تاریخ انتشار: ۵ مهر ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

روايت تازه سلمان رشدی از هزارو يکشب

salman%201.jpgسلمان رشدی و انيش کاپور هر دور در بمبئی به دنيا آمدند و در ايام جوانی به بريتانيا مهاجرت کردند. آنها بيش از دو دهه است که
همديگر را می شناسند و همواره با هم در ارتباط بوده اند. حتی وقتی که رشدی مجبور شد که به خاطر فتوای آيت الله خمينی عليه او به خاطرانتشار رمان آيات شيطانی مخفی شود، اين رابطه ادامه داشت. اينک برای نخستين بار اين دو هنرمند هندی الاصل، يکی نويسنده و ديگری مجسمه ساز کار هنری مشترکی بر اساس هزارويکشب انجام داده اند با عنوان روابط خونی که به زودی از 13 اکتبر تا 18 نوامبر در گالری ليسن لندن به نمايش گذاشته می شود. اين اثر هنری در واقع قطعه ای متشکل از دو جعبه برنزی است که هر کدام دربردارنده آلت های تناسلی مردانه و زنانه اند و روی هر جعبه متنی از سلمان رشدی در باره خون، مرگ، زنان و مردان و سلطه حک شده است و نخستين جمله آن چنين آغاز می شود:

پس آنها واقعا چند تن از زنان را کشته اند؟

در اينجا گفتگوئی را که بين سلمان رشدی و انيش کاپور در حضور جيمز بون نويسنده روزنامه تايمز در نيويورک صورت گرفته می خوانيد. اين گفتگو زمان پرده برداری از کار غول آسای انيش کاپور با عنوان آينه آسمان در مرکز راکفلر در نيويورک صورت گرفته است. در اين گفتگو، آنها پيرامون مسائل مختلف هنری و سياسی از جمله مهاجرت، حرف های پاپ در باره اسلام، سياست های تونی بلر، هزارويکشب و کار هنری مشترکشان حرف زده اند.
جيمز بون: اولين بار کجا همديگر را ديديد؟

سلمان رشدی: در لندن. فکر می کنم به واسطه يک دوست يا يک شخص ثالث بود. دقيقا به ياد ندارم کی بود ولی می دانم که خيلی وقت پيش بود.
وقتی در بمبئی بوديم هر دو به يک مدرسه می رفتيم اگرچه در يک زمان نبود. مدرسه کتدرال. من تا چهارده سالگی آنجا بودم و راگبی می رفتم.

انيش کاپور:AnishKapoor_tn.jpg
من تا دوازده سالگی آنجا بودم و به مدرسه هند شمالی می رفتم. دهرادان.

جيمز بون: اگر همشهری باشيد، قطعا چيزهای مشترک زيادی داريد. در کجای بمبئی بزرگ شديد؟

انيش: در مالابارهيل.

رشدی: يعنی فقط نيم مايل دورتر از واردن رد. بنابراين ما در همسايگی هم بزرگ شديم و می دانيم اهل بمبئی بودن يعنی چه. و ما هردو اهل بمبئی هستيم. طبيعتا من در هند زندگی نمی کنم اما احساس می کنم به شدت به آن وابسته ام و در آنجا احساس غريبگی نمی کنم.
آنيش: من نيز دقيقا همين احساس را دارم. برای من سخت است که خودم را يک مهاجر يا بيگانه بدانم. من يک هندی هستم که در لندن زندگی می کند.

جيمز بون: نظرتان در باره حرف های پاپ در باره اسلام چيست؟

رشدی: واقعا برای پاپ متاسفم. فکر می کنم مردم بايد کمی کوتاه بيايند. اين برآشفتگی فوری و سازماندهی شده کمی زيادتر از حد بود.

انيش: خيلی هيستريک است. يک نوع حساسيت نابجا.

رشدی: نگاه کن به رويدادهائی که هيچ اعتراضی به آنها صورت نمی گيرد. در دارفور، عده ای مسلمان به قتل عام عده ای مسلمان ديگر زده اند. چرا هيچ تظاهراتی در جهان اسلام عليه اين قتل عام صورت نمی گيرد؟ به نظر من اهميت اين موضوع خيلی بيشتر از نقل قول پاپ از يک پادشاه قرن پانزدهمی است.

جيمز بون: نظر شما در باره واژه اسلامو فاشيست چيست؟

رشدی: فکر می کنم فاشيست هائی وجود دارند که از ايده های اسلامی استفاده می کنند، بنابراين من هيچ مشکلی با اين واژه ندارم.

انيش: ولی آدم نبايد خود را خيلی به جرج بوش نزديک کند.

رشدی: نه. اسلاموفوبيا واژه ای است که من به شدت با آن مخالفم چرا که برای من اين معنی را می دهد که حق نداری يک ايده را دوست نداشته باشی. برای من طبيعی است که از آنها بترسم. بنابراين استفاده از اين واژه به عنوان يک واژه انتقادی، خيلی ضد روشنفکرانه است. خيلی ها هستند که با ايده های من مخالفند بدون اينکه ترسی در اين باره داشته باشند.

جيمز بون: می توانيد توضيح دهيد که چرا تونی بلر توی چنين دردسری افتاد؟

رشدی: بيشتر به اين دليل که خواست 10 سال حکومت کند. هر رژيمی اگر يک دهه حکومت کند، مردم از آن بيزار می شوند. در مورد تاچر هم همينطور بود.

انيش: به جز فضای سياسی که کاملا متفاوت بود. بيش تر از اين نمی توانستم خوشحال باشم.
رشدی: يقينا بخشی از اين نارضايتی از بلر مربوط به دلسردی از مسئله عراق است. اما بخش مهمی از آن مربوط به سياستمدارهائی است که وعده های زيادی دادند اما کمتر عمل کردند. من هميشه به حزب کارگر رای دادم. آنچه که اتفاق افتاد يک دهه دلسردی و نا اميدی است. در نهايت به اين نتيجه می رسی که ديگر بس است.

انيش: تونی بلر مرتکب اشتباه های سياسی بسياری شد.

رشدی: تاريخ عمر درازی دارد. شما نمی توانيد از الان بگوئيد که مردم 5 سال ديگر يا حتی 10 سال ديگر در باره تونی بلر چگونه می انديشند. به نظر من رويداد های آينده بلر را کاملا موجه نشان خواهد داد. ده سال بعد تمام آنهائی که الان عليه او تظاهرات می کنند، لال خواهند شد.

جيمزبون: آيا هنر بايد سياسی باشد؟

انيش: هنر عميقا سياسی است. ممکن است ديدگاه هايش را فرياد نزند اما برای اينکه بتواند خيلی چيزها را شفاف و کامل بيان کند بايد در جای درستی باشد. بنابراين من شک دارم الان هنر زيادی در ايران وجود داشته باشد.

رشدی: به خاطر اینکه آنها اجازه آفرینش هنری را ندارند.
چند سال قبل دوره ای بود که در ايران حتی یک رمان در طول یک سال منتشر نشد. چرا که آنها اجازه انتشار آن را نیافتند.حتی در هندوستان در سالهای اخیر حملات زیادی به هنرمندان و پاره ای از کارهای هنری صورت گرفته است. برای اینکه هنر به مفهوم واقعی آن به وجود بیاید، باید فرهنگی وجود داشته باشد که نه فقط به آن اجازه بدهد بلکه این را درک کند که به آن نیاز دارد. متاسفانه امروزه، کشورهای معدودی در جهان وجود دارند که می توان این حرف را درباره آنها زد.

جیمز: چه شد که تصمیم به همکاری با یکدیگر گرفتید؟

رشدی: با یک مکالمه شروع شد.

انيش: فکر می کنم سال 1990 بود.

رشدی: در تمام این سالها که همدیگر را می شناختیم. درنهایت به این فکر افتادیم که بهتر است یا دیگرحرف نزنیم یا اینکه کاری بکنیم. ازاین رو به استودیوی او رفتم.


انيش: سالهایی بود که ما می گفتیم: بیا یک کاری بکنیم و دریک کوکتل پارتی او به من گفت : می خواهم یک داستان بنویسم و من گفتم : اما من نمی دانم که با یک داستان چه بايد بکنم. بنابراین از زاویه های متفاوت به یک روایت رسیدیم.

در واقع این تنش است که آن را جالب می سازد. کاری که من قبلا هرگز نکرده بودم و توهم نکرده بودی.

رشدی: قطعا همینطور است. من خودم هیچ گاه با برنز کارنکرده بودم. یکی از دلایلی که این کار اینقدر طول کشید این بودکه ما غریزه های هنری متفاوتی داشتیم. غرایز هنری انيش همیشه به طرف هنر آبستره است. نوعی پایان های باز که راه را برای تفسیرهای متعدد باز می گذارد.

انيش: کاملا درست است. به نظر من هنر آبستره وجود ندارد. هر فرم هنری به یک مفهوم ختم می شود. این فرم است که با قراردادن معنی دریک کانتکست، یک اثر هنری را می سازد.

رشدی: من یک ایده رمان نویسی از مد افتاده ای دارم که عبارت است از یک مکان، يک داستان و چند کاراکتر و اينکه بايد توجه مردم را جلب کنی. اما اين دقيقا همان چيزی است که اين کار را جالب کرده است. چرا که ما نه تنهازمينه های مشترکی پيدا کرديم بلکه به زبان مشترکی نيز رسيديم. اينکه بتوانيم حرف هم را بفهميم. يکی از علائق مشترک ما اسطوره بود.

انيش: حاصل اين همکاری اين نبود که نشان دهد ما چقدر متفاوتيم بلکه نشان داد که عليرغم مسيرهای مختلف، يک نوع زبان هنری مشترک نيز وجود دارد. کارهائی که من در استوديو کردم، مجموعه ای از نقاشی های خون(blood painting) بود. من آنها را اينطور می نامم. خون، يک عنصر دائمی در نوشته های تو هم هست. از قبل هم وجود داشته. رنگ سرخ رنگی است که من بيش از هر رنگ ديگری با آن سر و کار داشتم.

رشدی: مهمترين چيز در باره اين همکاری اين است که يک تصميم آنی نبود. تو وقت زيادی را صرف اشکال و فرم های مختلف و رنگ ها می کنی و در باره ايده های کلی حرف می زنی و بعد بايد اجازه بدهی که اينها در مغزت ته نشين شود و بعد ببينی چه چيزی از آب درمی آيد. در نهايت من ابدا نمی دانستم چه بايد بکنم.

انيش: من هم همينطور.

رشدی: جز اينکه جايی در حول و حوش تم خون بشود کاری کرد.

انيش: يکی از مشکلات مجسمه سازی اين است که نمی دانی با يک متن چه بايد بکنی؟ من تصميم گرفتم متن جزئی از کار باشد حتی اگر اين متن يک نوشته بلند با استانداردهای رشدی نباشد.

رشدی: اگر بخواهی آن را به صورت يک کتاب چاپ کنی، حداکثر 3 يا 4 صفحه خواهد شد.
انيش: راجع به اين موضوع خيلی فکر کردم. بعد دو کارتن مقوائی ساختم و دورش را خط خطی کردم. تويش را هم خرت و پرت ريختم. به نظرم ايده جالبی برای قرار دادن متن در دنيای اشياء آمد.

رشدی: در واقع محور صحبت های ما خون بود که اساسا چهارچوب روايتی هزار و يکشب را تشکيل می دهد. ترجيحا داستان شهرزاد بود تا هر داستان ديگر اين کتاب. اينکه عده زيادی در حاشيه داستان( نه در متن آن) به قتل می رسند، برای من خيلی جذاب بود. من اين متن را نوشتم که يک داستان به مفهوم دقيق آن نيست. چيزی است که من آن را بازجوئی هزارو يکشب می خوانم. به خاطر اينکه اين متن داستان را از اين جنبه بررسی می کند که در باره سکس، قدرت، خشونت و نژاد چه چيزهائی برای ما روايت می کند.

انيش: من آن را خواندم و گفتم: حالا بايد با اين چه کار کنم؟ اين متن در واقع يک نوع درام سايکو سکچوال از يک درد عميق بود. به نظرم زيارتگاه حوادثی بود که روايت می شد. اگر متن را اينگونه به دور جعبه ها می بستيم، برای خواندن آن می بايست شش و نيم بار دور آن طواف می کرديد. در جهان سنتی ما، يک زائر بايد دور يک مقبره طواف کند. روش درست طواف، حرکت در جهت عقربه های ساعت است با نيروی طبيعت و انرژی که هميشه در جهت عقربه های ساعت عمل می کنند. اما کار ما در خلاف جهت حرکت عقربه های ساعت است چرا که اين تنها راهی بود که بيننده بتواند متن را بخواند.

رشدی: البته به زبان انگليسی. اگر ما آن را به زبان عربی يا اردو و يا زبان ديگری می نوشتيم در آن صورت در جهت حرکت عقربه های ساعت می بود.

جيمزبون: يکی از روزنامه های هندی اين کاررا جدائی سلمان و پادما(همسر سلمان رشدی که مدل مشهوری است) ناميده است.

رشدی: به جهنم. تمام آنچه که در ماههای گذشته به روزنامه ها گفتم اين بود که ما کمتر همديگر را می بينيم چون پادما سرگرم بازی در يک سريال تلويزيونی در لوس آنجلس است. ما واقعا راضی هستيم و جدائی ای در کار نيست. ما هر دو در نيويورک زندگی می کنيم. انيش ديروز با ما ناهار خورد. همه چيز عالی است. اول داستان ازدواج من و پادما مطرح بود و حالا هم داستان جدائی ما که اگر نباشد ديگر داستانی درکار نيست.

نقل از روزنامه تايمز.


Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.