تاریخ انتشار: ۲۰ مهر ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

چرا نام من داريوش آشوری است؟

من از کدام قوم-و-قبیله ام؟

طبیعی ست که هر کس بخواهد بداند که اصل و تبارِ او چی‌ست و از کجاست، به ویژه که نامي پرسش‌انگیز هم داشته باشد. نامِ خانوادگیِ من (آشوری) برای بسیاري پرسش‌انگیز بوده است. می‌خواسته اند بدانند که آیا من از قومِ آشوری هستم و دین‌ام مسیحی ست یا نه. برخی هم با توجه به نامِ خانوادگی‌ام مرا زرتشتی و یهودی گمان کرده اند، که، البته، گمانِ بی ربطی ست. به هر حال، اگر نامِ کوچک‌ام از مقوله‌ی حسن و حسین و تقی می‌بود، مشکل را حل می‌کرد. من هم از زادگانِ دورانِ آخر رضاشاه ام. در آن دوران گذاشتنِ نام‌های ایرانیِ باستان و شاهنامه‌ای در میانِ طبقه‌ی میانه‌ی شهری، به‌ویژه تهرانی، باب بود. پدر-ام هم که در آن زمان ارتشی بود، نامِ مرا داریوش گذاشت. امّا، مادر بزرگ‌ِ مادری‌ام، که این نام برای‌اش غریب بود و در دهان‌اش نمی‌چرخید، یک نامِ "اسلامی" روی من گذاشته بود و مرا تا پایانِ عمر-اش "محسن" می‌نامید.

و امّا، برای خودِ من هم این پرسش در میان بوده است که به چه معنا نامِ خانوادگیِ من "آشوری" است. اصلِ خانوادگیِ من از قزوین است. پدر و مادر-ام هر دو قزوینی اند. امّا من زاده و بارآمده‌ی تهران ام، بچّه‌یِ محلّه‌ی سقّاخانه‌یِ نوروزخان، جنبِ بازارِ قدیمِ تهران. خانواده‌ی ما در قزوین شاخه‌ای از خاندانی گسترده با همین نام است که در میان‌شان کساني هم نامدار بوده اند. دست کم یک آخوندِ سرشناس، آشیخ مهدی آشوری، از این خاندان برخاسته، که گویا از حکمایِ مکتبِ قزوین هم بوده است(*). سیاستمدارِ برجسته‌ی دوره‌ی قاجار، صدرِ اعظمِ ناصرالدین شاه، میرزا حسین خانِ سپهسالارِ قزوینی هم از همین خاندان بوده است.


پدرِ من، بی هیچ دلیلِ روشنی، دوست داشت که نامِ خانوادگیِ ما را منسوب به قومِ آشورِ قدیم بداند. امّا چهل-پنجاه سال پیش سرهنگ گلریز نامي—که خود قزوینی بود و با پدرِ من هم رفت-و-آمد داشت-- کتابي در باره‌ی قزوین نوشت به نامِ قزوین، باب‌الجنّه یا مینودر. در آن کتاب خاندان‌های سرشناسِ قزوین را نام برده بود، و در آن میان نامِ خاندانِ آشوری را منسوب به عاشورا دانسته بود. درمیانِ خاندانِ ما هم تیره‌ای هست که نامِ خانوادگیِ خود را در شناسنامه عاشوری ثبت کرده اند. این ریشه‌شناسی به نظرِ من هم عقل‌پذیرتر می‌آمد تا نسبتِ ما با قومِ آشورِ قدیم که سندی در باره‌ی آن در دست نبود. هر کس هم که از معنایِ نامِ من می‌پرسید، به عنوانِ قوی‌ترین احتمال، همین را به او می‌گفتم. امّا در تهِ دل از آن خرسند نبودم، زیرا از کودکی از سینه‌زنی و زنجیرزنی و قمه‌زنی و مجلسِ شور-و-شیونِ و غش-و-ریسه‌ی روضه‌خوانی وحشت داشتم. و نامِ خانوادگی‌ام برای‌ام یادآورِ این جور چیزها بود. از جمله به احمدِ فردید هم-- که به نامِ خانوادگیِ و اصل و نسبّ من پیله کرده بود-- همین را می‌گفتم. او مرا تشویق می‌کرد که، مانندِ خود-اش، نامِ خانوادگیِ خود را دگر کنم. و آخر سرها که می‌دید، برخلافِ دیگر مریدان، من رکاب نمی‌دهم، با آن بدخیمیِ هولناک‌اش، پافشاری می‌کرد که در نامِ خانوادگیِ من نشانه‌یِ یهودیّتِ مرا بجوید. (**) ولی من ندیده ام و نشنیده ام که هیچ خانواده‌ی یهودی نامِ خانوادگیِ آشوری داشته باشد. به هر حال، به تلقینِ او، در مقامِ مرشد، در اصحاب‌ خویش در دستگاهِ امنیتیِ و تبلیغاتیِ جمهوری اسلامی، کار به آن جا کشید که در برنامه‌ی کذاییِ "هوّیت"-- که حدودِ ده سال پیش از تلویزیون پخش کردند-- مرا جاسوسِ اسرائیل و عضوِ سازمانِ موساد از "شاخه‌ی زیتون" اعلام بفرمایند! دو سال پیش هم یکی از شاگردانِ رضا داوری اردکانی -- که به او ارادتی ندارد-- برای من ایمیلی مهربانانه فرستاد و گفت که داوری هم از من به عنوانِ "یهودیِ بی‌آزرم" نام می‌برد. (به‌راستی، چنان استادی را چنین شاگردی می‌شاید و چنان کشوری را -- که فرهنگ و حکمت و اخلاق و معرفت، آن هم از نوعِ بسیار فردِ اعلایِ دیندارانه، از در-و-دیوار-‌اش می‌بارد-- چنین فیلسوفانی!)

باری، خاندانِ ما، تا آن جا که من می‌دانم، همه، پُشتاپُشت، مسلمانِ شیعه‌ی اثنی عشری بوده اند.

و امّا، چهار سال پیش در سفری به امریکا، در کالیفرنیا، با آقای علی آشوری آشنا شدم که کُرد است و ساکنِ آن جا و درس‌اش را هم در رشته‌ی فیلولوژی یا زبان‌شناسیِ تاریخی خوانده و در آن رشته هم درس می‌دهد. من از سال‌ها پیش می‌دانستم که در کردستان نامِ خانوادگیِ آشوری فراوان است (در گیلان و خراسان هم به این نام هستند). یاد-ام افتاد که نیای بزرگِ خاندانِ ما هم کرد بوده است و از کردستان به قزوین مهاجرت کرده بوده است. این را عموی من، حسنِ آشوری، در شجره‌نامه‌ای که از این خاندان ترتیب داده بود و چندین نسل را در برمی‌گرفت، در دفتری ثبت کرده بود. من آن دفتر را پس از درگذشتِ او در خانه‌اش دیده ام. (عمویِ من، مانندِ پدر-ام و دیگر خویشاوندانِ "ذکور" که من در کودکی می‌دیدم، به نسبت‌‌اش به خاندانِ آشوری بسیار می‌نازید.) با این احساسِ هم‌رگ-و-ریشگی، از علیِ آشوری پرسیدم که "به نظرِ تو، ریشه‌یِ نامِ آشوریِ ما چی‌ست؟" او پاسخي داد که انتظار-اش را نداشتم، امّا-- از شما چه پنهان!-- که از آن خوش‌ام آمد و در جا پذیرفتم‌اش. به نظر-ام ریشه‌شناسی‌ای که او عرضه می‌کند از نظرِ زبان‌شناسیِ تاریخی هم منطقی ست: گفت، "از آثِر(āther) در زبانِ اوستایی"، که ریشه‌ی آذر و آتش در فارسیِ نو ست. بنا بر این ریشه‌شناسی، امکان دارد که نیاکانِ دوردستِ من از قبیله‌یِ مغان و آثوربانان، یا نگهبانانِ آتش، بوده باشند. چه خوب! من هم از چنین تبارشناسی برای خود خوش‌ام می‌آید. اگر دلیلِ هم بخواهید، می‌توانم بگویم که من از بچگی آتش و آتش‌بازی—و گاهی هم آتش‌پارگی!—را خیلی دوست داشته ام. از نشستن در کنارِ شومینه و زیر-و-رو کردنِ هیزم‌هایِ افروخته هم خیلی لذت می‌برم. هر وقت دست دهد به تماشای آتش‌بازی هم می‌روم-- که در پاریس، به‌ویژه در چهاردهِ ژوئیه، خیلی پرشکوه برگزار می‌شود. آیا این‌ها نشانه‌هایی از آتش‌بارگیِ نیاکانِ من نیست که از راهِ ژن‌انبانِ (gene- pool) به من به ارث رسیده است؟ از این محکم‌تر هم دلیلی می‌خواهید!

و امّا آنچه مرا به نوشتنِ این پار-نویس (=پاره‌نوشته، fragment) واداشت (می بخشید که به هیچ وجه نمی‌توانم جلوِ وسوسه‌های نفسِ امّاره را برای لغت‌سازی بگیرم! بدجوری عادتِ من شده است.) این بود که در گشت-و-گذاری در گوگل به دنبالِ نامِ خود-ام به مقاله‌ای به زبانِ عربی برخوردم که در سایتِ مجله‌ای به نامِ الصوت‌الآخر (العدد 52—22/6/2005) منتشر شده است. دفترِ این مجلّه در اربیلِ، در کردستانِ عراق، است. در این مقاله، به قلمِ جلال زنکابادی، در باره‌ی قومِ آشوری، جایگاهِ جغرافیایی و هویتِ تاریخیِ‌اش، ونیز بیدادهایی که بر ایشان رفته، سخن گفته شده. همچنین در آن از کسانی از این قوم یاد شده که به زبانِ آشوری، و دیگر زبان‌ها، نوشته اند و کارِ فرهنگی کرده اند؛ از جمله از من به عنوانِ "الناقد و المترجم، داریوش آشوری" در کنارِ چند نویسنده‌ی آشوریِ ایرانی. البته برای من مایه‌ی سربلندی ست که قومِ نجیبِ هم‌نامِ من بخواهند مرا از خودشان بدانند، ولی از آن جا که ممکن است در جایی از این مقاله به عنوانِ مرجعي در موردِ زندگی‌نامه‌ی من استفاده شود، لازم می‌دانم خاطرنشان کنم که من از همین قوم-و-قبیله‌ی ایرانیِ فارسی‌زبان ام، با ریشه‌ای در کردستان، و شاید، از همان راه، با ریشه‌ی دیرینه‌ای در قبیله‌ی مغان، و، حالیا، از ساکنانِ "دیرِ مغانِ" خواجه حافظِ شیرازی و هم‌پیاله‌ی ایشان و "آتشی که نمیرد، همیشه در دلِ ما ست"!

دست و زبانِ علیِ آشوری درد نکند که این مشکل را پاسخی دل‌پسند داد!

(*) در تنها دیداری که من با سید جلالِ آشتیانی، در تهران، داشتم، با دانستنِ نامِ خانوادگیِ من، از آشیخ مهدی یاد کرد. او را می‌شناخت. شاید هم پیشِ او درس خوانده بود.
(**) اگرچه چندان مناسبتی ندارد، ولی برای آگاهی کسانی که گمان می‌کنند پس از انتشارِ کتابِ دیدارِ فرهی و ثبتِ دشنام‌های شفاهیِ فردید به من در آن بود که من آن مقاله‌یِ کوبنده را در نقدِ او و "اندیشه"های‌اش نوشتم، خاطرنشان می‌کنم که به کتابِ سنّت، مدرنیته، پست‌مدرن (گفت-و-گویِ اکبرِ گنجی با داریوشِ آشوری، و...) نگاه کنند که در سالِ ۱۳٧٥منتشر شده است، شش سال پیش از انتشارِ دیدارِ فرهی. در آن گفت-و-گو، در پاسخ به گنجی، من به کوتاهی همان حرف‌ها را در باره‌ی فردید و نظریه‌ی غرب‌زدگی، با عنوانِ "جاهل‌بازیِ فلسفی"، گفته ام، از جمله در مصاحبه‌ی دیگری با وی در هفته‌نامه‌ی راهِ نو. اگر آن کتاب دستیاب نباشد، می‌توانم آن مصاحبه را در این وبلاگ بگذارم.

--------------------------------
برگرفته از وبلاگ داريوش آشوری: جستار

عنوان از زمانه

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

ba dorod be aghazi khosh v kari khob cheh ziba v sadeh ast in neveshteh ostad ashori sadeh ,neveshteh iy be ravani ab v be garmay atash .sepas az shoma be bahaneh in gozinesh.

-- jahangir ، Oct 13, 2006

طبیعی ست که هر کس بخواهد بداند که اصل و تبارِ او چی‌ست و از کجاست،
why
. می‌خواسته اند بدانند که آیا من از قومِ آشوری هستم و دین‌ام مسیحی ست یا

is that important?
?
i don´t undrestand what you mean.
.
if i were a orphan child, and it is not possible to finde out such as you wrote what should i do or who am I
. is it really important
?
interesting!
But it seems taht you are always right. at least i have this feeling by reading that writing

-- Alireza. ، Oct 13, 2006

Fradid is not at all worthy, it is illness and problems of a societyand culture to know him as philosopher
"ِ ِِ "جاهل‌بازیِ فلسف
has been a very good title for Your writing and the writing too

-- Alireza. ، Oct 13, 2006

دروود بر استاد بزركَـ وارجمند آشورى
بنده يك اشتباه خب كرده ام ، كه به انكَيزه آن شد، آشورى كَرامى براى تبارخود جستجو بكند....من نيز لر تبار هستم(از الوار الشتر) البته بسى جستجوكرده ام تا اين حقيقت برايم روشن شد...و خيلى به اين نتيجه خوشحال شده ام...سلام بر همه شما و ايران عزيز...

-- جلال زنكَابادى ، Nov 13, 2008

با سلام
اینجانب پیوسته از نوشته ها و آثار زیبای جنابعالی بهره برده ام و این نوشته شما در مورد علت و ریشه نام فامیلیتان نیز همیشه برای اینجانب نیز مورد سئوال بود.
بنده به عنوان یک آشوری ضمن تشکر از ابراز لطفتان نسبت به تمدن این قوم تاریخی برایتان آرزوی موفقیت و پیروزی دارم.
با احترام: ژاک بت کلیا

-- ژاک بت کلیا ، Dec 16, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)