انقلابيون مشروطه در برلين – ۱۱
یک شروع درخشان، یک پایان غم انگیز
احمد احقری، برلين
ابوالحسن علوی در برلين / ۱۹۱۷
تنوع فکر و انديشه بين شخصيتهای انقلاب مشروطه، بهويژه "برلنیها" يکی از ويژگیهای بارز اين دوره از تاريخ ملی ايران و در عين حال بازتابی از شرايط تاريخی- اجتماعی روند رشد انديشه در پهنهی بينالمللی است. انديشههای مارکس و لنين با رشد چپگرايی در سياست در سالهای بين دو انقلاب روسيه (۱۹۰۵- ۱۹۱۸) و بعد از آن، يک پديدهی جهانی بوده که تأثيراتی هم بر نسلهای اول و دوم مهاجر ايرانی در دوران انقلاب مشروطه گذارده است. با اين نگاه از ابوالحسن علوی باید هم بهعنوان مبارزی آزادیطلب و مشروطهخواه از جنبهی سنتی آن نام برد و هم بهعنوان پدر جنبش چپ در نسل اول مهاجرين ايرانی در برلين.
کودکی و زندگی خانوادگی ابوالحسن
ابوالحسن در میانهی قرن سيزدهم هجری شمسی در خانوادهای بازرگان و متمول متولد شد. پدر او، حاج سيد محمد صراف که بعدها نام "علوی" بر خود نهاد، از پيشگامان فکری عصر خود و دارای تمايلات روشنفکری و آزادیخواهانه بوده است.
خانهی حاج سيدمحمد صراف، محل زندگی خانوادهی ابوالحسن علوی در تهران
پدر در انتخابات مجلس اول بهعنوان نمايندهی تجار به وکالت رسيد. حاج سيد محمد همراه با عدهای از وکلا و روشنفکران به اين نتيجه رسيدند که شکستهای پی در پی ايران از روسيه بهخاطر فقدان علم و دانش و عقبافتادگی ايرانیها بوده است. آنها برای مقابله با اين ضعف به فکر افتادند که فرزندان خود را برای تحصيل دانش روز به خارج بفرستند. حاج سيد محمد در پی اين تصميم بود که حسين، برادر ابوالحسن، را به مونستر آلمان فرستاد (حسين سالها بعد در انفجاری که در کلاس شيمی در دانشگاه مونستر اتفاق افتاد کشته شد).
خانهی کودکی و جوانی ابوالحسن محل رفت و آمد بزرگان و صاحب منصبانی بود که در مراسم گوناگون، بهويژه در عزاداریهای محرم و صفر، به آنجا میآمدند و در چادرهايی که در حياط اين خانه نصب میشد پای منبر روضهخوانی مینشستند.
ابوالحسن در اين خانه بزرگ شد و با افکار آزادی خواهانهی پدر رشد کرد. پس از ازدواج هم در اين خانه زندگی میکرد و خانوادهای با ۶ فرزند (سه پسر و سه دختر) تشکيل داد. همسر او، خدیجه قمرالسادات، نوهی آیتالله طباطبایی از روحانيون مشروطهخواه بود.
بزرگ علوی، فرزند ابوالحسن، در خاطراتش از کودکی خود چنين نقل میکند: «خانههای حاج سيد محمد صراف تشکيل میشد از يک بيرونی وسيع با يک حوض مربع و مستطيل در وسطش و اتاقهای دور و برش. از اين خانه به وسيلهی يک راهروی زيرزمينی، ما به خانهی اندرونی میرفتيم. اين خانهی اندرونی محل زندگی پدر بزرگ و مادر بزرگ من بود. از اين حياط اندرونی به دو حياط کوچکتر میرسيديم که در يکی از اينها ما، يعنی خانوادهی پدر و مادرم، زندگی میکردند...»
ابوالحسن، که از پدرش يک نسل فاصله داشت، بهجای برگزاری سنتهای مذهبی، بيشتر به مجالس هنری و موسيقی گرايش داشت. او دوستی و رفت و آمدهای نزديکی با افرادی همچون سيد جمالالدين واعظ اصفهانی، پدر محمدعلی جمالزاده، داشت و از افکار آزادی خواهانهی اين شخصيتها تأثير میگرفت.
ابوالحسن علوی در کنار سيد نصرالله اخوی، از مبارزان مشروطه در سنين جوانی و پوشش سنتی
جمالزاده در اين باره مینويسد: «سيد ابوالحسن ... با آنکه تاجرزاده بود از همان دوران جوانی اهل ذوق و کمال و آزادیطلب بود و به همراهی حاج سيد نصرالله اخوی معروف مسافرتی هم به پاريس کرده بود و از مشروطهطلبان دو آتشه و بسيار فعال و صميمی به شمار میرفت و با پدرم رفت و آمد داشت و از مريدان خالص و فداکار سيد واعظ اصفهانی محسوب میگرديد و پدرم هم به او علاقه داشت. وی با پدرم و با چندتن از مشروطهطلبان خالص ديگر و از آن جمله حاج سيد نصرالله اخوی که او نيز گويا در گوتينگن اقامت داشت، همسنگر بود».
بزرگ علوی در بارهی اين رابطه چنين روايت میکند: «روزی ... سيد جمال پس از پايين آمدن از منبر، که در آن روز نطق مبسوطی عليه شاه و به سود مشروطه کرده بود، به پدرم گفت: ابوالحسن! خسته شدم، بيا بريم لبی تر کنيم ... مادرم هميشه عقيده داشت که همهی شما را امثال تقیزاده و جمالزاده از راه به در کردند، اينها همهشان بابی هستند».
و از روحيهی پدر چنين میگويد: «گاهی که در حياط بيرونی، نه در دوران عزاداری در محرم و صفر و در زمانی که پدر بزرگم نبود، پدر من مجالس عياشی داشت، دوستانش میآمدند آنجا و میزدند و میخواندند... من صدای عارف قزوينی را اولين دفعه در اين حياط شنيدم».
ابوالحسن هم به واسطهی روحيهی حساس و طبع ظريف و هم بهعلت فعاليتهای شبانهروزی سياسی خود، هرگز نتوانست در کار تجارت و کسب موفقيتی به دست آورد. بزرگ علوی در اين باره میگويد: «پدر ما که کار حسابی نداشت، مثلا تجارت میکرد ولی چه تجارتی. من يادم میآيد که اولين دفعه در عمرم کلمهی کمپانی را شنيدم و پدر من به اسم اين که میخواهد يک تجارت بکند آمده بود يک کمپانی درست کرده بود و چند نفر باهم شريک شدند... اين کمپانی نگرفت و پدرم ورشکست شد».
مهاجرت به برلين
ابوالحسن علوی با شروع جنگ اول جهانی در سال ۱۲۸۳ (۱۹۱۴) به آلمان مهاجرت کرد و در برلين مستقر شد. در آن دوران فرزندان آخر او خردسال بودند و سرپرستی آنها را مادرشان برعهده گرفت. پدر ابوالحسن، که در تمام اين مدت خرج کل خانواده را تأمين میکرد، پس از مهاجرت پسرش همچنان عهدهدار اين وظيفه بود.
علوی و تقیزاده در بورگوم، سالهای مهاجرت در برلين
ابوالحسن از قديمیترين ايرانيان مهاجر در کميتهی مليون ايرانی بود. او بههمراه تقیزاده، که ماهها پس از او وارد برلين شد، به کار و فعاليت شبانهروزی در اين کميته پرداخت و در تحريريهی مجلهی کاوه قلم میزد. از فعاليتهای او در اين دوره برگزاری نشستها و جلسات معارفهی دورهای ايرانيان مهاجر در برلين بود، که به همت ادارهکنندگان کاوه سازمان داده میشد. جمالزاده، در روزشمار خاطرات خود از برلنیها، خاطرنشان میکند که علوی در روز ۲۷ آگوست ۱۹۱۹ (۱۲۹۸) به سخنرانی در بارهی تاريخ و تشکيلات فراموشخانه در فرنگستان پرداخت. در ۲۱ ژانويهی ۱۹۲۰ (۱۲۹۸) هم ترجمهی فارسی مقالهی معروف قهوهخانه سورت (سورات) را به جلسه ارائه داد که مورد استقبال زيادی قرار گرفت. او در اين دوران با توجه به خصلت امانتداریاش به سمت صندوقدار انجمن ايرانيان انتخاب شد.
از جمله کارهای ماندگار ابوالحسن علوی نگارش کتاب "رجال عصر مشروطيت" است که در آن، شرح حال و اطلاعات باارزشی از زندگی شخصيتهای اين دوره آورده است.
بازگشت مخفيانه به ايران
ابوالحسن در سال ۱۹۲۲ (۱۳۰۱) مخفيانه به ايران رفت تا دو فرزندش مرتضی و بزرگ علوی را به برلين بياورد. بزرگ در خاطراتش میگويد: «البته پدربزرگ مواظب ما بود ولی من میديدم که پسرداییهای من عروسکهای وقوقی دارند و يا کفشهای بندی دارند ولی ما از همين اورسیهای معمولی داشتيم. ما از اينها میخواستيم و مادرم میرفت انگشترش را میفروخت، شالش را میفروخت. اين بود که وقتی پدرم آمد، گفت: من ديگر از عهدهی اينها برنمیآيم و اينها را همراهت ببر».
نجمی علوی، که آخرين فرزند خانواده بود و پدر را تا اين تاريخ هرگز نديده بود، مینويسد: «مستخدم منزل پدربزرگم اهل خانه را از خواب بيدار کرد... او فرياد میزد: "حاج آقا کوچک" آمده، "حاج آقا کوچک" آمده! ... میديدم همه در حال دويدن بهسوی او هستند... در سايهروشن اتاق اوروسی مردی را میديدم که وسط اتاق ايستاده، با لباس عجيب و غريب ... همهی افراد خانه دور او جمع شده بودند و نگاهش میکردند. دَدِه (زرافشان) به من گفت: "اون پدرته". در آن سن و سال ميل داشتم با من حرف بزند و با او حرف بزنم. تا آن زمان از اين مرد که پدرم بود، کلمهای نشنيده و کلمهای نيز حرف نزده بودم. سالهای بعد از خواهرم شنيدم که آن لباس عجيب و غريب که پدرمان پوشيده بود، شلوار گلف بود با کلاه کپی روسی. مردی در آن سايهروشن اتاق اوروسی برای چند روز آمد و ديگر محو شد... در آن زمان مرتضی ۲۱ سال و آقابزرگ ۱۷ سال داشت و همراه پدر برای تحصيل به آلمان رفتند».
ابوالحسن علوی همراه با دو فرزندش تعداد ديگری از فرزندان آشنايانش، "تقريبا حدود ۱۰ ـ ۱۲ نفر از بچههای آدمهای اعيان آن روز" را با خود به آلمان آورد، از جمله بچههای خانوادهی فرزين که سفير ايران در آلمان شد و نوههای حاج سياح، جهانگرد معروف دورهی ناصرالدين شاه و نيز بچههای خواجهنوری و کاظمی.
بزرگ علوی بهياد میآورد: «ما با چهار تا درشگه حرکت کرديم ... در قزوين (يا رشت) در هتلی رفتيم و يک فراش ادارهی دارایی آمد و گفت: جناب آقای "حسن ناصر" منتظر شماست ... (حسن ناصر ... اساس تاتر ايران را گذاشته و نوشين هم با او کار کرده)... ما در حدود ۱۰-۱۲ روز در منزل حسن ناصر مهمان بوديم ... هرروز مرغابی به ناف ما میبستند، ما که تا آن موقع مرغابی نخورده بوديم...از رشت سوار قايقهای محلی شديم و تا بندر انزلی رفتيم... از تهران تا رسيدن به برلين سه ماه طول کشيد. اول آمديم بادکوبه و بعد به تفليس و باطوم و بعد آمديم به استامبول و از آنجا هم با قطار آمديم به برلين ...پدرم در استامبول ماند و ما را راهی برلين کرد. در برلين کسی آمد به دنبال ما و بعد رفتيم به هتلی تا اين که چند روز بعد، پدرم آمد به برلين».
در اين زمان محل زندگی ابوالحسن علوی در برلين خيابان ويلمرسدورف بود. بزرگ علوی میگويد روزی در جلو خانهی پدر، «يک پيرمرد بلندقد خوشهيکلی داشت میآمد و همين که نزديک پدرم آمد ... پدرم رفت و دست خانمش را بوسيد... خيلی تعجب کردم. اين رسم در ايران نبود و من کنار ايستاده بودم و پدرم مرا صدا زد و معرفی کرد و گفت: دست خانم را ببوس. من هم بوسيدم. از پدرم پرسيدم که اين کی بود؟ گفت: اين آقای "احتشامالسلطنه" بود».
ابوالحسن در اين زمان در بحثهای آزادی جنسی زنان و مردان که بين روشنفکران ايرانی رواج يافته بود، از مبلغان و معتقدان به اين نوع آزادی بود. چيزی که برای بسياری از مهاجران ايرانی در آن دوره قابل هضم و درک نبود. بزرگ علوی روايت میکند: «روزی تقیزاده ما چند نفر دانشجو را دعوت کرد. يکی از دانشجويان گفت که در اروپا پيشرفتهای زيادی هست ولی فساد هم هست. تقیزاده گفت: چه فسادی؟ آن دانشجو گفت: در اينجا، در تراموای، پسر و دختر همديگر را ماچ میکنند. تقیزاده آمد جلو و گفت: اگر پسر و دختری همديگر را دوست دارند و باهم میخوابند، کجايش فساد است؟...ما همه تعجب کرديم و يک چيز را فهميديم و اين آدم را امروز میگوييم مترقی است و آن روز میگفتيم که آزادیخواه است».
ابوالحسن علوی نيز در اين زمينه هممسلک و موافق با تقیزاده بود که حتا تعجب فرزندان و نسل بعد از خود را، که منطقا در چنين زمينههايی آزادانديشترند، برانگيخته بود.
فعاليتهای سياسی در برلين و گرايش به چپ
با تعطيلی مجلهی کاوه و پراکنده شدن ايرانيان، ابوالحسن علوی بههمراه فرزندانش، بهويژه مرتضی علوی، گرايش سياسی چپ پيدا کرد و به مخالفت با استبداد رضاشاه رو آورد. او با محافل ايرانی چپگرا و از جمله نسل جوانتری از "برلنیها" مانند تقی ارانی ارتباط گرفت. دکتر جمشيد بهنام مینويسد: «ابوالحسن علوی، پدر مرتضی، هم از بنيانگذاران (فرقهی جمهوری انقلابی) بود و تنها کسی بود از بازماندگان کميتهی مليون که در برلن باقی مانده بود». در ابتدای سند مانيفستگونهی اين فرقه تحت عنوان "بيان حق" که سال ۱۹۲۷ (۱۳۰۶) در برلين منتشر شد، عنوان "تقديم فريدون" بهچشم میخورد. بهاعتقاد فرزندان علوی، فريدون نام مستعار ابوالحسن علوی در آن زمان بوده است.
سند "بيان حق" با عنوان "تقديم فريدون" که در سال ۱۹۲۷ در برلين منتشر شد
و پايانی غمانگيز و سوزناک...
ابوالحسن علوی در يکی از روزهای تابستان ۱۹۲۷ (۱۳۰۶) در حالی که شايد هنوز به ۵۰ سالگی نرسيده بود، به دلايلی که هنوز در پردهی ابهام مانده، خود را زير قطار تراموای در منطقهی برلين شارلوتن بورگ انداخت. نجمی علوی در خاطراتش از اين حادثهی غمانگيز اينطور ياد میکند: « شبی به باغ فدايی علوی (برادر ابوالحسن) به شميران رفته بوديم؛ سن من در آن موقع حدود ۱۰ سال بود. جمعی از فاميل و بستگان در باغ فدايی علوی جمع شده و از هر دری صحبت میکردند. در آن روز دو نفر از بستگان ما از تهران سراسيمه و وحشتزده بهآنجا آمدند. آنان حامل خبر شومی برای خانوادهمان بودند. خبر آن حادثه از آلمان به سفارت آلمان در ايران مخابره شده بود... اين خبر نه تنها در در ميان خانوادهمان بلکه در محافل سياسی آن روز ايران بازتاب داشت. در اين زمان، بعضی دوستان پدرم در دورهی مهاجرت، مانند حسن تقیزاده، پست وزارت در حکومت رضاشاه داشتند.... در سالهای بعد که دختری ۱۸- ۱۷ ساله شده بودم، يک بار از برادرم آقابزرگ که به ايران برگشته بود، پرسيدم چرا پدرمان خودکشی کرد. او سری تکان داد و مرا بیجواب گذاشت».
مراسم تشييع جنازهی ابوالحسن علوی در گورستان تمپلهوف برلين / ۱۳۰۶
تنها برخی از منابع علت خودکشی ناگهانی ابوالحسن علوی را يک شکست سنگين تجاری دانستهاند.
ابوالحسن علوی را در گورستان تمپل هوف شهر برلين به خاک سپردند.
منابع:
ـ برلنیها؛ دکتر جمشيد بهنام ـ خاطرات بزرگ علوی؛ بهکوشش حميد احمدی ـ ماهم در اين خانه حقی داريم، خاطرات نجمی علوی؛ حميد احمدی ـ خاطرات سيد محمد جمالزاده؛ بهکوشش ايرج افشار – علی دهباشی ـ تاريخچه فرقه جمهوری انقلابی؛ حميد احمدی ـ سايت جاودانه ـ ياد بزرگ علوی؛ مقالهی "هفتاد سال دوستی با دودمان علوی"؛ جمالزاده؛ نشر ثالث؛ تهران
-------------------------------------
مطالب پیشین:
ـ روشنفکران مشروطه در برلين ۱: مقدمه ـ روشنفکران مشروطه در برلين ۳: سیدحسن تقیزاده ـ روشنفکران مشروطه در برلين ۴: حسین کاظمزاده ایرانشهر ـ روشنفکران مشروطه در برلين ۵: محمدعلی جمالزاده ـ روشنفکران مشروطه در برلين ۶: محمدعلی تربیت ـ روشنفکران مشروطه در برلين ۷: محمد قزوینی ـ روشنفکران مشروطه در برلين ۸: ابراهیم پورداود ـ روشنفکران مشروطه در برلين ۹: ميرزا محمود احتشامالسلطنه (قسمت اول) ـ روشنفکران مشروطه در برلين ۱۰: ميرزا محمود احتشامالسلطنه (قسمت دوم)
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
نظرهای خوانندگان
ظاهرا بزرگ علوی موثق ترين فردی بوده که قادر بود پرده ابهام از خودکشی پدرش بدرد. ولی او در تمام عمر در اين باره سکوت کرد. در خاطرات خودش هم چيز زيادی از پدرش نگفته. با وجود اين که او در جوانی سال ها با ابوالحسن علوی در برلين زندگی می کرده و در جريان مسائل خصوصی او قرار داشته است. اين موضوع هم برای من جای سوال دارد. در هر حال ممنون از بيوگرافی جامع و زيبا.
-- ع. ازدشت ، Aug 16, 2007