا به راستی تو لاله را کشتی؟ ایکاش که تو قاتل لاله نباشی، اما لاله دیگر زنده نیست. امروز روز دهم آذر است و من به تو میاندیشم... به لاله میاندیشم. بهتر است بگویم به شهلاها و لالهها میاندیشم و اینکه تا به کی این تابوت جهالت را روی شانههایمان حمل خواهیم کرد؟ انتهای این خیابان دراز کجاست؟ شهلای عزیز تو را نمیشناسم. تو را هرگز ندیدهام. تصویر زیبایت را دیدهام که از زندان به جلسهی دادگاه آمده بودی با انبوهی از روزنامه در زیر بغلت. هم روزنامه میخواندی هم شعر میخواندی. آرایش کرده بودی و موهای براقت از اطراف روسریات بیرون ریخته بود و هنوز هم میخواستی به ناصر بگویی دوستت دارم. خیلی هم با احساس با بازپرس حرف میزدی. به او میگفتی آخر دوستت دارم، چکار کنم؟ خب دوستت دارم. آیا منظورت ناصر بود؟ آری دوست داشتن گناه نیست. عشق ورزیدن جرم نیست، اما کشتن و کشته شدن زشت است. شهلا هشت سال زندگی در زندان برایت کافی نبود؟ آیا هشت سال قطره قطره مردن مجازات نبود؟ بعد از نه سال زندان دیگر چرا چوبهی دار؟ امروز دهم آذر است. روزی که شهلای جاهد جانش گرفته شده است و من با خود میگویم ایکاش شهلا و لاله هر دو زنده بودند. ایکاش جان هیچ انسانی را انسانی نمیگرفت. ایکاش دستهایمان را به هم میدادیم و با هم طنابی میساختیم و با آن، طناب دار را برای همیشه دار میزدیم. لاله و شهلای عزیز، من شعری سرودم که تقدیم شما میکنم. این شعر را زمانی سرودم که در میدان کاج در سعادتآباد تهران، جوانی به نام محمدرضا با ضربههای چاقوی جوانی دیگر به نام یعقوب در کف خیابان جانش را از دست داد. محمدرضا و یعقوب هر دو عاشق بودند، اما عشقی که رنگ و بوی خون داشت، نه عاشق به معشوق رسید و نه معشوق به عاشق. آنچه بود سراب بود و فریب ... باز هم اعدام و ... اعدام، طناب دار یعقوب کی آویخته میشود؟ ای عشق، ای پدیدهی پنهان شهلا! ایکاش بوسهای از لبهایت در کنار طناب دار از تو میکردم تا به نسلهای آینده نشان دهم که مرگ یک انسان زیبا نیست. هیچکس برای مردن عجله نمیکند و همه برای بیشتر زنده ماندن به زندگی عشق میورزند. «عشق که وهم نیست باید بیاندیشیم و عشق را جایگزین نفرت کنیم. کاش خانوادهی لاله نیز به عشق میاندیشیدند نه به انتقام و نفرت. به امید روزی که ما انسانها تغییر کنیم تا ساختار جامعهی ما هم تغییر کند. آن روز هم عشق، هم عاشق و هم معشوق هست، اما طناب دار نیست.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
|
نظرهای خوانندگان
این چی بود؟
-- ناشناس ، Dec 1, 2010زمانه هم شده جمع ضدین. نه به طرحهای مانا که بدون یه کلمه توضیح اندازه سه تا کتاب معنا دارن نه به بعضی مقاله ها که به اندازه سه تا کتاب هم که کش داده بشن نمیشه فهمید بالاخره که چی.
-- فرهاد ، Dec 1, 2010زیبا و با معنی بود
-- طاهره ، Dec 2, 2010