خانه > خارج از سیاست > ایرانیان خارج از کشور > برای آن که رفت، برای آن که ماند | |||
برای آن که رفت، برای آن که ماندسید ابراهیم نبویاین مقاله را شش سال قبل، زمانی که فقط یکی دو ماهی را در فرنگ گذرانده و البته صدها ایرانی را در این مدت دیده بودم، در تهران نوشتم و در نبوی آنلاین منتشر کردم. سالها بود که منتظر بودم تا به عنوان کسی که این سوی آب نشسته است، آن را بازنویسی کنم. دو روز قبل همین مطلب و همین موضوع را برای گفتوگو در برنامهی «از این ستون به آن ستون» در رادیو زمانه انتخاب کردم. به نظرم میآید این موضوعی بسیار مهم برای فهم متقابل ایرانیان این سو و آن سوی آب است. واقعیت این است که هنوز نمیدانم که در این نوشته باید راوی، آن سوی آب باشد یا این سوی آب. بگذارید فرض کنم که آن سوی آب نشستهام. منتظر نوشتهها و نظرات شما هستم. مقدمه: به گمان من ایرانیان در دورانهای مختلف تاریخی به سر میبرند. این امر ناشی از تغییرات گسترده و فراوان فرهنگ ایران در صدسال اخیر و بهخصوص سی سال اخیر است. بهخصوص در میان مهاجرین ایرانی و ایرانیانی که در وطن زندگی میکنند، فاصلهای عمیق وجود دارد. فاصله در نحوهی گفتوگو و زبان، و فاصله در نوع اندیشیدن و معیارهای قضاوت کردن. میشود گفت که این فاصله معمولا به دشواری طی میشود. تا آنجا که در خیلی موارد، طرفین تلاش میکنند گفتوگو را با همدیگر آغاز نکنند. گویی زبان همدیگر را نمیدانند و انگار که این فارسی، که من با آن سخن میگویم، با آن فارسی که تو با آن میگویی و میشنوی، دو زبان است. من گمان میکنم ما ایرانیان در گفتوگو میان این سو و آن سوی آب باید گفتههایمان را به فارسی همدیگر ترجمه کنیم. از نظر من ایرانیان این سو و آن سوی آب در موارد زیر اختلاف دارند: ۱) مفهوم زمان: مفهوم زمان برای ما ایرانیان که اینجا زندگی میکنیم بهکلی با آنان که در بیرون مرزها زندگی میکنند متفاوت است. برای ما دو سال انتظار برای بهتر شدن وضعیت به معنی بخشی از ۲۵ سالیست که در حکومت جمهوری اسلامی زندگی میکنیم. به راحتی میگوییم قرار است اوضاع بهتر شود. اما برای آنها که بیرون از ایران هستند دو سال دیگر به معنای زمانی طولانی و سخت و دشوار است. گاهی اوقات دو سال برای آنان بخشی از باقی ماندهی زندگیشان است. شاید تعارض فراوانی حوادث و کندی تغییرات، پارادوکسی قابل هضم برای ما در درون مرز و ناسازهای ناممکن برای آنان در بیرون مرز است. ۲) مفهوم تحمل: ما روزهای طولانی و دشواری از رنج را در ایران گذراندهایم که همین ما را بردبار و شکیبا کرده است. در هنگام محاسبه دربارهی از دست دادن و به دست آوردن، سخت مراقبیم که آنچه را با فلاکت به دست آوردهایم، آسان از دست ندهیم و به دست آوردن «چیزی» تازه برای ما آنقدر غیرقابل باور است که ترجیح میدهیم با اطمینان و حسابگری چیزی از دست بدهیم تا حتما در مقابلش چیزی به دستآوریم. در حالیکه ایرانیانی که سالها پیش از این کشور رفتهاند، ممکن است آخرین تصویرشان از ایران تصویری پر از رنج و خشونت و مرگ و دشواری باشد. اما ۲۰ سال است که هر روز رنج نمیکشند. برای آنان عقلانیت دنیای فرنگ ملاک قضاوت است. آنان نسبت به مسایل داخلی ایران کم تحمل و ناشکیبا هستند. این کمتحملی ممکن است اصلاً در زندگی روزمرهی آنان در فرنگ بروز نکند، بلکه تنها در زمانی بروز میکند که دربارهی ایران فکر میکنند. آنان مطمئن هستند که یک لحظه هم تاب زیستن در شرایط ایران را ندارند، اما ما میدانیم که شرایط بدتراز این را هم میتوانیم تحمل کنیم. ما یاد گرفتهایم که اهانت را نشنویم و توهین را باور نکنیم. این نه یک انتخاب منطقی بلکه یک شیوه برای بقا در این شرایط است. ۳) مفهوم تغییر: ملاک تغییر برای ما بیرون از وضعیت نیست. در دوران اصلاحات ما احساس میکردیم آزادی در ایران بیشتر شده، احساس خشونت نمیکردیم. اکنون نیز احساس میکنیم حوزهی دریافت اطلاعاتمان گسترده شده است. اینها احکامیست که ما در مقایسهی امروز و دیروز صادر میکنیم. بیان این احکام اگرچه ممکن است ما را در زمرهی تبلیغاتچیهای حکومت قرار دهد، اما تحمل این اتهام نیز برای ما چندان سخت نیست. شاید به همین دلیل است که اگرچه تغییراتی را که صورت گرفته است به میزان آرزوهایمان نمیبینیم، اما بوی خوش آن را تشخیص میدهیم. اما ایرانیان آن سوی آب ملاکهایی بیرون از وضع موجود ایران را دارند. این ملاکها با وضع مطلوب (در تعریف آنان و یا حتی در تعریف خود ما) تعریف میشود. به همین دلیل هیچگاه تاب آنچه تغییر نکرده است را ندارند. ما به فکر آنچه تغییر کرده است هستیم و آنان به آنچه تغییر نکردهاست فکر میکنند. ما از اینکه به جای دستگیر شدن توسط گروهی گمنام و ضرب و شتم در جایی نامعلوم، قانوناً و رسماً بازداشت میشویم خوشحالیم و آنان از اینکه بازداشت دگراندیش غیرانسانیست ناراحتند. این احساس ما یک احساس درونیست. اگرچه همیشه از آنچه میکنیم چندان هم رضایت نداریم، اما میدانیم که اصلاحات جز به آرامی میسر نیست. پس از دوران خاتمی، این احساس بشدت آسیب دید. از سویی بازگشت به گذشته در برخی روندها باعث توسعهی نومیدی در گروههایی از مردم شد و احساس تغییر و بهبودی اوضاع تا حدی آسیب دید. اما مشاهدهی ناتوانیهای دولت در برخی زمینههای اجتماعی که علیرغم یکدست شدن دولت، باز هم بازگشت به گذشته در آن به سختی صورت میگرفت و میگیرد، همچنان میل مردم را به تغییرات نرم و ممکن جهت داده است. ۴) مفهوم دشمنی: آنان که آن سوی آب زندگی میکنند بهآسانی میتوانند از کلماتی مانند دشمن استفاده کنند. چنانکه دولت و گروههایی از اقتدارگرایان هم بهراحتی این کار را میکنند، اما برای کسانی که در داخل ایران زندگی میکنند، استفاده از کلماتی مانند دشمن ساده نیست. برای من که در ایران زندگی میکنم، دشمن همسایهی خانه به خانهی ماست. فرزندان ما با فرزندان او رفتاری دوستانه دارند، ما به هم سلام میکنیم و با هم دست میدهیم. او با نفرت به ما نگاه نمیکند و ما هم با نفرت به او نگاه نمیکنیم. ما میدانیم که بخشی از حقیقت نیز نزد اوست. ما گاهی به شوخی اورا سرزنش میکنیم و گاهی او نیز با ما چنین میکند. شاید اگر روزی بداند که بلایی بر سر ما آمده، اشکی نیز بریزد. اما هر دو میدانیم که با هم اختلاف نظر داریم. گاه نیز باهم بهتندی حرف میزنیم. اگر ایرانیانی که آن سوی آب زندگی میکنند، فاصلهی خبری و اطلاعاتیشان را با ایران کمتر کنند، این احساس را درک خواهند کرد. اما انتقال این حس توسط کلمات خیلی هم ساده نیست. این احساس جزوی از این خاک است. بهسختی به کلمه درمیآید. ایرانیان آنسوی آب بهراحتی میتوانند از واژههای «مزدور»، «پلید»، «سرکوبگر» و «دشمن خلق» استفاده کنند. اما ما این توانایی را نداریم . ما دوست نداریم همسایهمان مزدور باشد، حتی اگر در اوج عصبانیت این را بگوییم در دلمان شرم میکنیم. به همین دلیل است که گاه با دشمن مفهومی (ما در تلاش ترک چنین تلقیاتی هستیم) نشست و برخاست هم میکنیم. برای من قاضی یک جلاد نیست؛ او آدمیست که با او شوخی میکنم و حرف میزنم و میپرسم که آیا حالاحالاها میخواهد مرا زندان بیندازد یا نه؟ ما کمکم داریم یاد میگیریم که در سیاست هم کمی بهداشتی شویم. برای کسانی که در فرنگ زندگی میکنند قاعدهی رایج این است که تلاش کنند تا دامنشان آلوده به ناپاکی حکومت و دولت نشود. آنان به حسب زمان و نحوه و انگیزهی خروجشان از کشور، با مفهوم دشمنی ارتباط دارند. برای برخی از کسانی که با لرزش مرگ و ترس ناشی از کشته شدن از ایران گریخته اند، به دشواری ممکن است بتوانند کسانی را که سالها به عنوان کابوس به ذهنشان هجوم میآورد، به عنوان دوست یا همرزم یا حتی اصلاحشده بپذیرند. چنین است که کسی که یک ماه زندان رفته و با ترس از کشور گریخته است، همچنان کسی را که شش سال در زندان گذرانده دشمن میپندارد. گروهی دیگر در آموزشگاه زندگی دموکراتیک غرب، موفق شدهاند بیماری انقلابیگری و خشونت طلبی را نه به عنوان رفتاری از سوی دشمنشان، بلکه به عنوان نوعی عارضهی زمانی خاص و غلبهی ایدئولوژی بر سیاست بپذیرند. آنان میتوانند ببخشند و فراموش کنند. و برخی دیگر واقعیتگراتر شدهاند و میدانند که حتی جایی برای بخشیدن وجود ندارد. اگر قرار است روزی ملاکهای انسانی ملاک داوری باشد، در این صورت فقط یک تصادف است که باعث شده است که تو مجاهد شوی و آن یکی بازجوی دادستانی شود و آن دیگری در جبهه شهید شود و این یکی زندانی اصلاحات شود و آن دیگری تبعیدی خود خواسته یا ناخواسته شود. گاهی کار به اغراق نیز میکشد و آن که بیرون مرز است به تمامی هرکه در داخل زندگی می کند، زندانی و رنجور میداند و خود را فراری و گریخته و راحتی اختیار کرده میشمارد. ۵) مفهوم نسبیت: در داخل کشور، ما سالها در مطلق زندگی کردیم. در مطلقِ خودمان و در مطلقِ دیگران. دشواری زیستن در این شرایط ما را مجبور کرد تا نسبیت را درک کنیم و دوست بداریم. ما مفهوم نسبیت را در کتاب نخواندیم که فراموش کنیم. ما دوستانی را دیدیم که در مواجهه با آتش واقعیت، فولاد عقل و قلبشان ذوب شد و بهنرمی درآمدند. فهرست شاهدین این مدعا طولانیست و تکرار آن مکرر. از این رو بود که نسبیت برای ما قاعدهای رایج شد. شما با ساکها و ذهنهایی پر از مطلقها به آن سوی آب رفتید. اما زندگی معمول و رایجتان در بستر نسبیگرایی بود. به همین لحاظ وقتی غذا میخورید و راه میروید و کار میکنید نسبیت در شما بروز میکند، اما وقتی در بارهی ایران فکر میکنید، دوباره غول بدچهرهی مطلقگرایی بروز میکند. داریم یاد میگیریم که از واژههایی مانند شاید، احتمالاً، ممکن است، بعید نیست، بیشتر استفاده کنیم. البته شاید اینترنت به ما یاد داده باشد که با بروز خودمان به گونهای که واقعا هستیم، بهصورت آشکار یا پنهان، با نام واقعی یا مستعار و تماشای واقعیت دیگران، چنانکه هستند، در وبلاگها یا در گفتوگوهای اینترنتی، این سختسری را کمتر کنیم و شاهد گسترش بیشتر نسبیگرایی باشیم. ۶) مفهوم آزادی: شما وطن را میخواهید و ما در آن زندگی میکنیم. ما آزادی را میخواهیم و شما در آن نفس میکشید. ما گاه به وطن بیاعتنا میشویم و شما گاه به آزادی. چه کسی برای آنچه دارد اهمیت قائل است؟ برای ما آزادی یک نیاز مبرم است. شما این را بهخوبی نمیتوانید درک کنید. چون آزادی دارید. مفهوم آزادی برای ما فقط دادن نظر و نوشتن در روزنامه نیست. ما به آزادی در همه جا نیاز داریم؛ در موسیقی، فیلم، کتاب، کار، لباس و همه چیزهای دیگر. ما با لذتی غریب، نوار موسیقی پاپ یا راک را که به زبان فارسی مجوز گرفته و به بازار آمده است و سازندهاش برای گرفتن این مجوز دو سال در راهروهای وزارت ارشاد مهاجرانی و مسجدجامعی و صفار هرندی منتظر ایستاده را گوش میکنیم و از اینکه این ریتم به فارسی درآمده لذت میبریم. از اینکه اشعار «بونجوی» و «کوئین» به فارسی چاپ شده غرق شادی میشویم و در کمتر از دو ساعت تمام نسخههای آن کتاب را میخریم. شما برای خریدن یک سی.دی کوئین به فروشگاه فناک یا اچاموی یا فروشگاه زنجیرهای بزرگ دیگری در کلن یا تورنتو یا پاریس میروید و از میان دو هزار سی.دی یکی را انتخاب میکنید. این بخشی از مفهوم آزادیست. ما بهراحتی میگوییم احساس آزادی میکنیم. چون شرایط امروز از پریروز بهتر است و شما دلیل میآورید که هنوز خیلی از چیزها وجود ندارد. حرف هردوی ما درست است. نه؟ در دوران پس از اصلاحات، برخی روندها معکوس شد و برخی آزادیهای فرهنگی در این یکی دو سال کاهش یافت یا از بین رفت. این باعث شد تا ما به درکی تازه از آزادی دست پیدا کنیم. اینکه حضور در سرنوشت سیاسی تا چه حد با احساس آزادی در گوشه و کنار زندگی انسان سروکار دارد. آزادی صرفا یک مقولهی سیاسی نیست. برای کسانی که داخل ایران زندگی میکنند، فهم تمامیتخواهی و توتالیتاریسم و نسبت آن با آزادی روز به روز و سال به سال قابل فهم است، ولی برای کسانی که بیرون ایران زندگی میکنند، این موضوع بهراحتی قابل فهم نیست. ۷) نسبیت مفاهیم: واژهها فرزند زمان و مکانند. ایرانیان اینسو و آنسوی مرز در دو مکان مختلف و حتی در دو زمان تمدنی متفاوت زندگی میکنند. به همین دلیل است که واژههای ما مفاهیم مورد نظرمان را به مخاطب نمیرسانند. مفاهیمی مانند آزادی، استبداد، راست، چپ، لیبرال، فرهنگ و... برای ما معنایی متفاوت دارد. مردم ما از اقتصاد دولتی، کوپن، تعاونی و اقتصاد جمعی بدشان میآید، چون خاطره خوشی از این واژهها ندارند. در خیلی از موارد این خاطرهی تلخ ربطی هم به اقتصاد ندارد، بلکه خاطرهی تلخی از شرایط سیاسی و اجتماعیست. همزمانی کوپن و تعاونی با فشار سیاسی و محدودیتهای گستردهی فرهنگی و اجتماعی باعث شده مردم با واژهی توزیع عادلانه هم با کراهت برخورد کنند. این در حالیست که ما میدانیم اقتصاد دولتی، کوپن و مفاهیمی از این دست به عدالت اجتماعی نزدیکترند تا اقتصاد بازار آزاد. مردم ما از اقتصاد باز خوششان میآید، چون از جامعهی باز و فضای باز خوششان میآید. البته تمام این گرایش احساسی و عاطفی نیست، بخشی از آن نیز ناشی از همنشینی مفاهیم است. اینکه عدالت اقتصادی و استبداد سیاسی همسایههای دیوار به دیوارند. شاید به همین دلیل است که ما لیبرال و لیبرالیسم را دوست داریم و از چپ و کمونیسم بدمان میآید. متأسفانه من سالهاست مقالهای ننوشتم که در آن اثری از این گرایش ضدچپ نباشد، در حالی که میدانم آزادی و عدالت بدون آموزههای مارکس و بدون اندیشههای سوسیالیستی و بدون جنبشهای چپ در جهان ما تحقق نمییافت. اما وقتی عدالت اجتماعی بهانهی سرکوب مخالف میشود، حالم از عدالت اقتصادی هم به هم میخورد. ما با تلاشی فراوان آثار آلتوسر و لوکاچ و گرامشی و بلوخ و سوسیال دموکراتها را دنبال کردهایم، چرا که دوست نمیداشتیم چپ تنها در حکومت رسمی خلاصه شود. ما همیشه با بهانههای چپ و ضدامپریالیستی محکوم شدهایم. چپ برای ما یعنی کنترل فکر، زورگویی دولتی، بازجویی، لباس متحدالشکل، نفی رفاه و راحتی و شادی. برای ما چپ یعنی مدیر بداخم و زورگو. برای ما چپ هیچ جلوهی زیبایی ندارد. برای ما لیبرال آدم تمیز و مؤدب و منطقیست که روزنامهی کیهان هر روز به او فحاشی میکند. برای کسانی که آنسوی آب زندگی میکنند چپ موضوعی مقدس و آرمانیست. آنان در دنیای سرمایهداری زندگی میکنند، دور و برشان فضای باز و لیبرالیسم و دموکراسیست. و چپ برای آنان یعنی عدالت و آگاهی و حق. برای آنان چپ یعنی آزادی، یعنی حمایت از فقرا، یعنی مهربانی. برای ما که در ایران زندگی میکنیم، داشتن رابطهای عادلانه با آمریکا در سیاست خارجی یک ارزش سیاسیست، در حالی که برای کسی که در فرانسه زندگی میکند، رابطه با آمریکا چندان هم مطلوب نیست و چه بسا که نفرت انگیز باشد. برای شما تئوریهای چپ و آرمانهای چپ ملاک است، اما برای ما که نابودی تئوریها و آرمانها را در عمل و جلو چشم دیدهایم، واقعیت و گاهی اوقات عملگرایی واقعاً موجود ملاک درستیست. در این میان تبلیغات نیز نقش مهمی دارد. تلویزیون جمهوری اسلامی برخلاف آنچه بسیاری از ایرانیان خارج از کشور فکر می کنند، مأمور نفرت انگیز حکومت ۱۹۸۴ ارول در خانهی مردم نیست، بلکه گاهی اوقات، سرگرم کنندهترین و جالبترین موضوعات روزمره در همین جعبه اتفاق می افتد. سریال ها، موسیقی و ورزش، خبر و فیلمهای سینمایی دوبله شده، مهمترین برگهای برندهی تلویزیون جمهوری اسلامیست. البته صدا و سیما یکی دو سالیست که روز به روز وجه سرگرم کنندهاش را از دست می دهد. اما هرچه که باشد برای بسیاری از مردم ایران، تلویزیون موجود دیدنیترین و قابل فهمترین تلویزیون فارسیزبان است. اما یادمان باشد که تبلیغات دایمی و حرفهای جمهوری اسلامی مثل مسلسل مغز مردم را نشانه میرود. برای بسیاری از مردمی که در داخل ایران زندگی میکنند تصور اینکه اروپاییها و آمریکاییها و کشورهای دیگر قصد دخالت و نفوذ و غارت ما را ندارند تقریبا محال است. گاهی اوقات نتیجه برعکس میشود؛ یعنی برخی مردم به این دلیل از انگلیس خوششان میآید که میخواهد به ایران حمله کند. در حالی که ممکن است اصلا چنین قصدی وجود نداشته باشد. یا گاهی اوقات مردم از آمریکا به این دلیل متنفرند که فکر میکنند اگر واقعا آمریکاییها قصد دارند ما را عقب نگه دارند یا میخواهند ایران را به چند قسمت تقسیم کنند و دقیقا هم این کار را از روی کتابی که نیکسون ۲۷ سال قبل نوشت میخواهند انجام دهند. ۸)مفهوم ایران: هروقت سوار هواپیما میشوم که به ایران برگردم، قلبم به شدت میزند و اضطراب پیدا میکنم و هر وقت هواپیما از مرز ایران میگذرد و از محدودهی سیاسی ایران بیرون میروم بهسرعت آرامش مییابم. اما دو تجربه به من نشان داد که پس از ۲۰ روز غربت چنان دچار دلتنگی میشوم که حتی انتظار مجازاتی سخت نیز نمیتواند مانع بازگشت من به کشور شود. این را در گفتوگویی در پاریس با یوسفی اشکوری دریافتم. هردو نگران بودیم. من یک روز بعد آمدم و او دو ماه بعد. برای من و برای ما که در ایران زندگی میکنیم ایران سرزمینیست با همهی بدیها و خوبیها که رهایش نمیتوانیم بکنیم. مثل پدری وظیفهنشناس و بداخلاق. اما برادر من! رفیق من! من شبی را به یاد دارم که پدر تو را کتک زد و تهدید کرد که سرت را میگذارد کنار باغچه و گوشتاگوش میبرد. تمام شب بیدار نشستم و تا صبح دعا کردم که دیگر به خانه برنگردی. حتی زمانی که پدر دیگر آنقدر هم بداخلاق نبود. اما حالا اگر بخواهی برگردی هم این خانه با انتظاراتی که در این بیست سال برای خودت تعریف کردهای سازگار نیست. بچههایت به آنجا عادت کردهاند و تاب اینجا را جز برای چند روز تفریح نمیآورند. من ظلم را در زندان اوین با تمام پوستم احساس کردهام و هرگز آن را انکار نمیکنم. اما برای من زندان اوین بخشی از تهران است. شبی با دختر کوچکم به شهربازی در فاصلهی پانصدمتری زندان اوین رفتیم. به او گفتم: آیدا! اونجا که چراغه زندان اوینه. دخترم گفت: بابا! میشه دیگه در این مورد حرف نزنی. میدانی چه میگویم و میدانم چه احساس میکنی. ولی اگر مطمئن هستی که قصد نداری و نمیتوانی به ایران برگردی وضع مارا بدتر از آنچه که هست نشان نده. من هم قول میدهم وضع اینجا را بهتر از آنچه که هست نشان ندهم. روراست باشیم. برای هر مهاجر تصویر وطن آخرین تصویریست که در هنگام خداحافظی در ذهنش ثبت شده. اما برای کسی که اینجا زندگی میکند این تصویر هرروز تغییر میکند. من سختیهایی را که کشیدی انکار نمیکنم. تو نیز وضع مرا انکار نکن. تو بفهم من چه میکنم. من هم میفهمم که تو چه میکنی. هیچکس قادر نیست ایران را در وضع موجودش ثابت نگه دارد و هیچکس هم قادر نیست ایران را چنان کند که خود میخواهد. واقعیت بسیار سخت و سنگواره است و زمان حتی کوهها را هم جا به جا میکند. ۵/۸) تهران بروکسل است. چهار سالیست که در بروکسل زندگی میکنم. تا به حال چندین بار به اشتباه گفتهام: داریم برمیگردیم تهران و منظورم این بود که داریم برمیگردیم به خانهمان در بروکسل. در این چهار سال هنوز دلتنگ ایران هستم. دیگر مثل گذشته از دوری ایران احساس خفگی نمیکنم و چه بسا که نفس کشیدن در اینجا را هم دوست دارم. اما به درکی دیگر رسیده ام. دختر یکی از دوستانم به بروکسل آمده بود و وقتی در مورد دانشکدهاش حرف میزد و در مورد روابط دخترها و پسرها با همدیگر، دوستی که سابقهی چپ داشت و سالهاست که به ایران بازنگشته بود، باورش نمیکرد. گویی دخترک ۲۲ ساله مأمور حکومت است. کار به آنجا رسید که وقتی دوستِ چند سال به ایران نرفته، تصویر خودش را از ایران گفت، دخترک گفت: «من نمی فهمم شما در مورد چه کشوری حرف میزنید. اما جایی که شما از آن حرف میزنید کشوری که من در آن زندگی میکنم و میخواهم به زندگیام در آنجا ادامه دهم نیست.» گاهی اوقات ایرانیان این سوی آب، در مواجهه با ایرانیانی که از ایران میآیند، تصویری از کشور ارائه میکنند که این تصویر اهانت به کسانیست که در داخل ایران زندگی میکنند. به این میماند که به کسی که خودش از خانهاش راضیست، بگوییم تو در طویله زندگی میکنی. این اهانت آمیز است. گاهی اوقات ایرانیان بیرون دوست ندارند تصویر ایران چنان تغییر کرده باشد که آنان هم بتوانند در آن زندگی کنند. چون در این صورت فلسفه ادامهی ماندنشان در فرنگ و دشمنیشان را با وضعیت کشور از دست میدهند. و گاهی اوقات آنان که در ایران زندگی میکنند، برای دفاع از خودشان و پنهان کردن رخ زردشان که با سیلی سرخ نگه داشتهاند، چنان از اوضاع داخلی کشور دفاع میکنند، گویی که تمام آنچه در خبرهای این سو و آن سوی آب میشنویم دروغ است. به نظر من کسی که در ایران زندگی میکند پوستهای دفاعی به دور خودش ساخته است که این پوسته زندگی را برای او ممکن می کند. برای او بسیاری از توهینها طبیعیست و بسیاری از زشتیها عادی شده است. او به اینکه حقی را نمیتواند بگیرد ممکن است فکر نکند. چون اگر به آن فکر کند دیگر نمیتواند زندگی کند. برای کسی هم که از ایران بیرون آمده و در پاریس یا زوریخ یا واشنگتن زندگی میکند، پوستهای دفاعی در طول سالهای ماندن ایجاد شده است. پوستهای ناشی از زبان و قانون و ویروسهای معده و احساس سرما و گرما و احساس آزادی و امنیت. او ممکن است عاشق ایران هم باشد، اما دیگر سپر دفاعیاش را از دست داده است. او حتی اگر بخواهد هم دیگر نمیتواند در ایران زندگی کند. ۹)مفهوم رفتن و ماندن: ما در اینجا دلتنگیم. هرجا برویم دلتنگ این سرزمین هستیم. شما هم دلتنگ همین هوایید. اما بدان و میدانم که نفرین این سالها نفرینی بود که سخت گرفت. ما ماندیم و ذوب شدیم و تغییر کردیم .از چند شکل محدود به هزار شکل متفاوت درآمدیم. هرکس که تغییر کرد خوشحال شدیم و او را همراهی کردیم و با هرکس که سخت و سنگ مانده بود حرف زدیم تا یخ قلب او نیز ذوب شود. تو نیز رفتی و ماندی و سختی کشیدی و عادت کردی و پذیرفتی و حالا دیگر حتی فرش قرمز هم اگر قلبت را دعوت کند، عقلت نمیپذیرد. بیست سال کم نیست. ۱۰) به این فکر می کنم که این سرنوشت تلخی است که هر ۲۰ سال یک بار ایران نخبهترین فرزندانش را در روزهای وحشت و هراس به بیرون بریزد یا آنان را از هراس ناامنی و بیآینده بودن به سوی جهانی ثروتمند رها کند و آنان بروند که دیگر برنگردند. این یعنی دائما ثروتمان را به باد میسپاریم و میمانیم تا نخبگان ما در غربت پیر شوند و بمانند و بمیرند. از سوی دیگر ماندن نیز سخت است. روزهای سیاه وقتی که میرسد، بسیاری از ایرانیان راه رفتن را آموختهاند و میروند. نمیتوان گفت بمان چون میخواهیم ایران بماند. خواهد پرسید: چرا من باید بمانم؟ و ما نمیتوانیم بهراحتی به او پاسخ دهیم. اینها همه هست. اما آنچه از این مهمتر است اینکه لازم نیست من که در تهران زندگی می کنم حتما تو را قانع کنم که درست فکر میکنم و کار همین است که من میکنم؛ یا تو که در پاریس زندگی میکنی مرا قانع کنی که راهی که تو رفتهای درست است و حرفی که میزنی منطقیست. قبل از همه چیز باید بتوانیم با همدیگر حرف بزنیم. با زبانی که هر روز تغییر میکند. از جامعهای که هر روز تغییر میکند و در مورد کشوری که هر روز در هراس از وحشتی باید تاریخ خودش را تکرار کند. این نوشته را به گفتوگو میگذارم. میخواهم در رادیو زمانه باب این بحث را بگشایم و مایلم که هرجای مقاله را که گمان میکنید درست نیست با همدیگر تغییر دهیم. منتظر نوشته و نظرات شما هستم. متن اولیه در بامداد ۲۸ آذر ۱۳۸۰ در تهران نوشته شد و در بروکسل در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶ بازنویسی شد.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
لینک وبلاگ های تجاری باز نمی شود.ظاهرا اشکالی هست.
-- بدون نام ، May 12, 2007سلام ابراهیم , مطلبت خیلی عالی بود لذت بردیم .فقط وقتی صحبت از ایرانی خارج نشین می کنی همه را به یک چوب میرانی,کسانی که پناهنده شدند .کسانی که خود را درقطار ناراضیان جا زدن که ارزون ترین روش بدست آوردن پاسپورت اروپایی بود.دانشجویانی که میل به بازگشت ندارن.مهاجرین شغلی. و سرباز فراریها که درصد زیادی از ایرانیان موفق اروپا را تشکیل می دهند. هر کدام نوع نگاه خود و ادبیات خود را دار ند
-- Reza ، May 12, 2007سلام راستش را بخواهید یک دوست دارم که چندی پیش به امریکا مهاجرت کرد . در فرودگاه مامور آمریکایی که دیده بود بسیار تحصیل کرده و نخبه است با تعجب گفته بود که شما نخبه های ایرانی چرا اینقدر از ایران بیرون می روید . دوستم شروع کرد ه بود به گفتن از ایران و مشکلاتش که کم هم نیست . ولی در آخر آن مامور گفته بود همه شما نخبه ها که دارید فرار می کنید ، چه کسی می خواهد انجا را درست کند ؟ دوستم برای وی جوابی نداشت ! راستش را بخواهید درست است که زندگی یک بار است ، درست است که اختیار هر کسی دست خودش است و باید از زندگیش بهترین استفاده را ببرد و هر کسی می تواند از کشور خارج شود و دنبال زندگی و ارامشش برود ولی می توانم به جرات بگویم کسی که این قدر بی تعصب و راحت بیرون می رود و خودش را ترجیح می دهد و راحت وطنش را در اختیار حوادث و این مردم عامی خالی شده و متخلخل و بدون نخبه می گذارد است که اجازه می دهد احمدی نژادها سوار بر دوش این مردم عامی متخلخل بالا بیاید. چنین کسی حق ندارد دم از وطن بزند . حق ندارد بگوید دوستش دارم . حق ندارد دلش برایش بسوزد و حق ندارد داخلی ها را تحریک کند و بگوید چرا کاری نمی کنید .
-- afraa ، May 12, 2007چه کسی می تواند ادعا کند که تک تک این نخبه ها که بیرون رفتند مقصر نیستند که این چنین (مراببخشید!) بی غیرت و راحت کشورشان را تنها گذاشتند و این چنین هم سنگش را به سینه می زنند . جالب است افتخار می کنند در فلان دانشگاه آمریکا تدریس می کند ، خوب که چی ؟ برای کشورش چه کار کرده است ؟ !!! به چه دردی خورد ه است !!!؟ آمریکا را پولدارتر کرده است ! اگر بگویید سخت بود و قادر به ماندن نبودیم من اینجایم می دانم ! خیلی هم زجر کشیده ام ولی باز هم می مانم چون می دانم به اندازه یک ذره کوچک مفیدم و می توانم کاری انجام دهم .
ولی خواهشم این است که خوشیتان را بکنید و زیاد دم از وطن نزنید که باور پذیر نیست ، که خود نیز در خرابی ان نقش دارید !
یک معلم
یک روز قبل از مطلب شما من مطلب خیلی کوتاهی درباره ایرانیان خارج نشین نوشته بودم که این مطلب شما خیلی بهتر و زیباتر موضوع رو باز کرد. مطلب من رو اینجا میتونید ببینید www.femirani.com
-- رها ، May 13, 2007حرفهای جالبی بود الان سه ساله از ایران اومدم بیرون و هر روز ایران و ایرانی برام قریبه تر میشه این موضوع برای ما مهاجر های نسل جدید به قول شما جناب نبوی خیلی کند تر پیش میره تا نسل قبلی. اما مهم اینکه پیش میره و این موج جدید رسانه چقدر به این مسله دامن میزنه؟ این که راوی شما هم مهاجر بود و هم زندانی با عث شد ارتباط خویی بر قرار بشه حدس میزنم برای مخاطب درون ایران هم همین طور بوده. اما این اتفاق تو رسانه های جدید حالا از هر طرف و با هر هدف خیلی کم می افته.به هر حال دلم برای ایران تنگ شد!
-- Amir ، May 13, 2007میخواستم به افرا خانم بگم که اگر تلاش ایرونیهای خارج از کشور نبود الان بنده و شما کجا میخواستیم حرفمونو آزادانه بنویسیم ؟ ظاهرا شما فقط از خوشیهای اینور شنیدین یعنی همون آواز دهل از دور! ولی نمیدونین اگر اسم ایران و ایرانی هنوز احترام داره یه بخش عظیمیش بخاطر سختیها و باری هست که جماعت ایرونی داره تو غربت به دوش میکشه. اگر ایرونی های اونور آب نباشن کی میخواد حرف داخلی ها رو به گوش دنیا برسونه؟ تو ایران که آزادی بیان وجود نداره! تو رو خدا یه کم انصاف! انقدر راحت آدما رو دادگاهی نکنین و بعدم به چوبه دار بسپارین! شما که شغل مقدس معلمی داری چرا؟ خدا حفظت کنه.
-- فریدون ، May 13, 2007ببخشین اقا فریدون
من الان از ایران دارم نظر می دهم و نظراتم را به گوش دنیا می رسونم و نیازی نیست بیرون باشم و اگر هم دارم از فیلترشکن استفاده می کنم فکر نمی کنم این فیلترشکن ها کار شما ایرانی های خارج از کشور باشد !!!! ضمنا" نتیجه کارهای شما و احترام و عظمت ایرانی ها را هم از 300 فهمیدیم .
-- افرا ، May 14, 2007ضمنا" اگر شما اینقدر دلسوزید چرا نماندید همین جا مبارزه کنید و حساب دشمنان را برسید و مملکت را اباد کنید ؟
خواهش می کنم با واقعیت روبرو شوید ، خودتان را گول نزنید !
fereydoon,iranihaye oonvare ab chi kar kardan???manzooret televisionhaye los angelesiye?shoma,hamin khode shoma ,baraye iran chi kar kardin???ajab harfi,vaghen khande dare...iranihaye kharej az iran ke hame bishtar maye aberoo rizian ta aftekhar..agar ham tahsil kardeo daneshmand bashan ke pozesho midan va ta beshe ghayem mikonan ke iranian...walla
-- بدون نام ، May 14, 2007افرا خانم نازنین (اجازه دارم؟)
-- فریدون ، May 14, 2007به حق که شما یک شیرزنی! ولی من با حرفای شما موافق نیستم و عقیده دارم هر کسی خودش راه خودشو انتخاب میکنه. نه من واقعا میدونم شما اونجا چی میکشی و نه شما میدونی که من اینجا بهم چی میگذره! شما انتخاب کردی بمونی و من انتخاب کردم که بزنم بیرون! من برای انتخاب شما احترام قائلم و اضافه بر اون کوچیک شما هم هستم!
Bebin Ebrahim nabavi! chejoori ma, bachehaye mardom, ro be joone ham mindazi. Age jesarat be kasi nabashe fekr mikonam baaziharo shoore hosseini gerefte. Chera marz bandi mikonid ;Iraniye dakhelo kharej jang nadaran ba ham ke. Inja ke ma hastim Iraniha khodeshoono ghayem ke nemikonan balke gahan khodeshoono zakhm mikonan ke began ma Irani hastim ke mabada ba melliyate digei eshtebah gerefte nashan. Baadesham agha jane man! shoma vaghti miyaei Europa zendegi koni inja kasi barat farshe ghermez pahn nakarde. Moshkelati inja hast ke vaghean agar kami va bedi fateheye khodeto bayad bekhooni. Ino be on doostaei migam ke fekr mikonan inja beheshte va dare asemoon baz shode oftade paein. Khili az oonaei ham ke man didam haddeaghal ba daste khali oomadan inja. Hala ye eddeii ba mayedario shoghle baba'kharpooli oomadan, dar morede ona sohbati nist. Onaei ham ke dozdi kardano adam koshtan khodeshoon midoonan ,vali oona namayandeye inhame Iraniye dar be dar nistan. Khili az inhaei ham ke zadan biroon mobarez naboodan ke dakhele Iran bemoonan va be ghole ye doosti mobareze konan. Agha har ki ye kari dare. Har kasi gharar nist mobareze kone ke. Hala girim hame ham mobarez. Farda ke jang tamoom shod ki mikhad mamlekato dorost kone. Az miune mohajer'haye Irani, Kasani ham boodan ke az badbakhti va be omide zendegiye behtar oomadan biroon va moshkelato tohinhaei injaro be khodeshoon paziroftan. Too injaei ke man hastam, haminjaei ke radio Zamaneh hast, tebghe amare khode dolate Holland be lahaze darsadi Iraniha balatarin sathe tahsilat ro daran va jozve behtarin melliyatha beine kharejiha mahsoob mishan. Baazi ha ham az invariha ke be oonvariha bi ehterami mikonan vali oonaram mishe ya be hesabe inke khabar nadaran too Iran chi migzare gozasht. Yani mishe goft az roo na'agahi chizaei migan ke ina moshkeleshoon ghabele halle. Oonaei ham ke zadan be sime akhar ke khob sohbati raje beheshoon nist. Sohabate akhare bande koochike hameye shoma ine ke Nabavi in bandeye salehe khoda oomad ye soe'tafahomi ro hal kone, intor ke maaloome soe'tafahom ke hal nashod, bemanad, maaloom shod ke ma cheghad mitoonim hamdigaro khoob NAFAHMIM.
-- Bijan ، May 14, 2007haalaa ke daarid iraanihaai ro ke khaarej hastan daadgaahi mikonid pas bezaarid khedmate hamatun arz konam ke yetarafe be ghaazi narid kheili raazi barmigardid. taa 2 saal pish ke man iran budam hanuz tahmundeye chizi be esme ensaf o mantegh baaghi bud, alaan nemidunam chizi azash baaghi munde yaa na:
-- mohammad ، May 14, 2007ghabul daarid ke 2 x 2 =4 yaa na? maa taa zamaani ke iran budim ye meghdar say o talaash o orze vo eshtebaah o khataa gozaashtim vasat va dar ezaye un yek meghdar pul o etebar o ehteram o fohsh o tohin (elzaman shafahi nabud, gahi vaghta baa negah va barkhord bud) haalaa soaal injaast ke tuye in moaamele manteghan 2 haalat bishtar vojud nadaare: yaa kafeye taraazu tarafe maa sangin bud yaa be tarafe iran. age maa umadim khaarej va bishtar az un chizi ke iraan be maa midad tunestim dar biaarim, pas malum mishe unjaa daashtan hagh e maa ro mikhordan, agar ham kamtar daravordim pas malum mishe chizi ke unjaa migereftim haghemun nabude. in yani eyn e edaalat. va amaa faraamush nakoni uni ke daare alaan miaad khaarej baa uni ke 30 saal pish umad fargh daare, uni ke alaan miaad az aakhundaa vo zendan o shekanje vo edam farar nemikone, az hokumat faraar nemikone mardom kheili vaghte az hokumat naaomidan, amaa nokhbei ke alaan miaad birun 30 saaleshe, jang ro ham be zur yaadesh miaad, un daare az mardom faraar mikone, az shomaa, az farhangesh, az khodesh, az arzeshaaye dare piti. gerefti? gamun nakonam
این شد ابراهیم نبوی ای که می شناختیم. ابراهیم نبوی سال های اصلاحات، ابراهیم نبوی روزگار روزنامه ای آزاد و زیبا. ابراهیم نبوی روزهایی که لحظه ی اوجشان رسیدن به دکه ی روزنامه فروش بود و خواندن ستون طنز سید ابرام.... تا باز انتظاری و روزی بعد و ستونی جدید....
نا امید شده بودمت ازت مرد. دوباره زنده شدم . خوشحالم کردی... هیجانم دادی درست مثل آن سال ها!
-- morad ، May 14, 2007ب نظر من بايد يك رهای پيدا كنيم ك از پتانسيل ايرنيهای مقيم خارج به خوبی استفاده كنيم.
-- بدون نام ، May 14, 2007بيشتر منظورم موج مهاجرينيی كه تازه رفته اند معمولا دانشجويند نه پناهنده و خاطرات خيلی تلخی از ايران ندارند. اغلب دوست دارند برگدرند
اگر هم مثل چيني ها كه از نيروی عظيم مهاجراشون استفاده كردند بتونيم استفاده كنيم به نظرم اين نه يك تهديد كه يك فرصت خيلی خوبيی
خوبست جوابیه ای نیز بر این افاضات بخوانید:
-- علیرضا ، May 14, 2007برای آن که مجبور بود برود و آن که مجبور نبود!
http://news.gooya.com/politics/archives/2007/05/059639.php
افرا ميگه کسانی که از کشور رفته اند بی غيرت اند. من از کسانی هستم که هر روز دارم راجع به اين موضوع فکر می کنم تا آينده ام را رقم بزنم . ببينيد موضوع اينست که مشکل ما مشکل مردم ماست نه مشکل دولت. مشکل مردمی که دوست دارند در کارهای خصوصی هم دخالت کنند. در اموری که تخصصش را ندارند نظر بدهند. مثل آب خوردن دروغ پردازی کنند و توهين بزنند. پول مفت بدست بياورند و ولخرجی کنند. آزادی را با هرج و مرج اشتباه گرفته اندو نظم را با ديکتاتوری. هيچ تصوری از قانون و حقوق ديگران ندارند. ديگران را پايينن می کشند تا خود بالا بمانند. زياد و قشنگ حرف ميزنند و کم و زشت عمل می کنند. و چيزی به اسم مسوليت پذيری برايشان تعريف نشده است . و هميشه ديگران مقصر هستند: دولت ، رقبا ، خارجيها . اين را در تمام جنبه های خانوادگی ، مدنی و تجاری کشور می توان ديد. ربطی هم به دولت ندارد. دولتيها هم بخشی از همين مردمند: برادر من ، برادر تو. خودشان قربانی اين فرهنگند ، و مريض همين مرض. اما بزرگترين مشکل اينست که هيچ کس قبول ندارد که مريض است. همه دارند برای دیگران نسخه ميپيچند. حرکتهای اجتماعی خيلی کند هستند. غرب هفتصد سال طول کشيد تا تازه در قرن بيستم به اينجا رسيد. ما چقدر بايد صبر کنيم؟ اگر فراری است از مردم است نه از دولت.
-- ali ، May 15, 2007aghaye nabavi.sepas behtarin matlabi bud ke az shoma khandam.be noktei khubi tawajoh kardid omidwaram ke shorou bahse mofidi bashad. entghadi ham be dide shoma nesbat be mohajerin daram wa an inke hame ya akasarit anha ra dar yek ghaleb rikhteid, dar hali ke ma ham mesle irane nazanineman ranwarangim wa yek jour fekr nemikonim.shayad bda nabashd ke dide emrouzetan ra ham be onwane mohajer bishtar mishekaftid wa be ma migoftid ke emrouz an neweshte ra chetor mibinid? man khodam ke 20 sali ast ke mohajerat kardeam, (manzouram in astz ke daraye sawabegh toulani dar amre mohajerat hastam), ama agar bekhahim tagsim konim, didgahi ra daram ke shoma ghabl az mohajerat tashrih kardeid.wa fekr mikonam ke sharayet dar iran kheili fargh karde wa motmaen hastam ke agar 20 sale pish ham sharayet siasi wa ejtemai iran in boud man wa kheilihaye digar majbour be mohajerat nemishodim. ghate begam man mimandam. har chand ke aknoun darodasteye ba ghodrate tamam talash darand ke sharayetn25 sale pish ra be iran bargardanannd.
-- abidar ، May 15, 2007darde gharibi ast mohajerat ejbari. ham baraye anan ke mimanannd wa ham ana ke mirawand. be khosous ke faghat be khatere farar az scharyete khas wa bedoune tamogh wa barnamerizi etefagh bioftad. zamani cheshm baz mikoni ke be daryai daroftadi ke payanash nemibini. kash risheye mohajerat ejbari rouzi az rouye zamin hazf shawad. che eghtesadi, che ejtemai wa che siasi, elatashe harche mikhahad bashad, ejbari ast wa dardnak.
baz ham inja shahede in hastim ke fagat ham digar ro kuchak konim. cera nemitoonim baraye hamdigar ehteram ghayeel bashim. har kesi tu zeendegi azad hast ke be unjai beraawad ke mikhad. az neweshte ha ghashang mishe fhamid ke ki koja zendegi mikone wa ce ghadr be azadi haye fardi ehteraam migozarad.
-- asgar ، May 15, 2007مهم وطن است و ایران -مهم کجا بودن نیست امیدوارم یاد بگیربم به یکدیگر در همه جا احترام بگذاریم.در شیکاگو بودم هموطنی را دیدم که از ایرانی بودن خود شرم داشت و من خوشحال که هموطنم را دیدم و او گریزان -امیدوارم بتوانیم با یکدیگر در هر کجای دنیا حرف بزنیم .
-- بدون نام ، May 15, 2007دور ازقضاوت و محکوم کردن یکدیگر- محم مفید بودن است و به نظر من در همه جا میتوان این کار را ادامه داد.
Dear Mr Nabavi, I feel we need to recognize the proven fact that nothing will change unless the intellectual elite of the society pull up their sleeves and lead the society. Some times I feel very disappointed when I see how easily we've compromised our patriotism and chosen the easiest way, that is, leaving Iran. Who do we expect to lead social changes in a society? How could we expect to promote our society while the educated echelon of the society do not hesitate to rush abroad? I feel ashamed myself. we could not pour crocodiles tear for Iran while we have betrayed it. We who have flocked out have ofcourse the right to miss Iran but I'm afraid to say that we could not prescribe for Iranians agony. We could express our sympathy toward them but we could not tell them waht to do since we do not understand their pains. We need a patriotism movement. We need to delve into our own selves and see if we really and honestly care for Iran's future. No pain, no gain. 90 percent of emigrant Irannians would never return home, you've assesed. that's catastrophic. we have to learn from Afghanis and Pakestanis hwta patriotism is. Let's cry for Iran.
-- shamsforughi@yahoo.com ، May 16, 2007آقای ابراهیم نبوی! بسیار متاسف هستم که یکی از بهترین ژورنالیستهای کشورمان مسئله ایرانیان خارج از کشور را بدون هیچ تحقیقی بسیار سرسری مطرح میکند . ایکاش قبل از اینکه مقاله تان را بنویسید فقط به جمع ایرانی که دورتان را گرفته بودند و به قول خودتان هم تعدادشان زیاد بود بسنده نمی کردید زاویه دیدتان را بازتر می کردید تا همه گروهها را میدیدید. برای اطلاع شما باید بگویم که ایرانیان خارج از کشور یک دست نبوده و از اقشار و طبقات مختلف ایران برخاسته اند. درست مثل ایرانیان در داخل کشور در میان این دسته که در خارج زندگی میکنند همه نوع آدم دیده میشود: کارمند ساواک سابق، شکنجه گر رژیم شاه ، زندانی و شکنجه شده رژیم شاه، پاسدار، حزب الهی ؛ کارمند اخراجی زمان شاه ، سرباز جبهه های جنگ ، سرباز فراری از جبهه های جنگ ، زندانی و شکنجه شده رژیم جمهوری اسلامی ، زن طلاق داده شده ، دختر فراری ، دانشجو ، همجنس گرا، جوان احظار شده به جنگ ، معتاد، معلم اخراجی ، سرهنگ بازنشسته زمان شاه، توده ای ، فدایی ، مجاهد توبه کرده، مجاهد توبه نکرده، چریک فدایی ، کمونیست، آخوند و....
-- بدون نام ، May 16, 2007بعضی از اینها بعد از گرفتن اقامت خانواده های درجه یک خود را آوردند که بیشترشان پدر و مادرهای آنها بودند و شاید در هیچکدام از گروههای بالا قرار نگیرند. عده ای از ایرانیهای خارج از کشور به ایران رفت و آمد می کنند. بعضی ها در جامعه جدید کار نمی کنند و فقط ار امکانات اجتماعی آنجا استفاده میکنند. آنها هیچ ارتباطی با جامعه جدید ندارند چه برسد که از آن بخواهند تاثیر بگیرند. بعضی ها حتی زبان کشور میزبانشان را هم یاد نگرفته اند . بعضی ها با تحمل مشقات بسیار زبان جدید را اموخته اند و به کارهای خوبی دست پیدا کرده اند بعضی ها هم کارهای نسبتا خوب. از همه اینها بعضی هاشان ارتباطشان را با کشور خود برقرار نگه میدارند و سعی می کنند از وقایع تازه با خبر شوند. از تغییرات خوب بعضی هاشان خوشحال می شوند و بعضی ها بدحال. خودتان را در نظر بگیرید. با وجودیکه در خارج از کشور هستید از خیلی از داخل کشوریها بیشتر در جریان وقایع و تغییرات هستید و از تغییرات خوب خوشحال می شوید. فکر نکنید که شما تافته جدا بافته هستید.
همین مسئله حمله احتمالی آمریکا به ایران را در نظر بگیرید. هستند کسانی که در ایران زندگی می کنند و دلشان میخواهد که آمریکا به ایران حمله کند و هر کدامشان هم دلیل خود را دارند. همچنانکه هستند کسانی که مثل آنها فکر میکنند و در خارج زندگی می کنند. و نیز کسان دیگری از خارج کشوری ها که فکر میکننند که حمله آمریکا به ایران جز خرابی و آوارگی و بدبختی نتیجه دیگری ندارد درست مثل کسان دیگری که در داخل هستند و اینطور فکر میکنند.
ایرانیان خارج از کشور یک گروه همگون نیستند. شما نمی توانید یک خط بکشید و نظر مردم را بر اساس محل اقامتشان تعیین کنید.
سلام
من کسی را محکوم نکرده ام ، دادگاه هم تشکیل نداده ام ، نظرم را گفتم ، فکر می کنم این مسیله در دنیای شما که دموکراسی هم است نباید زیاد هم کار قبیحی باشد ، ولی یک نکته در تمام جواب ها مشترک بود وان اینکه هیچ کدام استدلالی نداشت ، همه کلی گویی و تعریف خاطره بود و این نکته مشترک که خارج هم وضع خوب نیست ، خوب اگز نیست چرا بر نمی گردید!! هیچ کدام یک جواب کوچک به نظر من ندادند که ایرانی های خارج از کشور برای ایران چه کرده اند که سنگش را به سینه می زنند !
-- افرا ، May 16, 2007نیازی نیست کاری کرده باشند در واقع مشکل اینست که کاری نمیشود کرد. این سنگ به سینه زدن هم یک حس غریزی ساده است. مثل احتیاج آدم به هوا. همه دوست دارند اهل جایی باشند که بتوانند به آن افتخار کنند. والا هیچ توجیهی ندارد چون دیگر از آنجا فرار نمی کردند.
-- ali ، May 17, 2007آقای بدون نام آخری بتاریخ شانزده مای، مطلب بسیار خوبی نوشته اید، موافقم با شما، بهتان توصیه می کنم نبوی را جدی نگیرید برای اینکه مرتب بنویسد زیاد می نویسد د طنز نویس را که نباید محقق دانست. می توان گفت نبوی گاه تصادفی مطلب خوبی دارد
-- پروین ، May 17, 2007پروین
به این لینک هم نگاه کنید با سپاس
http://news.gooya.eu/politics/archives/2007/05/059712.php
-- بدون نام ، May 17, 2007خانم پروين
-- رضا م ، May 22, 2007شما به جناب نبوی لطف داريد؟ طنز نويسی يکی از مهارتهای به شدت استعدادی و بعد از آن اکتسابيست که ژورناليستها به ندرت اين توانايی را دارند.
آنچه مد نظر شماست با گمانم هزل باشد که با طنز مطبوعاتی متفاوت است.
از شما متشکرم و وبلاگ بسیار خوبی دارید با سپاس فراوان علی پیرمرادیان
-- علی پیرمرادیان ، Aug 11, 2007سلام. خوشحالم که حداقل عده قلیلی چون شما می تونید طعم خوش ازادی را بچشید. می خوام قضیه ای رو براتون تعریف کنم. همسرم جزو نخبگانه و وزارت اطلاعات ایران ازش درخواست همکاری کرد چون اون پزشکه و ازش خوب خیلی کارها برمی یاد اما اون درخواست رو رد کرد و این درحالیه که ما دو سال پیش لاتاری برنده شدیم و تا اول مهر بیشتر فرصت نداریم و اونها برای انتقام ما رو ممنوع الخروج کردند و گفتند حتی اگه قاچاقی برید ما به اصطلاح زیر اب شما رو اونجا هم می زنیم. حالا ما بلاتکلیف اینجا موندیم و مستاصلیم. گاهی با خودم فکر می کنم کاش آدم اصلا خنگ به دنیا بیاد تا نه نخبه شناخته بشه و نه اسارت یا تنگناهای دیگه رو درک کنه. با این حال حالا که برعکس شده و ما در تب و تاب کسب لذت آزادی هستیم. موفق باشید دوست عزیز
-- سمانه ، Sep 12, 2008