خانه > خارج از سیاست > فرهنگ و هنر > سفر به شام و زیارت مستانهای سوری | |||
سفر به شام و زیارت مستانهای سوریعرفان قانعیفرد
برای چند دیدار با مورخین سوری، امروز به شام رسیدهام. سرزمینی است در آسیای غربی در حد فاصل دریای مدیترانه، سواحل غربی فرات، مرز شمالی حجاز، مرز جنوبی روم شرقی قدیم و ترکیه فعلی. این سرزمین در حال حاضر شامل کشورهای سوریه، اردن، لبنان و فلسطین است. در فرهنگ معین و تاریخ خلفا آمده است که: شام پس از رحلت پیامبر اکرم، در سال چهاردهم هجرت در عصر خلافت ابوبکر فتح شد و باقی مناطق نیز به مرور زمان در عصر خلافت عمر تصرف شد. پس از شهادت امام علی، معاویه با نیرنگ به حکومت رسید و شام را مرکز حکومت امویان قرار داد و تا سال 127 قمری پایتخت باقی ماند. از آن پس عباسیان، حمدانیان، فاطمیان مصر، سلجوقیان و عثمانیان بر آن دیار حکومت کردند تا این که در قرون اخیر، پس از سلطه غربیان، این سرزمین از هم متلاشی و به چند کشور عربی تقسیم شد. مشهور است که «نام کنونی سوریه را فرانسویان پس از فروپاشی عثمانی و مستعمره نمودن این کشور از روی تاریخ کهن این بخش از جهان و آشوریان باستانی بر این سرزمین نهادند» پیش از سلطه مسلمانان بر این کشور، اقوام مختلفی از جمله سامی، آموری، آرامی، مصری، آشوری، بابلی، یونانی، رومی و ایرانی که شاید گاه به گاه در این سرزمین سکنی گزیدهاند، برای تاریخ، یادگاری از نشانهها و یادگارهای تمدن و فرهنگ خود را به جای نهادهاند. به شام آمدهام که گاه بویی از ایران و سرزمین مادریام دارد؛ مانند کردها از تبار آریاییها و آشوری و ارمنی که در میان عربها زندگی میکنند. اما چه زیستنی!؟ همان کردهای سیهروزی که در روزگاران خودکامگی بعث سوری هم در مرداب فقر و حرمان و سیاهی زیستهاند. مانند قامیشلی که از مدنیت و شهریسازی دمشق و حلب و لاذقیه و حمص و حماه و معمره النعمان فرسخها فاصله دارد. یاد شعر سایه میافتم: ارغوان! اینجا هم، مانند بسیاری دیگر از شهرهای جهان عرب، با خون، بارها شسته شده است و چه بسیار جنگ شمشیر و نیزه و تصرف و سپاه و قشونکشی و اریکه شاهان و سلطهگری قدرتطلبان و کودتا و ... به خود دیده است. حتی جنگهای صلیبی را یا دوران گذر خونین کسانی چون نورالدین محمود زنگی، صلاحالدین ایوبی، ملک عادل ایوبی، ملکظاهر بیبرس البندقدارى، سیفالدوله حمدانی و ... به شام رسیدهام : به دیار غازی کنعان و الاسدها، همان شهری که پیغمبران جهان عرب روزگاری از آن گذشتهاند و حتی اهل سنت علمای خود، امام شافعی را از این بلاد برگزیدهاند. در میان 20 میلیون انسان زنده این سرزمین باستانی، تنها مستانهای سوری همراه و رهنمای من شده است که از اقبالم، خوش الحان است؛ با صدایی صاف و بیخش، وحشی و رسا.... قبلاً از «خسرو آواز ایران» شجریان بزرگ، شنیده بودم که سوریها اصاله نصری، شهد برمدا، لینا شمامیان و میاده بسیلیس را دارند. اما هر گه این جانانه سوری لب به اواز میگشاید «گریه شام و سحرم» یکی است؛ مست از عهد شباب است و نشان از عقل و فرزانگی در کرشمه و رندیاش شاید نیست یا من جز مستوریاش چیزی نمیبینم! به شوق و اعجاز همنشینی با او به عربی سخن میگویم؛ وگرنه لایق اوست لسان عرب را زمزمه کردن! گاه از شلوغی خانهاش اعتذار میکند. اما نزد من که منزل نیست، بارگه پادشه هم به چنین شکوهی نباشد. دکور خانهاش قدح و پیمانه است و جام و ساغر. همچو من شیفته شراب است و گویی مجلس بزم و بانگ نوشانوشش هر شب بهراه؛ در منزلی که بزرگی اش به اندازه دو پارهسنگ است و بزرگی دل صاحبش از کران تا به کران، همچو البرز. شاید این همان آب پیکری است که روزگاری سعدی و حافظ از این شهر گذشتهاند، او را به نگاهی آزمودهاند و چه بسا سعدی که در روزگار سلطنت «اتابک ابوبکر بن سعد» به شیراز بازگشت، خواسته که میهمانش کند و به نام تحفه سوری به شیراز ببرد: میلش از شام به شیراز به خسرو مانست اما شاید به یاد او در همین ایام دو اثر جاودان بوستان و گلستان را آفرید. قیاس سخیفانهای است؛ اما با سعدی در این سفرها چند تفاوت و تشابه دارم: او از شیراز به بغداد رفت و من هم. او از بغداد به حجاز، شام و سوریه رفت و من هم. و شاید سوریه او را پس از تحصیل، روانه سفر حج کرد؛ اما من 12 سال پیش در روزگار دانشآموختگیام حج رفتم. سعدی در شام به سخنرانی میپرداخت و من در شام لب میگزم که جز صدای سخن عشق گوشم را نیازارم! به شهری آمدهام که همنسلانم فیلم «عمر مختار» از کارگردان مشهور سوری – مصطفی عقاد – را دیدهاند. به شهر شاعر بزرگ عرب، نزار قبانی آمدهام. در دمشق دروازهها و بناهای رومی و دیوار بناهای تاریخی رخ مینماید. سولاف خوابیده است و انگار در این سکوت شب، موجی خروشان از دریا گدشته است. در این چند روز از سیاست سخن نمیگوید؛ هر چند پدرش را حافظ اسد به زندان ابد محکوم کرد و آخرالامر از سرطان خون درگذشت و نوگل شکفته باغ زندگیاش را ندید. فقط کمی از گشایش اصلاحات اندک در دوران بشار الاسد سخن گفت؛ و من هم اصراری نکردم و چه بسا به صد سهو برگرداندم این شعر را که: اندیشه مکن که شانههایت سنگین شود و اکنون در نیمههای شبی آرام و صاف در شب میلادم، دارم شعری با ترجمه عبدالحسین فرزاد از «غاده السمان» - نویسنده، شاعر و متفکر سوری - را میخوانم که، جسارت زن بودن را وارد شعر عرب کرد: زنی عاشق ورقهای سپید و اما، امشب در میانه شب چه رقصی در میانه بود و چه طراوتی! راستی انگار زیستن همین چند لحظه و سفر و دیدار است. به قول شاعر: «هی فلانی زندگی شاید همین باشد!»
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
هی عرفان، این حرفا چیه میزنی؟
-- مانی ب ، Nov 11, 2007عرفان عزیزم روز یکشنبه ام راساختی دمشق گردی ات بی نظیر بود.
-- nourizadeh ، Nov 11, 2007اگر مصاحبه مفصلی با استاد شجریان در چاپهای جدید کتاب ارزشمند "سروش مردم "گنجانده شود ممنون میشیم
-- محمد ، Jan 28, 2008