تاریخ انتشار: ۲۴ تیر ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
سفرنامه‌ی ایران، بخش دوم:

در خراسان بی‌خواب شده‌ام

تاج‌نار نعمت، ازبکستان

در ورودی حرم از داخل شدن ما ممانعت می‌کنند. آها! حاج خانم راست می‌گوید: چادر در سر نداریم! چه رسد به من که از اهل ستر نیستم، حتا رخشانه، فردی که ستر و نماز و روزه‌اش را کاملاً رعایت می‌کند، چادر با خود نداشتیم، نه صحیحاً اصلاً نداریم. اما حاج خانم با نرمی و تبسم ما را به اتاقی راهنمایی می‌کند. در این اتاق خانم جوان وخوشگل ما را خوش‌آمدی می‌گوید و پاسپورت‌هایمان را گرفته فرمی را خانه‌پری می‌کند و با لطف زیاد چادرهای مشکی و رنگی را تا انجام زیارت در اختیارمان می‌گذارد. باز هم می‌رویم دنبال درب ورودی برای زنان. اما این دفعه دوربین عکاسی‌مان مانع به ورود می‌شود. عکاسی و فیلمبرداری در داخل حرم ممنوع است. اردوان به دادمان می‌رسد و خانم مسئول که من کمتر مانده بود با وی به زبان قزاقی صحبت کنم، راضی می‌شود تا پایان شیفتش دوربین مرا نگه دارد. بعدتر فهمیدم که این خانم با چهره‌ی مشخص و تیپیک مغولی، متعلق به قوم هزاره یا به اصطلاح رایج خراسانیان، خاوری بوده است که بازماندگان لشکر چنگیز محسوب می‌شوند. خاوریان یا هزاره‌ها در ایران همه امروز فارسی‌زبان و اهل تشیع‌اند و ازدواج‌های فراوانی میان آنها و فارس‌ها صورت گرفته است و می‌گیرد. در هزارجات افغانستان، از بامیان گرفته تا غزنی، تعداد زیاد هزاره‌ها زندگی می‌کنند که مردم بسی زحمتکش و کوشااند و با گویش ویژه و شیرین دری صحبت می‌کنند. بسیاری از هزاره‌ها به دلایل درگیری‌های بی‌آخر در افغانستان و تعلقات مذهبی، در ایران پناهنده شده‌اند و با وجود سختی‌های روزگار در مهاجرت سهم به‌سزایی در شعر و ادب فارسی گذاشتند، که در بخش‌های بعدی صحبت خاصی در این مورد خواهیم داشت.

هرچند راه‌های ورود و خروج حرم برای مرد و زن جداست، اما در صحن و میدان‌های تمیز و تالارهای مزین داخل این مجتمع، مرد و زن، پیر و کودک همه کنار هم‌اند. یکی نماز می‌خواند، دیگری نیت نظر می‌کند، سومی زیر لب ذکر و چهارمی دعا و پنجمی قرآن قرائت می‌کند و ششمی تماشا و هفتمی به تأمل فرو رفته است و هشتمی لابه می‌خواند و نهمی گریه می‌کند و دهمی در و ضریح حرم مطهر را طواف. پنج‌شنبه شب یا به اصطلاح شب جمعه است و به قول ما جای سوزن‌پرتای نیست. گویا رستاخیزی فرا رسیده و همه از گور حشر شده‌اند. روی فرش‌های متعدد زیبا و خوش‌دوخت ایرانی هزارها مردم گروه گروه نشسته‌اند: مرد و زن همه قاطی‌اند. زنی با تبسم به دست رخشانه مهر می‌دهد و وی از دیدن چنین چیزی تعجب می‌کند. اردوان می‌گوید که این مهر است و از خاک‌جای امام رضا ساخته شده و مردم هنگام نماز جبین بر آن می‌گذارند. رخشانه که از قبل نماز تهیه‌ی حرم را نیت کرده، جای خلوت از چشم نامحرمان می‌جوید، اما پیدا نمی‌کند و از خواندن نماز دست می‌کشد، زیرا زنان اکثر مذاهب تسنن در حضور مرد بیگانه نماز نمی‌خوانند. اما چند روز بعد، وقتی که دوباره صبح با زمان بیشتر به زیارت حرم آمدیم، وی اجرای نیتش را برای خودش فرض می‌داند و چون مشاهده می‌کند که هر کس با نذر و نیاز و سوز و ساز خود مشغول است، نماز تهیه‌ی حرم را می‌گزارد و برای خانواده و دوستان نزدیک ما دعا می‌کند.

حرفی از آثار تاریخی تا اسلامی ایران نمی‌گویم. هر یک استان سرزمین پهناور و گهربار ایران می‌تواند از پیشینه و داشتن صدها آثار تاریخی‌اش بنازد. اما آن‌چه مسلم است دو اثر اسلامی در این کشور باستانی، یکی حرم امام رضا در مشهد و دیگری مسجدشاه در اصفهان از زیبایی کم‌نظیر بنایی قرون وسطا برخوردار است. در آستان قدس موزه‌های نسخ خطی، صدف، نقاشی، سلاح، ظرف، ساعت سال به سال توسعه پیدا می‌کند. عروس دریایی در موزه ی صدف بامزه بود. اما نسخ اصلی چندتا از نقاشی‌های استاد محمود فرشچیان، نقاش جهان‌شمول ایرانی که با دستان سحرآفرین خودش به موزه‌ ی نقاشی آستان قدس اهدا کرده است، رخشانه را به شور می‌آورد. حدود یک ساعت هم گشته و برگشته «اولین پیام»، «پنجمین روز آفرینش»، «نیایش» و «ضامن آهو» را تماشا می‌کند. آثار محمود فرشچیان را از قبل می‌شناسد؛ زیرا پانزده سال قبل از سفر ایران برایش کتاب آلبوم نقاشی‌های استاد را هدیه برده بودم. آلبوم از جمله‌ی افتخاراتش بود و برای هر مهمانی که با قدومش منزل ما را در تاشکند منور می‌کرد، حتماً این کتاب را نشان می‌داد. بیشترین مشهدیان بر این باورند که شهر ایشان از برکات حرم و سیل زائران، سال به سال رشد و توسعه پیدا می‌کند. در واقع، در حرم به جز سیل زائران ایرانی، هزاران زائر و جهانگرد، به اصطلاح از عرب و عجم، به مشاهده می‌رسند. ایران در مجموع سال به سال به کشوری واقعاً توریستی و زیارتی تبدیل می‌شود و در بسیاری از بخش‌ها، از جمله در امور خدمات جهانگردان، از سطوح بالای امکانات و ظرفیت برخوردار است. فکر می‌کنم که تجارب خدمات توریستی ایران برای تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان، که مانند ایران اماکن مقدسه و آثار زیاد تاریخی دارند، بسیار آموزنده است.

در بار آران

زمانی که از حرم به هتل آران برگشتیم، دیرشب بود. در طبقه‌ی یک ورودی بار باز و از آن صدای صحبت و موسیقی می‌آمد. هرچند آب فراوان از درگاه مبارک حضرت امام رضا نوش جان کردیم، اما باز هم کوفتگی راه و گرما تشنه‌مان کرده. برای خریداری نوشابه یا آبمیوه وارد بار می‌شویم. دو دختر شیک‌پوش که نصف موی سرشان پیدا بود، سیگار می‌کشیدند و نرد بازی می‌کردند. جوان‌های زیادی را می‌بینم که گرم صحبت‌اند، قهوه یا چای یا آبجوی اسلامی می‌نوشند، سیگار می‌کشند و دود سیگار آنها فضای تنگ و نیمه‌تاریک بار را پر کرده است. با دقت نگاه می‌کنم و می‌بینم که مهمان و میزبان، همه، در اینجا جوان و شیک‌پوش‌اند و پسران خوش‌تیپ موی سر بلند و ژل‌زده دارند. از زیر تی‌شرت کوتاه برخی از آنها کمرشان پیداست. راستی از این تفاوت و تناقضی که در این شهر مقدس اسلامی و ایرانی می‌بینم شگفت‌زده می‌شوم. هرچند فرد زیاد مذهبی و سنتی نیستم اما نمی‌خواهم لذت روحانی و عرفانی را که از زیارت حرم مبارک برداشتم، امشب با این احساس ناشی از تفریح‌های سبک قاطی کنم. بر اضافه، رخشانه آهسته از دامنم می‌کشد؛ یعنی زودتر از اینجا بیرون رویم.


پاساژی در شهر مشهد

میل رفتن می‌کنیم و از میزبان نوشابه و آبمیوه می‌خواهیم. دو سه شیشه از انواع آشامیدنی جلویمان می‌گذارد. وقتی از قیمتش سؤال می‌کنم می گوید: «قابل ندارد». هرچند واژه‌های قابل و ندارد را به فارسی خوب می‌فهمم اما هدف مهماندار بار را اصلاً نمی‌فهمم. دوباره سؤال می‌کنم و وی دوباره قابل ندارد می‌گوید. حوصله‌ام سر می‌رود و می‌گویم:
ـ ببخشید آقاجان من متوجه نمی شوم یعنی چه قابل ندارد و چرا؟
مهماندار شیکپوش که شاید مهمانان نافهمی مانند مرا قبلاً هم مهمانداری کرده و به چنین واکنش دچار شده است، با تبسم می‌گوید:
ـ اوکی خانم دو تومان.

بیشتر و بدتر گیج می‌شوم. چون روی همه‌ی اسکناس‌هایی که اردوان برایم داده، به فارسی و انگلیسی «بیست هزار ريال» نوشته شده و با خجالت‌زدگی و بیچارگی فکر می‌کنم که خدایا دو تومان چه قدر باشد و نکند که این پول‌ها حتا برای خریدن همین دو سه شیشه آبمیوه کفایت نکند! با توکل بر خدای مهربان همه‌ی پولم را از کیفم می‌کشم و در اختیارش می‌گذارم. مهماندار جدی می‌شود و درک می‌کند که من در واقع چیزی نمی‌فهمم و دسته‌ی پول را از دستم می‌گیرد و برای خودش فقط یک دانه بانکنوت می‌گذارد و متباقی را به دستم می‌دهد و تأکید می‌کند بیست هزار ریال معادل دوهزار تومان است. می‌خواهم عتاب کنم که پس چرا بیست هزار ريال یا حداقل دوهزار تومان نمی‌گویی؟! اما وی با مهربانی از کشورم می‌پرسد و خوش‌آمدی می‌گوید و تأکید می‌کند که در بازار و کوچه‌ها مواظب پول و وسایلم باشم. تا خروجی گسیل می‌کند و ما، شب به خیرگویان، این درسخانه‌ی پول را ترک می‌کنیم. درک کردن قرب (ارزش) اسکناس ایرانی زمان می‌خواهد. اول این که پول ایرانی دو نام دارد: ریال و تومان. دیگر این که به هزار و صدهزار حساب می‌شود و هر خارجی را در روزهای اول به‌کلی گیج می‌کند. سوم روی اسکناس، ارزش پول به ريال نوشته می‌شود، اما در دادوستد در بیشترین موارد از واژه‌ی تومان استفاده می‌کنند. تازه آن هم به جای این که بگویند به طور مثال بیست هزار ريال، که روی اسکناس ثبت شده است و معادل دو هزار تومان است، می گویند دو تومان. بعدها ما در مغازه و فروشگاه‌های مملو از جنس ایران که اصلاً با بازارهای آسیای میانه قابل قیاس نیست، بارها مشاهده کردیم که خود ایرانی‌ها بین خود، قیمت روی برچسپ کالا را بررسی کرده از یکدیگر یا فروشنده سؤال می‌کردند که این قیمت‌ها با تومان است یا ريال؟ به نظر من اصلاحات پولی در ایران ناگزیر است. همان طوری که ترکیه، کشور همسایه‌ی ایران، با اصلاحات پول همین دو - سه سال پیش «میلیون‌ها» را از پول جدیدش (یئنی ترک لیره سی)، حذف و دادوستد را راحت کرد، باید ایران هم ناگزیر از اسکناس‌هایش صفرهای اضافی را حذف و مشکل اصطلاح‌های تومان و ريال را حل کند.

نخستین شب خراسان، خواب مرا ترک کرده است؛ اما نمی‌خواهم چراغ و لپ‌تاپ را روشن کنم و مزاحم خواب رخشانه بشوم. این اولین سفر خارجی وی است: آن هم به خاکی که در هزار مقطع از زمان جزیی از وطنش بوده است و تاکنون صد ریشه پیوند دارد. دور نمی‌رویم، همین پنج - شش قرن قبل هم در زمان تیموریان، توس و نیشابور و مشهد و هرات و بلخ و سمرقند و بخارا و خجند و مرو و کیش و نصف از شهرهای مهم، در خراسان بزرگ بوده است. البته بنیانگذار سلاله‌ی تیموریان که اصالتاً از نزدیک سمرقند بود، این شهر قند و کاغذ را به عنوان پایتخت برگزید و برای آبادی آن بسیار تلاش کرد. در همین حال امروز خراسان‌های ایران، می‌توان گفت، یادگاری اصلی از آن خراسان بزرگ است؛ زیرا اولاً نام و دیگر، آثار زیادی از پیشینه‌ی مشترک نگهداری شده و مهم‌تر از همه این مشترکات در حافظه‌ی تاریخی مردم خوب حفظ شده است که در بخش‌های بعدی سفرنامه باز هم به این موضوع بازخواهیم گشت. خراسان در ایران تا همین یک دو سال قبل، از کلان‌ترین و پرجمعیت‌ترین استان‌های این کشور پهناور بوده و مساحت آن ۳۰۳ هزار کیلومتر مربع بوده که بیش از دو برابر از تاجیکستان بزرگ‌تر است. اما حالا خراسان به سه استان خراسان رضوی (مشهد)، خراسان شمالی (بجنورد) وخراسان جنوبی (بیرجند) تقسیم شده است. استان‌های خراسان ایران نه فقط از پیشینه‌ی باستانی و پربار می‌نازند، بلکه صنایع مختلف، دامپروری، کشاورزی، مرغپروری و باغداری در این استان‌ها رشد و توسعه پیدا کرده و میوه و سبزیجات، شربت و آبمیوه و محصولات لبنیات و تنقلات خوشمزه دارد. تاکنون طعم شربت ریواس (ریواچ، چکری) نیشابوری ودوغ ریحانی خراسان از دهان‌مان نرفته است. روابط میان استان خراسان رضوی و تاجیکستان روز به روز رشد می‌کند و ده‌ها سرمایه‌گذار ایرانی به این کشور همزبان ایران جلب شده‌اند. برای تاجیکستان، ایران تنها راهی‌ست برای دستیابی به آب‌های آزاد. دولت تاجیکستان برای دستیابی به این اهداف بسیار مهم استراتژی‌اش با دولت ایران توافق کرده است و ایران در احداث راه‌های آهن و اتوبان در جنوب تاجیکستان و شمال و غرب افغانستان مساعدت می‌کند. راه از جنوب تاجیکستان تا بندرعباس ایران از طریق افغانستان بزرگ‌ترین راه سه کشور همزبان خواهد بود و خراسان مهم‌ترین نقطه‌ی مواصلاتی‌ست که در هر دو سمت راه‌آهن و اتوبان دارد. دور نیست که شاهراه جدید خطه‌ی فارسی‌گویان مانند راه قدیمی ابریشم احداث و ساختارهای زیربنایی فراوانی در این مسیر ساخته شود و این در واقع، نخستین زمینه‌ی عملی احیای فرهنگی و معنوی خراسان بزرگ باشد. البته از اهمیت اقتصادی، تجاری و مالی این راه، به ویژه برای افغانستان و تاجیکستان حرفی نمی‌گویم، زیرا چیزی که عیان است حاجت به بیان نیست.

صدای کولر اتاق نمی‌گذارد که فکرم را متمرکز کنم. آهسته بلند می‌شوم و پرده‌ی سرخی را از روی پنجره‌ی هتل می‌بردارم: منظره‌ی خسته کننده و رقت‌آور بتونی نمودار است. با وجود این، پنجره را باز می‌کنم. نسیمی بر مشامم می‌رسد و انگار پیامی از توس و نیشابور می‌دهد و وجودم را باز هم از شوق دیدار لبریز می‌کند و بیتی را بر زبانم می‌آورد:
شب است و ماه نمایانم این جاست
لب مکشا که شاه خراسانم این جاست

- بخش نخست سفرنامه‌ی ایران: خراسانم این‌جاست
- بخش سوم سفرنامه‌ی ایران: از تاريخ بيهقی تا آرامگاه متروک غزالی

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

Salam bar shoma,
az raahe dur -Hamburg- be shoma dorud miferestam . az khandane in bakhsh az safar name tan, be onvane 1 Mashhady be vajd aamadam va lazat bordam. Kash mishod dar Mashhad mizbanetan basham!
Piruz va delashad bashid.

Nozar Delassaei Marvi

-- Nozar ، Jul 15, 2007

با سپاس از سفرنامه جالب شما . آیا این سفرنامه ادامه دارد ؟
--------------------------
زمانه: فعلا بخش اول سفرنامه دريافت شده اما به گفته نويسنده ادامه خواهد داشت

-- m-s ، Jul 15, 2007

Салом,

Оё шумо аз тоҷикони Ӯзбакистонед? Оё бо паспорти Тоҷикистон ба Эрон рафтед ё паспорти Ӯзбакистон? Оё аз Самарқанд ё Тошканд ҳам парвози мустақим ба Эрон ҳаст?

-- Ёвар ، Jul 15, 2007

لذت بخش بود.

-- سوشیانت ، Jul 16, 2007

سوالی که برای من پیش آمده راجع به زبان مردم ازبکستان است. البته طبق اطلاعات قبلی من زبان رایج در این کشور آذری است و روسی هم کاربرد فراوان دارد. تسلط نگارنده این مطلب به زبان فارسی برای من عجیب بود و این سوال برای من پیش آمد که آیا در قسمت خاصی از ازبکستان زبان فارسی کاربرد دارد و یا تسلط نویسنده بر زبان فارسی صرفا به خاطر مطالعه و علایق شخصی است؟
-----------------------------------
زمانه: اميدواريم نويسنده مقاله پاسخ خود را برای شما بنويسد اما به اختصار بايد بگوييم که اولا زبان ازبکستان ازبکی است ولی روسی و تاجيکی و کره ای و چند زبان قومی و منطقه ای ديگر هم در اين کشور رايج است. نويسنده اين مقاله از تاجيکان ازبکستان است و البته در زميننه دانش ادبی تحصيلکرده است. در عين حال اين نکته را هم اضافه کنيم که سمرقند که شهر عمدتا تاجيک زبان است در همين ازبکستان واقع است.

-- navid ، Jul 16, 2007

I am sorry that I cannot write in Farsi because presently I have no access to Farsi font. However I enjoyed very much. In fact in some point I was overwelhmed by the writer affection to Iran particulary to Khorassan. Alas , it has been divided into many parts, each with its own name. Could we see the unfication of these nations again, those who have been together for centuries. let me finish by this poem in praise of beloved khorassan.
Har nassimi keh be man buy-e khoraasan arad
bar tan-e modeh man ... jan arad

-- rmeshkani@hotmail.com ، Jul 16, 2007

درود بر همه عزیزان،
که در ایران،افغانستان،تاجیکستان، ازبکستان و فراسوی این سرزمین های گهربار خورشیدی به سر می برند اما دلشان برای فرهنگ ایرانی و تورانی می تپد.
در ایران مهر ومهربانی فراوان دیدیم،لذت بردیم،استفاده کردیم و یاد گرفتیم. ممنون و مدیون محبت های همه عزیزان هستیم،از لطف و مهربانی ها شرمنده ایم. به نظرم، ما نمی توانیم همه ی آن را جبران کنیم.
من از تاجیکان ازبکستان هستم و به خراسان ایران زمین با گزرنامه ی ازبکی از طریق تاجیکستان سفر کردم. پرواز تاشکند-تهران هفته ای یک یا دو بار انجام می شود، اما از سمرقند،بخارا یا خیوه (خوارزم) تا شهرهای ایران عزیز پرواز صورت نمی گیرد.
در ازبکستان زبان فارسی تاجیکی در سطوح رسمی و کارگزاری کاربرد نمی شود. ولی
در شهرهای سمرقند و بخارا و مناطق کوهستان تاشکند (پایتخت ازبکستان) و برخی از شهرستان های فرغانه ی ما، گویش تاجیکی قند پارسی هنوز زنده و رایج است، بادا!
در مورد تسلط بر زبان فارسی. البته این بزرگواری و حسن نظر شماست. در این راستا بیش از یک شاگرد چیزی نیستم. هرچند این زبان گنج شایگان من هم هست اما حدود یک قرن درِ این خزانه برای ما بسته بود. زبان ما یا گویش فارسی ما به دلیل فشار های بی شماری که در قرن 20 سر آن اعمال شد،از پیشرفت کمتری برخوردار بوده است. ولی بکر است و شیوه ی بیان نابتر. هرچند دیگر از قند پارسی سمرقند، کام کمتر شیرین می شود.
اما رشد آن از هر یک صاحبزبان بسته گی دارد و هیچ گنج بدون رنج به دست نمی آید. ما باید دست به دست هم بدهیم و زبان و هویتمان را حفظ کنیم!
با احترام
تاج نار

-- بدون نام ، Jul 16, 2007

بسیار زیبا بود! (:

-- saeed ، Jul 17, 2007

هر نسیمی که به من بوی خراسان آرد
چون دمی عصی در کالبدم جان آرد

سید حسن غزنوی (اشرفی)

-- رخشانه ، Jul 19, 2007

I have just one thing to say to our beloved friend Taj-Nar
Bar Samarghand aghar boghzari ey bad-e sahar
Mehr-e ma mardom-e IRAN bar-e an saman Bar

Sorry for writing in Latin font. I don't have access to Persian font here in America.

-- Kouroush ، Jul 19, 2007

هر نسیمی که به من بوی خراسان آرد

چون دمی عیسی در کالبدم جان آرد!

-- سعید ، Jul 27, 2007

باید بروید تاریخ راخوب بخوانیدتابفهمیدکه خاوریها مغول نیستند

-- بدون نام ، Sep 21, 2007

.
خداگواهه خیلی از ایران تعریف کردید به راستی که مهربانی و دوستی از واژه به واژه ی نوشته هاتان می بارد . ما و شما هم میهن هستیم امیدوارم روزی برسد که هم کشور شویم

-- محمد حسین نژادآریا ، Feb 7, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)