خانه > خاک > برنامه رادیویی خاک > اروتیسم ایرانی | |||
اروتیسم ایرانیسعید طباطبایی، حسین نوشآذرمسجد جامع نوشتهی سعید طباطبایی یک داستان تمامعیار اروتیک ایرانی است؛ رفلکسیونهای ذهنی مردیست که پس از همآغوش شدن با یارش، ذهنش کم کم از تن معشوق میرود پی طبیعت جسم زن و از آنجا بهآرامی به رواقهای مسجد اصفهان میرسد که در پایان ما را برساند به پیرمردی که بهتنهایی در صحن مسجد قدم میزند.
آرامشی که بهرغم همهی این رویدادهای ذهنی در این داستان هست، از جنس آرامش پس از یک همآغوشی کامیاب است. اینگونه سفرهای ذهنی درآمیخته با خارخارهای پنهان و آشکار را پیش از این در بهترین داستانهای کوتاه هوشنگ گلشیری و در رمان برهی گمشدهی راعی هم سراغ داشتیم. آقای راعی در همان حال که از پنجره به رختهای زیر و وسوسهانگیز زن همسایه نگاه میکند، ذهناش میرود پی گیرها و چالشهای فرهنگی و مذهبی ما، و بدین ترتیب طرحی کلی از فرهنگ ایرانی بهدست میدهد. «مسجد جامع» نوشتهی سعید طباطبایی چنین داستانی است؛ داستانی که در کمال ایجاز چیزی از معماری و فرهنگ ایران را در خود پنهان کرده است. در نخستین داستانخوانی برنامهی رادیویی خاک، به داستان کوتاه «مسجد جامع» با صدای نویسنده گوش میدهیم:
زنی را که دوستش داری برهنه میکنی، در آغوش میفشاری و با او عشق بازی میکنی... وقتی تمام تنش به لرزه میافتد و از دهان نیمه بستهاش صدای جیغمانند کوتاهی شنیده میشود، آنگاه میتوانی آرام او را همچنان در آغوش بگیری و به پلکهای بستهاش نگاه کنی که سایه ملایم قرمزرنگی آن را پوشانیده است. پلکهایی که با آرامش روی چشمها خفته و بعد دماغش را نگاه میکنی که از این فاصلهی اندک بسیار بزرگ به نظر میرسد. وقتی به نوک دماغش که سر بالا است نگاه کنی پلکها و مژههایش در دیدت محو میشود و این حس به تو دست میدهد که باید همچنان از نوک دماغ به پیش بروی. دماغ به تابلویی اشاره دارد که روی دیوار روبهرو کوبیده شده. یک کپی ناشیانه از نقاشیهای پیکاسو که در قاب زردرنگی جا خوش کرده و احتمالاً اندکی مایل به راست به دیوار کوبیده شده است... دماغ که حالا محو دیده میشود شاید عامل خطای دید تو باشد و تابلو درست مطابق خط افق بر دیوار نصب شده باشد. به خطوط سقف و گچبریهای دیوار هم زیاد نمیتوان اعتماد کرد. حتا شاید اعتماد به دستگاههای اندازهگیری هم بیهوده باشد. در هر صورت زمین چون نوک این دماغ که نیمی از محدودهی دید مرا اشغال کرده گرد است. دماغی که بسیار بزرگ به نظر میرسد و این حالت سربالای آن موجب شده که از این فاصله هم کمی از تیرگی داخل سوراخها و موهای نازکی که از آن میلیمتری بیرون زده دیده شود. سوراخی که در جهت دید من است به دهانهی غاری میماند با سبزههای کمپشتی که در اطراف و داخل دهانه میروید. تن پر است از این غارها، تپهها و ماهورها، حتا چشمه و کوه. برجستگیهای تن شبیه برجستگیهای دشتهای وسیع است. این دو سوراخ دماغ نیز چون دو غاری است که به درون میرود. دهانه به دهلیزی منتهی میشود و دهلیز به تالاری که از آن دهلیزهای دیگری منشعب میشود. این راهی که از درون حفرهی دماغ آغاز میشود فقط تصوری است که علم تشریح پدید آورده. اما نوک دماغ به تابلویی اشاره دارد و راهی را نشان میدهد که پیمودنی است. تابلوی دختران آوینیون روی دیوار طبعاً تو را به یاد کارهای دیگری میاندازد؛ مثلاً آثار پل کله یا حتا کارهای ونگوگ و شاید هم نمای سقف کلیسای استراسبورگ... یا آجر چینی سقف یکی از رواقهای مسجد جامع اصفهان. ... میتوانی در ملات بین آجرچینیها گم شوی. میتوانی خودت را چون ملات سفت شدهای در پس سالیان متمادی حس کنی و لرزش اندام زن را که این بار از سرما است مثل زلزله خفیفی از گذر ماشینی در خیابان بر روی طاقی سقف مسجد احساس کنی. لرزش اندام زنی را که در آغوش گرفتهایاش. یکباره در خواب از سرمایی که عرق تنش را خشک کرده به لرزش افتاده است. همانطور که خوابیدهای پتو را با پا از روی ساق پاهایش بالا میکشی و خودت و او را زیر پتو مخفی میکنی. بدنش گرم میشود و اندکی میغلطد. تازه متوجه عضوی میشوی که کوچک شده و به آرامی بیرون میلغزد و میان دو ران آرام میگیرد. به غاری فکر میکنی که به جایی ختم نمیشود. به ملاتی فکر میکنی که ترکیبی از قیر است و ستونهای بلند تخت جمشید را به سقف متصل کرده است. سقفی که وجود ندارد و ستونهای تراشخورده از سنگ که همچنان در معرض تماشا هستند. چشمان خیره، دهان گشوده... و با صدای خرناسهی آرام دهان زن حس میکنی که ذهن تو از ستونهای تخت جمشید به مسجد جامع اصفهان باز میگردد. به طاقیها و آجرچینیهای سقف، به صحن باز مسجد که پیرمردی تنها قبل از صلات ظهر در آن گام میزند. نویسندگانی که مایلاند در دفتر خاک داستانخوانی داشته باشند میتوانند داستانهایشان را اجرا کنند و بهشکل فایل ام پی تری و متن به دست ما برسانند. لطفاً توجه داشته باشید که فایل صوتی از شش دقیقه نباید تجاوز کند. هر صد کلمه معادل یک دقیقه است. دفتر خاک |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
تا منظور از تمام عیار چی باشه، یه داستان که نیست، چن تا پاراگرافه، چه جوری تو روی هدایت نگاه می کنی، قسمت وصل به مسجد خب یه چیزی ، اما صحبت غار و تپه ماهور! یاد چشم چشم دو ابرو افتادم، اروتی اش هم اما خامی و ذوق زدگی توشه، اصولا ایده داستان خوندن توسط خود مرتکب اثر هم ایده لوسیه.
-- امیل زولا ، Dec 6, 2010زیباست
-- مریم رییس دانا ، Dec 7, 2010بی مزه بود
-- اشکان ، Dec 7, 2010بسیار ضعیف
-- وحید ، Dec 7, 2010خیلی تعجب کردم. اصلا فکرش رو نمی کردم که دماغ یه زن بعد از ارگاسم اینقدر سکسی باشه
-- دماغ ، Dec 7, 2010عالی بود
-- منیژه ، Dec 7, 2010مدرن نوشته شده ولی مدرن نگاه نکرده... 18ساله بودم و میخواستم پولدار شوم و با دختری که دوست داشتم ازدواج کنم. یه روز صاحب مغازه ای که توش کار میکردم، گفت: منم عاشق زنم بودم ولی شب ازدواج وقتی کارم تموم شد، بلند شدم و رفتم خودم رو بشورم. توی آینه دستشویی به خودم نگاه کردم و گفتم: همین بود؟ فقط همین؟... کاری که این داستان کرد اروتیسم به شیوه رمانتیک نویسها بود. و حالا سوال اینجاست که اروتیسم به شیوه ی ایرانی یعنی این؟ شما فکرمیکنید کدام یک از دهه شصتی ها بعد از هم آغوشی موفق به چنین چیزهایی فکرمیکنند؟ دهه 50یا40 هم اصولن بعید است که چنین فانتریهایی بپرورند... یعنی که نامجو اصولن بهتر اروتیسم ایرانی رو نشان داده و چیزی بنام رابطه ی جنسی وجود ندارد شما که فرنگ رفته اید ناسلامتی... همین بود؟ فقط همین؟
-- علی ، Dec 7, 2010______________
علی عزیز، معلوم است که ما دیگر پیر شدهایم و معلوم است که از شما جوانها کاملاً عقبماندهایم. کاملاً. زنده باشی. ممنون از نظرت. اما با اینحال لطفاً به ریش نه چندان سفید ما نخند. از شوخی گذشته: این نوع رابطه که شما میگویی با همه راحتی و آزادگیاش ایرانی نیست. ایرانی – فرنگیست. یعنی ماحصل تلاشهاییست برای پیوستن به دهکدهی متجددها و رها شدن از بند سنتها. ایرانی، به گمان من یعنی خارخارهای پنهان. یعنی همین وسوسهها، چشمچرانیها، از پشت چادر برهنه دیدنها و مانند آن. یعنی مثل داستان سعید از راسته دماغ یار بالا بکشی و خودت را برسانی مثلاً به مسجد جامع اصفهان. یعنی چیزی که توی ادبیات خودمان هست. از خیلی دور تا امروز. تا امروز؟ نمیدانم. در رستمالتواریخ پر از این ماجراهاست. اگر گیرت آمد بخوان. حرف ندارد. بهترین کتاب است برای شناختن ساز و کار ذهن بعضی پدربزرگها و مادربزرگها
نخیر من خودم یک ایرانی - فرنگی هستم. خبرندارید که اروتیسم را روسپیگری و رابطه روشنفکرانه دوجنس را «سیاست از نوع واکسی» ترجمه میکنم؟ همجنسگرایی همان لواط است و بس، ما رو .. گیر آوردید؟
-- بدون نام ، Dec 7, 2010ما خودمون تو این کار استخونها خورد کردیم که نپرس.
کاریکاتوریست قهرمان
----------
کاریکاتوریست قهرمان، ظاهراً خوب است که شما یک دورهی آموزشی برگزار کنید و در آن ربط سیاست آن هم از نوع واکسیاش را با لواط آموزش بدهید.
ببخشید، کمی برای من سوال شده: از کی تا حالا علم تشریح اجزای بدن شده جزو "اروتیسم" اونم از نوع ادبیاش!!!
-- ن. بیدار ، Dec 7, 2010عزیز من آخر سوراخهای بینی، یا به قول نویسندهی ما "دماغ" (!) و بعد هم کشف توی سوراخها و موهای ریزش و بعد هم احتمالا اجزای داخلی سیستم تنفسی کجاش اروتیک است!
نمیدانم اگر شده به من هم بگوئید!
مثلا نفس نفس زدنهای زن یا مرد را میشود در گونههای داستان اروتیک به کار برد اما تشریح سیستم تنفسی اگر نگویم محال است، ولی بسیار مشکل است که در به وجود آوردن حس و داستان اروتیک نزد خواننده کمکی کند!
من یه چندتایی "داستان اروتیک" خواندهام، اما در هیچکدام نه تا اینقدر اسم آثار معروف هنری را چپاندهاند و نه از سوراخ بینی به ارگاسم یا "سوراخها" و "تپههای" دیگری از بدن زن رسیدهاند!
ملات به کار رفته یا سقف تخت جمشید کجایش اروتیک است؟! ستونهایش شاید کمکی کند اما...
در ضمن یک چیز دیگر که کلی است: ادبیات فارسی راه درازی دارد در این گونه سبک. چون هم از مشکل سانسور حکومتی رنج میبرد و هم از نوع دیگری سانسور که از آن به "خود سانسوری" تعبیر میشود و نزد نویسندههای ما زیاد دیده میشود. در این داستان هم نمونههایش کم نیست.
ببینید من خودم یک مشکل دارم با مفهوم اروتیک و برداشت صحیح معنای کلمه هر چند در مدت 25 سال زندگی در فرنگ. و سعی در نشان دادن انواع و اقسام فیلمهای آموزشی برای ثوصیف آن در تلویزیون کشوری که در آن زندگی میکنم.
-- سارا ، Dec 7, 2010چه خوب بود بجای اینهمه بحث در مورد جزئیات داستان یکنفر پیدا میشد که
1- مفهوم اروتیک را توضیح بدهد
2-تفاوت آن با عمل جنسی را توضیح بدهد
3-و تا آنجایی که در برنامه های اروتیک نمایش داده شده و توضیح داده شذه تفاوت بین نیاز به انجام روابط جنسی و حس اروتیک هست. و تا آنجایی که من متوجه شدم حس اروتیکی درک حس جنسیت خودت است اعم از زن بودن یا مرد بودن. یعنی جنسیت خود را حس و درک کردن. شاید دیگران تعریف بهتر یا دقیق تری داشته باشند . متشکر میشوم اگر آنرا بگوئید.
اروتیسم عبارت است از تصعید سکسوالیته در هنر و فرهنگ. ابتدا در آغاز قرن بیستم بعضی از هنرمندان و نویسندگان فرانسوی به اروتیسم به عنوان یک درونمایه جدی برای آثار هنری و ادبی پرداختند. میشل فوکو میگوید: اروتیسم عبارت است از تلاش انسان که بر مرگ با کمک سکسوالیته چیره شود. اگزیستانسیالیستها اعتقد داشتند که زندگی بیمعنیست. اروتیسم به اعتقاد آنها راهی بود برای فراموش کردم بیمعنایی و پوچی زندگی. مارکسیستها اعتقاد داشتند که موقع انقلاب کارگری، اروتیسم اهمیتش را از دست میدهد. سوررئالیستها خیال میکردند واقعگرایی یک اشتباه است و فکر میکردند اروتیسم سرچشمهی الهام هنری ست. بدبینان به فرهنگ غرب اعتقاد دارند که اروتیسم باعث فساد اخلاقی میشود و زمینههای رشد پورنوگرافی را فراهم میکند. مسلمانان در پوشش زن نوعی اروتیسم را سراغ دارند. یعنی اولن اروتیسم برای انها یک امر مردانه است و در ثانی، هر چه پوشیدگی جسم زن بیشتر باشد، به همان اندازه تصور برهنگی او جذاب است و هرچند که با عذاب وجدان و احساس گناه همراه است، اما همین احسلس گناه و ترس از عقبوتش ماجرا را اروتیکتر جلوه میدهد. بعضی از مراسم مذهبی مثل عاشورای حسینی از جنبههای اروتیک برخوردار بوده و هست.
-- بدون نام ، Dec 7, 2010چرندیات
-- Raha ، Dec 8, 2010تداعی
-- زیتون ، Dec 8, 2010با تشکر از کامنت گذار بدون نام برای تعریف مفهوم اروتیک. و من دلم میخواهد توضیح دیگری به آن اضافه کنم که در برنامه های آموزشی برای روشن کردن مفهوم اروتیک گفته شد و تائید کننده توضیحات دوست عزیز است.
-- سارا ، Dec 8, 2010اروتیک پروسه شکل گیری هویت شخص است که نا خودآگاه ( من برتر) در این پروسه به جستجو و سرانجام به کشف ارتباط با دنیای بیرون از خود میرسد.
شاید این همان تعریف حس غلبه و سلطه بر مرگ و نیستی باشد.
خیلی با حالید.
-- هاج و واج ، Dec 12, 2010به مقدمه ای که بالای این مطلب نوشتید یه نگاهی بندازید. گویی خواننده قراره چی بخونه؟ تقصیر شما نیست. شاید سطح همه چیز اومده پایین. داستان نویسی هم. کار رسانه ای هم.