تاریخ انتشار: ۲۳ آذر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
برنامه‌ی رادیویی خاک، ویژه‌ی شعرخوانی بابک مینا

میان ویرانی و رستگاری پلی نیست

بابک مینا و حسین نوش‌آذر

می‌گویند در سال‌های دهه‌ی ۸۰ بیش از هزار عنوان کتاب شعر در ایران منتشر شده است. سال‌ها پیش برای نخستین بار بهمن فرسی، نویسنده، شاعر و نمایش‌نامه‌نویس از عصر قلم‌آشوب سخن به میان آورد. در این عصر قلم‌آشوب هستند شاعران نخبه‌ای که هنوز کتابی از اشعارشان فراهم نکرده‌اند و با وجود آن‌که مجموعه‌ای در دست ندارند، اما شعر آنان بی‌نظیر است. در ادبیات خلاق اگر صمیمیت داشته باشی، نمی‌توانی دروغ بگویی. بابک مینا در دنیای اشعارش با زبان‌آوری‌های نخبه‌پسند و با آوردن تعابیر دشوار و نامفهوم خواننده را مغلوب نمی‌کند. او به سادگی و با تصاویری بسیار واضح نگاهش به جهان را مقابل دیدگان ما قرار می‌دهد. اشعار بابک مینا از یک سویه‌ی روایی و تصویری قوی برخوردار است. برای همین هم به سادگی و به‌راحتی می‌توان با اشعار او ارتباط برقرار کرد. برنامه‌ی رادیویی این هفته‌ی خاک به شعرخوانی بابک مینا اختصاص دارد.

Download it Here!

«به سوی نثر» نوشته‌ی بابک مینا یکی از اشعار اروتیک خوبی‌ست که خوانده‌ام. خطاب شعر به زنی‌ست با چشمان آبی، و شرمگاهی ساده و سرد. «به سوی نثر» را می‌شنویم:

صبح
رو به دیوار نشسته‌ای
با دو چشم آبی
و موهایی لَخت
در رنگ تابلو محو می‌شوی
من با صدایی منجمد از خواب، پرسش‌های بی‌ربط می‌پرسم و تو قهوه‌ات را هم می‌زنی. گمان می‌کنم به من گوش نمی‌دهی.
شب لُخت می‌شوی.
نکته‌ی جدیدی در تنت نیست.
اما چیزی از توصیف می‌گریزد.
شرمگاه تو ساده است
و بی‌نهایت سرد
و خالی.
آنچه مرا به هیجان می‌آورد.
سینه‌هایت
دو هیچِ برآمده‌اند.
وقتی در تو فرومی‌روم.
تو حقیقتا از جنسی دیگری.
آرام می‌خوابیم
تا فردا صبح.

آرامش غریبی که در این شعر وجود دارد، مرا به یاد مرگ می‌اندازد. مثل این است که روایتگر سطرهایی که شنیدید، با زنی مرده به بستر رفته است؛ با زنی که حقیقتاً از جنس دیگری‌ست. عشق به مرگ‌ در این شعر، در شعر خطابی «برف یا ریگ»، به تحکمی آمرانه می‌انجامد: مردی که از خودکشی برگشته است، ما را به صبوری دعوت می‌کند.


بابک مینا

برف یا ریگ؟
نمک در دست تو می‌ریزد.
برف یا ریگ؟
آقای محترم، لطفا صبور باشید.
من دوباره به اینجا آمده‌ام.
وقتی باران انار روی کویر می‌تابد.
وقتی ر‌یگ‌ها میان دانه‌های سرخ جای می‌گیرد
وقتی جرقه سم اسب‌ها در آسمان ابرها را حامله می‌کند.

آقای محترم من از خودکشی برگشته‌ام.
شعرم به جای خودم.

کمی نور در یخدان قدیمی باقی مانده است.
به ماه‌بانو گفتم مواظب باشد نورها از دستش نریزند.

آقای عزیز؛ فکر کنم برای امروز کافی است
برای مردن فقط کافی‌ست نفس بکشید.

دنیای شعری بابک مینا همان‌قدر که از شعر غرب مایه دارد، از تصاویر پررنگ شعر فارسی هم بهره برده است. در «آواز قالی» متانت و آرامش دو شعر پیشین جای خود را به تصاویر متعارف شعر فارسی می‌دهد. منتهی در اینجا هم عمق فلسفی شعر خواننده و شنونده‌ی شعر را غافلگیر می‌کند:

هنوز نگاه‌ها از نورگیر فرسوده برنگشته است
پچ پچ مگس‌ها در هوا خطوطی انتزاعی ترسیم می‌کند
موسیقی نخ‌ها و رنگ‌ها
آوازی غریب طرحی از مکان به‌دست می‌دهد
و زنانی که جهان را با چشم‌ها و انگشتان‌شان می‌سایند
در بی مکانی زیبایی
از افق لچک ترنجی بی‌پایان
به سرزمین‌های دیگر نگریستم
به طرح خیالی شهری که دیگر نیست
به ناموجودی آن نقطه بی‌شکل...

رنجی عظیم در تن‌شان
اندوهی فروتن در نگاه‌شان
در رقصی ساکن
با بی‌لبخندی با شکوهی
واژگونگی جهان را فریاد می‌زنند

در «تنهایی ابدی» نومیدی شاعر از ساز و کار مسلط بر جهان بر وصفی که از خداوند ارائه می‌دهد سایه می‌اندازد. خدا در نظر شاعر کسی است که به انسان پناه می‌آورد. این تصویر کاملاً عرفانی‌ست:

خدایی که جهان رهایش کرده
فربه از شعله‌های خویش

آبی و افسرده
کهکشان‌های تنهایی خویش را می‌پیماید
خدایی که اشک می‌ریزد،
دیگر سوره‌ای نمی‌نویسد
و به دوردست انسان پناه برده است.

و سرانجام «پرندگان ما» نشان‌دهنده‌ی تصوری است که شاعر از شعر دارد. او می‌پرسد، این عصر، این عصر قلم‌آشوب که در آن ظاهراً «میان ویرانی و رستگاری پلی نیست» آیا به‌راستی شاعرانه‌ترین اعصار است؟ می‌گوییم نه. ما در قرون وسطایی زندگی می‌کنیم که پهلوان‌هایش همه از نومیدی و با کمری شکسته به شعر پناه آورده‌اند. در این میان آنچه که اهمیت دارد این است که شاعری به نام بابک مینا در اشعار تصویری و روایی و خطابی‌اش، به گشایشی که از آن سخن می‌گوید، نزدیک‌تر می‌شود و ما را هم به خود نزدیک‌تر می‌کند. آیا این کافی نیست؟

اینجا پرندگانی هستند که با بال‌هایشان سرنوشت ما را رقم می‌زنند. با آواز آب درون زمین بیدار می‌شوند و با نخستین ضربه شب می‌میرند.
در رگ‌های من شرابی تلخ جاری‌ست. نفس‌هایم از عطر خشخاش آکنده است. میان ویرانی و رستگاری پلی نیست، گشایشی هست. همچون دو فصل از هم زاده می‌شوند.
شعر جنون واژه‌هاست. در عصر ما انبوه واژگان مجنون به سوی دروازه بزرگ رهسپارند. پس آیا این عصر شاعرانه‌ترین اعصار است؟
اندیشیدن آتش‌ریزان پتک بر آهن است. ما در جرقه‌ها سکونت می‌کنیم.

وبلاگ شخصی بابک مینا

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

دست مریزاد عزیز. انتخاب خوبی بود.
یک جور صمیمیت, فروتنی ناشی از دانش و خردورزی در کارها بود. ایدون باد
----------------
ممنون از لطف و توجه شما و ممنون از بابک به خاطر شعرهایش که به ما هدیه داد

-- علی ن ، Dec 13, 2010

ممنون از انتخاب خوبتان . دست مریزاد آقای مینا .شعر ها فوق العاده هستند.

-- م.مشایخی ، Dec 13, 2010

چرا آدمها را بی هیچ دلیلی به عنوان یک استعداد معرفی می کنیم.شاعری که نمی داند چرا باید معادل شرمگاه را برای کوس انتخاب نکند حتما از ادبیات تازه بویی نبرده است

-- بدون نام ، Dec 14, 2010

برای مردن فقط کافی‌ست نفس بکشید...
این مصرع عجیب به این روزهای ما نزدیکه
از معرفی این شاعر خوب ممنون
لذت بردم

-- الهام حیدری ، Dec 14, 2010

دوست عزیزی که نظر زیر را داده ای اول لطف کن برو فرق کوس و کس را چک کن بعد از نویسنده ایراد بگیر....
چرا آدمها را بی هیچ دلیلی به عنوان یک استعداد معرفی می کنیم.شاعری که نمی داند چرا باید معادل شرمگاه را برای کوس انتخاب نکند حتما از ادبیات تازه بویی نبرده است

-- abdul ، Dec 14, 2010

«گمان کنم آقای مینا یوسف گمگشته است». این را اولین خریدار میگفت.
کنعانی

-- بدون نام ، Dec 14, 2010

شما از کجا مطمئن هستید که منظور شاعر دقیقاً شرمگاه معشوق‌اش نبوده است؟ ارزش این شعر اما بیشتر در این است که سکس و مرگ را با چند کلمه به نمایش گذاشته بدون آنکه از سکس یا مرگ سخنی به میان آورد. همین اتفاق در دنیای شاعرانه او می‌افتد وقتی می‌گوید بین ویرانی – بخوان مرگ – و رستگاری – بخوان عشق- فاصله‌ای نیست. چقدر خوب است که در خاک گاهی با چهره‌هایی آشنا می‌شویم که در فرهنگ هیاهوگر ما در محاق اند

-- دوستدار شعر ، Dec 14, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)