تاریخ انتشار: ۷ مهر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

فروبستگی‌ها و گشودگی‌ها در نقد ادبی معاصر

علی نگهبان

در روزهای آخر پاییز سال گذشته، شماره‌های تابستانی و پائیزی فصل‌نامه‌ی باران در یک مجلد به سردبیری بهروز شیدا منتشر شد. در این دو شماره‌ی پیوسته که بر اساس طرحی از پیش‌اندیشیده شکل گرفته بود، فصلی به نقد ادبی اختصاص داشت. جستار «فروبستگی و گشودگی در نقد ادبی معاصر» نخستین بار در این شماره‌ی باران منتشر شد. از آقای علی نگهبان خواهش کردیم این جستار ارزشمند را برای بازنشر در دفتر «خاک» در اختیار ما بگذارند و ایشان هم سخاوتمندانه پذیرفتند.

علی نگهبان، شاعر و پژوهشگر ایرانی مقیم ونکوور کاناداست. او پژوهش‌هایی پیرامون شعر ایران و خاستگاه شعر زبان انجام داده است. آثار پژوهشی علی نگهبان در ایران اجازه‌ی چاپ ندارند، اما مقالات و اشعار او در نشریات خارج از ایران و در پاره‌ای نشریات کانادایی منتشر شده است.«فروبستگی و گشودگی در نقد ادبی معاصر» در دو نوبت منتشر می‌شود. بخش نخست این جستار را می‌خوانیم:


علی نگهبان

در هر دوره‌ی تاریخی، در هر برش زمانی معنی‌دار، می‌توان ویژگی‌هایی را بر شمرد که بر پهنه‌ای از نمودهای فرهنگی، اجتماعی و به طور کلی پیوندهای انسانی دلالت می‌کنند. اگر بتوانیم هر یک از نمودهای زندگی اجتماعی انسان را در یک جامعه توصیف کنیم و ویژگی‌های آن را بازشناسیم، چنین ویژگی‌هایی به احتمال زیاد با ویژگی‌های حاکم بر سایر حوزه‌های انسانی آن جامعه هم‌خوان و در پیوندند.

اگر برای مثال در یک دوره‌ی تاریخی ویژگی حاکم بر کوشش‌های فرهنگی نشان از فروبستگی و یکسان‌گردانی داشته باشد، همین ویژگی را باید بتوان در نمودهای دیگری مانند مدیریت صنعتی و اقتصادی یا کوشش‌های سیاسی نیز سراغ کرد.در بررسی چند و چون تاریخ سد و پنجاه سال گذشته‌ی ایران، اگر بتوان این دوره را به عنوان یک دوره‌ی تاریخی به شمار آورد، لازم است که به دنبال بازخوانی همزمان (سنکرونیک) و بازشناسی گستره‌های گوناگون این دوره به گونه‌ای مقایسه‌ای و در پیوند با یکدیگر باشیم.

از این رهگذر باید بتوانیم ویژگی‌های همه‌گیر و مشترک تعیین کننده‌ی زندگی فرهنگی-اجتماعی معاصر خود را روشن کنیم. البته چنین بررسی همه‌سویه‌ای نیازمند کار گروهی و زمان‌بر کسانی است که دارای دانش و تجربه‌ی گسترده‌ای در زمینه‌ی مطالعه‌ی خود باشند. این کار هم‌چنین نیاز به یک روش‌شناسی هماهنگ دارد.

سپیده‌دمان نقد ادبی: کوتاه زمان‌های گشودگی

تاریخ سد و اندی ساله‌ی معاصر ما تا درجه‌ی زیادی مصداق این حرف مایاکوفسکی شاعر روس است که «در زندگی من بوده است یک‌سد نوید بهار، اما نبوده حتا یک بهار.»از نیمه‌های قرن نوزدهم به این سو، بارها در چرخش‌های تاریخی و در آستانه‌ی دگرگونی بنیادی به سمت گشودگی و آزادی بوده‌ایم، اما هر بار به گونه‌ای راهمان به فروبستگی و خودکامگی کشیده شده است. به همان اندازه که درنگ و اندیشه بر دوره‌های استبداد و خودکامگی ضرورت دارد، به همان اندازه نیز، اگر نه بیشتر، اهمیت دارد که بر کوتاه-زمان‌های گشودگی و نوید آزادی درنگ و اندیشه کنیم.

به هر یک از این زمان‌های گذرای سپیده-دمانی که بنگریم، خواهیم دید که حوزه‌های فرهنگ، اندیشه و ادبیات بی استثنا آغاز به بالیدن و شکوفیدن کرده‌اند. این شکوفیدن البته در نگاه اول، و در مقایسه با دوره‌های پیش و پس از خود، قانون‌گریزانه (آنارشیک) می‌نماید؛ چرا که قانون حاکم چیزی نبوده است مگر قانون استبداد و خودکامگی.تلاش می‌کنم که نخست در چند سطر زیر کوتاه‌ترین تاریخ ممکن را، تا آنجا که بتوانم با رعایت دقت، از این دوره‌های سپیده‌دمانی‌ به دست دهم و سپس‌تر دیدگاه خود را پیرامون چند و چون نقد معاصر گزارش کنم.

از نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم میلادی به این سو که اندیشه‌ها و گفتمان‌های روشنگری و آزادی‌خواهی در حوزه‌ی اندیشه و فرهنگ ایرانی وارد می‌شوند، تا مدتی فضای آفرینش و فرهنگی و ادبی کم و بیش گشوده است و از همین رو پایه‌های بسیاری از نمودهای فرهنگی و ادبی مدرن ایران معاصر گذاشته می‌شود. شاید یکی از دلیل‌های این گشودگی نخستین را بتوان غافل‌گیر شدن و آماده نبودن دستگاه‌های استبداد فرهنگی و مذهبی موجود برای مقابله با این موج نوخواهی و دیگرگونگی دانست.

به هر روی، در همین دوره، هم‌پای پدیداری گونه‌های نوین آفرینش ادبی و فرهنگی، نمونه‌های نخستین نقد و نگره‌پردازی ادبی نیز رخ می‌نمایند.نقد مدرن ایرانی با میرزا فتح‌علی آخوندزاده (۱۲۵۷ـ ۱۱۹۰خورشیدی)آغاز می‌شود و کم و بیش هم‌زمان با او از سوی کسانی مانند ملکم خان و میرزا آقاخان کرمانی (۱۲۳۲- ۱۲۷۶) پی‌گیری می‌شود.به نوشته‌ی دکتر ایرج پارسی نژاد۱، ملکم خان در نوشته‌ای به نام «فرقه‌ی کج‌بینان» نمونه‌ای از نقد ادبی آغازین فارسی را به دست داده است. میرزا آقاخان کرمانی نیز در کتابی ناتمام به نام «ریحان بوستان افروز» به نقد ادبی پرداخته است.

از نمونه‌های مقاله‌های آخوندزاده در نقد ادبی می‌توان به رساله‌ی ایراد در نقد ملحقات روضه الصفای خواند میر، نوشته رضا قلی خان هدایت، اشاره کرد. مقاله‌ی مهم او با عنوان «قریتکا» نقدی بر قصیده‌ای از سروش اصفهانی است. و پس از آن می‌توان به نقدهای او بر رساله «یک کلمه»، نمایش نامه‌های میرزا آقا تبریزی، تلقین نامه عربی، «درباره ملای رومی و تصنیف او» اشاره کرد.

به بیان آخوندزاده، «[مردم] مواعظ و نصایح کم و بیش استماع کرده‌اند، مع‌هذا از عمل بد و خاصیت خودشان دست‌بردار نمی‌شوند. اما کریتکا و استهزا و تمسخر که متضمن رسوایی در برابر امثال و اقران است مردم را از اعمال ناشایسته باز می‌دارد.»

آخوندزاده در توضیح منظور خود می‌نویسد، «حسن مضمون عبارت است از حکایت یا از شکایت؛ و حکایت و شکایت نیز باید موافق واقع باشد و در مضمون امری بیان نگردد که وجود خارجی نداشته باشد بلکه جمیع بیانات باید مطابق احوال و طبایع و اطوار و خیالات جنس بشر یا جنس حیوان و یا مطابق اوضاع نباتات یا جمادات یا اقالیم بوده باشد. پس هر شعری که مضمونش مخالف این شروط است یعنی بر خلاف واقع است و وجود خارجی ندارد شعر نیست و این را پایزه (شعر و نظم) نتوان نامید و شعرای عرب و ایران از این شروط غافلند.

همین شروط تنها در شاهنامه فردوسی و مخزن الاسرار و هفت گنبد نظامی مشاهده می‌شود. اگر چه فردوسی رستم را با دیو سفید به میدان می‌آورد و سیمرغ را نقل می‌کند و نظامی نقل سیاه‌پوشان را می‌کند اما به مطلب خلل نمی‌رساند؛ حالات ایشان را نیز مثل حالات و اطوار جنس بشر ذکر می کند چنانکه شکسپیر شاعر بی‌نظیر انگلستان اطوار و اخلاق مردم را در موجودات خیالی مثل جن و شیاطین و دیو و امثال ذلک بیان می کند.»2

آخوندزاده در مقاله‌ی مهم قرتیکا می‌نویسد، « دو چیز از شرایط عمده شعر است: حسن مضمون و حسن الفاظ. نظمی که حسن مضمون داشته باشد [ولی] حسن الفاظ نداشته باشد، مثل مثنوی ملای رومی، این نظم مقبول است اما در شعریتش نقصان هست. نظمی که حسن الفاظ داشته حسن مضمون نداشته باشد، مثل اشعار قاآنی تهرانی، این نظم رکیک و کسالت انگیز است اما باز نوعی از شعر است و باز هنری ست.

نظمی که هم حسن مضمون و هم حسن الفاظ داشته باشد، مثل شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی و دیوان خافظ، این نظم نشاط افزا و وجدآور و مسلم کل است و صاحبان این نظم را نظیر پیغمبران توان گفت؛ زیرا که ایشان مافوق افراد بشرند و ارباب خیالات حکیمانه و مورد الهامند.»3

این گشودگی و سپیده‌دم اندیشه‌ی انتقادی هم‌زمان با فروکش‌کردن و برچیده‌شدن آزادی‌های سال‌های پایانی قاجارها به روز نرسیده غروب می‌کند و نزدیک بیست سال نقد ادبی جدی در ایران صورت نمی‌گیرد. در سال‌های گرگ و میش جنگ دوم جهانی و سپیده‌دم دیگری که از جا به جایی قدرت میان پهلوی پدر و پسر پیدا شده بود، بار دیگر پرتوهایی از بالندگی نقد ادبی پدیدار شد.

چهره‌ی برجسته و تا درجه‌ی زیادی به فراموشی رانده شده‌ی این دوره را باید بی‌تعارف دکتر فاطمه سیاح (رضازاده محلاتی)، نوه‌ی حاج سیاح، دانست. نیما یوشیج نیز خود اندیشمند انتقادی برجسته‌ای است و به ویژه در «حرف‌های همسایه» این را به خوبی نشان می‌دهد.

دکتر سیاح چندین نوشته در شناساندن نقد ادبی منتشر کرده است، ‌ازجمله وظیفه نقد در ادبیات، کیفیت رمان و ادبیات معاصر ایران. دکتر سیاح در نخستین کنگره نویسندگان ایران در تیر ۱۳۲۵در یک سخن رانی با نام « وظیفه انتقاد در ادبیات» دیدگاه‌های خود را گزارش می‌کند. او نقد ادبی را در رشته‌های گوناگونی تعریف می‌کند از جمله نقد تاریخی و نقد تئوریک.

سپس شاخه‌های گوناگونی برای نقد بر می‌شمارد مانند انتقاد سنجشی، انتقاد تفسیری و انتقاد انتظامی یا نورماتیو. سیاح در مقاله‌ای با نام ادبیات معاصر ایران می‌نویسد، «اين انحطاط [ادبیات ایران] از زمان صفويه شروع و تا آخر سلطنت قاجاريه دوام داشته است و در اين دوره، نخستين آثار تجديد حيات ادبی پديدار مي‏شود.»4

سیاح در تلاش‌های خود برای بنیان‌گزاری نقد ادبی مدرن در ایران البته تنها در نقش یک پیام‌رسان و انتلیجنسیا کار می‌کند و نه یک روشن‌فکر؛ چرا که او تنها انتقال دهنده‌ی دست‌آوردهای نقد ادبی غرب به ایرانیان است. او خود آفرینش‌گر مستقل و پدیدآورنده نیست. در حالی که نیما در این زمینه نیز نوآور و پدیدآورنده است.گشودگی نسبی سال‌های جنگ جهانی دوم با تثبیت دوران محمدرضا شاهی پایان می‌یابد و به همین ترتیب نقد ادبی نیز از رونق می‌افتد.

در این سال‌ها پژوهش‌های کهنه‌گرایانه در متن‌های کلاسیک جای نقد ادبی معاصر را پر می‌کنند. چنان‌ که پارسی نژاد آورده، «خانلری معتقد است وقتی آزادی برای بيان ادبيات اصيل و خلاق نباشد، تحقيقات ادبی و تاريخی و آنچه مربوط به گذشته است، بی دردسرترين کار است» (پارسی‌نژاد، ص ۹۵). یا در گفتاوردی از زبان خانلری می‌نویسد، «نبود آزادی برای ابداع و آفرينش تنها به تحقيق در تاريخ گذشته و ذکر مفاخر ملی امکان داده بود، در حالی که تنها ستايش مفاخر ادبی کافی نيست، ادبياتی زنده است که نشانه حيات و بقای قومی است، هرچند تحقيقات ادبی سودمند است» (پارسی‌نژاد، ص ۱۰۲(.

سپیده‌دم دیگر نقد ادبی را شاید بتوان سال‌های سرشاری اقتصادی و مدارای نسبی دهه‌ی چهل و وزارت هویدا دانست. این دوره دارای پیچیدگی‌ها و فراز و فرودهای بسیاری است که در این فرصت نمی‌توان در آن وارد شد پس آن را سربسته می‌گذاریم. اما تا آنجا که به نقد ادبی پیوند دارد نمی‌توان از یادآوری یک نام در این دوره پرهیخت،‌ و آن دکتر رضا براهنی است. او در مجموعه‌ی درخشان مقاله‌های انتقادی خود با نام طلا در مس پایه‌های نقد نوینی را در ادبیات معاصر فارسی گذاشت که الگوی چند نسل پس از خود بوده و هم‌چنان در پویش است. نهاد نقدی که براهنی گزارده است همان جایگاهی را سزاوار است که نیما در شعر نو و هدایت در داستان‌نویسی نوین ما دارند.

آنگاه که در سال‌های پایانی دهه‌ی چهل و آغازین دهه‌ی پنجاه خورشیدی ساواک و دستگاه سانسور میدان را هر چه بیشتر بر دگراندیشان تنگ کردند، نقد ادبی نیز به شکل‌های دیگری در آمد تا بتواند به زندگی خود در وضعیت جدید ادامه دهد.در سال‌های انقلاب که فرهنگ، جامعه و سیاست از بنیان دچار دگرگونی انفجاری شد، نقد ادبی نیز از این انفجار بی‌بهره نماند؛ چندان که ویژگی نقد پس از انقلاب را باید همان چند پارگی یا چند صدایی آن دانست.

هر چند جامعه‌ی ایران پس از انقلاب و در دوران جنگ به گونه‌ای که شاید در تاریخ ما همانندی نداشته باشد به فروبستگی کشانده شد، اما از سوی دیگر تخمه‌ی فرد نوین ایرانی نیز در همین روزگار شکل گرفته است. نقد پاره پاره‌ی پس از انقلاب و نگره‌های گوناگون برآمده از آن از برزخ دوران سرکوب کور و خاموشی تحمیلی دهه‌ی شصت خورشیدی گذر کرد، و پس از جنگ با پدیداری فضای اینترنت و فنآوری نوین مبادله‌ی اطلاعات، دیگر بار سر بر آورد.

کوتاه‌بینی است اگر بخواهیم سازه‌ها یا شرط‌های یکسانی را برای برآمدن یا فرونشستن هر یک از دوره‌های سپیده‌دمانی یاد شده پیش‌ بنهیم. هر یک از این دوره‌ها یا زیردوره‌ها پیامد و برآمد عامل‌ها و سازه‌های ویژه‌ی تاریخی خویشند و نمی‌توان و نباید آنها را زیر چتر چند دلیل و علت فروکاهنده خلاصه کرد.اما می‌توان به شکلی نظری شرط‌ها و ویژگی‌هایی را برشمرد که نشان می‌دهند چگونه دستگاه‌های قدرت شکل می‌گیرند و پیوندهای حاکم و محکوم ایجاد می‌شوند.

قدرت حاکم و گفتمان هژمونیک در هر پهنه‌ای از ابزارهای ویژه‌ای استفاده می‌کند تا خرده‌ گفتمان‌ها و سرکوب‌شدگان را در پستو و سرپوشیده نگاه دارد. این بحث دامنه‌ی درازی دارد، اما در خصوص فرهنگ و به ویژه ادبیات به آسانی می‌توان گفت که مهم‌ترین ابزار گفتمان مسلط برای ادامه‌ی چیرگی خود همانا سانسور و دستگاه پیچیده‌ی اجرایی آن است.

هر سپیده‌دم تاریخی، مانند انقلاب یا هر گونه دگرگونی ژرف اجتماعی، می‌تواند نوید سرآغاز يك دوره‌ی نوين در زندگی فرد و جامعه باشد. در هر یک از دوره‌های یاد شده در بالا، به ویژه در دوره‌هایی که دگرگونی اجتماعی ژرف‌تر بوده مانند انقلاب مشروطه و انقلاب بهمن ۱۳۵۷، جهان ما از هر نظر در سپيده دم خود قرار گرفت. هستی و چيستی فردی و اجتماعی ما مورد پرسش و بازبينی ريشه‌ای واقع شد. در ماه‌های آغازين پيروزی انقلاب، همه چيز در نقطه‌ی صفر و آغاز خط حركت خود قرار داشت. جهان، فرد، ملت، قانون، حكومت، علم، هنر، اخلاق، زندگی و رابطه‌ی فردی و اجتماعی همه و همه می‌‌بايست از نو تعريف می‌‌شدند.

انقلاب بهمن ۵۷، که به راستی ریشه‌ای‌ترین شکل رخ‌دادگی تاریخ معاصر ماست، همه چيز را از سنت و تبار خود كنده بود، و هستی و چيستی هر چيز را به پرسش كشيده بود. در هر سپیده‌دم تاریخی، زبان فرصت می‌‌يابد تا به سوی نظم طبيعی خود حركت كند. زيرا قدرتی كه از نظم زبانی خاص حمايت می‌‌كند، نفوذ خود را از دست می‌‌دهد.

انقلاب هم‌چون نقطه‌ی آغاز است. مثل اين كه برای اولين بار به جهان ناشناخته‌ای چشم گشوده باشي. در انقلاب، واژه‌ها معنی‌ها و مفهوم‌های متعارف خود را فرو گذاشتند و تا مدت‌ها سرگردان بودند؛ به معنی معينی ارجاع پيدا نمی‌‌كردند. واژه حكومت بدان‌گونه كه از سوی يك گروه معنی می‌‌شد، در زبان گروه ديگر بی‌‌معنی و انحرافی می‌‌نمود.

علم و دانش مفهوم پيشين خود را از دست داده بود و بر مبنای تعريف‌های گوناگون به سيستم‌ها، رتبه‌بندی‌ها، پیوندهای فرمانده-فرمان‌بری و كاركردهای متفاوتی ارجاع داده می‌‌شد. گاهی علم به دانش‌های تجربی خلاصه می‌‌شد، و از ديد گروهی ديگر علم واقعی و حقيقی تنها علم متافيريكی را می‌توانست در بر گیرد، و ساير علم‌ها پست و کم‌ارج شمرده می‌‌شدند.

گاهی علم را در خدمت خلق و گاهی در خدمت حق و زمانی در خدمت نفس خود علم می‌خواستند. اما هرچه از مقطع پديداری انقلاب فاصله می‌‌گيريم، دايره‌ی ارجاع معنی كلمه‌ها تنگ‌تر می‌‌شود و اين خود به گونه‌ای ملموس چگونگی تسلط يافتن يك معنی خاص و از صحنه خارج شدن معنی‌های ديگر را نشان می‌‌دهد. ابزارها و امكان‌هایی وجود دارند كه چون در خدمت مفهوم و انديشه‌ی خاصی درآيند، آن را قادر می‌‌سازند كه خود را تنها انديشه يا عمل معنادار بشناساند.

زبان و انديشه، كه صورت‌های گوناگون دارند، به اين ترتيب به يكی از صورت‌های ممكن تقليل داده می‌‌شوند. به همين دليل، انسان‌هايی كه هر يك دستگاه دريافت و تجربه‌های مستقل و منحصر به فرد خود را دارند، به ناگزير به درون دنيای زبانی تك صدايی و تك معنايی حاكم رانده می‌‌شوند. مردم به این گونه ناگزیر می‌شوند که جهان خود را به آن سيستم محدود كنند.

پس انديشه، رفتار و زبان انسان‌ها تا میزان زيادی به هم شبيه می‌‌شود، چندان كه بر جامعه‌ هنجارهايی حاكم مي‌شود كه جز رعايت آن هنجارها راه ديگری برای کسان باقی نمی‌‌ماند. چرا كه سيستم‌های پيچيده‌ای برای تثبيت و تحكيم معنای خاص به وجود می‌‌آيند و هرگونه هنجارگريزی و هنجارشكنی سركوب می‌‌شود.چنانكه در تجربه‌ی انقلاب ايران شاهد بوديم، انقلاب فرهنگی مأمور شد تا علم و فرهنگ را به جايگاه و مفهوم خاصی ارجاع دهد و معنی‌ها و تعريف‌های انحرافی را از آن باز گیرد.

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، حوزه‌ی هنری سازمان تبليغات اسلامی و چندين بنياد دیگر با پسوندهای فرهنگی و اسلامی مأمور شدند تا فرهنگ و هنر را معنی‌‌دار كنند. به همين گونه سيستم‌های امنيتی، قضايی و اقتصادی مأمور معنی‌دار كردن مفهوم‌های متناظر خود شدند.پس واژه‌هايی كه سركش شده بودند و از معنی‌‌های آموخته‌شده‌ی پيش از انقلاب آزادی يافته بودند، اکنون با تمهيدها و شگردهای مختلف به قيد معنی‌‌های معين در آمدند.

زبان به دستگاه معنايی ويژه‌ای تن در داد. نظام شناخت شناسيک ويژه‌ای توانست ساير نظام‌های شناختی را سركوب كند و خود را به عنوان تنها دستگاه شناختِ معنی‌دار بر جامعه حاكم كند.دستگاه شناخت شناسيک مسلط، خود را به عنوان تنها سنجه‌ی شناخت عرضه می‌‌كند. پس شیوه‌شناسی خاص خود را بر هر پديده‌ای اعمال می‌‌كند.

چون دستگاه مسلط، خود را كامل می‌‌پندارد، بنا بر اين راه را بر پويندگی و امكان‌های نوين شناختی می‌‌بندد و سعی می‌كند آنها را رام خود كند و به چهارچوب باورها و ارزش‌های خود در آورد.با تثبیت گفتمان مسلط و ابزارهای سرکوب آن مانند دستگاه سانسور و نیروهای قانونگزاری و اجرایی، سپیده‌دم آفرینش ادبی و اندیشه‌ی انتقادی نیز به افول می‌گراید.

ادامه‌ دارد

پی نوشت:

۱. شاهرخ تویسرکانی. درباره کتاب تاريخ نقد ادبي ايران نوشته ايرج پارسي نژاد. روزنامه اعتماد، ۲۳فروردین ۱۳۸۸.
۲. محمد حسین بهرامیان. پیشگامان نقد ادبی نوین در ایران: آخوند زاده. وبسایت چراغ‌های رابطه
۳. همان
۴. مجله پيام نو، سال اول، شماره ۱، مرداد ۱۳۲۲

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)