خانه > نيلگون > فرهنگ > چگونه با دانشگاهستيزی مقابله کنيم؟ | |||
چگونه با دانشگاهستيزی مقابله کنيم؟نيمافایل صوتی ـ بخش چهارم (آخر) چارلز تیلور (Charles Taylor)، در کتاب عقلانیت و نسبیگرایی (Rationality and Relativism) به نکتهای در خصوص برداشت گذشتگان ما از مقولهی فهم جهان و شیوهی حصول این فهم اشاره میکند، که کاملکنندهی بحث ماست. چون نشان میدهد که چرا در تقابل با شیوهی مدرن فهم امور، شیوهی سنتی به نظر ما کودکانه جلوه میکند. او مینویسد که در جهان پیشا- مدرن، فهم جهان با «همنوایی کردن» با آن ممکن تلقی میشد. طبیعت، همچون ابژهی پژوهش، از انسان جدا انگاشته نمیشد بلکه نوعی همنوایی با طبیعت یا همدردی کردن و همدلی داشتن با آن، کلید درک طبیعت بود. او از دید حکمت سنتی و از قول حکیمان جهان سنت مینویسد: «ما نظام اشیأ را بدون درک مقام و جایگاه خودمان در آن درک نمیکنیم، زیرا ما خود بخشی از این نظام هستیم. و ما نمیتوانیم نظام اشیأ و امور و همچنین جایگاه خودمان در آن را بدون عشق ورزیدن بدان درک کنیم، یعنی بدون تشخیص خوبی این نظام؛ و منظور من از همنوا بودن با نظام اشیأ نیز همین امر است. همنوا نبودن با نظام اشیأ، شرطی کافی برای نفهمیدن آن است، زیرا هر آن کس که به راستی آن را میفهمد، ضرورتاً عاشق آن است؛ و نفهمیدن آن با همنوا بودن با آن سازگار نیست زیرا همنوایی مستلزم فهمیدن آن است.» (ارغنون، شمارهی ۱۵، صفحهی ۹۸-۹۹) بنابراین در جهانبینی سنتی، نه تنها مفهوم علم از اخلاق متمایز نیست، بلکه خود مقولهی «فهم» در معنای کلیاش پیراسته از یک رویکرد عاطفی نیست. همین رویکرد عاطفی به موضوع پژوهش در جریان فهم آن است که باعث میشود احکام ارزشی (از قبیل احکام اخلاقی) در بطن گزارههای علم سنتی وارد شود. تیلور با استفاده از اصطلاح «همنوایی» به این خصیصهی فهم و دانش سنتی اشاره میکند. ماکس شلر (Max Scheler)، فیلسوف و جامعهشناس آلمانی، با اصطلاح همدردی (Sympathy) به این کیفیت اشاره میکند و در کتابی با نام ماهیت و اشکال همدردی (Wesen und Formen der Sympathiegefule) پدیدهشناسانه آن را مورد بررسی قرار میدهد. شلر همچنین اشاره میکند که همدردی شیوهی مواجههی با جهان و فهم آن در انسان عصر کهن است و در عصر مدرن تنها در میان کودکان و (از افراد بالغ) در میان برخی مبتلایان به اختلالات شناختی شیوهی غالب درک محیط است. تیلور نیز در ادامهی بحث خود در این مورد خاطرنشان میکند که: «گسست پیوند میان فهم و همنوایی، جزئی اساسی از انقلاب مدرن در قلمرو علم بود. چنین گمان میرفت که درک جهان به منزلهی نظامی با معنا، و موضوعی که میتوان با آن همنوا شد، نوعی فرافکنیست، نوعی توهم تسلیبخش است که مانع رشد شناخت علمی میشود. پیشرفت و تداوم علم وابسته به رعایت نوعی انضباط است، انضباطی که ما را وامیدارد تا ماهیت اشیا و امور را بدون توجه به معانی آنها در چشم خودمان بررسی کنیم. این انضباط بهلحاظ قواعد و هنجارها و عملکرد علم مدرن، به اصلی مرکزی بدل شدهاست. تمدن ما سرشار از هشدارهای گوناگون برای پرهیز از خطایی سادهلوحانه است، یعنی خطای فرافکندن نظامی از اشیأ به جهان که برای ما با معنا و ارضاکنندهیا غرورآمیز است، و همچنین پر است از سرزنش و نقد کسانی که مرتکب این خطا شدهاند، و شادی و غرور افراد از خود متشکری که گمان میکنند مرتکب این خطا نشدهاند. همهی ما از کودکی و به کرات داستانهای آموزندهای دربارهی داروین یا فروید شنیدهایم، دانشمندانی که شجاعت رویارویی با حقایق تلخ را داشتند، همان حقایقی که تصاویر تسلیبخش ما از سلسله مراتب کائنات و جایگاه ما در آن را به اصطلاح متلاشی کردند؛ و گاهی اوقات نیز این دو تن همراه با کپرنیک (یا گالیله) تثلیثی مقدس را شکل میبخشند تا تاثیر این داستانها افزایش یابد.» (ارغنون، شمارهی ۱۵، صفحات ۹۹-۱۰۰) خلاصه آنکه، علم هرگز تضمین ندادهاست که ملاحظهی خوشایندها و ناخوشایندهای انسان را بکند. علم غربی با این بیپروایی توانسته لایههایی از حقیقت را کاوش بکند که هرگز علم سنتی که کارگزار دین و باورهای اسطورهای بوده است به آستانهی آن نرسیده است. علم غربی حتی ملاحظهی حرمت داروین و فروید و دیگرانی که تا این حد در گسترش علم دخیل بودهاند را هم نمیکند و با نقد و اصلاح نظریات آنان به سمت لایههای عمیقتر حقیقت پیش میرود. همان طور که در بند منقول از تیلور اشاره شد، جدا کردن همنوایی از روند فهم امور، بخشی از آموزشهای مدرن است. یعنی ما برای این تفکیک نیازمند آموزش و تمرین مداومایم. کاسیرر در تحلیل خود تأکید میکند که ذهنیت اسطورهای، اگرچه ذهنیتی فاقد مقوله نیست و نباید آن را به منزلهی ذهنیتی مشوش و بی ضبط و ربط به معنای مطلق کلمه قلمداد کرد ، اما در مقایسه با اندیشهی تجربی- انتقادی، ذهنیتی با مقولهبندیهای تنک و مختصرتر است. ذهنیت اسطورهای، ذهنیت اصیل و ابتدایی همهی افراد بشر است. بنا به اصطلاحات رایانهای این ذهنیت به صورت پیشفرض (default) در همه وجود دارد و حتی در عصر مدرن نیز ذهنیت کودکان در اساس نزدیک به ذهنیت اسطورهایست. آموزش و پرورش مدرن است که این ذهنیت بکر و سادهانگار را به ذهنیتی پیچیده ارتقا میدهد، بحث اخلاق را از بحث علم جدا میکند، در علم به شاخههای گوناگون که هر کدام تعاریف مشخص خود را دارند قائل میشود و روششناسی میآموزاند. بههمین جهت است که برای کلیهی دانشآموزان و بهخصوص دانشجویان رشتههای فنی و حتی علوم انسانی، ذهنیت حوزویان، هم سادهلوحانه و هم آشفته جلوه خواهد کرد. در کتب معارف دینی به این دانشجویان آموخته میشود که دین «فطرت» انسان را مورد خطاب قرار میدهد و آموزههای دینی چیزی جز نوعی یادآوری نیستند. چون معارف دینی در نهاد هر انسان به صورت مکتوم موجود است و تنها غفلت، ما را نسبت به آنها بیگانه کرده است. این آموزه درست است اگر به جای واژهی فطرت، که مفهومی متافیزیکیست، مفهوم کانتی «شناخت پیشینی» (a priori cognition) را جایگزین کنیم: مقولات فاهمه (Verstand) در وجه اسطورهایشان (که موضوع پژوهش کاسیرر بودهاند) بهنحوی مضاعف پیشینی هستند، از یک سو پیشینیاند چون مقولات فاهمه همگی پیشینی هستند، از سوی دیگر بهجهت وجه اسطورهای که دارند نسبت به مقولات اندیشهی تجربی- انتقادی نیز پیشینی هستند؛ یعنی نسبت به آنها منطقاً و زماناً مقدماند. بههمین جهت است که در تاریخ علم، ابتدا «علم اسطورهای» داشتهایم، و علم مدرن تنها پس از تلاشهای بسیار در جهت ایضاح مفاهیم و تدوین روششناسیهای دقیق و منظم در تاریخ بهمنصهی ظهور رسیده است. رجعتگرایی ِ حکومت اسلامی کار حکومت اسلامی در بازگرداندن ذهنیت مدرن به ذهنیت اسطورهای- دینی، کاری سهل و ممتنع است. سهل است چون ذهنیت اسطورهای، ذهنیتی اصیل است و به نحوی پیشینی (یعنی بدون آنکه اساساً به آموزهی خاصی نیاز باشد) حضور دارد، و بروز میکند. هر نوع آموزهای برای فعلیت بخشیدن و تداوم این ذهنیت، مانند خلاص کردن خودرو در سرازیریست! یا به عبارتی فلسفیتر، صرف یک یادآوریست. این کار ممتنع است چون هرچه که آموزش و پرورش مدرن انضباط علمی را بسط میدهد، به همان میزان ذهنیت اسطورهای را به حاشیه میراند. حذف آموزش و پرورش مدرن هم کمابیش محال است، چون حتی یک روز از زندگی شهری بدون کاربست علم مدرن (علوم فنی و مهندسی) میسر نیست. حتی میتوان گفت که خود زندگی شهری برای شهروندان مستلزم رعایت حداقلی از نظم و در نتیجه حفظ حداقلی از عقلانیت است که فقط از ذهنیتی آموخته با انضباط فکری و دور از تموجات عاطفی میتوان بهخوبی انتظار داشت. حکومت اسلامی هرگز نمیتواند بهطور کامل یا حتی نسبی از ترویج آموزش علوم فنی مدرن دست بکشد، چون این علوم برای ادارهی زندگی شهری مدرن ضروری هستند. به مجرد اینکه این علوم در دبیرستانها و دانشگاهها تدریس و ترویج شدند، ذهنیت اسطورهای- دینی هرچه بیشتر تحدید میشود. در بهترین حالت، حکومت اسلامی میتواند علوم انسانی مدرن را از دانشگاهها حذف کند. چون ضرورت آموزش این علوم به ویژه در کوتاهمدت و میانمدت احساس نمیشود. علوم انسانی، تنها زمانی میتوانند بر یک جامعه اثر مثبت داشته باشند که دستاوردهایشان در قالب برنامههای مدون که توسط یک ساختار حکومتی منسجم و قوامیافته ضمانت اجرایی پیدا کردهاست، به کار گرفته شوند. حکومت اسلامی میتواند با نادیده گرفتن ارتباط شناختشناسانه بین علوم مدرن فنی و تجربی، و علوم انسانی، صحبت از اسلامی کردن علوم انسانی بکند؛ و حتی موقوف اجرایی شدن این ایده نماند و با حذف غیرعلنی و غیر رسمی دانشآموختگان علوم انسانی از مدیریت کلان و راهبردی کشور و با پر کردن مناصب و مدیریتهای رده- بالا با فارغالتحصیلان شبه- دانشگاههایی مثل دانشگاه امام صادق عملاً تدریس علوم انسانی مدرن را به امری عبث مبدل کند. و این کاریست که سالهاست انجام میشود. به همین جهت میتوان گفت که نگرانی رهبر حکومت اسلامی از تعداد زیاد دانشجویان علوم انسانی در کشور، اگرچه قابل درک است، اما چندان بهجا نیست. چون فارغالتحصیلان این رشتهها معمولاً در هیچ منصب مهم حکومتی و مدیریتی به کار گرفته نمیشوند و آنهایی هم که به هر ترتیب مناصب مهمی میگیرند، از این پس ناگزیر کارگزار اجرای برنامههای کلانی میشوند که بر مبنای دستاوردهای علوم انسانی مدرن تدوین نشدهاند، بلکه حاصل نگرانیهای مکتبی و حوزوی آقایاناند. علوم این زمانه و علوم پس از ظهور امام زمان مخالفت بنیادگرایان حاضر در دولت و مجلس با سند چشمانداز بیست سالهی توسعهی کشور دقیقاً از این منظر است که این سند به زعم آنها مروج اندیشهی سکولار است و به اندازهی کافی ضامن بقاء فرهنگ سنتی و اسلامی نیست. امروز امور کشور در سطح کلان در دستان آن بخشی از متدینان جامعه قرار دارد که مبتنی بر روایات شیعی، علوم این زمانه را در برابر علومی قرار میدهند که قرار است امام زمان برای بشریت به ارمغان بیاورد. میرباقری، حوزویای که تاکنون نقلهای متعددی از او کردیم و او را به حق باید یکی از بارزترین نظریهپردازان بنیادگرایان حاکم در دولت و مجلس بدانیم، با اشاره به روایتی که بر اساس آن در عصر ظهور امام آخر، تنها دو حرف از بیست و هفت حرف علم ظاهر شدهاست و امام بیست و پنج حرف دیگر علم را عرضه خواهد کرد، میگوید « خود این مطلب هم گویای این است که فضای دیگری غیر از این علوم به وجود خواهد آمد. بنابراین، نمیتوان این علوم را با علوم عصر ظهور مقایسه نمود. غیر از این که این علوم و فناوریها، ابزار توسعه تمدن مادی و توسعه پرستش دنیا نیز هستند و در جهت توسعه معنویت کاربری جدی ندارند.» چنین است که همچون رییس این دولت، با تهور همهی برنامهریزیهای تاکنون صورتگرفته و آمار و ارقام مستند این برنامهها را پوچ و بیارزش قلمداد میکند و به قصد ترسیم به اصطلاح «جامعهی مهدوی» میگوید: من این را به معنای دوری از جامعه مهدوی میدانم و با افتخار میگویم: مثلاً اگر ما نرخ رشد جمعیت را در جامعه تشیع کنترل کردهایم، آیا این علامت رشدیافتگی شیعه است؟ شاخصه کنترل نرخ رشد جمعیت، بر محور الگوهای توسعه جهانی، به چه دلیل جز شاخصههای مثبت است؟ سایر شاخصههایی که ارائه میدهند و میگویند: تولید ناخالص ملی چنین شده یا ساماندهی اقتصاد چنین شده است و...، غرض آنها از دادن این آمار، این است که میخواهند بگویند ما در حال حرکت به سوی الگوهای توسعه جهانی هستیم. حال اگر این الگوهای توسعه، معارض با مهدویت هستند، بنابراین، ما هم به سمت مخالفت حرکت میکنیم. پس مدیریت اجتماعی ما اگر به سمت توسعه حرکت کند - که توسعه مادی بستر تحقق لیبرال دمکراسی و جهانی شدن آن است - این به معنی انحلال در تمدن کفر است.» (دکترین جامعهی مهدوی ۲- ماهنامه پرسمان شماره ۲۸) بنابر این اظهارات ما باید سازوکارهای علمی ادارهی دشوار یک جامعهی بزرگ و پیچیده را کنار بگذاریم و برای نزدیکتر شدن به تصویر خیالیای که آنها از جامعهی مهدوی ترسیم کردهاند و به این امید که سنخ به کلی "دیگری" از علم وجود دارد که عنقریب خواهد آمد، هزینههای گزافی مثل رها کردن نرخ رشد جمعیت را به جان بخریم، که حقیقتاً مادر همهی بدبختیها و آشفتگیهای اجتماعیست برای مردمی که از ادارهی همین جمعیت فعلی نیز به خوبی برنیامدهاند. اگر آن بز بلاگردانی که باید پیش پای امام زمان قربانی شود، علوم زمانه است که جمعیتی سرسامآور و غیرقابل کنترل فقط یکی از تبعات عملی قربان کردنش باشد، آیا بهتر نیست از خیر ظهور امام بگذریم و این بز بینوا را حفظ کنیم!؟ سیطرهی مذهب بر اندیشهء سکولار تا زمانی که این نظام سیاسی در ایران سر پاست، مسلماً تمام تلاش خود را برای بسط سیطرهی مکتبی به انجام میرساند. برگ برندهی حامیان و مدافعان اندیشهی سکولار مدرن، از یک سو، امتناع حذف علوم مدرن فنی و تجربی از دانشگاههای موجود کشور، و از سوی دیگر امکان آموزش غیر رسمی اذهان عموم مردم و نخبگان است. مقصود از آموزش غیر رسمی، آموزشهاییست که میتواند زیر سقف منازل شخصی و در جمع هستههای شبکهی سبز ارایه شود. یاران جنبش سبز، با تشکیل محافل منظم بحث و گفتگو و مطالعهی متون مناسب باید نسبت به انحرافات ایدئولوژی رسمی آگاه شوند و دیگران را بیآگاهانند. بالطبع متونی که برای آموزش و گفتگو انتخاب میشوند باید متونی باشند که اولاً مبانی فلسفی علوم مدرن فنی و تجربی را تشریح کنند و ارتباط شناختشناسانهی آنها را با علوم انسانی مدرن روشن سازند. ثانیاً از این مبناهای فلسفی مدرن دفاعی شایسته بهعمل آورند. ثالثاً به جبران اینکه حکومت اسلامی برخی سرفصلهای حساسیتبرانگیز را در حیطهی علوم انسانی حذف میکند و یا به نحوی جهتدار ارائه میدهد، این متون با ارائهی مباحث مهم و راهبردی رشتههای مختلف علوم انسانی، این کمبود را جبران کند. این متون از طریق اینترنت و رسانههای مدرن دیگر میتواند در اختیار یاران سبز قرار گیرد. نگارنده، خود برای اجرایی کردن این پیشنهاد پیشقدم میشود و سعی میکند با تهیهی سلسلهمقالاتی که تامین کنندهی این اهداف باشند برای بسط اندیشهی سکولار و تبیین شایستهی آن و رفع بدفهمیهای مسموم حکومتساخته نقشی بهعهده گیرد. چارچوب فلسفی این مقالات، فلسفهی ارنست کاسیرر، فیلسوف نوکانتی قرن بیستم خواهد بود و نوشتار حاضر، اولین مقاله از این سلسله است. در پایان مناسب میدانم اظهار نظر برخی را که با خوشبینی گمان میکردند تقابل میان علم و دین « بومی کشور ما و فرهنگ ما نیست » و این جدال « در ایران نه زمینه دارد و... نه جامعهی ما فرصتی برای آن دارد » یادآوری کنم. دکتر رضا منصوری استاد فیزیک دانشگاه صنعتی شریف در کتاب بسیار ارزشمند ایران ۱۴۲۷ که تلاشی برای ترسیم لوازم رشد علمی و صنعتی کشور و پرداختن به موانع فرهنگی آن در ایران است، این جملات را در سال ۱۳۷۷ وارد کتاب خود میکند. امروز یازده سال از انتشار این کتاب میگذرد و متأسفانه باید بگوییم جملات امیدوارانه و خوشبینانهی این کتاب هیچ کدام تحقق نیافتهاند. ایشان به عنوان دلایل سخن خود مینویسند که « علم و دین در فرهنگ ما مکمل یکدیگر تلقی شدهاست. مخالفت گهگاهی عرفا با علم را نیز باید به معنی طرد مطلقیت علم یا خرد دانست که خود گویای همین مکملیت است و نه تضاد میان علم و دین... دین اسلام و مذهب شیعه نیز برخلاف کلیسا هیچگاه داعیهی علم نداشته است. حرکتهایی از نوعی که اخیراً در غرب مسیحی مشاهده میشود و در آن نمادگرایان مسیحی میخواهند کلام انجیل را عین علم بگیرند در اسلام قابل تصور نیست... » (صفحهی ۲۶۳). « این گونه حرکتها در ابتدای انقلاب بیشتر رایج بود ولی خوشبختانه در فرهنگ اسلامی ما زمینهی رشد نیافته است و روز به روز کمرنگتر میشود. » (صفحهی ۲۶۹). آقای منصوری که مدام از عرفان زاهدانه و خانقاهی انتقاد میکند و آن را علت رخوت بخش بزرگی از جامعهی ایرانی میداند چیزی در مورد مضرات مدیریت فقاهتی و فقهزدگی نمینویسد و در انتقاد از فقها احتیاط بسیار به خرج میدهد. چنین احتیاطی البته قابل درک است. اما امروزه دیگر شکی نیست که وضعیت کنونی جامعهی ایرانی هیچ تفاوت بنیادینی با وضعیت اروپای پس از قرون وسطی ندارد. روحانیت شیعه امروزه مدعی علم اسلامی شدهاند، و با هر حربهای که امکان داشته است به جنگ دانشگاه و مبانی فلسفی علوم آن رفتهاند و به دنبال آنند که همهی علوم را بهنحوی از متون دینی استخراج کنند و به صراحت فقه را علم اسلامی ایدهآل که باید الگوی «علمسازی» قرار بگیرد معرفی میکنند. دادگاههای تفتیش عقاید برای فعالان سیاسی و فرهنگی تشکیل میدهند و آنها را وادار میکنند که علیه آنچه بدان اعتقاد داشتهاند اقرار کنند. آشی که آنها برای ایران امروز پختهاند آنچنان شور شده است که فعالی را وادار کردهاند از عدم صدق و صحت علوم انسانی مدرن در باب حکومت اسلامی سخن بگوید چرا که این حکومت موید به تاییدات امام زمان است! و لابد در مورد آن نه قوانین علمی، بلکه «سنن الهی» صادق است که فکر ماکس وبر و ماکس شلر و ماکس مولر و امثالهم به آن نمیرسد! آیا این اوج خردستیزی نیست!؟ رضا منصوری مینویسد، «اوج خردستیزی و جدال سنتی ِ نمادگرایان مذهبی با علم را در لباس طالبانگری شاهد هستیم، که زمینهی رشد خود را در پاکستان یافتهاست. در واقع، رابطهی علم و دین در پاکستان بسیار متفاوت با ایران است. فیزیکدانانی هستند در پاکستان که انرژی جن را محاسبه و منتشر کردهاند، که این اوج نمادگرایی بخشی از جامعهی اهل علم پاکستان است. چنین چیزی در ایران نامحتمل است یا اگر هم جایی مطرح شود در حکم گفتار میماند، با ریشخند حل میشود و فرهنگساز نمیشود. حضور طالبانگری در بخشی از همسایگی ما خود فرصت کافیست برای نمادگرایان استبدادگرای جامعهی ما که نتیجهی استبداد خود را ببینند و از آن عبرت بگیرند.» (ایران ۱۴۲۷، صفحهی ۲۶۸) بنیادگرایان مذهبی جامعهی ما متاسفانه از طالبان و سرنوشتاش درس عبرت نگرفتهاند و پشتگرم از موقعیت ژئوپلیتیک کشور و منابع طبیعی نفت و گاز و سستی نیروهای سیاسی اصلاحطلب در دفاع از تهماندهی گفتمان عقلمحور در دههی اخیر، دلیر میتازند و دور نیست که از خورجین خود شاهکارهایی مانند محاسبهی انرژی جن و ملائک هم خارج کنند! این بار دیگر نه سخنان ملایم و محتاطانه کارساز است نه جملات دو پهلو و چند پهلو. وقت آن است که گفتمان نیرومندی در دفاع از عقلانیت مدرن برپا کنیم و در این راه ملاحظهی زورمندان زمانه را هیچ نکنیم. بخش اول ـ کلیک کنید. بخش دوم ـ کلیک کنید. بخش سوم ـ کلیک کنید. بخش چهارم ـ کلیک کنید. بخش پنجم ـ کلیک کنید. بخش ششم _ کلیک کنید. بخش هفتم ـ کلیک کنید. بخش هشتم ـ کلیک کنید. *
ارغنون، شمارهی ۱۵: "عقلانیت"، پاییز ۱۳۷۸، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۸۳. ایران ۱۴۲۷: عزم ملی برای توسعه علمی و فرهنگی، رضا منصوری، انتشارات طرح نو، چاپ اول ۱۳۷۷
An Essay on Man, Ernst Cassirer, Yale university press, renewed by Henry Cassirer and Anne Applebaum in 1972. The Philosophy of Symbolic Forms, volume II: Mythical Thought, Ernst Cassirer, 1925, translated by Ralph Manheim, by Yale university press. The Problem of Knowledge, Ernst Cassirer, translated by William H. Woglom, & Charles W. Hendel, Yale University Press,
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
چگونه با دانشگاهستيزی مقابله کنيم؟
-- Ali ، Dec 21, 2009به سادگی!
با نیفتادن دنبال کسانی که انقلاب فرهنگی راه انداختند و در پی تحمیل "الگو"های به اصطلاح فرهنگی خودشان به دیگران بودند و حالا هم میخواهند ما را به صدر بد بوی انقلاب اسلامیشان و راه امام جاهلشن برگردانند!