خانه > خارج از سیاست > اجتماعی، حوادث > برای محسن رسولاف که جوان پژمرد | |||
برای محسن رسولاف که جوان پژمردنیکآهنگ کوثرnikahang@radiozamaneh.comدیروز و پریروز همینطور تو فکر ماجرای سقوط هواپیمای مسافربری مسیر بیشکک - تهران بودم. خیلی سعی کردم به نحوی در خبرهای کلاغستون به آن بپردازم، اما نشد. خیلی تلخ بود. وقتی دیروز فهمیدم یک دوست جزو کشتهشدگان حادثه بوده، وا رفتم. سردرد امانم را برید. مثل یک بچه زارزار گریه کردم. محسن رسولاف، کاریکاتوریست، عکاس، وبلاگنویس در سن ۲۴ سالگی کشته شد.
من زمانی معلم محسن بودم. محسن رسولاف، یک منتقد بود. شاید کاریکاتور و کارتون را بهخاطر همین مساله دوست داشت که میتوانست از آن طریق حرف دلش را راحتتر بزند. از من معلم گرفته تا زمین و زمان را نقدباران میکرد. بعدها وقتی برای ادامه تحصیل به انگلستان رفت، وبلاگنویس هم شد. وبلاگاش را از همان اول به انگلیسی نوشت و اول مخاطباناش کسانی بودند که در محیط درس و مشق با آنها در ارتباط بود. هرازگاهی طرحهایش را هم میگذاشت. بارها و بارها با هم بحث و چت کردیم. آنقدر جدی که حد ندارد. گاهی اختلاف سنیمان هم از یادم میرفت. خیلی راحت توی رویت میگفت فلان کارت ضعیف بود، یا آن یکی را دوست نداشتم. بیآنکه بخواهد به نحوی تحقیرآمیز از تو ایراد بگیرد. میدانستی بدون غل و غش حرفش را میزند و از کسی هم نمیترسد. این سالهای آخر هم عضو گروه کارتونیستهای «شیراوژن» بود.
عموی محسن، زمانی در شیراز ناظم مدرسه ما بود. اول جنگ. مدرسه شهدای هفتتنان. از آن ناظمها بود که هم باید از سیبیلاش حساب میبردی، و هم میدانستی نخنخ سیبیلاش معرفت است و میشود به آن قسم خورد. پدرش، رییس اداره کشاورزی شیراز بود و بعداً به تهران آمد و معاون وزیر و رییس بانک کشاورزی شد، اما محسن اصلاً به بچههای حکومتی نمیخورد. خودش بود. الان داشتم کامنتهای باقیماندهام را جستوجو میکردم، دیدم پیغام داده بود که پسرعمویاش محمد رسولاف، کارگردان فیلم «جزیره آهنی» در تورنتو دنبال من میگشته... در کامنتی دیگر هم به کتابی که مجبور شده بود به زور بخرد و سر کلاس بیاورد اشاره کرده بود... «man ham yadame oun ketaabe kazaei ro be khatere shoma majbour shodam beram bekharam.» کامنتهای آخرین پست فتوبلاگاش خواندنی است. اما خواندنش تحمل میخواهد: «چرا رفتی؟ همیشه میآمدم تو سایتت، کامنت میذاشتم، هیچوقت جواب نمیدادی، حالا دیگه برای همیشه جواب نمیدی...روحت شاد» محسن، دلمان برایت تنگ میشود... کجایی، چرا جواب نمیدی؟ راحت بخواب عزیزم... • وبلاگ محسن رسولاف • فتوبلاگ محسن رسولاف
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
خیلی، خیلی متاسفم! من هم با شما میگریم. میدانم مرگ کسی که رابطه ی (بخصوص تنگاتنگ) با ما داشته، دردناک تر از کسی که نمی شناسیم است. با اندوه به شما و خانواده ایشان و سایر دوستان و دوستدارانش تسلیت میگویم. گر چه خیلی زود است، اما امیدوارم روزی خاطرات خوش اش تسلایِ شما باشد.
-- بدون نام ، Aug 26, 2008دوست شما
فکر می کنم ایشان پسر آقای جلال رسول اف رییس بانک اقتصاد نوین بود! حدسم درست است؟
-- سوشیانت ، Aug 27, 2008عرض تسلیت.روانش اهورایی باد
-- کاوه ، Aug 27, 2008خدایش بیامرزد
-- بدون نام ، Aug 27, 2008متاسفم . روحش شاد و یادش گرامی. چقدر عجیبه فضای اینترنتی . خودت میری و بلاگت میمونه , همینطور شناور در این فضا...مرگ آخر راه نیست ...همه باید به نوعی بریم , ولی این دوست جوان ما خیلی هنوز وقت داشت برای رفتن . روحش شاد . روحش شاد.
-- شهره ، Aug 27, 2008هرگز از مرگ نهراسیده ام.
اگر چه دستانش ، از ابتذال، شکننده تر بود.
هراس من – باری – همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گور کن
از آزادی آدمی
افزون باشد.
جستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
باروئی پی افکندن ...
تقدیم به پدر
-- تبریزی نمینی ، Aug 28, 2008من هم مانند شما اما مسلما نه به حد شما با اين خبر متاثر شدم چون من محسن رو نديده بودم اما كارشو خيلي دوست داشتم
-- الهه نجفي ، Aug 28, 2008تنها كاري كه ميتونم بكنم اينه كه بگم تسليت ميگم و فكر كنم تا كي بايد قربانياني اين گونه داشته باشيم.
روحش شاد.
-- nasrin ، Aug 30, 2008امسال انگار قراره ما بهترین ها رو از دست بدیم. فقط می تونم آرزوی صبر برای خانوادش داشته باشم.
خيلي متاسفم ضايعه اسف باري است ... من تا حالا به وبلاگش سر نزده بودم اما امروز وقتي رفتم و ديدم ... وقتي مي دونستم كه ديگه آنلاين نميشه ....هاي هاي گريمو سر دادم ...واقعا متاسفم .روحش شاد.
-- سحر ، Sep 3, 2008