خانه > خارج از سیاست > فرهنگ و هنر > هانیبال الخاص: مثل ماقبلِ تاریخ نقاشی میکنم | |||
هانیبال الخاص: مثل ماقبلِ تاریخ نقاشی میکنمسمیه مومنیهانیبال الخاص، آدم را شگفتزده میکند. چهل تابلوی کامل، که بخشی از آثار سه ماه اخیر او هستند، این روزها در گالری الهه به نمایش درآمده است. انگار هیچ چیز نمیتواند نقاش قصهگوی ما را از ساختن، نوشتن و گفتن بازدارد. او در نمایشگاهش، به آرامی قدم میزند، دفتر یادداشتهای بازدیدکنندگان را میخواند و بعد هم پای یک گفت و گوی یک ساعته مینشیند، که آخرش با خنده خطاب به مدیر گالری الهه، بگوید: «فرخنده، راحت شدم، هر چه را دوست داشتم، گفتم.» خیلی از آن چیزهایی که او برای گفتن داشت اما، قابل انتقال نیستند، تنها آنچه گفتنی به نظر میآید، خوشخلقی اوست که به رغم بیماری که هنوز آزارش میدهد در خندهها و حرفهایش به چشم میآید. هانیبال الخاص به ایران آمده تا بعد از چند سال غیبت، این بار خود، در نمایشگاهش حاضر باشد. بیست و ششم خرداد ماه او ۷۹ ساله میشود و هانیبال میخواهد که ۷۹ سالگیاش را در ایران جشن بگیرد. او برای درمان بیماریاش، مجبور به حضور در آمریکاست چرا که در مملکت خودش بیمه پزشکی که بتواند نقاش بزرگ را درمان کند، ندارد. هانیبال باید برای درمان به کشوری برود که مسافت بسیاری با زادگاهش فاصله دارد؛ احتمالاً باید کار سختی باشد برای او که کشوری را ترک کند که همیشه عاشقانه دوستش داشته است. او در همه این سال های نبودنش در ایران، از علاقمندان ایرانیاش غافل نبوده است. نمایشگاههایش در این سالها، اگر چه بدون حضور او، اما برپا میشده اند. با همه اینها آنچه بیشتر از همه چیز برای هانیبال دارای اهمیت است، بودنش در خاک ایران و زندگی در زادگاهش است.
شما کمتر از یک ماه است که به ایران برگشتهاید، بعد از چند سالی که در خارج از ایران بودید. در آن دورهای که در آمریکا بودید، کار جدیدی انجام دادهاید؟ مثلاً اینکه کلاس آموزشی داشته باشد؟ تاریخ کارها را که بخوانید میبینید که همه را در یکی دو ماهه اخیر کشیدهام یعنی هیچ کدام متعلق به بیشتر از سه ماه گذشته نیست. این آثار تنها سهمی از آبرنگهای سه ماه اخیرم است. من هر جا هم که بروم، کلاس دارم. افرادی هستند که پیش من میآیند، یا راهنماییهایی که از طریق ایمیل از من میخواهند، یا با نامه کارهایشان را میفرستند که من نقد میکنم، یا به آنها توصیههایی میکنم که این کار را بکنید، آن کار را نکنید و از این دست. همیشه در حال کار کردن هستم. در آمریکا هم که بودم همچنان کار میکردم. این تابلوهایی که میبینید بخش کوچکی از کارهایی است که در این مدت انجام دادهام. من هشت ساعت در روز کار میکنم. بعضی وقتها ۱۲ ساعت گاهی ۱۶ ساعت. حضور طولانی مدتتان در خارج از ایران تاثیری در کارهایتان داشته است؟ دیدن آن دنیاها برای من چیز تازهای نبود. من در آمریکا تحصیل و تدریس کردهام. آمریکا و اروپا را میشناسم. کتاب میخوانم، اخبار را میشنوم و در اینترنت وقت میگذرانم. همه اینها باعث میشود که من از اتفاقات روز دنیا مطلع باشم. لازم نیست آنجا باشی. هر کجا که باشی به همه دنیا دسترسی داری. همه چیز را میتوان در اینترنت و در کتابها دید. وقتی کتاب میخوانم، نقاشیهای یکی را میبینم و حرفهایی که می زنند را میشنوم، وقتی روزنامهها را میخوانم انگار که در آنجا حضور دارم. دنیا خیلی کوچک شده است. شما تعداد زیادی شعر دارید، مینویسید، علاوه بر آن مجسمهسازی هم میکنید. وقتی خیلی از وقتتان را صرف نقاشی میکنید آیا هنوز هم فرصتی برای آن فعالیتهای دیگرتان دارید؟ بله، من کتاب و مقاله میخوانم. روزنامههای مختلف جهان را میخوانم. من مدام به زبان آشوری در حال شعر گفتن هستم. چند کتاب چاپ شده و چند کتاب آماده چاپ دارم. دیوان کامل حافظ را به زبان آشوری ترجمه کردهام و از آن مهمتر اینکه برای آن نقاشی کردهام. قرار است جایی در آسیای دور، مثلاً کره شمالی، که کتاب را ارزان چاپ میکنند، چاپ شود. اولویت خودتان کدام است؟ هیچ چیز را بیشتر از تصویر نمیپسندم. برای درامش نیست که میگویم، اما من از بچگی لکههای روی دیوار و سقف را که نگاه میکردم، در آنها تصویر می دیدم، مثلاً شکل فیل میدیدم و دلم میخواست بروم دور آن را با خط بکشم. من در هر چیزی شکلی را میبینم. هر وقت به کوه خیلی زیاد نگاه کنم، به آرامی چهره پدرم به چشمام میآید و بارها که آن تصویر را نقاشی میکنم میبینم که چهره پدرم است. این همان کاری است که انسانهای غارنشین میکردند.
تصویرهایی را که انسانهای غار نشین روی دیوار غارها کشیدهاند، ببینید، خیلی نگاه اسطورهای داشتند به تصویر. نقاشی ما از همان غارها شروع شد و من عین همان ما قبل تاریخ نقاشی میکنم. به آن زمان برگشتهام. معتقدم اوج هنر، متعلق به همان زمان است. نقاشی تنها هنری است که احتیاجی به سواد و تحصیلات ندارد. نقاشی کودکان را ببینید؛ اغراق، غم، شادی و همه اینها را می توانند بکشند، بدون آنکه معنایشان را درک کنند. عاشق این هستم که بچه کار کند و من نگاه کنم. خیلی از آنها یاد میگیرم. شما تعدادی کتاب آموزش هم دارید. اما آیا قصددارید که نوشتههای جدیدتان را، مثل شعرها و داستانها، چاپ کنید. نوشتههایم و خاطراتم در حال چاپ است. مجموعه سه جلدی «رده با آفتاب»، منتشر شده است. البته جلد سوم آن در حال انتشار است. ایراداتی به چاپ جلد دوم کتاب دارم، مثلاً اینکه نقدهایی درباره طراحیهایی که برای من ارسال میشد، نوشته بودم که خود نقدها در کتاب چاپ شده، اما طراحی ها چاپ نشده است، انگار من دارم درباره «هیچ چیز» حرف میزنم. از کتاب اول و سوم، راضی هستم، اما درباره کتاب دوم نه. اگر ناشر آن را اصلاح و دوباره چاپ کند که به او میسپارم. وگرنه از ناشر دیگری خواهم خواست که کتاب را چاپ کند. کتابهایی هم برای کودکان دارم که میخواهم چاپ کنم. همینطور کتابهای شعری هم هست که در حال چاپ است. کلاسهایی را که در ایران داشتید، تعطیل کردهاند؟ بله، در حال حاضر کلاسم را بستهاند. اما گفتهاند دارند آن را باز میکنند. دوباره شاگردان قدیم و جدیدی میآیند. به دلیل مشکلاتی که در مد زمان نبودنم در ایران، برای کلاس پیش آمده بود، آن را پلمپ کردهاند. البته قرار است بعد از این نمایشگاه، کارهایی از خودم و شاگردانم را برای نمایش در زادگاهم، کرمانشاه، به آنجا ببرم و نماشگاهی هم در آنجا برگزار کنم. در کنار نمایشگاه، ورک شاپهایی خواهیم داشت. زمانی که شما وارد انشگاه هنرهای زیبا شدید، خیلیها از آن دوره، به عنوان زمانی که سیستم آموزش نقاشی در دانشگاه متحول شد یاد میکنند. درباره حضورتان در دانشگاه هنرهای زیبا صحبت کنید. اولین سالی که بعد از پایان تحصیلاتم به ایران آمدم، نمایشگاهی داشتم در انجمن ایران و آمریکا. به من گفتند این اولین نمایشگاهی است که شما میخواهید برگزار کنید، چطور از ما میخواهید که نمایشگاه را اینجا برگزار کنیم؟ گفتم اینجا انجمن ایران و آمریکاست، من هم یک ایرانی هستم که در امریکا تحصیل کردهام، فکر میکنم میتوانم اینجا نمایشگاه برگزار کنم. شما مجبورید نمایشگاه برگزار کنید. من کارهایی را که قرار بود نمایش بدهم، به مرگ پدرم تقدیم کرده بودم که تازه فوت کرده بودند. کارهایم همه در همان حال و هوای غمگینی بود که از مرگ پدرم، در من وجود داشت. روز افتتاح فهمیدم که رییس انجمن ایران و آمریکا، آقایی است که در ورزش دکترا دارد. البته نمیدانم دکترا در ورزش یعنی چه؟ دیدم دور تمام تابلوهای مرا گل گذاشتهاند، میز گذاشتهاند و بینگو بازی میکنند. گفتند ما مراسم افتتاحیه نداریم و اختتامیه داریم، اگر خیلی مشکل دارید همین الان نمایشگاه را جمع میکنم. گفتم نه شما چنین غلطی نمیکنید و من باید به همه بگویم که شما نمیدانید نمایشگاه یعنی چه. تمام تابلوهای من پر از غم بود، آنها برای اینکه غصهدار نشوند در اطراف تابلوها، گلهایی گذاشته بودند که من از آنها متنفر بودم! روز آخر نمایشگاه رفتم دیدم یک آقای بلند قد با یک خانم زیبا و سبزه، از نمایشگاه دیدن میکنند. خودشان را معرفی کردند. آقای جلال آلاحمد و خانم سیمین دانشور بودند که من دورادور میشناختمشان. اولین حرف جلال آل احمد این بود که «آشوری نقاش، تو کجا و شمایل کشیدن کجا؟» گفتم مگر بیزانس را نمی شناسید؟ همهاش شمایل است. همه نقاشیهای بزرگ قبل از رنسانس، شمایل هستند. او برگشت به قول خودش به عیالش گفت: «عیال مثل اینکه این نقاش، باسواد است.» آن زمان خیلی نقاشان باسواد نداشتیم. ما سر همین بحث، با هم دوست شدیم و خیلی دوستی او به من کمک کرد. او کتابی را چاپ کرد و از من خواست که برایش چند تا طراحی کنم که کردم. طراحیهایی که در آن کتاب چاپ شد خیلی به مشهور شدن من کمک کرد. من دوستیام را با او حفظ کردم. حتی یک بار در آمریکا، ایشان که برای کاری دعوت شده بودند، در خانه من ماندند. من از طریق او با فروغ، شاملو، اخوان، میم آزاد، سیروس طاهباز و... آشنا شدم و در مجلهای که طاهباز در میآورد، کارهایی را چاپ کردم و همینها به من کمک کرد که بتوانم شناخته شوم. آن زمان در هنرستان پسران درس میدادم، مرا در دانشسراهایی که آقای پهلبد باز کرده بود، راه ندادند. کاری گرفتم در آمریکا و در یک دانشگاه خیلی خوبی مرا با یک حقوق خیلی بالا استخدام کردند. در آن سال ها خیلی کارها کردم، هپنینگها و کانسپچوالهایی برگزار کردم و خیلی اسم و رسم پیدا کرده بودم؛ خیلی جاها برای سخنرانی از من دعوت کردند. بعد یک آقایی در دانشگاه هنرهای زیبا مرا دعوت کردند که برای تدریس به آنجا بیایم و از آن زمان من در دانشکده هنرهای زیبای تهران شروع به تدریس کردم.
شاگردان، خیلی استقبال کردند، من هم شوق زیادی داشتم، برایشان نمایشگاه میگذاشتم. گالری گیلگمش را تاسیس کرده بودم و کارهای شاگردانم را در آنجا می فروختم. کارهای زندهرودی، پیل آرام، صفرزاده و از همه بیشتر از آن، نقاش خودساختهی همدانی که منظره میکشید و اسمش را فراموش کردهام، کارفروختم. اسم افراد زیاد در ذهن من نمیماند، اما در آن گالری از خیلیها توانستم کار بفروشم. چه شد که کار تدریس در دانشگاه را رها کردید؟ در واقع مرا از دانشگاه بیرون کردند. انقلاب که شد، دانشگاهها تعطیل شدند، رییس دانشگاه هم عوض شد، به هرحال من هم دعوت به کار شدم. اما چند بار یکی دو تا از شاگردان قدیمم را که از دوستانم هم بودند و روسری سر کرده بودند، در دانشگاه دیدم و مثلا گفتم: « ا... لاله، یا مهین! تویی؟ نشناختمت.» چند بار از طرف ریاست دانشگاه از من خواستند که اینطوری صحبت نکنم و بعد هم بین ما بحثهایی پیش آمد. بعد از چند روز، نامهای برای من آمد که شما دیگر نمیتوانید تدریس کنید. بعد هم برای من بیماری پیش آمد و به آمریکا رفتم، من سیتیزن آمریکا هم هستم. وقتی دوباره به ایران برگشتم، قرار بود کلاسی تشکیل شود. گفتم اگر همه شاگردان من برگشتند من میفهمم که باید این کلاس را تشکیل بدهم، نه تنها همه آن شاگردان ثبتنام کردند، بلکه تعداد زیادی از شاگردان جدید هم آمدند. شروع به تدریس کردم. من در دانشگاه آزاد و خیلی جاها کار کردهام. چند نفر از نقاشان مهم امروز ما، در دوره فوقلیسانس با من کلاس داشتند. یکی از اینها آقای وکیلیست که دوست من هم هست، همینطور خانم سهی که خیلی نقاش خوبیست، تعدادشان زیاد است. نقدهایی را که درباره نقاشیهایتان در طی سالها شده است، چقدر به کارتان نزدیک میبینید؟ فکر میکنم تازه دارند نقاشیهایم را میفهمند. دیدهام در این سالها که مقالاتی نوشته شده که این مساله را نشان میدهد. زمانی به من میگفتند تصمیمت را بگیر، بالاخره تو نویسندهای یا نقاش؟ یکی از دوستانم میگفت اگر یک فرانسوی بیاید کارهای تو را ببیند چه کار کند که نمیتواند متن هایی که تو بر تابلویت نوشتهای را بخواند و بفهمد؟ گفتم او همان کاری را بکند که من موقع گوش دادن به اپرایی به زبان فرانسوی، میکنم. من به زبان ایتالیایی و آلمانی اپرا شنیدهام و لذت بردهام، بدون اینکه آلمانی یا ایتالیای بدانم. من فلوت سحر آمیز موتزارت را خیلی دوست دارم. به کنسرتی رفتم که این را مینواخت، اتفاقاً آنجا شعرهایی را که خوانده میشد، ترجمه کرده بودند، آنقدر شعرهای بدی بودند که فکر کردم ای کاش نمیفهمیدم چه معنایی دارند. خود موسیقی چیز دیگری است. آدم را به آسمان میبرد. معتقدم آنها هم وقتی شاهنامه ما را چاپ میکنند، همه شاهنامه را مینویسند، با همان خط فارسی. یعنی همان خط هم جزیی از زیبایی اثر است. اگر مطلبی میخواهید به صحبتهایتان اضافه کنید، بفرمایید. نه چیزی نیست، جز اینکه من از صداقت و سادگی بیانتان و طرز برخوردتان خیلی خوشحالم. بعضیها میآیند سوالاتی میپرسند که هر کدامش مجموعهای از چند سوال بیربط است. مثلاً میپرسند حالا که مریض هستید و نقاشی میکنید، این بیماریتان تاثیری بر رنگهای شما میگذارد که باعث شود شما ناامید شوید و دیگر هیچوقت نخواهید عمهتان را ببینید؟ (میخندد)
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
Thank you for your interview. The article about Hannibal Alkhas was fantastic. He is a grade artist .
-- anna ، Jun 15, 2008regards,
anush
هر جا میروم سانسور هست.
-- Hamisheiran ، Jun 18, 2008اینجا هم !
از نقاشی روی دیوار سفارتخانه آمریکا در تهران 1358 تا کارت سبز اقامت 1387 !
-- همیشه ایران ، Jun 22, 2008