خانه > خارج از سیاست > ایرانیان خارج از کشور > «اگر برای ایران مثبت باشم، الان سوار هواپیما میشوم» | |||
«اگر برای ایران مثبت باشم، الان سوار هواپیما میشوم»نیکآهنگ کوثرnikahang@radiozamaneh.com۱۷-۱۶ سال پیش که مشتری مجلهی طنز و کاریکاتور بودم، با یک اسم آشنا شدم. هومن شهبندی شخصی بود که از بلژیک برای مجلهی طنز و کاریکاتور مطلب مینوشت. با بسیاری از ورزشکاران بلژیکی و اروپایی گفت و گو میکرد و عاملی برای ارتباط کاریکاتوریستهای ایران با بلژیک و اروپا بود. در سفری که به بروکسل داشتم، هومن را دیدم. هومن در وبلاگ من کامنتی گذاشته بود که اگر دور و بر بروکسل آفتابی شدم، یک خبری به او بدهم. من هم دقیقاً همین کار را کردم چون واقعاً دلم میخواست او را ببینم. با هم رفتیم موزه ژان میشل فولون و در بازگشت کلی با هم گپ زدیم. هومن زندگی جدیدی را آغاز کرده است. انگار از صفر شروع کرده باشد برای اینکه دوباره موفقیتها را لمس بکند.
من تو را چه طور معرفی کنم هومن؟ خودت بگو. من، هومن شهبندی. در بروکسل چه کار میکنی؟ الان در حال جابهجایی ملت شریف بروکسل هستم. چند سال است که بروکسل هستی؟ من از دوم فوریه سال ۱۹۸۵ به بلژیک آمدهام. تحصیلات من در رشتهی علوم سیاسی است. لیسانس دارم؛ مهندس برق هستم و یک دورهی خیلی کوچکی هم خبرنگاری خواندم. چه طور شد که اصلاً سر و کار تو به کار با نشریات ایرانی افتاد؛ با اینکه ساکن بلژیک بودی؟ من موقعی که به بلژیک آمدم، میشود گفت یک مقدار افسردگی گرفته بودم و دوری از ایران خیلی من را اذیت میکرد. تا اینکه یک شب - داستان آن خیلی دراز است - مادر یکی از دوستانم از ایران آمده بود و همراه با یکی دیگر از دوستانم رفتیم به دیدن مادر این رفیقمان که آمده بود. هنگامی که داشتیم میرفتیم، مادر دوستم یکی دو تا نشریه از ایران آورده بود و آنها را به ما کادو داد و گفت که سوغات است و آنها را بخوانید. ظاهراً خیلی خانم مطبوعاتی بود و فرهنگی بود.
آن شماره هشت مجله طنز و کاریکاتور آقای جواد علیزاده بود که من تقریباً میشود گفت زندگی خبرنگاریام از این شماره هشت طنز و کاریکاتور رقم خورد و درست یک دفعه به سرم زد که بروم و یک دورهی آن را ببینم و رفتم آن دوره را هم دیدم و خیلی هم دورهی فشردهای بود. و بعد شروع کردم با آقای علیزاده در ماهنامه طنز و کاریکاتور کار کردن و الان هم نزدیک به دویست و خردهای شماره است که من در خدمت این ماهنامه هستم و دارم کار میکنم. پس خبرنگار یا همکار بلژیکی آنها محسوب میشوی؟ به عبارتی همکار ایرانی ساکن بلژیک مجله هستی. وقتی که به ایران رفتی، فضا چه قدر با آن چیزی که فکر میکردی باشد، متفاوت بود؟ شرایط فرق میکرد. آن چیزی که من فکر میکردم، نبود و ترجیح دادم اصلاً وارد این بازی نشوم؛ چون میبینم همکارانم چه شرایطی را میگذرانند و من دیدم که واقعاً سخت دارند کار انجام میدهند. روی این حساب بیشتر سراغ این کار نرفتم. حالا خودت که یک مدتی با مطبوعات در داخل ایران هم به یک نحوی کار کردی. با توجه به دیدی که همان چند سال آنجا داشتی، اصلاً فکر میکنی آن فضا قابل ادامه باشد؟ نه، اصلاً. میشود توضیح بدهی چرا؟ من از دید خودم دارم میگویم. من نتوانستم یا من به اندازه کافی سواد نداشتم یا در آن شرایطی نبودم که بخواهم آشنایی داشته باشم که کارم بخواهد راه بیفتد. روی این حساب من یک چنین فضایی را نمیبینم و ندیدم. همیشه فکر میکردم بروم آنجا، میروم کار میکنم و میروم از تحصیلاتم استفاده میکنم؛ ولی چنین چیزی اتفاق نیفتاد و موفقیتی که اینجا به دست آوردم، فقط همان تحصیلاتم است. ولی در ایران دیدم یواش یواش اصلاً دارم از ساحل آن ماجرا دور میشوم. یعنی از تحصیلاتم که استفاده نمیکنم هیچ، دارم یک کارهای دیگری را انجام میدهم که اصلاً انجام دادن آنها بیدلیل بود. فقط به خاطر اینکه سعی کنم شاید روزنهای از لحاظ کاری به وجود بیاید که بتوانم در ایران بمانم. یکی از کارهایی که تو همیشه میکردی ارتباط برقرار کردن میان کاریکاتوریستهای مطرح اروپایی با داخل ایران بود و مثلاً ژان موراتیه را که یکی از بزرگترین کاریکاتوریستهای چهرهی دنیاست، همراه خودت به ایران بردی و این خیلی برای آشنا شدن کاریکاتوریستهای ایرانی با یک چهره مثل موراتیه مؤثر بود. خب در این زمینه تو آیا هنوز هم دوست داری به این وسیله ارتباط هنر اروپا را با ایران برقرار نگه داری؟ کسانی که با نام هومن شهبندی آشنا باشند، میدانند که همیشه من چه احساسی نسبت به وطنم داشتم. الان هم اگر بدانم که وجودم برای مملکتم مثبت واقع میشود، همین الان سوار هواپیما میشوم و میروم و کاری را انجام میدهم. بردن ژان موراتیه به ایران کار آسانی نبود. خیلی کار سختی بود. چرا؟ خب سختی آن یکی به خاطر اینکه ایشان خیلی مسألهی کاری داشت و دوم اینکه خودت الان اینجا هستی و میدانی، متأسفانه با اطلاعات بد یا نادرستی که در رابطه با جو ایران و جو هنری ایران دارند، یک مقدار او را وحشت برداشته بود که مبادا من بیایم ایران، به مشکل بربخورم و نتوانم بروم. کلاً یک چهرهی خیلی بدی از ایران در ذهن او بود. من واقعا خیلی سختی کشیدم تا توانستم او را قانع بکنم و گفتم که چنین چیزی نیست و میآیی ایران میبینی که ایرانیها تو را دوست دارند. کسانی که در هنر هستند، تو را واقعاً به عنوان یک غول کاریکاتوریست و یک چهرهی دنیا میشناسند.
اینکه دلشان میخواهد که اگر میتوانی و شرایطی برای تو هست، ما تمام کارها را برای تو انجام میدهیم و شرایطی را فراهم میکنیم که به عنوان داور سالانه کاریکاتور هفتم ایران تو در تهران باشی. که این اتفاق افتاد و ما به ایران آمدیم و خیلی هم خوب برگزار شد، داوری خیلی در سطح بالا بود و جای شما و دوستانی که نبودند، خیلی خالی بود و ما همگی جای شما را آنجا خالی کردیم. هومن شهبندی یک طرف دیگر هم دارد. وبلاگنویس است. کی تصمیم گرفتی اصلاً وبلاگ راه بیندازی؟ وبلاگ من تازه به دنیا آمده است. میتوانم بگویم چهار پنج ماه بیشتر این وبلاگ نیست. این وبلاگ موقعی که از ایران آمدم خیلی حرف داشتم برای گفتن؛ چون من واقعاً با دلی شکسته از ایران به بلژیک برگشتم و اصلاً چنین فکری نمیکردم که بعد از دو سال دوباره من بخواهم جمع کنم و بیایم زندگیام را در غربت شروع کنم. از صفر شروع کردم و شاید بگویم از منهای صفر من دوباره زندگی را شروع کردم و خیلی دلم میخواست حرف بزنم و حرف دلم را بزنم. یکی دو بار هر از گاهی خیلی جسته و گریخته در وبلاگ دوستان نوشتم. ولی یک دفعه به سرم زد که خب خودم هم میتوانم یک وبلاگ راه بیندازم و هیچ اشکالی ندارد و شروع به وبلاگنویسی کردم و الان هم از روزگارم مینویسم و خیلی دلم میخواهد دوستان اگر میتوانند بتوانند به این وبلاگ سر بزنند و خوشحال میشوم. خلاقیتهای خاص خودم را در آن ریختم. کپی از هیچکسی ندارم و کپیبرداری نیست. حرف دلم را زدم و امیدوارم که مخاطبانم بیشتر بشود. میتوانی بگویی که الان کار روزانهات چیست؟ بله. من الان در یک کمپانی لیموزین کار میکنم و خیلی فارسی سلیس بخواهیم بگوییم، تقریباً میشود گفت تاکسی. خوشحالم. خوشحالم اگر که حالا با اینکه کار، عار نیست و دارم کار میکنم و زندگیام دارد خیلی خوب میچرخد و خوشحال هستم اقلاً آن استرسهایی را که در ایران داشتم، اینجا ندارم. کسی که مسئولیت روی شانههایش دارد و میداند که باید کاری انجام بشود، باید هر کاری را انجام بدهد. ما در اروپا داریم زندگی میکنیم. در بلژیک الان معضل بیکاری هست. من نوعی خارجی که به بلژیک میآیم، به من، با وجودی که حالا شاید زبان من خوب باشد، شاید تحصیلات عالیه دانشگاه داشته باشم، به من کار دست اول را نمیدهند. من را نمیبرند در برج مراقبت فرودگاه بروکسل بنشانند و بگویند آقا وظیفهی تو این هست و این نیست و این کار را باید بکنی و این کار را نباید بکنی. به من میگویند چون بیکاری است، اول کار برای بلژیکی. بلژیکی حرف اول را میزند. کار دست دوم هم هست. باید بروی از این ساختمانهایی که دارند میسازند، نگهبانی بکنی؛ کار تاکسی هست؛ نقاشی ساختمان هست؛ رساندن پیتزا هست؛ در رستوران کار کردن است و همهی این چیزها هست. من نوعی که از مملکت خودم آمدم و نتوانستم کاری که دلم میخواهد را انجام بدهم، هیچ توقعی ندارم از دولت بلژیک و از مردمان بلژیک و از کسانی که دارند در این مملکت حکومت میکنند، بیایند یک کار درست و حسابی به من بدهند. من چه قدر باید عرضه داشته باشم کارم را شروع بکنم و خلاقیتم را نشان بدهم و آن کارهایی را که بلد هستم را نشان بدهم و بتوانم یواش یواش خودم را بالا بیاورم. • وبلاگ هومن شهبندی
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
داستان هومن داستان خیلی از آدم هایی است که از خارج از کشور به ایران برگشتند، پر از حسن نیت و انرژی، ولی دریافتند که در داخل کشنور فقط موضوع این نیست که "مشکلاتی وجود دارد که باید بر آن فایق شد"، بلکه موضوع این است که "جامعه طوری برنامه ریزی شده که افراد را محروم کند، تحقیر کند، و به ایشان توهین کند". تراژدی این که برای کسانی که در ایران هستند هم وضعیت همین است، ولی عده ای راهی برای فرار ندارند، عده ای منفعت شان در همین وضعیت است، و به عده ای دیگر قبولانده اند که همه ی دنیا همین طور است (که ابداً نیست). فقط ایرانی های خارج است ایران با درد بی درمان خاطرات و دلبستگی ها مواجه اند، البته فقط این نسل اول مهاجران: نسل سوخته.
-- مهرداد ، Aug 6, 2008