خانه > خارج از سیاست > آسیب شناسی جنسی > تب تنوعطلبی در عشق | |||
تب تنوعطلبی در عشقآرزو پ
نفس که به شماره میافتد، به جای پس افتادن، جانی سبز میدود در انتهای وجودت چنان که میخواهی زمین و زمان را یا یک نفس ببلعی انگار. با این همه اما مدام و مکرر سر به سینه معشوق میکوبی و های های گریه میکنی. گیج نشو! این گریه تلخ پس از یک نزاع نیست. پایان یک همآغوشی طولانی است و شعری که تن برای تن میخواند و من برای من. حتماً میدانید که گاه زن در انتهای یک لذت بیدریغ، ناگهان چون کودکی مشعوف، گریهاش میگیرد و اگر نبود برق چشم، شاید کسی باور نمیکرد که این همه اشک از سرشاری یک همآغوشی ناب است که هیچ کم نداشت. چرا؟ چون تنی سجاده میشود، تنی دیگر نماز نیاز بر آن میخواند و تا خود صبح، خانه بوی زن، بوی تن و بوی عطر بینظیر برگ درختی عجیب را میگیرد. حال وقتی تو تن را معبد و هر حرکت و لمس را عبادت بدانی، شاید پایان هر معراجی میشود اشکی ناگزیر که چون چشمهای ناشکیبا، میجوشد از چشمت؛ بیوقفه و با شتاب. سپس ته دلت شعله میکشد که این سجده تنها بر یک سجاده ممکن است و باقی همه وهم است که گاهی تو را با خود میبرد و رهایت می کند. رهایت میکند میان دشتی که از هزار سویش هزار چشم گرسنه میچرند تنات را. قصه این است: این روزها به هر خانه که سر میکشی و از هر خانه که میخوانی، حکایت تعدد عشق تا دلت بخواهد هست؛ اما تفکر در نیاز نیست. تنوع همآغوشی هست؛ اما تعادل در این خواهش نیست. تکثر ساز و آواز هست؛ اما از تنظیم کوک ساز، خبری نیست. تا دلت بخواهد همه به هم لبخند میزنند با تمام بضاعتشان؛ دست و دلبازانه و بیخساست؛ اما هر لبخند دلبرانه دیگری، هر نوبرانه و هر شاعرانه دیگری ممکن است بازی را بر هم زند و ناگهان یکی میشود دیوانه میدان که نمیدانی کدام را بیشتر میخواهد. چه کسی دلش را بیشتر میبرد و باز مدام و مکرر احساس گناه است و دردی در درون. این روزها زیاده با خود و خلوتم میجنگم که چرا مردان و زنان سرزمین من دیگر به همخوابگیها و همآغوشیها و عاشقانهها و شاعرانههای خویش راضی نیستند و هر زن و هر مردی را که میبینی، هیچ هم اگر نگوید و تا انتهای راه هم برایت از به راه بودن همه چیز و همه کس هم سخن بگوید، باز هم گوشهای از خیالش کجی میکند و پای عشق و چهارچوب زندگی که وسط میآید، یک جای کار میلنگد. از قضا قصه عشق تا دلت بخواهد از بر هستند و دلبری نیز به شیوه رسوا میدانند. اما کار از قصه و ریا که گذاشت و پای راز و نیاز که وسط آمد و باید هنر عشقبازی به خانه بیاورند، کاهلی میکنند و گاه انجام وظیفه درست عین نماز نوجوانی که از ترس خدا یا پدر، چنان تند و تند سر بر مهر میکوبد که راستی چون کلاغ بینوای گرسنه نوک بر زمین میزند و آذوغه میدزدد.
این دشواری وظیفه سردی میآفریند و سپس برای گرم شدن، دست به سمت هر اجاق روشنی دراز میشود. یکی با استناد به شرعاش، دیگری با استناد به عرف و آن یکی هم با سقف سنتاش جور در نمیآید که نماز بر قبلههای متعدد بخواند. اما همین جماعت دوباره در همین شرع و سنت و عرفاش روزنهای مییابد تا خود را در آن رها کند و آویزان استدلالی شود که وجدان و وجودش آسوده و آزاد باشد از غلتیدن و پرسه زدن در هوای آزاد و بیحصار معشوقههای متعدد. آن که دین و شرع را به مدد میگیرد، میگوید از رسولش برتر و بالاتر نیست و با اشاره به تعدد و تکثر زنان پیامبرش، پیه همه حرف و حدیثها و قضاوتها را به تن میمالد و بعد حتی مینالد از درک ناشدن خویش توسط جامعه. دیگری که سنت شکست و برای خود طرحی نو در انداخت، از نو اندیشان و دگراندیشان خود مدد میجوید و خود را از شاملو و سروش و شجریان برتر و بالاتر نمیداند تا برای ترک معشوق نخست، وجدان خسته خویش بهانهای شیرین بیابد. آنان که عرف را حصار میدیدند، دیگر نیاز به کشف بهانه یا استدلال نمیبینند که اینروزها انگار ورق «عرف» هم برگشت و به مردان و زنان یک لا قبا در عشق میخندند و ظاهراً خامی و بیتجربگی و ماندن تا پای مرگ با یکی، شده است طنز شهر. حالا حکایت ما هم همین است. من به مردان زنان سرزمین دیگر کاری ندارم و اصلا مطالعهشان هم نکرده ام اما با اهالی سرزمینی به نام ایران زیستهام و ویران شدهام از این همه پریشان خاطری که هر روز به عشقی نو لباس میدوزیم و فردا همان لباس به تنمان زار میزند.
فتوای فساد صادر نمیکنم. سؤال است و اختیار پاسخ آن با هر آنکه میخواند این پرسش را. چرا مردان و زنان اندکی را میبینیم که به عشق و آغوش داشته خویش ارضاء میشوند و باقی همه تشنه آغوش و مهر دیگری و تنوعطلبی و گستردگی دامن عشقهای زمینی و ذهنی خویشاند؟ رودربایستی که نداریم با هم حتی تو که تا بناگوش بر همسر و همبستر و همدم و همکلام و همروح و هر آنچه که نامش میگذاری، میخندی و مدام نازش را میکشی به خلوت میروی چه میخواهد دلت؟ میگویی آلوده نکن! من فقط میخواهم حرف مشترک بزنم و درد مشترک و شعر و نظر و چه و چه اما آیا همکلامی و همآغوشی روح و همسازی اندیشه، در سرزمینی که محدودیتها و حصارها حریصسازی کرده است، ممکن است انتهایش همان آواز آشنای تن باشد یا میشود مدیریت کرد و به بیراهه نرفت؟ آیا اساساً تن و روح را باید پرواز داد و گذاشت با هر نسیمی که میوزد بروند به هر کجا که دلشان خواست یا باید مدام به هر نسیمی که روحت را مینوازد رو ترش کرد و پنجره بست تا مبادا باد همه چیز را با خود ببرد؟ نقش من و ما در تنظیم و تعدیل حسهای سرکش ذهنی و زمینی ، یا همان کنشها و واکنشهای جسم و روح، کجاست؟ کدام خلاء ممکن است زن و مردی را سرد از آغوش هم سازد و به دیگری و دیگری فکر کنند؟ و آیا همآغوشی ناقص ممکن است دلزدگی از همسر و همبستر و همراه بیافریند یا همروحی و همکلامی نیمه سببساز تنوعطلبی و دیگرخواهی میشود؟ آمار روشنی نیست تا گواه این مدعا باشد که در ایران امروز، روابط پنهانی و چندهمسری و تنوعطلبی در روابط عاشقانه تا چه اندازه اوج گرفته است؛ اما در جامعه آماری محدودی که شما میشناسید آیا وفاداری و تعهد و ماندن با همسر یا همان همراه و معشوقه، همچنان ارزش محسوب میشود یا آزادی از قید و بندهای تعهدسازی که دست و پاگیر تلقی میشود، بیشتر مورد توجه قرار میگیرد؟ باشد هر کسی از منظر خویش منظره را ببیند و سپس بی ویرایش و روتوش حقیقت درون خویش، به جوابی حتی کوتاه در برابر این پرسشها برآید و یا پرسشهای دیگری خلق کند تا شاید روزنهای باز شود برای دلهای بیسامانی که صاحبانش روی طناب باریک شرع، عرف، سنت و مدرنیته به بندبازانی مانند شدهاند که نه خود آرام و قرار دارند و نه دیگران که در حوالی نزدیک ایستادهاند، برقرارند.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آرزوی عزیز، سخن گفتی و در سفتی... نثر زیبا و خوش بافتی بود و از خواندن اش لذت بردم. اما واقع اش این است که بنظرم میرسداصلا موضوع عشق و رابطه انسانی دراین جا از ابتدادر سرلوحه کار نیست که بیوفایی اش مطرح بشود.
-- از دیار نارنجستان ، Jul 24, 2008عشق و عاشقی و رمانس یک فضای سالم و غنی میخواهد و دو انسان سالم در یک جامعه امن تا بتوانند گوهر وجود خودشان را در دیگری بتابانند.
اما آنچه نوشتی موضوع ابزاری کردن انسان برای تسکین موقت دردهای پنهانی درونی با ایجاد هیجان موقت و کاذب است و به افتضاح کشیدن خود و دیگران برای بیان یک خشم ناآگاه دسته جمعی .
آن که خسته است آن که از درون تهی است آن که درد دارد و آنکه همه این ها را می خواهد انکار کند و رو در رو نگاهشان نکند مانند یک فردی است که دستش سوخته... دستی که می سوزد را باید فورا در یخ فرو برد و پس از چندی آن تکه یخ گرم می شود باید یخ تازه دیگری فراهم کرد چون سوزش و حس درد دوباره حس می شود.
بنابراین دراین گیر و دار آتش گرفتگی و درد و سوختگی آن حال سلامت و شاداب و طبیعی دیگر نیست تا وجود انسانی، روح اش و مقام انسانی او مطرح باشد. گویی جمعی آتش گرفته دارند فریاد کنان می دوند و هیستریک وار در جستجوی تکه ای یخ به این سو و آن سو می دوند...
تو ایران بیشتر کسایی که دنبال یک فرد تک پر می گردند افسرده می شوند چون دیگه وجود نداره ولی دلتم را نمیده با چندتا باشی
-- بهنام ، Jul 24, 2008nemidoonam shayad moshkel injast ke barkhalafe aksare keshvaraye dige too iran aksariyate ezdevajha be jaye inke bar asase eshgh bashe bekhatere dalayele vahiye dige ast mesle tahsilat pool ghiyafe khanevade va shayad in dalayel baraye ezdevaj lazem bashe vali sad dar sad kafi nist dar har kari age eshgh nabashe lezati ham vojood nadare va javona age dar ezdevej khodeshon be eshgh eteghad dashte bashan moteasefane khanevadeha hezar ta meyaro barashon dar nazar migiran ela eshgho alaghe va dar nahayat aksariyat taslime in entekhabe kasif va birahmane mishan va khoda akhar aghebatesho be kheyr kone
-- sarvi ، Jul 24, 2008ما این بی نظمی و پریشانی را توی ایران نه فقط در امور جنسی بلکه همه جا می بینیم. بنظر میرسه از نظر فرهنگی اجتماعی اخلاقی جامعه ی ایران فروپاشیده و دیگر کسی به هیچ تکیه گاهی پشتش بند نیست! شاید بخاطر اینکه به چشم خود دیدیم و تجربه کردیم که بزرگترین تکیه گاه ها در عمل دروغ و ابزار تحمیق و تزویر بود. وقتی که دین که خود را از طرف خدا میخواند پوچ و سراب واهی از کار در می آید دیگر به راست راهی کدامین همسفر میتوان اعتماد کرد؟
-- آرش ، Jul 24, 2008در کشورهای دیگر دنیا بخصوص اروپائی آنچنان این مسئله فراگیر و پذیرفته شده است که چندان به چشم نمی آید. و ایران ما از این نظر بسیار شکر خدا عقب مانده است .
-- مجید از شیراز ، Jul 25, 2008التماس دعا.سر نماز ما را هم دعا بفرمایید
-- رمضون ، Jul 25, 2008مقاله ای داشتم در باب مصرفی شدن سکس و نیاز به تنوع که جایی چاپ شد.همت کنم تایپش می کنم.شاید جوابی به این سوال باشه
-- محسن اکبرزاده ، Jul 25, 2008تا بوده همین بوده. شما تازه بزرگ شدی و واقعیت های زندگی رو میبینی و فکر میکنی قلا اینچنین نبوده.
-- المس ، Jul 25, 2008این موضوع چنی وقته برای من واقعا معضلی شده. اول که به نظر من علت بزرگش اینه که در ایران روابط قبل از ازدواج آزاد نیست. اینه که در اکثر مواقع مرد و زن با شناخت نادرست از هم تن به زندگیی می دهند که ممکن است بعد از چند هماغوشی اول اصلا جذاب نباشد. دوم این که اگر واقعا می شد چند معشوقگی رو آزادانه قبل از ازدواج تمرین کرد و لذت ها و معایبش رو احساس کرد، بعد از ازدواج این مورد کمتر پیش میاد. یعنی زندگی مشترک دائمی هدف مند شروع می شه. سوم این که این نگاه زنانه ی آرزو منو وادار به این اعتراف می کنه که من مردم. چون من مردم این جوریم. دست خودم هم نیست. همان طور که آرزو که زنه از داشتن چند همخوابه بدش میاد. چون زنه. اینا خیلیاش غریزیه. من واقعا بعضی وقت ها دست خودم نیست. دهنم جدی آب میفته. جلوش رو هم نمی گیرم. آخه خودت فکر کن! سی چهل سال هر روز پیتزا بخوری مثلا. پیتزا خوشمزه است. خیلی هم خوشمزه است. اما بعد از یه مدت دلت رو یه چیز دیگه می بره. حتی نون و پنیر! این یک نگاه مردانه است دیگه. شما هم نمی تونید بگید این جور نباش. چون ذاتیه. همون طور که ما مرد ها نمی تونیم به شما زن ها بگوییم آرایش نکن! دلبری نکن! چون اونم ذاتیه!
-- رضا از شیراز ، Jul 25, 2008پایگاه ایستادن آنقدر تهی شده که همه را از دیگری میخواهند، عشق را هم، پس در این جستجو باز خود را گم میکنند. هویتی شده از بیهویتی بدنهی جامعه که توانِ اندکی زحمت برای نگاه به داشتهی خود ندارد و همه را بیرون چون دهانی باز میجوید و هربار همان. ترسیست در برگشت و جستجو برای آنچه جامعه نداده و سادهتر جستجویِ مکرر در نداشتهی همان اجتماع که فراموشی در شلوغیاش تسکینیست برای حسرتِ نداشتن.
-- خاطرها ، Jul 25, 2008Well, where do u live?
-- Mehdi ، Jul 26, 2008I have many friends and relatives in Iran and Canada and none of them had any history of cheating even my Canadian friends.
Don't extrapolate yourself to whole world.
می گویندانیشتین می گوید هر عملی عکس العملی دارد مطابق خود و در جهت خلاف خود.. ما انسانها مثل یک زنجیره هستیم که در هر جای دنیا که باشیم صرف انسان بودنمان خارج از نژاد. مذهب.. وهر چیز دیگر به دلیل اشتراکمان در داشتن روح مشترک انسانی با هم مشترک و هم دردیم اگر انسانی به انسان دیگر بد کند..
-- raha ، Jul 26, 2008ظلم کند امواج این شر در دنیا
به حرکت در می آید و حتی در نا خود آگاه ما انسانها ما را ناراحت می کند..شده گاهی بدون دلیل احساس غم و افسردگی کنید؟..ماجرا از همانجا آب می خورد.. همانطور که خوب بودن اینکار را می کند.. من تغییر جنسیت داده تا انتهای
لذت نابی را که یک مرد به عنوان مردی که می خواهد آنرا به یک زن با تمام وجود خودش تقدیم کند حس کرده ام و با آن اوج لذت توام با اسراری که بین زنان و مردان است آشنایم..و البته روحم هم تشنه این تقدیم و ایثار بوده..مثل یک برگ گل نوازش شده ام ..مثل بسیاری از زنان و دختران در زیر گوشم نغمه های عاشقانه شنیده ام
ولی یک قانون نا خوشایند را بعد از اینهمه مدت در مورد مردان فهمیده ام.. آیا این قصه مکرر را از زنان نشنیده اید که در اوایل آشنایی.. در اوایل ازدواج می گویند.. مردم خیلی به من توجه و عشق نشان میداد..ولی به مرور زمان سرد شد..
و بعد تنوع طلب..مردها در عشق..سکس.. بسیار پویا و پیش رونده اند ایستایی آنها را آزار می دهد.. زن خانه نشین زود خسته شان می کند
به تلفن هایشان توجه کنید معمولا این کلمات جزو دایمی
سوالاتشان است.. خوب امروز چیکار کردی.. زنی که کار خاصی نکرده باشد در نظر آنها بورینگ و کسالت آور می آید (نه مثل قدیم که آرزوی مردها خانه نشینی زنها بود)
تازگی و فرش بودن است که به مرد روح میدهد بعضی از مردها که در یک رابطه احساسی منصف و با ظرفیتند اگر شادابی و طراوت و روح مشتاق و بکر یک زن را با هم آغوشی به وجود خودشان منتقل می کنند بعدا با احساسی از یک درک عمیق آن شادابی و تازگی وحس همیشه خواستنی بودن را به زن باز می گردانند.. ولی بعضی از مردان متاسفانه تمامی وجود شادابی..طراوت و انرژی های یک زن را می گیرندو تازه فاتخانه و سر مست از اینهمه انرژی (دزدی شده) می گویند ما که کار خودمان را کردیم و برویم دنبال چیدن گلی از بوستانی دیگر..
مردی که بهش میگی چرا چندتا زن داری در جراب میگه این سنت پیغمبره خود پیامبر 21 زن داشته چی میتونی جوابشو بدی میتونی بیخیال همه چی باهاش یه هو آغوشی بی نظیر داشته باشی یه همچین چیزی اصلا امکان داره؟؟
-- arghavan 1 ، Jul 26, 2008ببین
ببین، ببین، ببین... همین کامنت های بالا را می گویم: مجموعه ای از حرف های متضاد...
جامعه امروز ما این است: یک جامعه پر از تضاد
البته، تضاد خیلی خوبه (به نظر هگ و من و مارکس)، چون باعث حرکت و پویایی می شه. یعنی مطمئنی که از دل این تضاد، اینکه معلوم نیست خانواده ارزش است یا روابط آزاد، بالاخره یه سنتزی بیرون میآد که از هر جفتش مترقی تره ...
اما یه مسئله دیگه هم هست، ایران پر از استبداد هم هست، یعنی نه فقط یک تضاد بلکه هزاران تضاد روی هم بار شدن، بگذریم که آیا تضاد ریشه ای وجود داره یا نه! اما وقتی آزادی نیست، تو فکر می کنی که این آدم ها (آدم هایی که هم حق دارن تک پر باشن و هم چند پر)، به جون هم می افتن، دیوونه می شن و ارزش های همدیگه را مسخره می کنن...
شاید به قول دکتر نیکفر در مصاحبه با مدرسه فمینیستی، انقلاب جنسی نزدیک است...
فقط مونده رهبراش به تفاهم برسن!
. . . .
-- یکی مثل خود شما:! ، Jul 26, 2008یکی مثل مثل خود شما: آواره عشق و سکس!
من الان 28 ساله هستم و چند وقت هست كه مي خوام ازدواج كنم ولي تو اين تهران واقعا مي ترسم. به كي اعتماد كنم؟ مي ترسم از اينكه رابطه عاشقانه ام با همسر آينده اگر هم برقرار شود زودگذر باشد و يك سال هم دوام نياورد. اصلا تو اين اجتماع كنوني عشق كه نيست هيچ، حتا سخت است كه به كسي در حد دوستي و يكدلي اعتماد كني.
راستش منم موندم كه چه كار كنم. حتا از خودم هم آسوده خيال نيستم كه آيا مي توانم تا سال ها با يكي بسازم و هميشه آنقدر دوستش داشته باشم كه به غير او فكر نكنم يا نه، پس از مدتي اولين نفري را ديدم كه خوشكل تر از او بود ميرم سراغ اون.
اين مساله مردي و زني نيست . اتفاقا الان در تهران زن ها به تنوع و آزادي و بي قيدي خيلي خيلي حريص تر هستند. باز به مرام و قول و از خود گذشتگي و مقاومت مردها بيشتر اميد است.
به نظرم جا داره كه روي اين قضيه بحث بشه.
-- كاوه ، Jul 26, 2008آرزو جان زیبا نوشتی با نثری زیبا و دلنشین. اما زیباتر حالات و زوایای روحی زن را بیان داشتی. چه خوب است که دیگران نیز گوشه ای از رازهای مگوی خود را بازگو کنند. اما می بینیم که از همین چند یادداشتی که گذاشته شده باز هم بیشتر مردها هستند که نظر می دهند. زنان در اینجا هم خود را سانسور می کنند.
-- نازنین ، Jul 26, 2008زنها عادت می کنند، بچه دار می شن، خودشون رو با بچه ها سرگرم می کنند تا پیر بشند، بعد فکر می کنند چقدر وفادار بودند یا چقدر عاشق بودند که سالها وایستادند، اما زن ها توی این خاله بازی خیلی مردها را بازی نمی دهند و مردها هم فکر می کنند، کارشون فقط غذا دادن و جور کردن خرج و دخل خونه است، آنوقت هر وقت دخلشون از خرجشون بالا زد می رندجاهای دیگه سرو گوشی آب می دهند. و در این میان عشقی نبوده و نیست. تازگی ها اما زن ها به این فکر افتاده اند که نباید از مردها کم آورد و در این مسابقه بی وفایی اگر به آنها نمی رسیم ، حداقل خیلی عقب نیفتیم. همیشه گوشه دلمون برای یکی دیگه جا بذاریم ، خودمون رو از تر و تازگی نندازیم و دور خودمون و با بچه ها شلوغ نکنیم. بدین ترتیب داستان می شود اینی که هست . این قابل توجه اون آقا از شیراز که تنوع طلبی را جز ذات مردها می دانند، که فردا زنشون بهشون خواهد گفت دلمو زدی و تو رختخواب همش یه جوری، من دلم یه آدم جدید می خواد، یه عشق تازه، یه هیجان تازه.
-- بدون نام ، Jul 26, 2008میخواستم به این "مجید از شیراز" بگم که عزیز من نباید در مورد اروپا نظرات عاقل اندر سفیهانه بدی!
-- آرش ، Jul 26, 2008خیانت در عشق حتی اینجا -توی اروپایی که من ساکنم- هم زشت و بسیار نکوهیده ست. دو نفر تاوقتی که باهمند کاملا باهمند. البته نمیتونم بگم صددرصد, ولی میدونم که اگه مشکلی بینشون پیش نیاد به همه چیز مقیدند. باید بیای و ببنی.
ببخشيد اين نوشته چي بود؟:
-- ماني جاوبد ، Jul 26, 2008متن ادبي، انتقاد اجتماعي، شعر، يادداشت هاي يك شكست خورده در عشق (خيانت چشيده!)، سوال از كارشناس، پاسخي به سوال خود؛
يا تركيبي از همه اين موارد؟
من هم سوال مانی رو دارم. اگر بنا به طرح یک مساله ی روان شناختی یا جامعه شناسی هست کمی تحقیق هم لازمه.
-- نگار ، Jul 26, 2008به موضوع جالبی توجه کردهای. ذهن من هم درگیر این موضوع بوده و بارها با همسرم در این باره گفتگو کردهایم. خوشحالم که از فرد به جامعه رسیدهای.
-- محمود ، Jul 26, 2008خب این یکی از نشانه های تمدن مغلوب است. خودمانیاش اینکه همه چیزمان به هم میآید. وقتی شرع و سنتمان امروزی نیست، مدرنیتمان سنتی نیست و «خودمان» هم «خود» نیستیم، قبای ژندهی خود را هر دم به جایی خواهیم آویخت. وقتی به آن که گفت رسانه عین پیام است توجه نکنیم و ادعای دانهچینی از تمدن غالب داشته باشیم، نه تنها همه چیزمان(سیستم سنتی کنترلی خودمان) را به باد میدهیم که چیزی(یک سیستم کامل جدید) هم جایگزینش نمیکنیم و میشویم از اینجا مانده و از آنجا رانده.
لریاش اینکه این تمدن جدید زن و مرد مستقل دارد و در آن آشنایی به دوستی و دوستی به همخانگی و همخانگی به همسری میانجامد و بعد هم با بروز عدم تفاهم به سادگی جدایی حاصل است و آشنایی دیگر و زندگی دیگر و … (نمیگویم که نقایصش را نبینیم) در تمام این مراحل هم کالای جنسی مورد نیاز جامعه عرضه میشود( همان خانه عفاف خودمان).
در حالی که در شرایط فعلی ما ملغمهای از آشنایی و دوستی و خواستگاری و عروسی با تمام ملحقاتش از یک سو و «رنگ دندان شدن موی سر» از سوی دیگر و تبلیغات بی وقفهی جنسی رسانهها(اجتماعی و مجاز و غیر مجاز) هم از سوی سوم، دو طفل معصوم بیست و چند ساله را میکِشند. در این شرایط شما جای کسی که فکر میکند در انتخابش اشتباه کرده. چه میکنید؟
مخلص کلام اینکه اگر میخواهیم از نعمتهای تمدن جدید بهره بریم (که ظاهرا گزیری هم نداریم) باید تمدن جدید را بپذیریم و «خودمان» را باز تعریف کنیم نه اینکه یک چهلتکهی بد رنگ و لعاب بسازیم.
ابتدا نظرم را نوشتم و بعد مال دیگران را خواندم. اگر تشابهی هست خواهند بخشید
گفت آن یار کزوگشت سر دار بلند
جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد .
آنچه که از یک آدم عاقل باید بشنویم از “دیار نارنجستان” شنیدیم اما بخش زیادی از ساکنان کره زمین را دیوانگانی تشکیل میدهند که” تعادل” و” تنظیم” برایشان چالش است.
-- ماهی سیاه ، Jul 26, 2008تو طبق معمول با شلوغ بازی و با استفاده از قلم جادودی ات همه را گیج میکنی و بهت زده . و ما کمی زمان لازم داریم تا بفهمیم علت گیجی مان چیست.اینجا صحبت از تنوع طلبی در عشق کرده ای که خاص زمان و مکان ما نیست . تقریبا در همه ادوار تاریخ هنر مندان و شیفتگان هنر و ادبیات به این موضوع ” گریز بانوی زیبا پرشور و شیدا از دست شوهر عاقل ، مقتدر ولی کسل کننده به دیده اغماض نگریسته اند ” یعنی قشری ترین راویان قصص هم با فرار لیلی از بارگاه خلیفه مشکل چندانی نداشته و ندارند چرا ؟ مگر لیلی همسر قانونی خلیفه نیست ؟ هست ولی حیف از لیلی نیست که در بستر خلیفه بخوابد ؟
اگر از من بخواهی لیستی از قصص ، رمانها و فیلم های که با این مضمون ساخته شده را به تو نشان دهم مثنوی هفتاد من کاغذ شود. راه دور نرویم .. توی همین مثنوی هم میشود همین چیزها را پیدا کرد .
اما اگر صحبت از شرایط کنونی ایرا ن و ایرانیان است حق با تو است . قضیه کمی شور شده است . شاید سا خته شدن اثر شاعرانه و زیبای” سکس و فلسفه” توسط مخملباف نیز بی ارتباط با این اپیدمی نباشد .
سوال اینجاست که آیا مطرح کردن این سوال که ” آیا اساساً تن و روح را باید پرواز داد و گذاشت با هر نسیمی که میوزد بروند به هر کجا که دلشان خواست یا باید مدام به هر نسیمی که روحت را مینوازد رو ترش کرد و پنجره بست تا مبادا باد همه چیز را با خود ببرد؟ ” درست است یا غلط؟ راستی چه کسی میتواند به این سوال پاسخ دهد . من فکر میکنم پاسخ به این سوال به شدت شخصی است و بستگی تام دارد به موقعیت خاص فرد .
من امیدوارم تو میان هرزگی بی بند وباری و تنوع طلبی در عشق مرزبندی کرده باشی . آن کس که ازعشق تهی است مثل عدد صفر است در عملیات ضرب . کسی که عشق نمیداند چه با یک نفر ارتباط داشته باشد و چه باصد نفر نتیجه یکی است . اما آن که عشق ورزی میداند اگر آن را به بیش ازیک تن عرضه کند شاید هم زیاد معصیت نکرده باشد که زکات هر نعمت بخشش آن است . کسی چه میداند ….؟
در هر حال صدور هر حکم یا ارائه هر پاسخی به سوال شما ما را به بیراهه می برد . چه کسی میتواند بگوید روح را پرواز ندهیم ؟چه کسی میتواند بگوید از ترس” باد” پنجره ها باید همیشه بسته باشند ؟ ازآنسو چه کسی جرات دارد بگوید ” ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد . ” هوم…. ظاهرا قبلا این جرات وجود داشته است ؟ نه ؟ با این وجود پاسخ به این سوال به شدت شخصی است و تو نمی توانی بخواهی که عاشقان اسرار هویدا کنند که آنکه کرده سر بر دار بلند کرده و جان بر” باد” داده است .
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گله ای از دل شیدا میکرد
دقیقا به دلیل همین بندبازی که بدان اشاره کردی و همین عدم آرامش است که به این باور رسیدم غوطهور شدن در مدرنیته و پز روشنفکری و تلاش برای «متفاوت» بودن چندان جوابگو نیست.
-- علی ، Jul 27, 2008انسانها عموما به دنبال توجیه رفتارهای خود هستند و شاید از این جهت است که الگوهایی از عرف و شرع و … برای خود قرار داده و به دنبال قطعه یخی در صحرای پرتلاطم درون خود میگردند.
جامعهی محدود، انحصاری و عرف و شرعپسند اگر چه ما را به سمت عشق و عاشقی یا هوس بیجای تن دیگری سوق میدهد ولی اگر اندکی به «ویرانی»ها فکر کنیم، گمان نمیکنم تن به تب دادن و مهمیز بر اسب سرکش دل زدن پایانی خوش داشته باشد.
عشق و عاشقی شاید مفهوم خود را در عبور روزها و هجمه مدرنیته به فرهنگ ناقصمان از دست داده باشد.
یکی به دنبال پر کردن خلأ و دیگری به دنبال زدن نقشی نو بر ایوان خاک گرفته دل خود، در هر دو حال هنوز جایی برای روشنفکری در فرهنگ شرقیمان نمیبینم.
هنوز از سالهای «غیرت» و «قیصر» خیلی نگذشته و اگر این روزها چشم باز میکنیم و تنوعطلبی عاشقانه و کجی ذهن و اندیشه و تعدد زوجات و معشوقهها را میبینیم، جز تلاشی بیهوده برای پز غربی در تزی شرقی وجههای نخواهیم یافت.
به قول حتما نخستین معشوق خانه خود را چندان پاکیزه نگاه نداشته که میهمانان غریبه بدان وارد شدهاند ولی سوال اینجاست که باید با میهمان غریبه زیست یا از آن گریخت؟
در هر دو حالت بازنده تنها یک نفر است: «نخستین معشوق» و صد البته که در آن صحرای سوزان دل نیز هرگز قطعه یخی یافت نخواهد شد و شرع و عرف و سنت و الگوهای آن تنها جرعهای آب خنک است که عطش در کویر را افزون میکند.
آهسته و پیوسته رفتن در زندگی با تمام پستی و بلندیهایش و تن ندادن به سایه درخت همسایه حکما و قطعا بهتر از رساندن اتوبوس زندگی به لبه پرتگاه و غوطهور شدن همیشگی در مشتی حرف و خاطرهی نخنما و تلخ است.
بگذار کماکان شرقی بمانیم که «آداپته» شدن اندکی دشوار نمود نازنین.
حکایت ما تنها حکایت آن بینواست که خواست چون کبک بخرامد غافل از اینکه خرامیدنش، خراشیدنی به دنبال داشت.
۱-من این نوشته رو یه جور خوندم که احساس کردم فقط آقایون یا بیشتر آقایون دچار این مشکل و بیماری تنوع طلبی جنسی شدن؟
شاید هم من بد خوندم.ببخشید…
۲-یه چیزائی میگم اونم با احتیاط :
می گم :آقایون به دلیل ساختارفرهنگی مرز پر گهر از گذشته این رفتار تنوع طلبانه رو به صورت بالقوه و بالفعل داشته و دارند. فقط خدا را شکر که زنان هم امروز دارند به همان سطح استاندارد رفتاری آقایون نزول یا صعود می کنند و شما با در نظر نگرفتن نقش زنان در بروز این رفتار به نوعی روی همون انفعال زنانه که شاید تاریخ مصرف اش گذشته تاکید می کنید.
۳-اینجا سر در گم می شم نمی دونم از ارتباط به عنوان یک قرارداد اجتماعی (ازدواج )صحبت می شه یا عشق و مفاهیم انتزاعی و دارای تفاسیر گاها متضاد…
شاد باشید
-- حسین دیندار ، Jul 27, 2008اين مطلب هر چه بود اين همه آدم را وارد بحث جابي كرد كه هر نكته خود كشفي شد ...به گمانم همين بس . هدف از همه آن اصولي كه شما به دنبالش در يك نوشته مي گردي غير از اين بود كه پديد آمد و ميآيد؟
-- پاسخ به ماني و نگار ، Jul 28, 2008من مردی 31 ساله هستم که 2ساله بااین موضوع درگیرهستم هرروزم جهنم شد وعلتش هم اینه که به حرفهای همکارم اعتماد کردم الان ارزش درست زندگی کردن رو می دونم اما حیف که ازنظر روحی داغون شدم کاش ازروز اول حدو حدود نگاه کردن و صحبت کردن رو نگه می داشتم ضربه روحی که بمن خورد جبران ناپذیره .ازنگاه اطرافیان به هوسرانی متهم شدم درصورتیکه هردو رو دوست داشتم ولی الان....کسی که بمن قول داده بود ترکم کرد.کاش همسرم از روز اول ازدواج بداخلاقی نمی کرد تا من از مسیر درست منحرف نشم
-- بازنده ، Aug 4, 2008من زنی 25 ساله هستم . همیشه حس میکنم یه چیزی تو وجودم کمه . یه حس .
-- پری ، Jan 25, 2009مثل هیجان . من همیشه دنبال گمشده ام هستم . شوهرم را دوست دارم اما یه چیزی کمه. خیلی کلافه هستم . خیلی حرفها دارم.