تاریخ انتشار: ۲۸ شهریور ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
ريخت‌‌شناسی داستان‏‌های مينی‌‏ماليستی - بخش دوم

وقتی که شمعدانی‌ها بوی غم می‌دهند

جواد جزینی

جواد جزینی در بخش نخست «ریخت‌شناسی داستان‌های مینی‌مالیستی» زیباشناسی این نوع ادبی را مشخص کرد. اکنون در بخش دوم این مقاله به بهترین نمونه‌های داستان‌های مینی‌مالیستی در ادبیات معاصر ایران و جهان اشاره می‌کند و تفاوت این نوع داستان‌ها را با لطیفه و طرح نشان می‌دهد. داستان کوتاه «شمعدانی‌های غمگین» نوشته‌ی ولفگانگ بوروشرت، داستان کوتاهی از ماکس فریش و همچنین نخستین داستان مینی‌مالیستی ایران را به گزینش و ترجمه‌ی جواد جزینی می‌خوانیم:

دفتر خاک

درونمایه داستان‏های مینی‏مالیستی اغلب دغدغه‏های کلی انسان است: مرگ، عشق، تنهایی و... و کمتر به روایت رویدادهای اقلیمی می‏پردازد.

اندیشه‏های سیاسی و فلسفی و اعتقادی راهی به دنیای این داستان‏ها ندارد. چرا که کوتاهی حجم داستان اجازه پرداختن به این اندیشه‏ها را به نویسنده نمی‏دهد.

در داستان‏های مینی‏مالیستی همه عناصر داستان در حداقل خود به کار گرفته می‏شوند. اما در میان این عناصر، «گفت‏وگو»، «تلخیص» و «روایت» بیشترین کاربرد را دارد. چرا که این سه عنصر، سرعت بیشتری در انتقال اطلاعات داستانی بر عهده می‏گیرند. برای روشن‌تر شدن کارکرد این عناصر در ساختارِ داستان، تابستان ۱۹۴۵ صحنه‏ای در برلین نوشته ماکس فریش نمونه‏ای خوب است:


ماکس فریش

کسی از برلین گزارش می‏دهد: دو جین زندانی ژنده‏پوش به فرماندهی یک سرباز روسی از خیابانی می‏گذرند. یحتمل از قرارگاهی دور می‏آیند و جوان روس باید آنها را به جایی برای کار یا به اصطلاح بیگاری ببرد. جایی که آنها از آینده‏شان هیچ چیز نمی‏دانند، آنها ارواحی‏اند که همه جا می‏توان دید. ناگهان از قضا، زنی که به طور اتفاقی از خرابه‏ای بیرون می‏آمد، فریاد می‏کشد، به طرف خیابان می‏دود و یکی از زندانیان را در آغوش می‏کشد.

دسته کوچک از حرکت باز می‏ماند و سرباز روس هم طبیعی است که در می‏یابد چه اتفاقی افتاده است. او به طرف زندانی می‏رود، که حالا آن زن را که از گریه به هق‏هق افتاده در آغوش گرفته است. می‏پرسد:

- زنت؟
- بله.
بعد از زن می‏پرسد:
- شوهرت؟
- بله.
سپس با دست به آنها اشاره می‏کند:
- رفت، دوید - دوید، رفت.

آنها نمی‏توانند باور کنند، می‏مانند. سرباز روس با یازده سرباز دیگر به راهش ادامه می‏دهد. تا آنکه چند صد متر بعد به رهگذری اشاره کرده و او را با مسلسل مجبور می‏کند وارد دسته شود، تا آن دوجین سربازی که حکومت از او می‏خواهد، دوباره کامل شود.

در این نمونه همه ویژگی‏های داستان‏های مینی‏مالیستی وجود دارد. کوتاهی زمان رخداد حوادث، روایت به زمان حال و استفاده از حداقل عناصر داستانی برای بیان طرح.

نکته‌ی مهم دیگری که در ساختار داستان‏های مینی‏مال اهمیت زیاد دارد، مسئله‌ی قصه پر جاذبه است. این‌گونه داستان‌ها به دلیل نداشتن برخی از عناصر داستان سنتی، حتماً باید قصه‏ای جذاب برای گفتن داشته باشند. منظور از قصه‌ی جذاب، روایت ماجرایی جالب توجه است که ذهن خواننده را برای شنیدن تحریک کند.

قصه در داستان‏های مینی‏مالیستی مثل ماده منفجره است. به رغم اینکه مقدار این مواد کم است اما چون در محفظه بسته و کوچک قرار می‏گیرد، انفجار بزرگی را ایجاد می‏کند.

شباهت ظاهری داستان‏های مینی‏مالیستی با دو گونه داستانیِ «لطیفه» و «طرح» گاهی کار تشخیص این انواع را دشوار می‏کند. این سه قالب به لحاظ کوتاهی حجم و روایت فشرده حوادث شباهت زیادی با هم دارند. اما وجوه افتراق و تفاوت‏های ساختاری آنها کاملاً آشکار و واضح است.

اصلی‏ترین ویژگی لطیفه، رویکرد خنده‏آور و سرگرم‏کنندگی آن است. در حالی که این، خصیصه همیشگیِ دو نوع ادبی دیگر نیست. درونمایه داستان‏های مینی‏مال و طرح هم می‏تواند خنده‏آور و طنزآمیز باشد. اما قالب لطیفه با نداشتن این ویژگی از فرم می‏افتد چرا که هدف لطیفه ایجاد سرگرمی و تفریح است.

«پایان غافلگیرکننده» الگوی حتمی ساختار لطیفه به حساب می‏آید. در این گونه داستان‏ها واژه یا عبارتی پایان داستان را اعلام می‏کند که بدون آن «طرح» کامل نمی‏شود و داستان پایانی لذت‏بخش نخواهد بود.

اما «پایان غافلگیرکننده» در داستان‏های مینی‏مال عنصر حتمی ساختاری به حساب نمی‏آید. در این گونه داستان‏ها به دلیل کوتاهی و فشردگی روایت، امکان ایجاد تعلیق وجود ندارد، به همین دلیل چرخش غیره‏منتظره طرح خیلی زود فرا می‏رسد. برای این است که هر نوع پایانی در این داستان‏ها عمدتاً قابل پیش‏بینی نخواهد بود. اما این نامنتظره بودن به معنای عنصر غافلگیرکنندگی در ساخت لطیفه نیست.

لطیفه هر چند ماهرانه نوشته شده باشد، اغلب بیش از یک بار خواندنش لطفی ندارد. الگوی ساختاری لطیفه بر منطق واقع‏نمایی استوار نیست و همواره وقایعی نامحتمل و تصادفی الگوی حوادث را سامان می‏دهد. این‌گونه داستان به رغم لذت شنیداری، معمولاً معنا و مفهوم عمیقی ندارد.

لطیفه سرگرمی خوبی است و طبعاً نباید از این جنبه آن غافل شد. اما وجود دو عنصر در آن مانع از این می‏شود تا در میان ادبیات جهانی از مرتبه والایی برخوردار شود. اول اینکه حتی اگر به بهترین شیوه هم بازگو شده باشد نمی‏توان آن را با لذتی مدام و فزاینده دوباره‏خوانی کرد.

زیرا زمانی که حادثه را می‏دانیم، نمی‏توانیم بار دیگر آن را تحمل کنیم. در ثانی حتی لطیفه‏های برجسته هم غالباً باورکردنی نیستند در فرهنگ ادبی، «طرح» را روایت کوتاهی به نثر تعریف کرده‏اند که جزئیات و شگردهای داستانی آن معمولاً توصیفی است، طوری که به نظر می‏رسد بعداً گسترش پیدا می‏کند.

اسکچ را «طرح‌واره» نیز ترجمه کرده‏اند. این گونه ادبی به دلیل کوتاهی و فشردگی روایت، اغلب با داستان‏های مینی‏مالیستی اشتباه گرفته می‏شود. تفاوت عمده طرح و داستان‏های مینی‏مال در این است که طرح داستان خام است، تحولی در آن صورت نمی‏پذیرد و تنها روایت یک موقعیت بدون تغییر است. طرح به معنای واقعی کلمه کاملاً ایستا است و تنها توصیف برش کوتاهی از زندگی است، که ممکن است طرح شخصیت و یا حتی تصویری از حالت ذهنی کسی باشد.

براندر ماتیوز، نویسنده امریکایی، در کتاب فلسفه داستان کوتاه در تفاوت طرح و داستان کوتاه می‏گوید: «طرح مثل نقاشی اشیاء بی‌جان است، اما داستان همواره حادثه‏ای در آن اتفاق می‏افتد.»

علاوه بر این ویژگی‏های ساختاری، نویسندگان داستان‏های مینی‏مالیست اغلب شخصیت‏های داستان‏هایشان را از میان مردم عادی برمی‏گزینند و حتی در برخی موارد انسان‏هایی تنها، زخم‏خورده و مأیوس در جهان آثار آنها حضوری همیشگی می‏یابند.

از بدو پیدایش این گرایش ادبی تاکنون، تمایلات مینی‏مالیستی نفوذش را در ادبیات جهان گسترش داده است. چنانکه امروزه حوزه‏های مختلف هنری مثل نقاشی، معماری، موسیقی، سینما و تئاتر نیز منطقه نفوذ مینی‏مالیست‏ها به حساب می‏آید.

در ادبیات کهن فارسی حکایت‏ها و قصه‏هایی وجود دارد که گاه در برخی موارد به لحاظ ساختاری با الگوهای امروز داستان کوتاه برابری می‏کند. در میان این نمونه‏ها حکایت‏هایی هست که به لحاظ فنی با ساختار داستان‏های مینی‏مالیستی نزدیکی‏های غیرقابل انکاری دارد.

در تاریخ نوین داستان‏نویسی ایران شاید کتاب در خانه اگر کس است... اولین اثری محسوب شود که می‏توان تمایلات مینی‏مالیستی را به روشنی در آن یافت.

این کتاب بسیار کم حجم ۲۶ صفحه‏ای، شامل ده داستان کوتاه از فریدون هدایت‏پور و عبدالحسین نیری است. در مقدمه بسیار کوتاه کتاب آمده است:

شما تا حال داستان‏هایی به این کوتاهی نخوانده‏اید، ولی از این پس زیاد خواهید خواند.

این ماییم که برای نخستین بار این سبک را به وجود آوردیم ...

تاریخ چاپ کتاب، ۱۳۳۹، حدوداً برابر است با زمانی که جان آپدایک اولین مجموعه داستان خود را منتشر کرد و پیتر بیکسل به خاطر نوشتن مجموعه کوتاه‌ترین داستان جایزه گرفت. این کتاب هم‌زمان با عصر طلایی داستان‏نویسی مینی‏مالیستی در جهان، در ایران منتشر شده است. مقدمه کتاب از نوآوری کاملاً آگاهانه نویسندگانش حکایت می‏کند.

اغلب داستان‏های این مجموعه تقریباً بسیاری از ویژگی‏های داستان‏های مینی‏مالیستی را در خود دارد:

سر ظهر، دکان نانوایی شلوغ بود و حسن، پسر آقا رضا، مستخدم پیر فرهنگ که یک راست از مدرسه به آنجا آمده بود، کتاب‏هایش را زیر بغل جا به جا کرد و بعد از مدت‏ها معطلی، شش تا نان داغ و پر سنگ از نان‏گیر گرفت و در حالی که دستش می‏سوخت، با نگرانی چوب خطش را از جیب بغلش درآورد و به نانوا داد. نانوا چوب خط را با غیظ به آن طرف دکان پرت کرد و نان‏ها را هم از دست حسن گرفت. آخر چوب خط دیگر جایی برای خط زدن نداشت.

البته تمایلات برای کوتاه‏نویسی در آثار صادق چوبک به خصوص داستان‏های «یک چیز خاکستری»، «چشم شیشه‏ای» و «عدل»، و در «نقش پرنده» به‏آذین، «کشاورزان» از سعیده پاک‏نژاد، «غم‏های کوچک» امین فقیری، «بازی هر روز» پرویز مسجدی، آثار کسانی چون جعفر شریعتمداری و احسان طبری و... همچنین رضا براهنی با «کوتاهترین قصه عالم» و اغلب آثار زویا پیرزاد و... دیده می‏شود.


ولفگانگ بوروشرت

در طول سال‏های اخیر آثار ارزشمندی از جریان داستان‏نویسی مینی‏مالیست در ایران ترجمه شده است. از آن میان داستان شمعدانی‏های غمگین نوشته ولفگاتگ بورشرت یک نمونه عالی برای معرفی این شیوه داستان‏نویسی نوین است.

زمان آشنایی آن دو، هوا تاریک بود. زن او را به آپارتمان دعوت کرد. مرد پذیرفت. زن، آپارتمان، رومیزی‏ها، ملافه‏ها، حتی بشقاب‏ها و چنگال‏ها را به او نشان داد. اما همین که در روشنایی روبه‏روی هم نشستند، چشم مرد به بینی زن افتاد.

با خود اندیشید: انگار بینی را چسبانده‏اند. اصلاً شبیه بقیه بینی‏ها نیست. بیشتر شبیه نوعی میوه است. عجب! سوراخ‏های بینی‏اش اصلاً با هم تناسب ندارند. یکی خیلی تنگ و بیضی شکل است، یکی مثل حفره چاهی دهان باز کرده است. تیره و گرد و بی‏انتها.

با دستمال عرق پیشانی‏اش را خشک کرد.
زن گفت: «خیلی گرم است، اینطور نیست؟»

مرد نظری به بینی او انداخت و گفت: «آه، بله.» و دوباره به فکر فرورفت: باید آن را چسبانده باشند. وصله ناجوری است. رنگش هم با این پوست فرق می‏کند. تیره‏تر است. راستی، سوراخ‏های بینی هم ناهماهنگ‌اند؟ یا شاید مدل جدید است؟ یاد کارهای پیکاسو افتاده بود.

مرد گفت: «شما کارهای پیکاسو را می‏پسندید؟»
زن گفت: «گفتید کی؟ پی ... کا...»
مرد بی‏مقدمه گفت: «تصادف کرده‏اید؟»
زن گفت: «چطور مگر؟»
مرد گفت: «خب...»
زن گفت: «آهان، به خاطر بینی‏ام می‏پرسید؟»
مرد گفت: «بله...»
زن گفت: «از اول همین جور بود. همین جور.»
مرد می‏خواست بگوید: «عجب!» اما گفت: «پس این طور!»

زن گفت: «من به تناسب خیلی اهمیت می‏دهم آن دو شمعدانی کنار پنجره را ببینید! یکی سمت چپ و دیگری سمت راست است. متناسب نیستند؟ باور کنید باطن من خیلی با ظاهرم فرق می‏کند، خیلی.»

و دستش را روی زانوی مرد گذاشت. مرد در عمق چشمان زن آتشی را روشن دید.

زن آرام و اندکی شرم‏زده گفت: «و مخالفتی هم با ازدواج و زندگی مشترک ندارم.»

از دهان مرد پرید: «به خاطر تناسب؟»

زن اشتباه او را با مهربانی تصحیح کرد: «هماهنگی... به خاطر هماهنگی.»

مرد گفت: «بله، به خاطر هماهنگی.» و بلند شد.

زن گفت: «دارید می‏روید؟»

مرد گفت: «بله، می‏روم.»

زن او را تا دم در بدرقه کرد. گفت: «باطن آدم‏ها مهم است نه ظاهرشان.»

مرد فکر کرد: «تو هم با این دماغت!» و گفت: «یعنی در باطن مثل قرار گرفتن شمعدانی‏ها متناسب‌اید؟» و از پله‏ها پایین رفت.

زن کنار پنجره با نگاه او را دنبال کرد.

دید که مرد آن پایین ایستاد و با دستمال عرق‏های پیشانی‏اش را پاک کرد. یک بار، دو بار و باری دیگر. اما نیشخند فارغ‏البال او را ندید، ندید چون اشک چشم‏هایش را پوشانده بود. شمعدانی‏ها بوی غم می‏دادند.


در همین زمینه کتاب زیر منتشر شده است:

داستانک‌ها، از ۲۶نویسنده آلمانی‌زبان، ترجمه ناصر غیاثی، نشر ثالث، ۱۳۸۸

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین:
ريخت‌‌شناسی داستان‏‌های مينی‌‏ماليستی - بخش نخست

نظرهای خوانندگان

آقای حزینی، سلام و خسته نباشید. شما سه داستان مینی مالیستی که ترجمۀ دقیق آن داستانک است، در مقاله تان آوردید، بی آن که به منبع دوتای آن ها کمترین اشاره ای بکنید. اما ذکر منبع نه تنها حکم اخلاق حرفه ای است بل خواننده را تشویق می کند سراغ کتاب برود و بقیه را هم بخواند. دست کم ارج گذاشتن به زحمت مترجم، ذکر منبع را اجباری می کند. یا این که این ها ترجمۀ خود شما است؟

-- بدون نام ، Sep 19, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)