تاریخ انتشار: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

از برهنگی تا شرمندگی

داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

بحث درگرفته در باره‌ی عکس‌های اسپنسر تانیک در کامنت‌های سایت زمانه (+)، در واقع حکایت از ضرورت یک بحث عمیق فرهنگی در زمینه‌ی مفاهیم برهنگی، شرم و حجاب است. و البته بحث از موضوعات متعددی همچون لزوم درک تفکیک حوزه‌های فرهنگی و هنری (در عین پیوندشان)، برهنگی، اروتیسم و پورنوگرافی در هنر، و نقادی این موضوعات از چشم‌اندازهای مختلف بدون قضاوت‌های اخلاقی عمومی موافق یا مخالف.

همین جا نیز مشکل بحث اکثر کامنت گذاران مخالف و موافق مشخص می‌شود: تبدیل سنجش هنری خود در باب برهنگی و اروتیسم، به یک قضاوت اخلاقی مخالف یا موافق برهنگی. در حالی‌که اگر دوستان کامنت گذار، احساساتشان و تأثرات ناشی از عکس‌ها را، قبل از لحظه‌ی گذار و تبدیل شدنش به یک نظرگاه اخلاقی و قضاوت اخلاقی موافق یا مخالف، حفظ می‌کردند و آن را با اندیشه و نقد بازگو می‌کردند، آن گاه همین نظرگاه‌های مختلفی که مالامال از حس شرم، تهوع و بیزاری از یک‌سو و از سوی دیگر کنجکاوی، آری‌گویی به تمنای اروتیکی و برهنگی از سوی دیگر است، می‌توانست به انواع نقدهای مدرن هنری تبدیل شود. زیرا بحث برهنگی بحثی مهم در عرصه‌ی هنر و نقادی اروتیسم مدرن و پسامدرن، و در نهایت در عرصه‌ی روانشناسی، سکسولوژی و فلسفه است. از این رو، قبل از پرداختن بیشتر به نکات مثبت و منفی نظرات کامنت گذاران بر بستر روانکاوی، باید ابتدا این مفاهیم برهنگی، شرم، اروتیسم و هرزه‌گرایی را بر بستر نقادی روانکاوانه‌ی مدرن و پسامدرن شرح دهم، تا آن‌گاه هر چه بیشتر (در گفتمان جمعی) بتوانم و بتوانیم به نتیجه‌ای خلاق دست یابیم. زیرا همان‌طور که گفتم، هر یک از کامنت گذاران، در نقطه‌ای نگاهش منطقی و برحق است و دارای چشم‌اندازی دیگر به موضوع برهنگی و هنر برهنگی‌ست. برهنگی «یک» چشم‌انداز ندارد. مشکل، گرفتاری در این فضای اخلاقی نیک/بد، شیفتگانه/متنفرانه است که باعث عدم دیالوگ بهتر و عدم دست‌یابی به نگاهی چندلایه، پارادکس و سمبلیک به پدیده‌ی برهنگی، شرم و اروتیسم در فرهنگ ایرانی و مدرن، در نگاه به هنر مدرن و پسامدرن می‌شود.

تفاوت برهنگی،اروتیسم، پورنوگرافی

قبل از هر چیز باید عنوان کنم که، همان‌طور که چندتن از کامنت گذاران، و به‌ویژه آقای سام روشن، به‌زیبایی و با دقت هنری توضیح داده‌اند، آثار اسپنسر تانیک آثار اروتیک، پورنوگرافیک (هرزه‌نگارانه) یا عکس هنری لختی و به‌اصطلاح آکت-فتو (آکت-آرت) نیستند. . آثار اسپنسر تانیک، همان‌طور که خودش می‌گوید (ویکی پدیا)، یک منظره‌سازی و فضاسازی‌ست. در حقیقت، همان‌طور که در عکس‌ها می‌بینیم، اجسام لخت، به‌صورتی خوابیده، یا لاشه‌مانند، یا به‌شکل یک مارش ایستاده در میان فضای ساختمانی مدرن قرار دارند. گویی در میان این فضای انتزاعی ناشی از ساختمان‌ها و سنگ‌ها و آهن‌ها و شیشه‌ها، این جسم‌های زنده‌ی ردیف شده آخرین نماد طبیعت و جان هستند. و البته، به قول سام روشن و بر اساس نظرات ژان بودریار (+)، می‌توان این اجسام را چون ابژه‌هایی مرده دید که در عین لختی، دارای هیچ فردیتی نیستند و با برهنگی کامل، با لخت شدن کامل، با تبدیل بدن خود به ابژه، گویی جهان مدرن آخرین سحر و جادو، و به قول بودریار، فیلسوف معروف پسامدرن، قدرت اغواگری و دیالوگ خویش را از دست می‌دهد و جای اغواگرای و دیالوگ را جسم‌های مرده و ابژه‌هایی مرده می‌گیرند که چون لاشه در کنار آسفالت خیابان در کنار یکدیگر دراز کشیده‌اند. یا از طرف دیگر می‌توان هجوم جمعی به میل بودن در این تصاویر را بسان آخرین تلاش مذبوحانه‌ی بشری دید که می‌خواهد، با قرار گرفتن در یک عکس، جزیی از تاریخ شود. حال که همه‌ی کلان‌روایت‌ها و آرمان‌های بزرگ شکسته شده، به‌قول میلان کوندرا، آن‌چه باقی مانده است هنرپیشگی مدرن و بازی کردن احساسات خویش در شوهای واقعی‌نمایانه (رئالیتی شو) است. البته می‌توان از جوانب دیگری نیز با همین نگاه مثبت به این عکس‌ها نگریست. اما در هر حال، نمی‌توان این آثار را در معنای هنر اروتیک یا هرزه‌نگارانه، برهنگی خواند.


روی جلد کتاب «اغوا»، نوشته‌ی ژان بودریار، ترجمه‌ی امین قضایی

تفاوت اصلی هنر اروتیک و پورنوگرافیک در تفاوت میان دو حالت اینترپاسیویتی (بیناکنش‌پذیری) و اینتراکتیویتی (بیناکنش‌گری) نهفته است. این بدان معناست که در لحظه‌ی نگاه به یک فیلم یا عکس پورنو، ما در واقع در مقام نگاه‌کننده و لذت‌برنده، از حرکات سکسی بازیگران پورنو یا پوزیسیون عکس پورنو، لذت جنسی مفعولانه و کنش‌پذیرانه می‌بریم. زیرا بیننده اصلا نیازی ندارد که با به‌کارگیری قدرت خیال و اندیشه‌ی خود، روابط و فانتزی‌های اروتیک حرکات پورنوگرافیک را درک کند یا داستان را با خیال و فکر خود کامل کند. از این رو رابطه یک‌طرفه است. وقتی فیلم پورنو می‌بینیم، ذهن‌مان و تن‌مان تحریک جنسی می‌شود و با خودارضایی (جسمی، روحی یا به همراه معشوق) به ارگاسم جنسی دست می‌یابیم. در حقیقت گویی ما همه‌ی شور و لذت‌مان را در عکس و فیلم سکسی می‌ریزیم و تخلیه می‌شویم.
اما در حالت اروتیسم هنری و عکس هنری برهنگی، ما شاهد دیالوگی چرخشی هستیم. یعنی نگاه کننده باید شروع کند به درک و سنجش نگاه زن یا مرد لخت و حالت جسم و تن او. به‌قول هگل، در چنین لحظاتی تن تبدیل به چشم و بیان روح می‌شود و به ما می‌نگرد؛ اکنون گفت‌وگو آغاز می‌شود (کتاب اغوا. تمامی نقل قول‌ها از بودریار نیز از این کتاب گرفته شده است). یعنی در حالت اروتیسم و عکس هنری اروتیک، ما شاهد رابطه‌ای اینتراکتیویتی هستیم. از این رو نیز هر کس دارای تعبیرهای خویش از یک عکس برهنگی اروتیکی‌ست. عکس روی جلد کتاب، که اینجا هم آورده‌ایم، عکسی اروتیک است. عکس نشان‌دهنده‌ی زنی با کمری لخت و در حالتی اغواگرا است. حال اگر این زن خود را با همین حالت اغواگرانه از جلو و کاملا لخت هم نشان دهد، باز حالتش اروتیک است و نه برهنگی محض یا پورنوگرافیک. زیرا این برهنگی در عین حال در خویش دارای حجابی‌ست و نمی‌گذارد همه چیز را ببینید.

اینجاست که به تفاوت مهم دوم میان اروتیسم و اغواگری نزدیک می‌شویم؛ و آن این است که در حالت پورنوگرافی، جسم و برهنگی، به‌قول بودریار، یک جسم مرده و یک ابژه است که با آدمی حرف نمی‌زند و اغوایی نمی‌کند؛ بلکه پورنوگرافی در نهایت دچار نوعی وقاحت است و این وقاحت دوست دارد مرتب درجه‌ی جدیدتری از خویش را بازتولید کند. اما در اروتیسم همیشه نوعی حجاب و شرم وجود دارد؛ حتا در لحظه‌ی برهنگی کامل. زیرا برهنگی اوج خصوصی بودن آدمی‌ست و هیچ آدم سالمی تمامی عرصه‌ی خصوصی خود را کامل به دیگران نشان نمی‌دهد. بخشی را برای خویش یا برای عشق خود نگه می‌دارد. زیرا میان عرصه‌ی خصوصی و عمومی تفاوتی‌ست.

تفاوت سوم میان «مردگی جسم» در پورنوگرافی و «حالت اغواگرانه‌ی حجاب‌دار» در اروتیسم، در این است که در حالت پورنوگرافیک، آدمی در پی آن است که واقعیت و جسم را چنان سحرزدایی کند که بگوید «ببینید! هیچ چیزی نیست. همه‌ش همین حرکات جنسی‌ست». اما با این کار و با تلاش برای تشدید واقعیت، به‌قول معروف دچار یک سرگیجگی پوچ می‌شود. زیرا واقعیتش با این کار هرچه بیشتر به یک حاد-واقعیت (هایپررئالیتی) تبدیل می‌شود که هر چه بیشتر واقعی و وقیح‌تر، و گویی محوتر و غیرواقعی‌تر می‌شود. گویی می‌میرد. گویی درخت پلاستیکی درخشنده‌ای جای درخت واقعی را می‌گیرد و سیلیکون و تن سکسی کاملا نزدیک، جای اغواگری جسم و اروتیک را. حاصل، سرگیجگی و تلاش برای به‌دست آوردن درجه‌ی بیشری از لذت جنسی محض برای پر کردن این پوچی و مردن جسم است. حاصل، تلاش برای یافتن دوباره‌ی اغوا، صمیمیت،احساس و نزدیکی جسم‌ها و روح‌هاست که جهان مدرن، اکنون بعد از انقلابات جنسی متفاوت، همچنان به دنبال آن است. می‌دانم که اگر دوستان به این عکس نگاه کنند و به احساسات خویش توجه نشان دهند، هر چقدر هم مخالف عکس برهنه باشند، باز به تفاوت‌های گفته شده پی می‌برند. با خواندن این کتاب هم می‌بینند که چگونه یک فیلسوف پسامدرن،خیلی رادیکال‌تر از همه‌ی آنها به نقد مدرنیت و برهنگی مدرن می‌پردازد.

مشکل اما این است که چرا ایرانی، به جای دست‌یابی به این هنر اغواگرای و نقد اغواگرانه و البته بر بستر فرهنگی خویش و بنا به تفاوت‌های فرهنگی‌اش، به نفی کامل برهنگی و اروتیسم دست می‌زند و اروتیسم و پورنوگرافی را یکی می‌داند و به نفی اخلاقی هر دو می‌پردازد. می‌توانستیم بر بستر احترام‌مان به جسم و به حریم خصوصی، به حجاب جسم و اغواگرای و دیالوگ تن دهیم و هنرهای مدرن و پسامدرن خاص خود را در این زمینه به وجود آوریم. البته خوشبختانه هنرمندان و روشنفکران مختلف ایرانی در عرصه‌های مختلف در حال ایجاد این نگاه چندلایه‌ی نو هستند.
شناخت این معضل فرهنگی و بررسی شرم و نیاز ما به قضاوتی اخلاقی که نافی هنر و اروتیسم است، کمکی بزرگ به عبور از این معضل و شاید کمکی به خلاق شدن بحث کامنت گذاران کند. البته به شرطی که کامنت گذاران، خود را بر استدلال‌های روانکاوی و مدرن این بحث نبندند، بلکه به نقد آن بپردازند و نگاه مدرن خویش را مطرح کنند.

در ستایش شرم و در باب ضرورت عبور از خجالت اخلاقی

ميان شرم، احساس گناه و خجالت (با وجود خويشاوندی درونی) تفاوت‌هایی بنيادين وجود دارد. شرم، به‌قول مارکس جوان، در واقع اولين احساس بشری پس از خودآگاه شدن انسان و خوردن سيب دانايي‌ست. شرم در واقع اولين احساس بشري‌ست، آن‌گاه که آدم و حوا با خوردن سيب دانايی به هستی و وجود خويش و وجود ديگری آگاه می‌شوند؛ آن‌گاه که تفاوت خويش و ديگری را لمس می‌کنند و پی می‌برند که پيوند بلاواسطه‌شان را با هستی و زندگی از دست داده‌اند و از اين آگاهی و لمس ثمرات شکستن مقررات و نظم الهی، وجودشان مالامال از احساس شرم می‌شود و تن خویش را بر دیگری می‌پوشانند. زیرا اکنون تن‌شان نماینده‌ی خودشان است و منشأ تمنای عشقی و اروتیک‌شان. در واقع احساس اوليه‌ی همراه با آگاهی و خودآگاهی، احساس شرم است. همین‌گونه نیز بر طبق نگاه مکتب روانکاوی، و به‌ویژه نگاه لکان، با عبور انسان از یگانگی نارسیستی اولیه و با دست‌یابی‌اش به نام پدر و فردیت خویش و فانی شدنش، ناکامل شدنش، انسان همزمان وارد عرصه‌ی شرم، حجاب و نیاز به دیالوگ می‌شود. زیرا اکنون میان او و دیگری، میان او و خودش، میان او و معشوقش، حجابی و فاصله‌ای به عنوان قانون و نام پدر وجود دارد و او اکنون وقتی می‌خواهد با خویش یا با دیگری سخن گوید، باید دست به این دیالوگ و تن به تمنای خویش، که همان تمنای در پی دیگری‌ست بزند. از این‌رو نیز جسم، از جسم به‌اصطلاح طبیعی به جسم سمبلیک و چندلایه تبدیل می‌شود. همان‌گونه که در دوران بلوغ جسمی و روحی آدمی با حس رشد شور جنسی/عشقی در تن و روح خويش و با حس تغييرات درونی و برونی خويش، هرچه بيشتر به تفاوت خود با ديگران پی می‌برد و آگاهی از این تفاوت در او شرم برمی‌انگيزد و می‌کوشد حريمی خصوصی برای خود بیافریند؛ از طريق نوشتن دفتر روزانه، ميل داشتن اتاقی خصوصی، تمايل به انديشيدن درباره‌ی معنای زندگی، جست‌وجوی فرديت و هويت خويش و عشق فردی خويش. حس می‌کند که برای دست‌يابی به خواست‌های خود و ايجاد فرديت متفاوت خويش، به‌ناچار بايد بر برخی خواست‌های سنت و محيط خانواده و علایق عمومی چيره شود و راه و ذائقه‌ی خويش را بيابد. همين شناخت در او حس شرم و گناه را برمی‌انگيزد. هر جامعه و فرهنگی از اين حس شرم بنيادين و شرمِ پیش‌شرط فردیت و اگزيستانسيال بشری، تعبير و معنای خاص خويش را می‌آفريند و اين احساس را، مانند بقيه‌ی احساسات، در چهارچوب نگرش و نگاه خويش بازتولید می‌کند و معنا می‌دهد. به این ترتیب، اين شرم وجودی که نماد ارتباط با خويش و حس و لمس خويش و ديگری و نماد خودآگاهی بر معضل انسان بودن است، در تفکر سنتی و اخلاقيات مقدس، به احساس گناه و خجالت اخلاقی تبديل و مسخ می‌شود. اما در تفکر مدرن، با چيرگی بر احساس گناه اخلاقی و اخلاقيات مقدس، شرم زيبا و همراه هميشگی خودآگاهی نیز کم‌کم به دور انداخته می‌شود و ارزش، اهميت و زيبايي‌اش ناديده گرفته می‌شود. با مرگ شرم، مرگ برهنگی و عرصه‌ی خصوصی و مرگ اغواگرای و دیالوگ نیز آغاز می‌شود. زیرا اینها همه در پیوند با یکدیگرند و در پیوند با عشق و خرد.

در واقع می‌توان رابطه‌ی انسان ایرانی و انسان مدرن را با شرم، و در نهایت با برهنگی، این‌گونه کوتاه بیان کرد:

۱ـ انسان مدرن با وجود تحولات بزرگی که از سر گذرانده، همچنان رابطه‌اش با جسم خود و با هستی، رابطه‌ای سوژه/ابژه‌ای‌ست؛ و دیگری، خواه جسمش خواه معشوق، در نهایت برای او یک ابژه است. در نهایت، حتا ابژه‌ای مرده است. او متوجه نیست که زندگی، طبیعت و جسم دارای خودآگاهی، احساسات و توانایی بیان این احساسات است. او بدین ترتیب، با چیرگی بر خجالت اخلاقی کهن، همزمان شرم را به دور می‌اندازد و در واقع دیالوگ خویش را با جسم و زندگی ضعیف می‌کند و حتا گاه می‌کشد. حاصل این است که با مرگ شرم و اغواگری و بازی، زندگی و رابطه‌ی جنسی و عشقی، در روند و پیشرفت این حالت، به یک حالت مصنوعی و کسالت‌آور تبدیل می‌شود. از این‌رو بهترین فرزندان مدرنیت، برای دفاع از جسم، اغواگرای و دیالوگ، در قالب فلسفه، هنر و روانکاوی به دفاع پرداخته‌اند و به نقد این روند مدرنیت و به دفاع از شرم پرداخته‌اند. نمونه‌اش روانکاوی یا فلسفه‌ی پسامدرن و جسم‌گرایانه، یا فیلسوفی بزرگ چون بودریار، یا نویسنده‌ای بزرگ چون میلان کوندراست. ميلان کوندرا در قسمتی از کتاب «آهستگی»، دو تن از شخصیت‌های داستانش، وينست و جولی، را وامی‌دارد که به همخوابگی در برابر چشم ديگران بپردازند. کوندرا به‌زيبايی نشان می‌دهد که در آن لحظه که آن دو می‌خواهند با حس آگاهی بر نگاه ديگران، در کنار استخر با يکديگر همخوابگی کنند، چگونه احساسات‌شان تغيير می‌کند و شرم از بين مي‌رود. به‌قول ميلان کوندرا، در اين لحظه با از بين رفتن شرم، قهرمانان داستان نشان می‌دهند که عرصه‌ی حريم خصوصی و محرمانه (اینتیمیتی) را ترک کرده‌اند و به هنرپيشگان احساسات خويش تبديل شده‌اند؛ به همين خاطر نيز از درون تحريک نمي‌شوند. وينست در آن لحظه ناتوانی جنسی می‌گيرد و جولی به‌جای لذت تحريک شدن، درد احساس مي‌کند. بی‌جهت نيست که توماش، قهرمان داستان «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی»، با آن‌که هم يک کازانوا و هم يک عاشق رمانتيک است، اما در هر دو حالت، از داشتن تماشاچی در زندگی و عرصه‌ی خصوصی بيزار است؛ زيرا وجود نگاه ديگران در اين عرصه‌ی خصوصی که انسان در آن لخت، صادق با خويش و ضربه‌پذير است، بسيار خطرناک است و زيبايی آن را مبتذل و ویران می‌کند و مانع شدت‌يابی لذت عشقی و اروتيک و شور احساسی آن می‌شود. از این‌رو وقتی انسان مدرن خیال می‌کند که فقط جسم‌اش را، در عکس یا در پارک، لخت نشان می‌دهد و نه خودش را، در واقع دچار یک توهم است. زیرا جسم او خود اوست؛ حجاب اوست. این جدایی سوژه از جسم، به معنای مرگ جسم و مرگ اغواگری و عرصه‌ی خصوصی‌ست که اکنون در جهان مدرن تبدیل به خطری عظیم برای فردیت شده است. از طرف دیگر اما نگاه مدرن از ابتدای رنسانس، نگاهی مشتاقانه و آری‌گویانه به جسم، عشق و اروتیک با خود به همراه داشته است که موجد تحولات مهم جنسی، اروتیکی و عشقی و ایجادگر هنرهای بزرگ اروتیکی یا علوم مهمی مثل روانکاوی و سکسولوژی شده است. در این عرصه، جهان مدرن از ما بسیار جلوتر است؛ اینجاست که هنرمند و انسان مدرن ایرانی در کنار آفرینش مدرنیت چندلایه‌ی خود، همزمان باید در کنار روشنفکران مدرن، به دفاع از جسم و برهنگی حجاب‌دار و اغواگر، و به دفاع از تفاوت و تفاوط فردی و فرهنگی و لزوم دیالوگ و رواداری چند نگاهی بپردازد. زیرا جهان مدرن جهان اوست. بخشی از وجود اوست.

۲ـ معضل نگاه سنتی ایرانی در این است که در واقع شرم را، که وسیله‌ی ارتباط و دیالوگ است، تبدیل به خجالت اخلاقی و قضاوت اخلاقی در خویش می‌کند و بدین‌گونه هم شرم و هم دیالوگ را می‌کشد. جامعه‌ی سنتی، که در آن اخلاق مقدس حکمفرماست، اين احساس بنيادين بشر و نماد ارتباط عميق يک انسان با معضلات اگزيستانسيال خود را به خجالت اخلاقی مسخ می‌کند؛ اکنون به‌جای آنکه انسان با شور شرم خويش به فرديت و اميال خصوصی و عميق خود تن بدهد و از لذت انسان بودن، عاشق بودن، تمنا داشتن، سرخ و زيبا شود و به وحشت و شکوه انسان بودن پی ببرد، اين خجالت اخلاقی را و احساس گناه را به مهم‌ترين وسيله‌ی سرکوب فرديت، لذت و عشق زمينی خویش تبديل مي‌کند. شرم در چهارچوب اين نظام اخلاقی به خجالت و احساس گناه تبديل می‌شود. انسان برآمده از چنین سنتی به محض این که با حس تفاوتش با ديگری، با حس تمنا، با حس ميل شکستن سنت‌ها و قراردادها برای دست‌يابی به خواست خود، با حس ميل دست‌يابی به لذت و عشق همچون نياکان‌شان آدم و حوا، روبه‌رو مي‌شود و اين شورهای زيبای انسانی را در خود احساس مي‌کند، سريعا شرم مسخ‌شده به خجالت و احساس گناه، همچون شمشير داموکلس بر سرش و تنش و قلبش فرود می‌آيد و اين اميال را، اين شورهای انسانی‌اش را سرکوب می‌کند و او را سترون می‌سازد. بی‌دليل نيست که هميشه عشق، خرد و لذت با شرم همراه هستند و آنجا که يکی سرکوب می‌شود، سرکوب ديگری نيز در راه است. انسان ایرانی با سرکوب شرم و تفاوت خود، و تبدیل آن با خجالت اخلاقی، در واقع فردیت و نیز دیالوگ را می‌کشد یا مثله می‌کند؛ زیرا دیالوگ به معنای دیدن دیگری و دیدن تفاوت خویش با دیگری و حس اشتیاق خویش به این دیگری‌ست. خواه این اشتیاق به شکلی عاشقانه باشد خواه خشمگینانه. مهم وجود ارتباطی پارادکس و چندلایه است. انسان ایرانی، از آن‌رو که به زبان روانکاوی، در لحظه‌ی نارسیستی اولیه گیر کرده است و به جهان سمبلیک فردی کاملا دست نیافته، اسیر اخلاق مطلق و نگاه دوگانه‌انگار خیر/شر، عاشقانه/متنفرانه است. از این‌رو لحظه‌ای که این شرم و حجاب دیدار و تمناها را در خود حس می‌کند، به‌جای آن‌که احساسات پارادکس‌اش را به دیالوگ و دیدن دیگری و ایجاد ارتباط با دیگری تبدیل کند، رو برمی‌گرداند، از رابطه و دیالوگ دور می‌شود و شور، نقد، خشم و عشق‌اش تبدیل به خیر و شر مطلق اخلاقی و خجالت اخلاقی می‌شود و حکم امر به معروف و نهی از منکر صادر می‌کند.

چهره‌ی دیگر این روبرگرداندن و ناتوانی از دست‌یابی به فردیت و مدرنیت متفاوت خویش، ناتوانی از دست‌یابی به هنر مدرن برهنگی (به‌عنوان هنری متفاوت) یا ناتوانی از رابطه‌ی متفاوت با آن نوع برهنگی‌ست که تمنامند، اغواگر و در عین حال حجاب‌دار و دارای حریم خصوصی‌ست. از طرف دیگر، به‌قول یکی از کامنت گذاران، همین انسان اخلاقی در لحظاتی دیگر کاملا غیراخلاقی می‌شود و از قله‌ی معنویات به مادیات می‌افتد و از کاهن اخلاقی به کاهن لجام گسیخته تبدیل می‌شود. حفظ مرز فردی همراه با احترام متقابل، در فرهنگ ما، عموما تبدیل می‌شود به رابطه‌ی مرید/مرادی بدون مرز و «چاکرم، مخلصم»‌ها. و البته در خفا همه خود را خدا می‌پندارند و خیال می‌کنند در زرنگی و حسابگری کسی به پایشان نمی‌رسد. یا دچار رودربایستی اخلاقی هستیم یا حساب دیگری را می‌رسیم. (طبیعتا و خوشبختانه، چه در نگاه سنتی چه در نگاه مدرن، خطوط بینابینی فراوانی نیز وجود دارد؛ اما اینجا برای درک موضوع ناچاریم تنها به این دو حالت کلی بپردازیم) این گونه است که جای حساب و ریاضی را حسابگری می‌گیرد و به جای یافتن هنرمدرن، و نگاه مدرن و متفاوت خود به زندگی و به جسم و به اروتیسم، این اروتیسم سرکوب می‌شود و برهنگی ممنوعیت کامل می‌یابد. به‌جای حجاب سمبلیک، که هر کدام از ما به دور خویش دارد، اکنون حجاب مطلق وارد صحنه می‌شود.

مشکل بحث کامنت گذاران نیز اینجاست که یا بخشی با رو برگرداندن از برهنگی و اروتیسم و لعن فرستادن به همه، دیگربار دیالوگ و رابطه را قطع می‌کنند و به قضاوت اخلاقی و بیان حکم اخلاقی می‌پردازند، یا به‌جای نقد پارادکس برهنگی و بیان احساسات خویش در حین دیدن چنین عکس‌هایی و تبدیل این احساسات به نقد، اکنون یک‌دفعه هواخواه آزادی بی‌قید و شرط می‌شوند. بدین‌گونه، اخلاقی دیروز به ضداخلاق امروز تبدیل می‌شود و قادر نیست به نگاه فردی خویش دست یابد. مدرنیت صاحب اخلاق است، اما پسامدرنیت صاحب اخلاق‌های مختلف است. انسان بدون اخلاق وجود ندارد.

با این حال، هر کدام از دوستان نکات درستی را مطرح می‌کنند که اگر از این قضاوت‌های اخلاقی له یا علیه برهنگی رها شوند، آن‌گاه همان خشم، حالت تهوع یا تحسین‌شان، می‌تواند ایجادگر نقدی مدرن و چالشی شود. زیرا چنین کسی به دیگری نیز حق می‌دهد طوری دیگر ببیند. ضمنا در این صورت، هرکدام چندجانبه و پارادکس می‌بیند و از بیماری ایرانی رها می‌شوند که بیماری گرفتاری در حالت شیفتگانه/متنفرانه یا غرب‌ستیزانه/غرب‌شیفتگانه است. با این نگاه فردی و پارادکس، هرکدام از دوستان کامنت گذار می‌تواند، برای مثال بر اساس حالت تهوعش از این نقش، به بیان احساس‌اش بپردازد و مانند نقد روانکاوانه، مدرن یا پسامدرن، به حالت‌های منفی این برهنگی ابژه‌وار و مرده بپردازد یا به تأثیر منفی این برهنگی و بمباران جنسی بر روحیات انسان‌ها بپردازد و همزمان می‌تواند تأثیرات مثبت آشتی با جسم و اروتیسم را نیز لمس و حس کند. یا فردی که طرفدار این عکس است، می‌تواند با بیان تحسین‌اش، در عین حال جوانب مختلف این کار و تأثرات حسی/اندیشگی‌اش از این کار را بیان کند و بدین ترتیب، هر کدام نگاه چندلایه‌ی خویش را بیان کند تا دیالوگ ایجاد شود. زیرا مشکل نگاه خیر/شری و اخلاقی نفی دیالوگ و ماندن در دور باطل تأکید بر حق خویش و نفی دیگری‌ست. یعنی ماندن در چرخه‌ی جاودانه‌ی گناه/وسوسه و ناتوانی از دست‌یابی به حالت چند لایه‌ی خویش.

با دست‌یابی به این نگاه چندلایه و عبور از قضاوت اخلاقی، آن‌گاه کم‌کم و هر چه بیشتر نگاه مدرن ایرانی آفریده می‌شود و فرهنگ مدرن ایرانی، هویت مدرن ایرانی، که من به آن «جسم خندان چندلایه‌ و عارف زمینی خندان» می‌گویم، شکل می‌گیرد. با دست‌یابی به این هویت نوست که هم قادر خواهیم بود از جهان مدرن/پسامدرن یاد بگیریم و هم نگاه عاشقانه/زمینی و اغواگرانه و در عین حال حجاب‌دار و پرشرم خویش را به‌سان نگاهی متفاوت و مدرن به اشکال مختلف به آنها عرضه کنیم. یعنی از برهنگی به شرمندگی و خجالت اخلاقی نرسیم. بلکه ایجادگر برهنگی پرشرم و اغواگر و عاشقان زمینی دارای مهره‌ی مار شویم. آفریننده‌ی نگاه عاشقانه/زمینی و چندلایه و چندحجابی و آری‌گوی به جسم و زندگی شویم و برهنگی پرشرم و پرتمنا و چندلایه، اروتیسم پرشرم و در عین حال مغرور ایرانی، و هنر اروتیسم و عشق خردمند، شرور و خندان و چندلایه‌ی ایرانی را بیافرینیم. باری به باور من این راه عبور از چرخه‌ی بی ثمر جنگ نگاه خیر و شرانه‌ی ماست.

مرتبط:

ـ هنر برهنه
ـ بحث داغ هنر برهنه: موافقم یا مخالف؟

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

سلام،
به این مطلب شما در بخش «در حوالی ما» در سایت اثر لینک دادم.
http://asar.name/index.html

اثر

-- اثر ، May 19, 2007

مقاله دلچسب و پرمایه ای است. بخصوص که مرز میان کامیابی و پورنو را نشان می دهد؛ بر روی توهم تن چون جسم در معنی جسد فرق می گذارد و بر چندلایه بودن آدمی در هر لحظه اشارت دارد. و هم از این جهت که نشان می دهد که نقد برهنگی/اروتیک/ پورنو چگونه با درک ما با پدیده شرم در ارتباط است و چگالی را بر واکاوی نهاده است نه بر داوری. نکات زیاد دیگری نیز در متن به چشم می خورد که آن را به خوانندگان دیگر محول می کنم.

-- منوچهر پنیری ، May 19, 2007

خیلی خوب بود .آفرین برنگاه دقیق تو
احساس فربگی و کاملتر شدن دارم
متشکرم

-- Davar ، May 19, 2007

داریوش برادری می نویسد" ...هرجامعه و فرهنگی ازاین حس شرم بنیادین و شرم پیش شرط فردیت و اگزیستانسیال بشری تعبیر و معنای خاص خویش میآفریند..." پرسش اما این است:
منظور از "هرجامعه" چیست؟ ایا قبیله های بوشمن و قبیله های گوناگونِ ژرفای جنگل های نیوزیلند و بسیاری از قیبله های آفریقایی و... را هم درآن جای می دهید؟ اگر پاسخ منفی ست پس دراین صورت انگاره ی بنیادی بودن حس شرم در انسان فرو نمی ریزد؟
منظور از"فرهنگ" چیست؟ آیا همه ی انسان ها یک فرهنگ و هنجارهای فرهنگی دارند؟
منظور از بنیادین بودن"حس شرم" چیست؟ آیا این حس نیز همان قدر درانسان بنیادی ست که حس گرسنگی و ترس و حس سکسوال؟ اگر پاسخ آری ست که پس باید دانش زیست شناسی و ژنتیک در بسیاری از یافته های خود باز بینی کند. و پاسخ اگر منفی ست پس کل دستگاه استدلال این نوشتار فرو می ریزد. با کمال تاسف این نوشته پر از چنین نکته های شتاب زده بیان شده و نیندیشده است که پرداختن به همه شان کاررا به درازا می کشاند.هیچ یک از اندیشه کارانی نیز که دراین نوشته ازشان نام برده شده است به ریشه ی و علت پیدایش این حس در جانوری که به نام انسان اش می شناسیم نپرداخته است. پس شاید پاسخ این مسئله را باید از روان شناسی اولوسیونی جویا شد و نه فیلسوف پست مدرن و نویسنده ی پست مدرن. پایدار باشید.
م. خردیار

-- بدون نام ، May 19, 2007

نمی دانم می دانید یا نه. در چند سال گذشته در ایران یک انقلاب جنسی رخ داده. جوان ها به راحتی با جنس مخالف خود رابطه ی جنسی برقرار می کنند. این که اکثر کامنت ها یا تایید مطلق بود یا نفی مطلق از نتایج همان رودرویی سنت و مدرنیته در ایران است. من فکر می کنم جامعه ی ایرانی یک دفعه نمی تواند از سنت به پست مردنیته بپرد.بین این دو حتما باید مدرنیته را هم تجربه کند. همان طور که گفتید در دنیای مدرن برهنگی کامل و از بین بردن تمام فضاهای خصوصی یک ارزش است.من به تمام آن هایی که در عکس ها فقط برهنگی انسان را دیدند و ان را تایید کردند حق می دهم وآن ها را درک می کنم.

-- حسین ، May 20, 2007

آقای برادری !آیا شما حاضرید در این برنامه هنری اقای اسپنسر شرکت کنید و عکس بگیرید؟

-- سمانه ، May 20, 2007

Mikham ye nazar e kamelan gheir e honari bedam.
Man alan 3 saal e ke ezdevaj kardam, ba ye pesar e "sar be raah o najib"!!!! va alan baad az 3 sal hanooz ma yek sex e dorost nadashtim.
kollan ham gheir az masael e jensi, too hame moredi, man daayem zir e zarre binam ke hame karam khoob va aali bashe. chon az nazar e hamsar e akhlaaghi e man, hame chiz ya khoob e ya kheyly bade, oonam ba ye meyar e sabet.
ba vojoode inke aadam e kheyly khoobie, valy man kheyly taht e feshar gharar migiram.
bebakhshid ke bi rabt goftam. yeho dagh e delam taze shod.

-- Negar ، May 20, 2007

درآغاز بحث این نوشته می خوانیم: " هرجامعه و فرهنگی ازاین حس شرم بنیادین و شرم پیش شرط فردیت و اگزیستانسیال بشری تعبیر و معنای خاص خویش می آفریند..." و از همین جا پرسش ها ی خواننده هم آغاز می شوند: منظور نویسنده از جامعه و فرهنگ چیست؟ منظور جامعه های بشری از آغاز عصر کشاورزی و نوسنگی ست یا جامعه های شکارورز پارینه سنگی ویا شکارورز روزگار کنونی اند؟ منظور از فرهنگ نیز دراین نوشته دستخوش ناروشنی و عدم دقت علمی ست. کدام یک از فرهنگ های بشری؟ پیش انسان ها از چند صدهزارسال پیش به ابزارسازی و فرهنگ آفرینی روآورده اندو این گوی غلتان فرهنگ همپای این گونه ی جانوری آمده و او را تغیر داده و خود تغییر پذیرفته و همچنان هم درکار علتیدن است تا ببینیم کارش سرانجام به کجا می کشد.
آیا "حس شرم" درانسان بنیادی ست، همانند حس بنیادین گرسنگی، سکسوال و ترس؟ پاسخ نویسنده ی مقاله اگر "آری" است پس باید در تعریف هایی که زیست شناسی و ژنتیک از حس های بنیادین می دهند بازبینی شود. ولی پاسخ نویسنده اگر منفی باشد تمام دستگاه استدلالی مقاله فرومی ریزد. و بدبختانه هیچ یک از نام های پرآوازه ای هم که دراین نوشته ازشان یاد شده است پاسخی درخور این مشگل ندارند. پاسخ را باید نزد آنتروپولوژی و نظریه ی داروینی " انتخاب سکسی" جست و جو کرد، نه نزد فیلسوف و داستان نویس پست مدرن. پاینده باشید.
م. خردیار

-- بدون نام ، May 20, 2007

مقاله دقیقی است و شایان توجه. به ظرایف بحث توجه شده است، مرزبندی ها روشن است و نقدی بر جسم در مدرنیت است. برای ما محکوم به گذشته غرب - اگر چنین چیزی باشد- آموزنده است که نگاه انتقادی خود را از دست ندهیم و مدرنیت و جسم در مدرنیت را نیز از منظر فرامدرنیت بنگریم. مقاله حق مطلب را ادا کرده است و مفری به گذار از نگاه دو قطبی به نگاه چندلایه ای است.

-- بردیا ، May 20, 2007

مرسي از دوستان از بيان نظرات و انتقاداتشان. موضوع ايجاد بحث و گفتمان است و طبيعي است که هرکدام از دوستان چشم اندازي به اين موضوع باز مي کنند و هم طبيعي است که بايستي چالش ميان اين نظرها در عين رواداري بوجود آيد، تا چشم اندازها دقيقتر شود. در مورد انتقادات م. خرديار گرامي مي خواهم بگويم که اين دوست گرامي متوجه تفاوت ميان جسم سمبليک و جسم طبيعي نيست. در فلسفه و روانکاوي ما با جسم سمبليک و انساني در تماسيم که خودآگاه است و اين خودآگاهي و فرديتش در پيوند با احساس شرم و حجاب بوجود مي آيد. همانطور که در اسطوره آفرينش مي بينيم. از اينرو نيز در روانکاوي فرويد/لکان و غيره عنصر اساسي در روند گذار و بلوغ انساني، گذار از اين ديدن خويش به سان يک جسم طبيعي در آغوش مادر و در يگانه نارسيستي با مادر، به من جسماني فاني فرويد، به سوژه جسماني منقسم لکان و يا جسم هزارگانه سمبليک دلوز/گواتاريست. اين جسم سمبليک در واقع همان حلقه گمشده داروين است که داروين نمي تواند شرح دهد،چگونه در نهايت ميمون به انسان تبديل ميشود. از طرف ديگر در پشت همه علوم طبيعي نيز يکسري معاني و تصاوير فلسفي نهفته است و آنها نيز مطلق نيستند و فقط چشم اندازي هستند. در هر جامعه بشري مي توان اين گذار از يگانگي نارسيستي اوليه و عبور از زناي با محارم و دست يابي به قانون عدم زناي با محارم را ديد که لووي اشترواس ساختارگرا بهترين متخصص و بيانگر در اين زمينه است. با دست يابي به اين قانون عدم زناي با محارم و جدا شدن از يگانگي نارسيستي و بقول لکان قبول نام پدر و قانون، انسان پا در عرصه فرديت خويش مي گذارد و از اين ببعد هميشه ميان او و ديگري فاصله ايست.مانند فاصله ميان دو کلمه. به اينخاطر نيز يک بيمار پسيکوتيک که اسير يگانگي نارسيستي است و مي خواهد قانون عدم زناي با محارم و نام پدر را نفي کند،اغلب در حالت ديوانگيش کلمات را چسبيده و نامفهوم مي نويسد.مانند کککيللاهااذوااهتل.. احساس همراه اين فاصله و اين رشد فرديت از لحاظ روانکاوي و فلسفه،شرم و حجاب است. زيرا هميشه حجابي ميان من و خود،ميان من و ديگري است و از طرف ديگر من مشتاق ديالوگ و نيازمند به خويش و ديگريم. زيرا،ديگري تمناي من است. اينگونه رابطه پارادکس و بازي اغواگراي و همراه با شرم و حجاب و بقول لکان بازي تراژيک/کميک عشق بوجود مي آيد.
در مورد نظرات خانم نگار،بايستي بگويم متاسفم که اين موضوعات برايتان پيش آمده است. اميدوارم همسرتان روزي با شما به يک مشاوره روانشناسي تن دهد تا هرچه بيشتر ياد بگيرد،که سکس،زناشويي در نهايت يک ديالوگ است و آدمي بايد ياد بگيرد به خواستهاي ديگري نيز در اين ديالوگ توجه کند وگرنه خودش نيز هيچگاه به اوج لذت و عشق دست نمي يابد. از نظرات زيباي برديا و منوچهر پنيري و داور و ديگر دوستان ممنونم.
در مورد سوال سمانه بايستي بگويم که نه من در اين عکس گيري شرکت نمي کنم،اما نه به اينخاطر که آن را بد بدانم و يا کساني که اينکار را بکنند،لعنت کنم، بلکه من اين نوع عکس را به سان يک فضا سازي ابژههاي مرده بيشتر مي بينم و باب دلم نيست که جزيي از آن باشم. براي من تصوير اروتيکي زيبا،تصوير بالاست که مالامال از کلام و حجاب و اغوا و بازيگريست. چنين عکسهايي را نيز به توانايان به آن وامي گذارم. سمانه عزيز موضوع اين نيست که موافق يا مخالف اخلاقي باشي. موضوع اين است که احساست را تبديل به نقد کني و چندلايه ببيني و امر به معروف و نهي از منکر و يا عاشق سينه چاک مدرنيت و بدون هيچ نقدي نشوي.
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، May 20, 2007

حسين گرامي بعله موافقم که در ايران يک انقلاب جنسي پنهان در حال اتفاق افتادن است،اما از آنرو که اين انقلاب جنسي بدون روشنگري جنسي و تئوري جنسي دقيق همراه است و همه چيز در خفا و پنهان صورت مي گيرد، از آنرو نيز اين انقلاب در خويش بحران زا، متناقض و با ايجاد تلفات و ضربات روحي و جنسي فراوان براي جوانان ايراني همراه است. همانطور که در مقالات سرياليم در باب بحرانهاي عشقي و جنسي و هويتي ايراني و يا نقدهاي فراوانم بر اروتيسم و يا نقدهايم بر بوف کور و رمان قاسمي بيان کرده ام، بايستي به دقت اين بحرانها را بررسي کرد و به رشد اين تحول جنسي از طرق مختلف قانوني و با انواع روشنگري کمک رساند. مشکل جوانان ايراني در اين است که چون ساختار ذهنشان هنوز کاهنان/عارفانه است و از آنرو که همه چيز را در خفا و در زير احساس گناه از يکسو و از سوي ديگر طغيان و خشم به هر قانون و نظم انجام مي دهند، از اينرو معمولا از اوج معنويات به ماديات مي افتند، به جاي اينکه به ميانمايگي مدرن دست يابند و در عين تن دادن به خواستهاي اروتيکي و عشقي خويش، به حجاب و مرز تن خويش و ديگري و احترام به خويش و ديگري نيز دست يابند ،دچار افراط گري و خشم خيالي به خويش و سنت و همه چيز مي شوند و اينگونه در خيلي موارد افراط گري مي کنند. اين افراط گري نيز بخشا منطقي و ناشي ار فشار و اين ساختار روانيست. ما نيز اين دورهها را طي کرده ايم. با آنکه جوانيمان را در خارج بسر برده ايم. از طرف ديگر جامعه ايران يک جامعه چندمتني است و طبيعي است که بحث اولي،بحث تلفيق سنت و مدرنيت و دستيابي به رنسانس ايرانيست،اما ما همزمان در پيوند با پست مدرنيت و دنياي ديجيتالي پست مدرن نيز هستيم. مانند همين بحث ديجيتالي ما. از اينرو بايستي همزمان و هر بخشي به توان خويش،با نگاههاي پست مدرن نيز آشنايي يابد. البته و منطقا يکي بيشتر و يکي کمتر اين کار را مي کند. مهم درک ضرورت پاسخگويي به اين بحرانهاي عشق/جنسي و غيره از يکسو و از سوي ديگر يافتن تلفيق خويش براي جواب به اين بحرانهاست. زيرا نه مدرنيت قابل کپي کردن و يا نفي کردن است. خواه اين تلفيق مدرن/سنتي باشد و يا مدرن/سنت/پست مدرن و چندلايه. راه من دست يابي به هويت چندلايه عارف زميني،عاشق زميني و خردمند شاد چندلايه است که در خويش هم عناصر زيباي سنت فرهنگ خويش،هم مدرنيت و هم پست مدرنيت را در بر دارد و اينگونه براي مثال براي چيرگي بر بحران عشق ايراني،بر بستر زميني و جسم چندلايه خويش، عشق عارفانه و سيمبيوتيک ايراني را با قبول فرديت مدرن ترکيب مي کند و به عشق پرشور و همزمان متفاوت ايراني دست مي يابد. شايد بزودي ديگر بار مقالاتم را در اين زمينه ها تکميل و اون لاين کنم. براي آشنايي بيشتر با نگاه من مي توانيد به اين آخرين نقدم نگاهي بياندازيد.
http://asar.name/2007/02/blog-post_12.html
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، May 20, 2007

دوست عزيزي كه اين نقد را نوشته اند : به نظر من در بين لايه هاي مختلف فلسفه گرفتار شده اند و به مانند موجودي سرگردان در تفكر براي رسيدن به واقعيت غايي اند ! ، لذا مطلبي كه نوشته اند هم بسيار خسته كننده ( به دليل فلسفه بافي بيش از حد ) و هم گيج كننده بود ! چون خيلي از استدلالات نويسنده پايه و اساسي مستند نداشت و فقط براساس ادراكات ذهني از سخنان يك يا چند نويسنده فلسوف ديگر بوده است و بس و مبني علمي براي انها نميباشد !

كامنت گذاران عزيز : تحليل من از قضيه فوق بر اين است كه كلا همه ما ها به دليل تعارف متفاوتمان از مفهوم آزادي ، اخلاق ، جهان و خدا به چهار دسته كلي تقسيم شده ايم :

1 - افرادي كه معتقدند كه خدا به عنوان ماوراي نيروها ، تنها صلاحيت دار مشخص كننده خطوط آزادي و حريم هاي اخلاقي است ، لذا از اين منظر مخالف هر دو گونه پرونوگرافي و غير پرونو گرافي هستند . ( براي نمونه خود من و ديگر دوستان مذهبي كامنت گذار سايت در اين دسته ايم ! ) .

2 - افرادي كه در تضاد سنت و مدرنيته ، با احتياط جانب سنت را ميگيرند ( همان افرادي را كه دوست عزيزمان در اين نقد به خجالت زده هاي اخلاقي تشبيه كردند و توصيف شدند ) .

3 - افرادي كه در تضاد بين سنت و مدرنيته جانب را به مدرنيته داده اند و در ظاهر تمايل به بيمرزي و رد شدن از همه خط قرمزها براي رسيدن به يك تجربه جديد اند و در حقيقت اخلاق را مغالطه اي ذهني كه ساخته دست بشر است ميدانند ( گونه كه دوست عزيزمان در اين نوشته خواسته با آنها برخورد كند و آنها را ملامت كند و با مثال زدن فلاسفه نوين آنها را آگاه سازد . )

4 - افرادي كه معتقد به اخلاق و حريم ها خطوط ها هستند وليكن ، معتقند كه انسان و تجربه بشري بايد اين خطوط و مرزها را معين كند و در حقيقت چيزي به نام خدا صلاحيت معين كردن آن را ندارد ، بلكه اين انسان است كه بايد تعيين كنده نهاي باشد ، افراد اين گروه اخلاق را فقط تا زماني خوب ميدانند كه به نفع منافع بشر باشد . ( از نمونه هاي اين افراد خود نويسنده اين نقد است ! ) .

در نتيجه در نهايت مشخص ميشود كه در اينجا تضاد بر سر تعاريف و نوع ايدئولوژيها و جهانبيني هاي كاربران از خدا ، انسان و جهان در مورد هنر است و اگر واقع بين باشيم چون تفاوتها بسيار است هر گروه سعي دارد بر گروه ديگر چيره شود و هر دسته سعي دارد بگويد كه سه دسته ديگر در اشتباه اند و براي اثبات اين امر تلاش ميكند ، عده اي ديگران را متحجر ميخوانند و عدهاي ديگر سنتي و خود را مدرن مينامند ، كه به نظر من همه اين حرفها از روي غرض ورزي و ديد نادرست از ماجراست ! در نتيجه بهتر است از بحث هاي فرسايشي خود داري كنيم و فقط ايدئولوژي و تفكر خودمان را ابراز كنيم و براي عملي شدندش تلاش كنيم ، بديهي است كه حق هميشه بر ناحق چيره خواهد شد و در نهايت برنده و بازنده اصلي مجرا مشخص خواهند شد .

سايت وزين زمانه : من بنا به اين دليل كه ميدانستم كه گردانندگان سايت در دسته چهارم قرار دارند و در نهايت هم نتيجه اين خواهد شد كه ديديم از ارسال نظر تخصصي ( توصيفي نه تجويزي ! ) خود داري كردم ولي جا دارد اين را خاطر نشان كنم كه هيچ وقت ما نميتوانيم در بحثهاي اينچنيني جانبداري نكنيم ، چنانچه شما نكرديد ، چون هر كس از هر دسته اي كه باشد سعي دارد براي گسترش آن فلسفه و استاند بيآورد و هميشه منافع فردي و جمعي در اين گونه بحث ها دخيل اند .


براي همه دوستان از مخالف گرفته تا موافق آرزوي كاميابي و سعادت دارم .

-- مهدي ، May 20, 2007

دوست بسیارگرامی داریوش برادری
با تاسف باید بگویم که من نه تنها پاسخی از شما دریافت نکردم بلکه بر ابهاماتم نیز افزوده شد. نوشته اید..."درفلسفه و روانکاوی ما با جسم سمبلیک و انسانی درتماسیم که خودآگاه است و این خودآگاهی و فردیتش درپیوند با احساس شرم و حجاب به وجود می آید." سپس درپایین تر می نویسید" این جسم سمنلیک درواقع همان حلقه ی گمشده ی داروین است.." این که من متوجه تفاوت جسم سمبولیک وجسم طبیعی نیستم مطلب دیگری ست. ولی پرسش من از نوشته ی شما این بود که حس شرم حس طبیعی ست مانند گرسنگی و ترس و سکسوال یا نه. که به جای دریافت پاسخ نوشته اید درفلسفه و روان شناسی...
دوست گرامی! فلسفه و روان شناسی دوهزار و اندی سال بیشتر از عمرشان نمی گذرد. انسان ولی جانوری از جانوران طبیعت است که پیشینه ی طبیعی اش به میلیون ها سال سرمی زند. برای من انسان جانوری ست طبیعی_ فرهنگ ساز، درسرشت خود دوپاره، پارهایی از هم جدایی ناپذیر. ایراد من به نوشته ی پیشین شما این بود که شما حس شرم را طبیعی دانسته اید، یعنی، گویا، ذاتیِ جسم طبیعی و نه جسم سمبولیک. و باز هم تکرار می کنم که پس بنابراین حس شرم درکنار دیگرحس های جسم طبیعی مثل گرسنگی می نشیند یا نه. که متاسفانه شما بجای دادن پاسخی سرراست به این پرسش ساده خواسته اید با آوردن نام نام آوران، پرسش من را سرکوب و مرعوب کنید. درحالی که گرچه همه این تلاشگران حوزه علم وشناخت، فروید و لاکان و گوتاری و لوی استراوس برای ما بس گرامی اند، ولی دوست گرامی، به گانم ما گفت و گویی می کنیم تا نکته هایی را برای خود و دیگران روشن کنیم و خدای نکرده کلاس درس نیست که بخواهیم دانسته هامان راعرضه کنیم و نمره بگیریم. و خوش هم ندارم برای دست بابی به حقیقتی به نامها توسل بجویم. کوشش من این است که از آنان اندیشیدن بیاموزم و گفته هاشان را آویزه ی ذهن نکنم، که این رویکردی ست دینی به جهان.
شما سپس دردنباله آورده اید..."همان طور که در اسطوره ی آفرینش می بینیم." که بی درنگ به ذهنم آمد :کدام اسطوره ی آفرینش؟ منظورتان اسطوره ی آفرینش سامی ست درتورات و قران که ریشه ی شان در اسطوره آفرینش بابلی انومالیش است؟ فکر نمی کنید به این ترتیب دامنه ی استدلال خود رابسیار تنگ می کنید، واین درخوربحثی علمی که باید جهان شمول باشد نیست؟
پایین تر می نویسید" این جسم سمبلیک درواقع همان حلقه ی گمشده ی داروین است" !! من البته بی پروایی شمارا درآوردن نظراتی چنین بی پرواخوش آمد می گویم. ولی برخلاف نظر شما بحث اولوسیون داروینی درست با چه گونگی دگردیسی جسم طبیعی و ساختارمغری ما سروکاردارد و نه جسم سمبلیک و خیلی ساده می پرسد چه گونه این چند میلیون گونه ی جانوری و گیاهی روی زمین پیداشده اندو چه گونه در همین گیرو دار اولوسیون هومو به ساپی ینس بدل شده است. چه گونه در روند انتخاب طبیعی مغزما به این حجم کنونی رسید و مخ_ رویه چنین پرشکنج شده تا ما بتوانیم جهانی درونی برای خود بیافرینیم.
این ها تنها یکی دو نکته ی پرابهام درنوشته ی شمابود. اگر بخواهم به تک تک شان بپردازم کاربیسار به درازا می کشد. تنها نکته ای که برای من مایه ی تاسف است این است که چراما نمی توانیم کنکرت بیندیشیم و از آسمان و ریسمان بافی رها نمی شویم!
پرسش همچنان باقی ست: آیا حس شرم حسی طبیعی ست؟ پاینده باشید.
م. خردیار

-- بدون نام ، May 21, 2007

دوست گرامي خرديار باور کنيد هيچ قصدي در مرعوب کردن شما نيست. اما مگر ميشود از روانکاوي و فلسفه سخن گفت،بدون بيان مرجعي. جواب سوال شما هم در متن داده شده است و من باز هم توضيح دادم. بگذاريد باز هم ساده تر بگويم. شرم احساس طبيعي محض نيست،بلکه احساس انساني است. احساس جسم خودآگاه است. با خودآگاه شدن بشر زاييده ميشود و احساس همراه خودآگاهيست. در هر اسطوره آفرينشي نگاه کنيد، لحظه ايجاد اين شرم و حس گناه همراه آن را با خوردن سيب دانايي و يا انار و يا در اسطوره ايراني مشي و مشيانه، با اولين دروغ گفتن، مي بينيد. اين احساس شرم، اما همانطور که گفتم، ناشي از جسم خودآگاه است و مختص انسان است. از اينرو در روانکاوي ما با غرايز جنسي روبرو نيستيم بلکه با رانشهاي جنسي و قدرتي و نارسيستي و غيره روبروييم. زيرا رانش،غريزه انساني شده است. همانطور که در طبيعت اروتيک وجود ندارد و نه کازانوايي هست و يا پارسايي. زيرا اروتيک مالامال از حس انديشه بشري و دلهره و هراس و تمناي بشر فانيست. از اينرو نيز با گذار اديپ فرويد و يا گذار به مرحله سمبليک لکان، رانش جنسي با آغشته شدن به اين حجاب و شرم و فاصله نام پدر، به تمناي جنسي و عشقي تبديل ميشود. اينگونه حتي کلمه جسم طبيعي در روانکاوي،هميشه به معناي طبيعت انساني شده و از اين جهت متفاوت از حيوان است. اميدوارم لااقل اينو قبول داشته باشيد که انسان،حيوان خودآگاه است و يا جسم خندان بقول نيچه و فرقي ميان او و حيوان معمولي در عين پيوند دروني است. فکر نکنم از اين روشنتر بتوان به سوالتان جواب داد و اميدوارم بکار بردن اسامي فرويد و لکان را براي ارعاب خود نبينيد. بحث و ديالوگ علمي ارجاع به مراجع علمي را ايجاب مي کند و سپس نقد و يا سنجش آنها را.
آقاي مهدي گرامي، طبيعتا نظر شما نيز نظري و چشم اندازي ديگر است و خوب است که خواننده ديدگاههاي مختلف را ببيند و خود بسنجد و انتخاب کند و يا تلفيق کند. تنها در توضيحتان در باب اخلاق بايد بگويم که نظر مرا در اين زمينه کمي اشتباه درک کرديد. من بعد از توضيح موضوعات از جهات روانکاوي و فلسفه، به بيان کوتاه ديدگاه خويش نيز پرداختم. باور من به يک اخلاق چشم اندازي جسم است و يا بقول لکان، باور به اخلاق آرزومنديست. يعني اينکه آدمي بر اساس تمناها و خواستهاي جسم سمبليکش و براي دست يابي به اوج عشق و قدرت، در هر بازي خويش، داراي تبلوري از اين اخلاق جسم و يا اخلاق آرزومنديست که به او مي گويد،چه چيز جسم و جان او را به اوج لمس ديالوگ با هستي و عشق و قدرت مي رساند و چه چيز او را بيمار مي کند. در اين معنا ايمان نيز نوعي عشق و ديالوگ با خداست. خواه يکي خدا را الله بداند و ديگري يهوه و يا طبيعت و يا حتي ذات خويش و يا مثل عرفان در همه چيز نور خدايي ببيند. اکنون جهان مدرن پس از تجربه اخلاق قرارداري مدرن و چنداخلاقي پسامدرن، در حال جستجوي يک وحدت در کثرت اخلاقيست که تبلورش همين اخلاق جسم چشم اندازي و چندلايه است. هر کس نيز به گونه خويش نامي بدان مي دهد. امبرتو اکو بدان اخلاق طبيعي مي گويد. بودريار اخلاق اغواگري،نيچه اخلاق چشم اندازي چشم و لکان اخلاق آرزومندي. باور کنيد که اين اخلاق از جهاتي بسيار سخت گيرتر از هر اخلاق مذهبي و يا سنتي است. زيرا در آن اخلاق هميشه جايي براي تقيه و يا براي مثال در اخلاق سنتي جايي براي دورويي اخلاقي مي ماند. اما اخلاق جسم و آرزومندي براي مثال اجازه نمي دهد که نه تنها جسم خويش را به هر کسي عرضه کنيد،بلکه حتي در خلوت خويش هر کس را اجازه ورود دهيد. زيرا اگر بر خلاف اين درون و جان خويش عمل کنيد،بهايش را در درازمدت با بيماريهاي رواني و يا رواني/جسمي مي پردازيد يا چنين فردي شايد بهاي بي توجهي به تمناهايش را غده سرطاني بپردازد. اين اخلاق آرزومندي بسيار قويتر از اخلاق کانتي است. اما همزمان اين اخلاق فانيست و چشم اندازي و قادر به تحول در عين وفاداري به اصل خويش،يعني حفظ سلامتي تمنا و جسم و زندگي و از طرف ديگر قادر به ديالوگ و رواداريست. زيرا مي داند که خود نيز داراي هزار رنگ و چهره است و بقول حافظ مي گويد:حديث عشق بخوان به هر زبان که تو داني. موضوع اين است دوست گرامي.
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، May 21, 2007

جناب برادري عزيز ، بسيار خوشحال شدم كه در دور جديد مباحثات به جاي يك طرفه رفتن به كرسي قضاوت با يك ديالوگ تمام عيار طرفم و همين ابتدا از همه زحماتتان براي ايجاد اين فضا متشكرم ، اما پاسخ نامه من :

من در همان كامنت قبلي ام ذكر كردم كه شما معتقد به اخلاق هستيد ولي در چهارچوبي نوين تر از اخلاق مذهبي و سنتي ( شايد لحن سخن من شما را به اشتباه انداخته بوده ) ، اين عقيده نتها در شما بلكه در اغلب روانشناسان نوين و فلاسفه جديد ، عموميت دارد ، به حقيقت بعد از گذشت دوران 40 - 5- ساله اخير كه انسانها با روياي مدرنيته به تقابل با اخلاق سنتي و مذهبي پرداخته اند ، نتايج عسف باري از اين افراط گري مشاهده شد و در نتيجه در مدرنتيه جديد نوعي بازگشت به اخلاق ايجاد شده با اين هدف كه اخلاق در حقيقت همان نظم دهنده يا پيوند دهنده احساس و عشق و .... است ، اين طبيعي است كه در زمانه فعلي بازگشت به اخلاق رواج پيدا كرده و حتي در قالبهاي نويني كه شما متذكر شده ايد در حال يك پلاريزاسيون جديد برابي تعامل بين تمامي اجزاي فلسفي - رواني و فيزيولوژيك انساني است .

جناب برادري تا اينجا كه قرن حاضر قرن بازيافت و تكامل است و براي اين بازيافت بايد قوانين نوتري در جهت بهبود روابط انساني بنويسيم باهاتون موافقم ، اما نظر من از اينجا از شما ايجاد ميشود كه من قايل به اين هستم كه كلا سه نوع اخلاق ما در عصر حاضر داريم :

اخلاقي مذهبي 1 -
اخلاق سنتي 2 -
اخلاق پسا مردن 3 -

اخلاق پسا مدرن را كه شما توضيح داديد ، اخلاق سنتي هم كه زايده فرهنگ است و فرهنگ هر كشوري هم بر اساس عوامل تاريخي ، فيزيولوژيك ، ژئوپلتيك و اقليمي و ..... با ديگر كشورها فرق دارد و در نتيجه ما شاهد اخلاق هاي سنتي متفاوتي در جاي جاي جهان هستيم كه به نظر من اكثر اين اخلاق ها ي سنتي در تقابل با مدرنيته به مرور زمان تغير خواهند يافت و به دو حالت تبديل خواهند شد يا اخلاقي را كه شما مثالش را ميزنيد يا اخلاق مذهبي !

و اما اخلاق مذهبي و نقته تفرق نظرات من و شما ، من معتقدم كه اخلاق در حقيقت ، حد و مرزي است كه ما در زندگيمان براي احترام به يكديگر ، احقاق حقوق خود و ديگران و همچنين لذت بردن از عشق مان ، احساسمان و ..... و همچنين برقراري تناسب در روابط فردي ، اجتماعي مان ، حدود آن را رعايت ميكنيم ، اما من معتقدم كه اخلاق دوجزء براي ساخته شدن دارد ، در ابتدا اولين جزء اخلاق كه همان پايه ها و اصول اخلاقي است يا به كلامي ديگر فنداسيون اخلاق است را بايد كسي معين كند كه بر تمامي ابعاد وجودي زندگي انسان اعم از رواني ، جنسي ، اجتماعي ، روحي ، فيزيولوژيك و ...... اجحاف كامل داشته باشد ، چرا يك فرد چون ما به تجربه ديده ايم كه نظريات تركيبي همهيشه ناقص اند و با گذشت زمان رد ميشوند و چرا كسي كه بر تمامي ابعاد اجحاف داشته باشد ؟ خيلي ساده است چون دانش همه ماها نحايتا محدود به يك بعد است و بر اساس نقص دانشي كه داريم نهايتا همان يك بعدمان هم با نقص همراه است و مشخصا من و شما و ديگران ، در نهايت امر ميتوانيم يك نظريه آزمايش نشده را اراييه كنيم و با گذشت زمان در طول تاريخ ثمرات آن را يا خود ببينيم يا به بعديها هديه دهيم ! اما اگر فردي وجود داشته باشد كه از گذشته و حال و آينده باخبر است و بر همه علوم ، احجاف كامل داشته باشد اين پايه و اساس را كه به مانند سخت افزار سيستم اخلاقي است معين كند ، درصد خطا بسيار پايين ميآيد ، به نظر من اين فرد همان خداست ، الله ، يهو و .... هرچيزي ديگري كه معناي خدا بدهد .

من معتقدم كه نرم افزار سيستم اخلاقي يا همان اجزاي فرعي تايين كننده اخلاق ، عقل انسان است ، عقل و خرد به عنوان بزرگترين سيستم عامل زنده در جهان ، بايد با مطالعه و تحقيقات جديد ، به عنوان نرم افزار سيستم اخلاقي عمل كند و آن را به فرخور زمان بروز رساني كند ، اما من معتقدم كه در گذشته اين عقل در يك چهارچوب تلفيقي فرهنگ ( سنت ) و مذهب عمل ميكرده اما امروز بايد با تلفيق علم روز و مدرن در كنار اصول اخلاقي مذهبي عمل كند و اين سيستم را براي بهبود روابط بشري آپديت كند و ...... ( لازم است كه خاطر نشان كنم كه بر طبق اخلاق مذهبي ، اين عكسها مادامي كه لذت آور نباشند ، هيچ منعي در نگاه كردن ندارند و فقط زماني منع اخلاقي پيدا ميكنند كه لذت جويي در نگاه به آنها پديدار شود كه خود همين كه چرا لدت جويي در اينجا منع اخلاقي شده ، بحثي بسيار دراز و نيازمند يك گفتمان جداگونه ديگر است ! ) .

بگذريم بحث بسيار بنيادين است و سخن بسيار ، در هر حال از مصاحبت با شما لذت بردم و اميدوارم كه اين گونه مباحثات ادامه يابد تا بتوان به يك نقطه اشتراك و دستاوردي نوين برسيم .

در آخر از شما دعوت ميكنم كه مقاله اخير من را در مورد پوشش و اسلام را از لينك زير مطالعه بفرمايد و نظرتان را برايم ارسال كنيد
http://weblog.new-views.com/?p=48
و همچنين ديگر مقالات سكسولوژيك من ، كه در همان وبلاگ مذكور موجود اند ، بديهي است كه ارتباط كلامي بين ما كه در داخل هستيم و شما كه در آنجا درس ميخوانيد ميتواند به بهبود وضعيت مطالعاتي و تحقيقاتي كشورمان كمك كند .

موفق باشيد

-- مهدي ، May 21, 2007

پورنو ظاهراً‌ یعنی تحریک کننده نه هرزه نگار مگر این که شما ترجمه را تفسیر کنید

-- میهن ، May 21, 2007

گرامی داریوش برادری، باید بگویم خوشحالم ازاین گفت و گو و با سپاس از رادیو زمانه که امکانش را فراهم آورده است. ولی دوست عزیز، به قول شفیعی کدکنی، به کجا چنین شتابان؟ کمی درنگ! من ننوشته بودم شما من را مرعوب کرده اید، نوشته بودم شما "پرسش" را سرکوب و مرعوب کرده اید. به هرحال شما جمله ی " حس بنیادین" شرم در نوشته ی نخستین تان را تغیر داده اید به " شرم احساس طبیعی محض نیست" ( جمله ای زیرکانه با کاربرد واژه ی "محض" برای گریزاز دادن پاسخ قطعی. به هرحال ممنون که این را به زبان ساده گفته اید تا من شیرفهم بشوم!) من هم دراساس می خواستم شما را به همین جا برسانم که اقرار کنید که برخلاف نوشته ی نخستین تان حس شرم حس بنیادین یا طبیعی بشر نیست. بتابراین این حس باید دریک مرحله از تاریخ بشر پیدا شده باشد. اما کِِی؟ از کی بشر به جسم خود آگاه شد؟ پاسخ های دانشوران روان شناسی و روانکاوی من را قانع نمی کنند. به گمانم برای یافتن پاسخ باید به سراغ تاریخ رفت و به گمان من حس شرم رابطه ای تنگاتنگ دارد با کشاورز شدن بشر(یعنی از نوسنگی بدین سو) و پیدایش مالکیت. چنان که مالکیت زمین به مالکیت تن می انجامد و غریزه ی جنسی در رهگذری سخت پرپیچ و تاب گرفتار می آید. روابط مالکیت هم هرچه پیچیده تر می شوند و این دو دست دردست هم، به اضافه ی حیرت انسان از هستی، و هستی خود، کار را به اخلاق و دین می کشانند و پوشیده گی، یعنی در تملک بودن، شکل تقدس به خود می گیرد تا هستن خود را در ذهن مردم حک و استوار کند. و درپی اش حس شرم زاده می شود تا مرز مقدس مالکیت مخدوش نشود.از این جاست که تن به خود آگاه می شود، یعنی می فهمد مالک دارد، حال این مالک یا خود است یا دیگری. و از این جاست که رابطه ی بس پیچیده ی تن ها آغاز می شود. ولی اکنون که دینامیت روشنگری اروپا جهان کهن را ترکانده، حس شرم به لرزه افتاده است و نزد بسیاری از مردم، از جمله برهنگی باوران که درجاهایی خاص و محصور تابستان ها لخت درکنار هم شنا می کنند و بازی می کنند و زندگی می کنند، این حس ناپدید می شود، گرچه "مالکیت" همچنان پابرجاست. من ضمن گرامی داشت گمانه( هیپوتز)های روان شناسان و روانکاوانی که شما از ایشان نام می برید و ناگزیر به ارجاع به آن ها هستید، این گمانه ها را برای تبیین موضوع مورد بحث نارسا می دانم. البته شما با چنان یقینی از این گمانه ها یاد می کنید که باپوزش بسیار، من را به یاد دین پیشه گان می اندازید. این که گفتمان روان شناسی و روان کاوی گفتمانی "علمی" ست یا "دانشی" نیزجای سخن بسیاردارد. از این ها گذشته، آیا این که حلقه ی گمشده ی داروین همان جسم خودآگاه است از نظرات آن استادان است یا از یافته های نظری خودتان؟ با سپاس
م. خردیار

-- بدون نام ، May 21, 2007

به گمانم این که شرم جزئی از حس های جسم طبیعی هست یا نیست، - گرچه خود کاربست ترکیبِ جسم طبیعی یک پارادوکس است- چگالی واکاوی آقای برادری، از نظر من، نیست. فروکاستن حواس انسانی به پنج حس از نظر من نیاز به بازنگری دارد؛ همان طور که تصور ما از منظومه شمسی. دوپارگی انسان، که گویا مورد توافق است، حاکی از ضرورت همین تجدیدنظر است. نه طبیعی بودن حواس پنج گانه به خودی خود بیانگر طبیعت و آن هم طبیعت بکر و دست نخورده است؛ که معمولا به ذهن ما متبادر می شود، وقتی از طبیعتِ انسان حرف می زنیم. به نظرمن، ما هنگامی نیز که از طبیعت حرف می زنیم، از تصویر ما از طبیعت حرف می زنیم. به همین جهت است که برشماری حس های طبیعی به خودی خود بیشتر به یک اینهمانگوئی می ماند. البته این اینهمانگوئی ضروری بوده است، اما مطلق نیست. به عبارتی، بر اساس جسم محض حجت نمی توان ساخت، چون جسم محض چونان طبیعت درنهایت برداشتِ فرهنگی،یا به قول دوستان؛ سبملیک ما است نه طبیعت. شرم شاید پلی است که این دو را به هم می رساند. حلقه واسط است. به همین جهت است که آن چه آقای برادری می گوید قابل دفاع است، و شرم برای مثال به همین دلیل با خجالت فرق می کند. شاید بتوان گفت که شرم در پیوند مستقیم با پدیده گفتگوی درون است و خجالت با گناه. روند سحرزدائی با تبدیل به شرم زدائی درواقع طبیعت زدائی از جسم است. آسیب شناسی مدرنیت، تلاشی که آقای برادری از جمله در همین نوشتار در پیش گرفته است، در حقیقت تلاش برای پرتوافکندن بر همین حلقه گمشده است. شرم از این جهت، در پارادایم تمدنی، یکی از عناصری است که نیاز به تامل بیشتری دارد. البته نوربرت الیاس- جامعه شناس فقید آلمانی- در فرآیند تمدن خود نکاتی در این زمینه ابراز می کند. به سخنی، شرم حس طبیعی است در جامه خرد بزرگ تن -به قول نیچه- و اگر در قالب تآویل سخن گفت: شرم یعنی تنِ خودآگاه و این خودآگاهی با خودآگاهی به مثابه امر ذهنی یا ذهنیتی متفاوت است. من فکر نمی کنم که شرم هستم یا نیستم، اما فکر می کنم که شرمگین ام یا نه. شرم در تن روی می دهد. به بیانی شرم خودواگشتی است یعنی بیانگر تن چون نظام مداربسته. این که اما من چرا گرسنگی را به طور مستمر احساس می کنم و شرم را نه؛ دلیل آن نیست که پس شرم طبیعی نیست، بلکه شاید دلیل آن است که در سازوکار فرآیند سحرزدائی خیره شویم و پیامدهای فرآیند سحرزدائی را ازحیث روند اهلی شدن انسان به تأمل بنشانیم.
البته من فکر نمی کنم که این جا قرار بوده است که نویسنده نگاه جهانشمول یا نظریه جهانشمول ارائه دهد. جهانشمولی علم در حوزه روان شناسی یا جامعه شناسی یا اساساً حوزه انسانی سراب است. ما آن را می بینیم اما به آن نمی رسیم.
ترکیبی بودن نوشتار آقای برادری، از دید من، ناشی از تفکر شبکه ای ایشان است. اسامی در این تفکر حجت نیستند، چراغ راهنما هستند زیرا ترکیب نهائی ماحصل هیچ یک از این اسامی و نظریات نهفته در پشت آن ها نیست.

-- بردیا ، May 21, 2007

سلام آقای برادری عزیز

از این که این همه نقد فلسفی و استتیک فرموده بودید تا ثابت بفرمایید که چه احساسات و چه نوع شرم و حیا خوب است و چه کارهایی برای انسان ایرانی حکم آرسنیک و مرگ موش را دارد مشعوف شدیم.

این گونه نوشته ها به مثابه نوشته های روزنامه ی وزین شرق، تنها برانگیزاننده ی قلنبه گویی و حس انا و لا غیری کسانی است که با وجود سرگشتگی در دنیای خویشتن، نه تنها نمی توانند راهی برای زیستن خود بجویند، بل که دیگران را نیز به تمام معنا، با واژگان پرت و درهم پیچیده ی فلسفی خود گمراه می کنند و همان ایمان نیمه جانی را که از گذشته به همراه خود آورده اند از مردم می گیرند تا به خیال خودشان در این گذار شرمناک از سنت به مدرنیسم خیال همه را راحت کرده باشند.
اگر خدا بگوید فلان احساس یا رابطه زیان بار است ما قبول نمی کنیم، حتی اگر درستی یا نادرستی اش را نیز نسنجیده باشیم، اما اگر بودریار بگوید بد است، فی الفور قبول می کنیم!
به ماها می گویند انسان مدرن قاشقی! یعنی همان چیزی که باید ازمان بسازند، و صد افسوس که ساخته اند.
تهمت بی سوادی و عقب افتادگی را به جان پذیرا شده ام دوستان عزیز!

-- jتوماج رحمتی ، May 22, 2007

مرسي از دوستان بخاطر نظرات زيبا و چشم اندازهاي مختلفشان به موضوع مورد بحث. من به اين خاطر از ديالوگ خوشم مي آيد، زيرا حالتي چرخشي ديالوگ، ايجاد چشم اندازهاي مختلف و بازي قدرت و چالش انديشه هاي ديالوگ، در نهايت هر دو طرف را تغيير مي دهد و هم نشان مي دهد که هر موضوع داراي چشم اندازهاي مختلف است. به اين خاطر نظرات مهدي و خرديار گرامي،برديا و سوال انتقادي ميهن گرامي، هر کدام نکات دقيق و درستي را در بر دارد و ديالوگ را کامل مي کند و هم ايجادگر بحث و جدل خندان و دوستانه است. مهدي جان از خواندن نظرات دقيق و زيبايت لذت بردم.همين طور نيز به مقاله ات کوتاه نظري انداختم و بعدا دقيقتر مي خوانم. ببين براي من موضوع همين است که هر کس بر اساس احساس و انديشه خويش،شروع به نقد خويش و ديگر،برهنگي و مدرنيت کند و اينگونه ما شاهد ايجاد نقد مدرن و پسامدرن و سنت توسط ايرانيها و ايجاد چشم اندازهاي مختلف باشيم،مانند بحث ميان همه ما. از اينرو من نظري ديگر درباره برهنگي دارم،ولي همان قدر نظر شما و خرديار و ديگران را نيز مدرن و چشم اندازي ديگر مي دانم. زيرا شما دقيقا مي توانيد بر اساس احساس و انديشه تان مخالف برهنگي در هر شکل آن باشيد و يا حجاب را تاييد کنيد، اما همزمان قبول مي کنيد که حجاب نبايد اجباري باشد و قبول مي کنيد که ديگري مي تواند چون من طرفدار هنر اروتيسم باشد و بايستي در جامعه و ديسکورس جامعه براي همه اين نظرات،امکان بيان و جدل باشد. دست يابي به اين وحدت در کثرت،دست يابي به اين رواداري در عين چند چشم اندازي، راه دست يابي جامعه ما به عبورش از بحران سنت/مدرنيت و دستيابي به مدرنيت ايراني از نگاه منست. آنگاه در چنين جامعه اي هم مي توان در مورد حجاب بحث کرد و هم به عهده زنان گذاشت که بنا به احساس و نظرشان، حجاب را کامل رعايت کنند و يا باصطلاح بدون حجاب باشند. زيرا بهرحال هردو داراي حجاب سمبليک هستند. حتي ميتوانند اين زنان و يا نظرپردازان،نگاه خويش را تفسير درستتر از اسلام و سنت بدانند و به بيان نظرشان بپردازند. زيرا اسلام و سنت نيز تک روايتي نبوده و نيست. موضوع دقيقا ايجاد زمينه روحي و قانوني براي اين ديالوگ و چندچشم اندازي و چالش خندان است که ما را از بحران نجات مي دهد و ايجادگر مدرنيت ايراني ميشود. درباره مقاله ات بعدا نظرم را برايتان مي نويسم.
خرديار عزيز نظر شما که تا حدودي مرا به ياد نظرات انگلس و منشاء خانواده و دولت او مي اندازد،چشم اندازي ديگر به منشاء شرم است. بي ترديد ميان شرم و احساس مالکيت نيز پيونديست. اما خوب لااقل در اين زمينه نظراتمان به يکديگر نزديک شده است که شرم يک احساس طبيعي محض نيست و همانطور که برديا با قدرت و بزيبايي شرح داده است،اصولا ما با جسم طبيعي هيچگاه روبرو نبوده و نيستيم. هميشه جسم،طبيعت و واقعيت انساني بوده و خواهد بود. نظر من در باب حلقه گمشده نيز، نگاه من و گرفته شده از نٍظرات مختلف است.موضوع لحظه خودآگاه شدن انسان است. لحظه اي که هيچکس کامل نتوانسته است، چگونگي اين لحظه را شرح دهد. از اينرو در روانکاوي و فلسفه،براي شرح حالات اين لحظه به سراغ نقد اسطورههاي آفرينش مي روند و کسي سراغ داروين بطور معمول نمي رود. طبيعي است که همه اينها نظراتي است و قابل چالش و يا بقول شما انگارههايي است. از نثر زيبايتان لذت بردم.
ميهن گرامي شايد بقول شما بهتر باشد پورنوگرافي و هرزه نگاري را يگانه ندانست. من ديده ام که به سان مشابه و برابرنهاده هم استفاده مي شود و اينگونه استفاده کرده ام.

مرسي برديا جان از نظرات دقيقت و نگاه جالبت.
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، May 22, 2007

خرديار گرامي گمانه مي گويد و نه انگاره. اين اشتباه را تصحيح مي کنم

-- داريوش برادري ، May 22, 2007

آقای برادری من یک سوال ساده دارم چون مغزم به این چیزهایی شما می گویید نمی کشد. توی برخی جوامع بدوی که بعضی از آنها هنوز هم وجود دارد وقتی هیچ پوششی نیست و همه چون عکسهای آقای اسپنسر لخت می روند و می آیند و کسی هم اغوا نمی شود را چه می گویید؟ فکر نمی کنید بیشتر این مناسبات و برهنگی به دلیل اخلاق حاکم بر جوامع ایجاد می شود. می خواهم بگویم این تحریک پذیری نسبی است. شما پلی بوی را توی این جوامع ببرید خنده دار می شود چون زندگی عادی اینها در برهنگی می گذرد بنابر این نسبی بودن اخلاقیات را در بحث خود فراموش نکنید. بخشی از حرف شما درست است که آدمهایش را به صورت شکلی میان اشکال(از شاملو) می چیند اما بخشی از هدف او هم بر می گردد به تابو شکنی. من همیشه گفته ام اگر مذهب و اخلاقیات دست و پا گیر نبود و برهنگی را تابو نمی کرد الان ما هم این همه توی سرو کله خودمان نمی زدیم که این تصویر اغوا گر است یا پورنو یا اروتیک. اصلا برهنگی در همه اشکالش برایمان علی السویه بود.

-- بهرام ، May 22, 2007

بهرام گرامي من هم موافقم که اخلاق نسبي است، اما در عين نسبي بودن مي توان بر اساس جسم خويش و احساسات و انديشه خويش به نقد هر اخلاقي پرداخت و نقاط مثبت و منفي آنرا بيان کرد. به همين دليل بيش از ما،خود انسانهاي مدرن به نقد برهنگي پرداخته اند و دقيقتر نيز بدون اين نگاه اخلاقي موافق يا مخالف، چشم اندازهاي مختلف آنرا نشان داده اند. موضوع اين است که شما نيز بر اساس جسمتان و احساستان، به نقد اين اثر هنري بپردازيد و نه آنکه موافق يا مخالف تک جانبه اخلاقي برهنگي باشيد. زيرا آنگاه از اين نگاه جسم گرايانه طبيعتا چشم اندازهاي متفاوتي مي توان ايجاد کرد و نيز چالش ميان اين چشم اندازها. در جوامع اوليه که شما نام مي بريد، مفهوم برهنگي با مفهوم برهنگي با جهان مدرن يا سنتي فرق مي کند و در روند عمومي رشد اين جوامع ما شاهد دستيابي اين جوامع به مفاهيم سنتي و مدرن برهنگي و حجاب هستيم. در خود اين جوامع نيز توتمهايي و تابوهايي وجود دارد که پيش زمينه اين گذار بعدي به بحث حجاب و برهنگي مي شوند. بنابراين اولا ما هيچگاه ديگر نمي توانيم به اين حالت اوليه برگرديم، زيرا دنياي درون و برونمان تغيير کرده است و نمي توانيم همه تقصير را نيز به گردن اخلاقيات بينداريم،زيرا اين جوامع اوليه نيز داراي اخلاق خاص خويشند. من هم موافقم که نبايد در کشور ما براي مثال اينگونه بشدت هرگونه نشان دادن موي سر يا اروتيسم و غيره سرکوب شود و ما بايستي بر بستر تفاوت فرهنگيمان به يک نوع قبول آزادي مدرن و رواداري مدرن در اين مسائل و آشتي دوباره با جسم و شورهاي خويش دست يابيم، وگرنه بحران سنت/مدرنيتمان تشديد مي يابد. زيرا احساسات قابل کشتن نيستند و سرکوب آنها تنها باعث طغيان دوباره آنها و طغيان پنهان و منفي آن مي کند،که در کشورمان شاهد آن هستيم. اينگونه در کشور ما بخاطر سرکوب جسم، از در و ديوار شهوت مي بارد و در عين حال هر بيان اين شهوت سرکوب ميشود و از اينرو ايراني نمي تواند اين شهوت را به تمناي جنسي/اروتيکي و عشقي مدرن کاملا تغيير و زيبا سازد. موضوع اما اين است که بر طبق نگاه و احساس خويش،همزمان به نقد مدرنيت و مفهوم برهنگي در مدرنيت يا جوامع اوليه نيز بپردازيد. زيرا برخلاف نظر شما، اسپنسر تانيک تابوشکني نمي کند. زيرا برهنگي ديگر در جهان مدرن تابو نيست. در واقع ديگر ما تابويي نداريم که بخواهد شکسته شود. يکي از مشکلات مهم جهان مدرن نيز همين است که بقول ميلان کوندرا زندگي را در آن به يک سادگي غيرقابل تحمل تبديل مي کند، از طرف ديگر در جوامع ما زندگي به يک سنگيني غيرقابل تحمل تبديل ميشود. موضوع دست يابي به اين پارادکس زيباي ديدن خويش و ديگري به سان يک پيچيدگي ساده،به سان يک موجود چندلايه است. آنگاه شما مي توانيد از عکسهاي تانيک خوشتان آيد و همزمان نقدش کنيد،يا از آن خوشتان نيايد و نقدش کنيد و هر دو اما طرفدار رواداري و حق تانيک به گرفتن اين عکسها باشيد. بدون اين نگاه، آنگاه ما يا موافق اخلاقي و يا مخالف اخلاقي ميشويم. يعني انسان تک ساحتي مي گرديم و بحث هنري به بحث اخلاقي تبديل ميشود. در حاليکه هر موضوعي چندلايه دارد. موضوع من ايجاد اين حالت چندلايه در نگاه خويش و عبور از حالت شيفتگانه/متنفرانه نارسيستي است.

آقاي رحمتي گرامي، همانطور که در مورد نظرات جالب و دقيق مهدي گرامي گفتم، شما نيز مي توانيد بر اساس ايمانتان به خدا، به نقد اين عکسها بپردازيد و آن را حتي رد کنيد. موضوع فقط اين است که از طرف ديگر قبول کنيد، ديگري نيز مي تواند مخالف شما و از نظري ديگر طرفدار اين عکسها باشد و مي تواند بر بستر رواداري ميان اين چشم اندازهاي مختلف چالش صورت گيرد. موضوع دوم اين است که لااقل قبول کنيد که حتي نوع رابطه با خدا نيز و نوع قبول اين اخلاق الهي نيز، از مومن تا مومن فرق مي کند و هر کس و يا گروهي روايتي از اين اخلاق الهي دارد و هر کس حديث عشق بزبان خويش مي خواند. وقتي شما نيز با اين دو اصل پايه ايي مدرنيت، به نفي و رد اين عکسها بپردازيد، نظر شما همانقدر مدرن است که نظر من يا ديگريست، زيرا در عين نفي هنري اين عکسها،خواهان رواداري و چالش و نگاه چندلايه هستيد. بحث من ضرورت دستيابي به اين رواداري در عين چندنگاهيست و نه ضربه زدن به ايمان شما دوست گرامي. بدون اين رواداري و چندنگاهي،بدون اين وحدت در کثرت و زيربناي قانوني آن، ما و جامعه مان محکوم به شيزوفرني و چندپارگي فرهنگي و تشديد بحرانش هستيم و اينگونه مثل الان مرتب دچار افراط و تفريط مي شود و گاه اخلاق و گاه ضداخلاق ميشود، گاه اين سيستم کمي آزادي مي دهد و فردا دوباره سخت گيري مي کند و حساب آنهايي را مي رسد که کمي تن يا موي سر نشان مي دهند. يعني از يک افراط به افراط ديگر دست مي زند،بدون آنکه بتواند بشکل قانوني و بکمک متخصصان به دست يابي جامعه اش به يک روشنگري جنسي و يک چندنگاهي مدرن و در عين حال ايراني و متفاوت کمک رساند. موضوع اين است دوست گرامي.
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، May 23, 2007

سلام به آقای برادری.. و غیره و ذلک

تاریخ نشان داده - این حرف بدی نیست و از حضرات پست مدرن خواهش می کنم بد و بیراه به حقیر نگویند - داشتم می گفتم.. تاریخ نشان داده است که نسخه پیچی فرهنگی، هنری، ادبی، موسیقایی دردی را از کسی و ملتی دوا نکرده است.
اگر امثال ما، به جای قلنبه گویی و به رخ کشیدن معلومات گرانبارمان مثل بچه ی آدم بنشینیم و به هویت خودمان فکر کنیم، به داشته های مان و به نداشته های مان فکر کنیم. به مرزها و خطرهای مان فکر کنیم، به لذت های کوچک کثیفی که عمرمان را با آن ها گذارنده ایم فکرکنیم و به مهربانی های مان و سرنوشت مشترک مان فکر کنیم بدون فلسفه بافی و آنالیتیک پسیوکولوجیکال سایکودرمی! خاصی دردمان را می فهمیم!
اگر مثل بچه ی آدمیزاد نقش های تخت جمشید را با مجسمه های یونانی هم دوره شان مقایسه کنیم می بینیم بابا جان! برادر جان! ..ون برهنگی از همان اولش هم ربط و ضبطی به ما نداشته است. خوب یا بد مال همان پدربیامرزها بوده و هیچ دخلی هم به دنیای مدرن ندارد. نمی دانم چرا آقای برادری مدام اصرار دارند بگویند این چیزها مدرن است یا نشانه ی مدرنیسم است و قس علیهذا...
باز هم تاریخ... طاقت بیاورید...
دوره ی اشکانی لباس های پارثیان - همان پارتیان - آن قدر بلند و زبرک زبرکی بود که شاهزاده های اشکانی مقیم رم وقتی به ایران می آمدند یک چندتاییشان بعد از یک مدت مردند!!!!!
حالا این گونی های به اسم لباس را مقایسه کنید با آن یک وجب تنکه ای که رمی ها تن می کردند و بر می کردند و زبانم لال جاهای بدبدشان با یک نسیم به اهتزاز درمی آمد.
------
اصلا بی خیال این ها می رویم سر روشنگری جنسی....
روشنگری جنسی آیا همان تنظیم خانواده ی یک واحدی است که به ملت درس می دهند؟ آیا سایت معظم سه کاف است؟ آیا مقالات سکسولوژی است؟ این چه زهرماری است؟

آقا بزرگ مرحوم بنده بدون علم به وضعیت سوق الجیشی نقطه ی جی در زنان، روش های تحریک زبانی و بیانی و عرفانی، اطلاع از مالتیپل ارگاسم و پلاتوفاز در سکس و این چیزهایی که جوانان ما به جای "علم" برای شان غش می کنند 14 تا نانخور تولید کرده بودند که هزار ماشاءالله همه شان هم مهندس اند.
اگر شما با این روش سکسولوژی تان غیر از این بچه های مفوی لاغر مردنی زردنبو چیز بهتری تولید کردید قاطبه ی ملت ایران استقبال خواهند کرد اگرنه باید تمام این مباحث خم اندر خم کلاس بالای تان را قاب کنید بزنید به دیوار!

-- jتوماج رحمتی ، May 27, 2007

خوشحالم پس ازسالهابازهم شعار"اگربرهنگی
تمدن است حیوانات متمدن ترین هستند"به گوش میرسد

-- m.64 ، Jun 4, 2007

جناب برادری، سری به کلوب من بزنید. باشد که شعله ها به خرمن رخوت زنیم.
http://www.cloob.com/clubname/sociobiology

-- شکوفه ، Jun 23, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)