تاریخ انتشار: ۳ مرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
سفرنامه‌ی ایران، بخش ششم

ازبک‌ها و نوستالژی شوروی

تاج‌نار نعمت، ازبکستان

چند سال پیش سفری در وادی فرغانه داشتم که بخش اعظم آن در شرق ازبکستان است. بخش‌‌های از شمال تاجیکستان و چند ولایت جنوبی قرقیزستان هم در این دره‌ی بسیار زیبا و تاریخی و پر جمعیت موقعیت دارد. به جز ده‌ها اقلیت قومی در این وادی به‌طور عمده ازبک‌ها، تاجیک‌ها و قرقیزها از زمان‌های قدیم کنار هم به سر می‌برند. اما...

در این وادی سری به منزل پدر شریک‌درس دانشگاهی‌ام در روستای اشت ولایت سغد (مربوط به شمال تاجیکستان) زدم. عمک (عمو) حسن، مرد مسن و دبیر بازنشسته است. در آسیای میانه تا کنون به دو پسر دوقلو به اساس باورهای دینی حسن و حسین اسم می‌گذارند. عمو حسین، برادر دوقلوی همین عمو حسن تاجیکستانی در شهر قوقند وادی فرغانه‌ی ازبکستان به سر می‌برد که میانه‌ی این دو محل فاصله زیادی هم نیست.

دل عمو حسن به عمو حسین بسیار تنگ می‌شود و مانند قبل‌ها راه قوقند را پیش می‌گیرد اما همین که به روستاهای ازبک‌نشین نزدیک می‌شود، می‌بیند که در وسط راه آسفالت ساختمان بزرگی با نرده‌های آهنین ساخته شده و نظامیان زیادی با سگ‌های بوگیرشان ایستاده‌اند. عمو حسن شگفت‌زده از آن‌ها سؤال می‌کند که چرا در وسط راه این بنا را ساخته‌اند، مگر جای دیگر نبود و اصلاً چرا این‌جا این همه نیرو جمع شده، مگر اتفاقی پیش آمده؟ ... اول با نرمی، بعد با درشتی و پس با هل دادن و دشنام دادن برای عمو حسن می‌فهمانند که این پاسگاه مرزی است و بدون گذرنامه و ویزا کسی حق ندارد که مرز را عبور کند و وارد قلمرو ازبکستان شود.

عمو حسن زار و ناچار به عقب بر می‌گردد. در راه با دیدگان نم و دل پر غم به بی‌منطقی و بی‌عدالتی مقررات جدید که مرزبانان تکرار به تکرار برایش توضیح دادند، می‌اندیشد: آخر وی که نمی‌تواند به دوشنبه، پایتخت تاجیکستان، آن‌ور دنیا برود و به‌خاطر عیادت برادرش از کسی اجازه ... آها اسمش چه بود... ویزا بگیرد، تازه برادرش هم در سی چهل کیلومتری روستای وی به سر می‌برد. یعنی وی برای اینکه به دیدار برادرش عمو حسین برسد، اول از روستایش باید به شهر خجند، مرکز استان سغد برود و از خجند به دوشنبه، پایتخت تاجیکستان از طریق هواپیما برود و در آنجا از سفارت ازبکستان ویزا بگیرد... آها ... راستی برایش گفته‌اند که اگر ازعمو حسین دعوتنامه نداشته باشد، سفارت ازبکستان اصلاً ویزا نمی‌دهد. عمو حسن پس اندازش را محاسبه کرد و به خود اندیشید که بابا اصلاً ویزا چیست؟ چرا آن را باید بگیرد و حقوق بازنشستگی یک‌ساله‌ی وی که برای این همه سفر و ویزا کفایت نمی‌کند. تازه وی اصلاً گذرنامه ندارد، قبلاً لازم که نداشت. زیرا همین یک شناسنامه کفایت می‌کرد تا عرض و طول شوروی را بگردد.

خلاصه، پشیمان شد و هوس دیدار برادر را در دل فرونشاند اما دیری نگذشته از طریق تاجران محله‌اش خبر رسید که عمو حسین بیمار شده‌است.
با همین تاجران محله مشورت کرد و از راه کوه و صحرا پیاده وارد قلمرو ازبکستان شد. هزار شکر می‌کرد که سرسلامت از مرز ها رد شد. آخر تاجران محله‌اش ده بار گفتند که خیلی مواظب باشد تا به مناطق مین‌گذاری شده دچار نشود و جانش را از دست ندهد. تاشکند به بهانه‌ی جلوگیری از ورود گروه‌های مسلح مذهبی به قلمرو ازبکستان از راه‌های تاجیکستان و قرقیزستان، اکثر مناطق مرزی‌اش با این کشورها را مین‌گذاری کرده که تا کنون ده‌ها تن از شهروندان این کشورها و دام‌های آن‌ها در این میدان‌های مرگبار کشته یا زخمی شده‌اند. از پل روستای سرسبز پونگان بر رودخانه سیر (سیحون) رد شد و در اتوبان ماشین بارکشی را متوقف کرد و رایگان به شهر زیبای قوقند که تا قرن بیستم، پایتخت خان‌نشین قوقند بود، رسید.

تا این‌جا خیلی موفق بود اما میلیتسیا (پلیس) ازبک چه بلایی بر سر عمو حسن، این مرد مسن لاغر اندام، قدبلند و دبیر بازنشسته، یعنی آدم محترم شوروی سابق آورد. همین که لب به سخن می‌گشود زود از لهجه‌اش می‌فهمیدند که اهل این‌جا نیست، پاسپورت و ویزا تقاضا می‌کردند و چون وی اصلاً چنین چیزهایی نداشت ازش رشوه می‌خواستند. اما وی از این اسکناس‌های تازه چاپ شده‌ی ازبکستان اصلاً نداشت. خوب بازرسی کردند و گفتند که حتماً با خود از تاجیکستان مواد مخدر آورده‌ای. عمو حسن صادقانه می‌گفت که چنین موادی را در زندگی‌اش ندیده است. راست می‌گفت.

بالاخره به وی باور کردند، نه چیزی که پیدا نکردند، ناچار ماندند. یک شب را هم در بازداشتگاه اداره‌ی پلیس روز کرد. صبح چون دیدند از وی هیچ نفعی نیست، بیرونش کردند. به بازار رفت تا در چایخانه‌ی آن‌جا حداقل چای بخورد اما به چایخانه ده قدم مانده، پلیس بازار نگه‌اش داشت و پاسپورت خواست. البته این همه اذیت دوباره تکرار می‌شد اما بخت خفته‌اش بیدار شد و چایخانه‌چی، مرد آشنای برادرش عمو حسن را شناخت و از دست پلیس نجات داد. اول با چای و نان و تنقلات ناشتا (صبحانه) داد و بعد با وسیله‌ای به منزل عمو حسین رساند.

از این سفر چند سال گذشته و عمو حسن و عمو حسین خیلی پیر شده‌اند. به اساس دعوت بعضی از فرزندانشان که در روسیه و آلمان کار و زندگی می‌کنند، چند بار هم به روسیه و اروپا سفر کرده‌اند و در آن‌جا به دیدار هم رسیده‌اند اما سال‌هاست که در منزل یکدیگر که هر دو در یک دره‌ی زیبای فرغانه، ولی در قلمرو دو کشور جایگیر است، مهمان نشده‌اند. زیرا در پاسگاه‌های مرزی پروانه‌ای گر پر زند، به دست مرزبانان بالش شکسته خواهد شد. چه رسد به آدم که باید حتماً ویزا داشته باشد!

تورانیان از زمان‌های قدیم هیچ مشکل در داد وستد و رفت و آمد با یکدیگر نداشتند و در زمان شوروی این روابط به شکل حسنه چنان که باید در داخل قلمرو یک کشور باشد، رشد و توسعه پیدا کرد. هرچند قلمرو این پنج کشور در دهه‌ی ۲۰ قرن گذشته به‌طور عمده توسط مسکو و خایینان اقوام تورانی طوری تقسیم شده که عوامل گوناگون منازعات را ایجاد می‌کند.

قریب در همه‌ی کشورهای آسیای‌میانه حتا در برخی از مناطق همان قزاقستان موفق و سرشار از منابع انرژی، کمبود آب، برق، گاز محسوس است. البته، شهرهای ترکمنستان که ملت از آب و برق و گاز مجانی برخوردارند، تا اندازه‌ای مستثناست. اما تاجیکستان و قرقیزستان، دو کشور کوهستانی منطقه که ذخایر انرژی قریب که ندارد، همه ساله در زمستان از بی‌برقی و بی‌گازی سرما می‌خورند. ازبکستان خودکفا از انرژی است و حجم گاز صدوریش را هر وقت که دلش خواست، کاهش یا افزاش می‌دهد و با وابستگی امنیت انرژی تاجیک و قرقیز، بازی می‌کند. در پایتخت تاجیکستان مسئله تصفیه آب از مشکلات درجه اول مردم است، زیرا پمپ آب شهر کهنه شده و در زمان خانه جنگی تاجیکان در دهه‌ی نود قسمی از این پمپ خسارات دید. میلیون‌ها دلار تخصیص داده شد، اما هیچ نیست که مسئله تصفیه‌ی آب کلا حل شود.

مسائل فقر و بیکاری میلیون‌ها ازبک، تاجیک و قرقیز را وادار می‌کند که در ده‌ها کشور جهان، البته بیشتر از همه در روسیه و قزاقستان مزدوری کنند. درست همان کاری که صدها هزار از مهاجران افغانی در ایران می‌کنند و با خون جگر قوت لایموت به‌دست می‌آورند. در حالی که کشاورز تا زمان استقلال در کارخانه‌های تولیدی و ساوخاز و کالخوز ها، یا واحد های کشاورزی شوروی شغل و عایدات خوبی داشتند. بخش اعظم بزرگسالان و حتا عده‌ی از نسل ما بدون هیچ شک نوستالژی شوروی را دارند. طبیعی‌ست. زیرا آدم در تینت خود همیشه حسرت گذشته‌اش را دارد، هر چند گذشته‌اش را قدر نمی‌کند و آینده‌اش را نمی‌تواند بسازد.

خاطرات دوران کودکی و جوانی برای هر انسان شیرین است. افراد زیادی را می‌شناسم که در روستاهای دور افتاده‌ای با کمترین امکانات زندگی، زاده و بزرگ شده‌اند و بعدا در شهر تحصیل و کسب کمال کرده‌اند. در صحبت‌ها بارها از تازگی آب و هوا، آرامش و آسایش و تر و تمیزی میوه و سبزیجات و شیر و ماست ده‌اشان و مهر و صفای هم‌‌روستایی‌هاشان بسیار یاد می‌کنند. اما بیشترین آنها، حتا بعد از بازنشسته شدن آماده نیستند که از شهر به روستاها به صورت دایمی نقل مکان کنند.

حالا خوشبختانه قطار شوروی یک‌جا از راه زمان‌ها رد شده. من به سقوط این امپراتوری و دستیابی به آزادی شکرانه می‌گویم، با وجود همه مشکلات که ناشی از فروپاشی‌ست. من بر این باورم که اصل مشکل در فروپاشی نیست، در نحوه‌ی برخورد به حل مشکل ناشی از این سقوط است. گذشته از این و بدتر از این، در ایجاد مسائل و مشکلات به صورت مصنوعی توسط دولت‌های تازه بنیاد است. اگر دولتمردان این کشورها حق حلال عمو حسن تاجیکستانی را برای دیدار با برادراش عمو حسین ازبکستانی نقض نمی‌کردند و داد و ستد و رفت و آمد را همان‌طور که بود، آزاد می‌گذاشتند، در این بخش دهکده‌ی جهانی، فقط برد به دست می‌آمد.

در میان پنج کشور آسیا ی میانه قزاقستان با هیچ کشور منطقه مقررات روادیدی ندارد، دریافت ویزای آن برای جهانیان، از جمله برای ایرانیان زیاد مشکل نیست. لطفا یک نظر سطحی به وضعیت این کشور بدوزید، چه قدر آستانه پیشرفت کرده! تجارت آزاد است و راه سرمایه‌گذاران خارجی به منابع غنی انرژیی قزاقستان باز است. دولت با درایت از تجارب بین‌المللی کشورهای پیشرفته می‌آموزد و روابط حسنه‌ای را در پهنای اروآسیا، درست در همان دشت‌های که کورش بزرگ با دست شهبانو تامریس کشته شده، هم با شرق هم با غرب به راه مانده است.

اگر این فروپاشی و به دنبال آن استقلال نبود، ما مانند غلامان در قفس طلایی به زندگی ادامه می‌دادیم و هویت ملی تورانی و ایرانی را کاملا می‌باختیم. همین طور سد بزرگ میان کشورهای فارسی زبان باقی می‌ماند. وضع کشورهای ترک زبان بهتر بود، زیرا شمار آن‌‌ها درشوروی سابق از آذربایجان قفقاز و چهار کشور آسیای میانه گرفته تا تاتارستان و باشقردستان در داخل روسیه، بسیار بود. تقریبا همه‌شان کشورهای ثروتمندی هم هستنند، سرشار از منابع انرژی. ولی برای تاجیکستان کوچک و کوهستانی که تنها جزیره فارسی زبان در منطقه است، بدترین و شدیدترین فشارها اعمال شد. موسکو همیشه ترس و حراس از زبان فارسی و فلات فرهنگ ایرانی داشت، شاید به همین دلیل بیشتر بهترین ایران‌شناسان جهان روس‌ها هستند.

فارسی از شهرهای بزرگتر و فرهنگ‌سالار آسیای میانه رانده شد. در آخر دهه‌ی ۲۰ خط هزار ساله‌ی فارسی اول به لاتینی و در اوایل دهه‌ی ۴۰ به سیریلیک عوض شد. بابابزرگم از نسل خط فارسی بود، تا آخر عمر نه لاتین می‌دانست و نه سیریلیک. امضا را هم به فارسی می‌گذاشت. مادرم (عمرشان دراز باد) از نسل لاتین است، نه خط فارسی می‌دانند، نه سیریلیک. پدر، خدا بیامرزدش، فرق می‌کرد. اهل علم و سیاست که بود از «سمک عیار» و «چهار درویش» گرفته تا «سرمایه»ی مارکس را به زبان‌های روسی، ازبکی، تاجیکی، قزاقی در حروف مختلف می‌خواند. ما شاید آخرین نسل‌هایی بودیم که با پافشاری ناخوداگاه، در دست حماسه‌ی فردوسی و در لب کلام رودکی در حالی که در خط فارسی الف را از لام فرق نمی‌کردیم، علیه این تعرض مبارزه می‌کردیم.

سپاس خدای مهربان را که امروز کشورهای آسیای میانه آزاد و مستقل‌اند و آهسته آهسته هویت‌شان را احیا می‌کنند. درست است که هم‌گرایی یک امر ناگزیر است اما به شیوه‌ی پیشرفته و به اصول برابری و برادری! اگر استقلال نبود من هیچ‌گاه فردوسی را زیارت نمی‌کردم، راه سوی نیشابور نمی‌گرفتم، تا آرامگاه نیاکان بزرگ خودم؛ خیام و عطار را ببینم. مگر امکان داشت که آرزوی دیدن شیراز و تبریز و همدان و زیارت آرامگاه سعدی و حافظ و کمال و بابا طاهر و بوعلی همشهری‌ام را حتا در دل بپرورم و این آرزو را بر زبان بیاورم؟ مگر ممکن بود که در عالم نازک و ترک‌بردار شعر سهراب و مشیری آهسته گام بردارم، کمال الملک و فرشچیان را بشناسم و در حسرت آرامگاه آباد گوینده شاهکار «کیمیای سعادت» مویه کنم؟ فارسی‌ام را تکمیل دهم، از ایرانی‌های خوش‌بیان و سخندان فراوان یاد بگیرم و جای هم معربات آن‌ها را با فارسی ناب تاجیکی پر کنم؟ از دوستی با ده‌ها هم‌زبانم هم در داخل ایران و هم در سراسر جهان افتخار کنم؟ از سوهان قم و گز اصفهان کام شیرین کنم، فالوده و زعفران را بشناسم؟ روی فرش‌های بی‌نظیر ابریشمی و دستبافت ایرانی بشینم و فالی از فالنامه حافظ بگیرم؟ و این سفرنامه را به رشته‌ی تحریر بکشم؟

-----------------------
بخش پنجم سفرنامه‌ی ایران: نیشابور، سنگ صبور

بخش چهارم سفرنامه‌ی ایران: پهلوانان توسی و هویت ایرانی و تورانی

بخش سوم سفرنامه‌ی ایران: از تاريخ بيهقی تا آرامگاه متروک غزالی

بخش دوم سفرنامه‌ی ایران: در خراسان بی‌خواب شده‌ام

بخش نخست سفرنامه‌ی ایران: خراسانم این‌جاست

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

خوشحال شدم ، سپاس

-- بدون نام ، Jul 26, 2007

خیلی جالب بود .سفر نامه شما ادامه ندارد؟

-- رضا ، Jul 30, 2007

باتشکر از شما ،نگاه شما جه زیبا و دقیق است.آیا سایتی وجود دارد که سفر نامه هایتان در آنجا به صورت کامل وجود داشته باشد.

-- رضا ، Aug 10, 2007

سلام بر بانو تاج تار نعمت و راديو زمانه
هر هفت قسمت را خواندم و عميقا مرا تحت تاثير قرار داد. اگر راديو زمانه نمي خواهد مطلب را ادامه دهد لطفا مولف كار را در ايران چاپ كند. مطمئنا خوانندگان زيادي خواهد داشت. به ناشرها هم خوش مي گذرد. راستي چرا راديو زمانه فيلتر است ... ؟

-- آرش پورعليزاده ، Mar 16, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)