داستان‌خوانی


از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»- 56:
نوازش از سمت تیز؛ رضیه انصاری

پیش می‌آید گاهی. با شنیدن بويي آشنا جايي كه انتظارش را نداری يا قطعه‌ای موسیقی کلاسیک از رادیو‌پخش يك تاكسی، می‌افتی به دام خاطره‌ايی گنگ. انگشت می‌كني تو سوراخ‌های خاك گرفته گذشته‌ای كه مطمئنی دیگر گذشته. پاهات سست می‌شوند كه به یادش بیاوری و خود را محك بزني، آن خود را ‌و اين خود را، كه ببینی آیا، واقعاً گذشته برايت؟!



از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»- 55:
آینه و آدامس، ناصر غياثی

در پنجاه و پنجمین شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، ناصر غياثی ‌«آينه و آدامس» را برای زمانه خوانده است: «نیم ساعتی هست که در راهیم. هنوز سر در نیاورده‌ام برای چه به جایی می‌رود که نمی‌شناسد و خودش را برای مردی آرایش می‌کند که نمی‌خواهد بیشتر از پنج دقیقه پیشش بماند. از من قول گرفته که دم در خانه منتظرش بمانم تا برش گردانم. با این وصف دیگر کوچکترین شکی نمانده که شب نشینی بدون عذاب وجدان برگزار خواهد شد. می‌رسیم. محله‌ی پولدارهاست. خانه‌های یک طبقه و شیک. چراغ‌های خانه خاموشند. زنگ می‌زند. کسی در را باز نمی‌کند. به تلفن‌های مکررش هم کسی جواب نمی‌دهد. مثل گربه‌ای دور خانه می‌چرخد. نرم و مراقب.»



از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»- 54:
تمامی واقعیت در یک واحد کوچک زمان - یونس تراکمه

در پنجاه و چهارمین شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، یونس تراکمه ‌«تمامی واقعیت در یک واحد کوچک زمان» را برای زمانه خوانده است: «دست راستم را روی شانه‌ی راستت گذاشتم. دستم را پایین آوردم و دور کمرت حلقه زدم. تا ویترین‌های بعدی دستش را دور کمر او حلقه زده بود. در یکی از ویترین‌ها گفت بدویم. محمود گفت بدویم. پای چپ را که تندی گذاشت جلو، پای راست به‌شدت به‌کف پیاده‌رو کشیده شد. از شدت درد بود که صورتش را با دست‌هایش پوشاند. از شدت درد بود که دست‌هایش خیس اشک شد. ویترین تاریک واقعیت را خیلی خوب نشان می‌دهد.»



از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»- ۵۳:
نگاهی مهربان- فروغ حميديان

در پنجاه و سومين شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، فروغ حميديان ‌«نگاهی مهربان» را برای زمانه خوانده است: «همه چیز به نظر بی‌اعتبار می‌آید، مخصوصاً جزیره. رویت را به طرف خزر برمی‌گردانی، در سایه‌ی روشن نمای خانه همه چیز مرموز به‌نظر می‌رسد، انگار در پناه هر چیزی رازی به درازی تاریخ وجود دارد که غیر قابل کشف است. اسکله تقریباً خلوت شده، و پیرمرد برای چند قایق در حال حرکت دست تکان می‌دهد.»



از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»- 52:
نیش عقرب - بی‌تا ملکوتی

در پنجاه و دومين شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، بی‌تا ملکوتی ‌«نيش عقرب» را برای زمانه خوانده است: «مجله‌ی استودیو را می‌گذارم زیر دستم تا داستانی بنویسم. من نویسنده هستم و چه اهمیتی دارد اگر بگویند نویسنده خودش را می‌نوسد. من خودم را روی صورت زیباترین مرد جهان می‌نویسم. بالای صفحه هستم. سطر اول. روی موهای آشفته‌ی زیتونی‌اش که اندک انحنایی در انتهایشان دارند. موهای من انحنا نداشت اما پرپشت بود و بعد از ظهرهای گرم تابستان وقتی همه زیر کولرهای آبی چرت می‌زدند، در میان انگشت‌های دست پسر همسایه شره می‌کرد.»



از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»- 51:
کنارِ جايی خالی - محمود حسینی‎زاد

در پنجاه و يکمين شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، محمود حسینی‎زاد داستان ‌«کنار جايی خالی» را برای زمانه خوانده است: «شام سفارش دادند. روی تخت کناری مردی از بغلی‎ای که همراه آورده بود مشروب در لیوانِ نوشابه‎ها می‎ریخت. شاخ‎شکسته گفت چه کار جالبی کرده، دوستش گفت حتمأ از ولایت اومده، وگرنه می‎دونست که اینجا خودشون دارن و سِرو می‎کنن. گفتم بیاره. بعد سرش را کمی خم کرد طرف شاخ‎شکسته و گفت البته شما که باشی آب‎شنگولی لازم نیست. شاخ‎شکسته گفت من خیلی اهلش نیستم، و دوستش خندید که امشب دیگه نیستم و نمی‎دم و این حرفا نداریم.»



از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»- 50:
زبان‌ها - محمدرضا پورجعفری

در پنجاهمين شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، محمدرضا پورجعفری ‌«زبان‌ها» را برای زمانه خوانده است: زنم می‌گوید: «به خدا نمی‌دونم‌. نمی‌شناسم‌.» صدای شلاق بلند می‌شود. فریادِ زن بلند می‌شود. بی‌اراده سرم را بلند می‌كنم‌. به زیر تخت می‌خورد. و ضربه‌ای دیگر و ضربه‌ای دیگر داد و فریاد زن در سرم می‌پیچد. بازجو دیگر نمی‌زند. می‌گوید: «ببین‌! می‌تونم ادامه بدم‌. ولی می‌دونم می‌گی‌.»...



از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»- 49:
سه تیر در هفت‌تیر - عليرضا طاهری عراقی

در چهل و نهمین شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، عليرضا طاهری عراقی داستان ‌«سه تیر در هفت‌تیر» را برای زمانه خوانده است: «سایه‌های روی صفحه‌ی شطرنج تکان می‌خورند، یعنی باد می‌وزد. به شدت تکان می‌خورند، یعنی به شدت می‌وزد. یک صفحه‌ی روزنامه روی آسفالت کشان کشان به طرفم می‌آید. قبل از این که رد شود خم می‌شوم و برش می‌دارم. صفحه‌ی حوادث است. نگاهی می‌اندازم. سمت راستِ صفحه خبر کوتاهی چاپ شده با تیتری نه چندان درشت»...



از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»- ۴۸:
باران - مهکامه رحیم‌زاده

در چهل و هشتمین شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، مهکامه رحیم‌زاده داستان ‌«باران» را برای زمانه خوانده است: «زن بلند شد و به آشپزخانه رفت. پنجره را باز كرد و سرش را بيرون برد و به سرعت بست و به هال برگشت و با خوشحالی گفت: باران. باران می‌‌آد. من می‌‌خوام برم. و به طرف راهرو دم در، دويد و باراني و روسری‌اش را از جالباسی برداشت و پوشيد و بند كيف را روی دوش انداخت و سر را به طرف مرد گرداند و گفت: من رفتم.»



از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»- ۴۷:
سیگار کشان - شیوا مقانلو

در چهل و هفتمین شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، شیوا مقانلو داستان ‌«‌سیگار‌ کشان» را برای زمانه خوانده است: «‌سرباز تازه‌کار است و ناوارد، اولی را حرام می‌کند اما دومی را راه می‌اندازد. شعله می‌گیرد، جاری می‌شود و با راهنمایی دست‌هایش روی سیگار کهنه می‌نشیند. سیگار را بالا می‌برد، به درز لب‌ها نزدیک می‌کند و همان‌طور نزدیک نگه می‌دارد.»



۴۰ـ از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»:
یک گور خالی ـ سعید عباس‌پور

در چهلمین شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، سعید عباس‌پور داستان "یک گور خالی‌" را برای زمانه خوانده است: «صدای بال زدن پرنده‌ای از خواب پراندم. کمی سردم شده بود. از زیر کلاه دیدم از آفتاب خبری نیست. کش و قوسی به بدنم دادم. پایم به چیزی خورد. افتاد و غلتید. سرم را چرخاندم. کلاه از روی صورتم افتاد. خط باریکی از فلاسکِ چایی راه افتاده بود.»



۳۹ـ از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»:
سند بی موتور ـ محمد رضا گودرزی

در سی و نهمین شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، محمد رضا گودرزی داستان "سند بی موتور" را برای زمانه خوانده است: «آي حاجي! اَي اَي. تف به اين روزگار، همه‌ش زير سر مجيد سياه بود. تو نمي‌شناسيش، اما من اخلاق سگ او را خوب مي‌شناسم. از همان روزي كه احمد قرقي تو قهوه خانة شاغلام با يك هوك چپ خواباندش رو زمين، معلوم بود كه همين طوري نمي‌نشيند و يك روز زهرش را به اين بنده خدا مي‌ريزد...»



۳۸ـ از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»:
قضیه فیثاغورث و ... ـ مجید دانش‌آراسته

در سی و هشتمین شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، مجید دانش‌آراسته داستان قضیه‌ی فیثاغورث با یک صفر دوگوش را برای زمانه خوانده است: «تو خیال می‌کردی چون قضیه را نمی‌دانم این حرف را می‌زنم. آن وقت دفترچه‌ات را از جیب بغلت بیرون آوردی، نزدیک شدی و یک صفر دوگوش به من نشان دادی. توی دلم گفتم «گور بابای فیثاغورث». تو اگر تخیل داشتی که معلم هندسه و جبر نمی‌شدی...»



۳۷ـ از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»:
یک روز نامناسب برای سم‌پاشی ـ محمد ایوبی

در سی و هفتمین شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، محمد ایوبی داستان یک روز نامناسب برای سم‌پاشی را برای زمانه خوانده است: «بر این سطح خاکستری باید چه چیزی را پیدا کنم که اصلا ً به یادش نمی‌آورم؟ پیشتر، وقتی به چنین تنگنایی می‌افتادم زمان را قدری عقب می‌کشیدم و با آن ورمی‌رفتم؛ تا دوباره با ذهنی بازتر و دقیق‎تر برگردم به نقطه‌ای که مجبور شده‌ام عقبش بکشم...»



۳۶ـ از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»:
صد هزار كيلومتر اضطراب ـ فتح‌الله بی‌نیاز

در سی و ششمین شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، فتح‌الله بی‌نیاز داستان صد هزار كيلومتر اضطراب را برای زمانه خوانده است: «بلند شدم و شروع كردم به قدم‏زدن. دوباره به خيابان نگاه كردم: سكوت و سكونش خطرآفرين بود. هفت‏تير و كاغذ يادداشت را از ساكم بيرون آوردم و آماده شدم...»



۳۵ـ از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»:
«مردگان» ـ محمدحسین محمدی

در سی و پنجمین شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، محمدحسین محمدی داستان «مردگان» را برای زمانه خوانده است: «جنگ كرده بودند یا نكرده بودند من نمی‌فهمم؛ فقط همین‌كه از قوم ما نبودند باید می‌كشتم‌شان. آن‌ها هم تا وقتی دست‌شان رسید ما را كشتند، چون ما از قوم‌شان نیستیم. مگر نواسه‌اش چی كرده بود. هم‌سن همان پسرک بود كه كشتمش....»



۳۴ـ از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»:
تا هم‌اكنون كه این داستان را برایتان می‌خوانم - امین فقیری!

در سی و چهارمین شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، امین فقیری داستان «تا هم‌اكنون كه این داستان را برایتان می‌خوانم!» را برای زمانه خوانده است: «درها را كه قفل كردیم، نشستیم روبه‌روی هم تا ادامه‌ی غیبت‌ها راجع به میهمانی و آدم‌هایی كه نمی‌شناختیم را یک‌كاسه كنیم؛ كه صدای نفس‌نفس‌هایی به گوش‌مان خورد. ناخودآگاه نگاه مضطرب‌مان را به هم دوختیم....»



۳۳ـ از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»:
دادا ـ محمد کلباسی

در سی و سومین شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، محمد کلباسی داستان «دادا» را برای زمانه خوانده است: «بلقیس آمد. بلقیس زن بابای من است؛ زن اول ماشالا. نشست بالای سرش و به سینه‌اش کوفت. ماشالا داد زد: بابا! من ازم دیگه برنمیاد که زیر این آفتاب عرق بریزم، بیارم این تن لش بخوره...»



۳۲ـ از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»:
یه کار تر و تمیز ـ مهناز کریمی

در سی و دومین شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، مهناز کریمی داستان «یه کار تر و تمیز» را برای زمانه خوانده است: «به روال، خواست چراغ قرمز را رد کند اما راننده‌ی ب.ام.و زرد قناری نظرش را جلب کرد. دختر جوان خندید. تیمسار عینک آفتابی از چشم برداشت: ـ با این لبخند زیبا صبح ما را به خیر کردید. ـ مگه شما چند نفرید؟ ـ یک ارتش خانم عزیز! که شما را به صبحانه دعوت می‎کند. هیلتون، خاویار، تست....»



۳۱ـ از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»:
با گارد باز ـ حسین سناپور

در سی و یکمین شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، حسین سناپور داستان «با گارد باز» را برای زمانه خوانده است: «من به بود و نبود طرف‎دار و تماشاچی کاری ندارم. از همان وقت که حریفی بوده، من این‌جا هستم؛ تا وقتی هم که حریفی مانده باشد، می‌مانم. این‌طور که پیش می‌رود شاید روزی برسد که دیگر پاهام از جاشان تکان نخورند....»