تاریخ انتشار: ۶ مهر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
نگاهی به آثار چند نویسنده‌ی مستقل به مناسبت سی‌امین سالگرد آغاز جنگ عراق با ایران

روایت انسان‌های آسیب‌دیده از جنگ

حسین نوش‌آذر

جنگ هشت ساله نوعی از ادبیات داستانی را پدید آورد که در ایران به ادبیات دفاع مقدس معروف شد با نویسندگانی که به نویسندگان اسلامی‌نویس اشتهار پیدا کردند.نگاه اسلامی‌نویسان به جنگ، نگاهی‌ست حماسی و ادبیاتی که پدید آوردند، از قلمرو ادبیات تبلیغی می‌آید. اما نویسندگان مستقل هم داستان‌هایی درباره‌ی جنگ نوشتند. روایت نویسندگان دولتی روایت پیروزی و اتحاد و روایت دیگری روایت شکست و انشقاق است.

چهار سال پیش در رادیو زمانه با شش برنامه‌ی رادیویی در طی شش روز،شش رمان و داستان بلند با موضوع جنگ و ضدیت با جنگ را معرفی کردم. اکنون که سی‌ سال از آغاز جنگ عراق با ایران می‌گذرد، متن این برنامه‌ها با تغییراتی به شکل مقاله‌ا‌ی مستقل در رادیو زمانه منتشر می‌گردد.

محمد رضا کاتب و وقت تقصیر جان‌به‌دربردگان

در دو رمان محمد رضا کاتب، «پستی» و «وقت تقصیر» حتی یک گلوله شلیک نمی‌شود. با این حال در آثار محمد رضا کاتب ذهنیت جنگ‌زده‌ی ایرانی به‌خوبی بازتاب پیدا می‌کند. زندگی انسان در آثار این نویسنده تکه تکه شده و مثل این است که هر تکه در زندگی و مرگ انسان دیگری جریان دارد. آثار این نویسنده بیان عاطفی جانبازانی‌ست که عضوی از خودشان را در جبهه‌های جنگ جا گذاشتند. به بریده‌ای از رمان پستی توجه کنید:

« سرم را بالاخره پیدا کردند و پارچه‌ای رویش انداختند. پارچه بوی بیمارستان می‌داد. بیمارستان ساکت بود. گاهی صدای جیر جیر در اتاقی می‌آمد که باز و بسته می‌شد: پرستارها می‌رفتند تو اتاقش و می‌آمدند. بدجوری جزغاله شده بود. تنها باری بود که این قدر دلم به حالش می‌سوخت. مخصوصاً وقتی که پوست‌های نیم‌سوخته و اضافه صورتش را با لیف زبری می‌کندند. یا پوتین‌هایش را با گوشتی که بهش چسبیده بود از پایش جدا می‌کردند. شاید جرمش این بود که نمی‌خواست همه چیز از اول تکرار شود. شاید بار چندمی بود که خودش را می‌کشت. دیگر تحمل مردن را نداشت».

صدای انسان زخم‌خورده

به اعتبار چنین سطرهایی‌ست که می‌گوییم کاتب نویسنده‌ی دوران جنگ است. اگر در ادبیات دولتی صدای انسانی را می‌شنویم که به قدرت تکیه داده است، در ادبیات مستقل صدای انسان زخم‌خورده و شکست‌خورده و متلاشی‌شده به گوش می‌رسد. در آثار کاتب صدای انسان ایرانی از جنگ‌برگشته را می‌شنویم. انسانی که با «پدر» و با «زن» مشکل دارد. به این جملات توجه کنید:

«فکر زن و خودکشی ممکن است موقتی دست از سر آدم بردارد اما باز برمی‌گردد. چون به جای این که آدم سالی یک بار با غم و درد بمیرد، بهتر است یک بار کلک خودش را بکند. زندگی دو تکه است. یا یکی تو آغوش خودش آرامت می‌کند یا از خودت یک روز خسته می‌شوی و حساب خودت را می‌رسی».

آلودگی جسم و وحشت از پدر

در نظر کاتب جسم آدمی آلوده است. در داستان‌های او وقایع به گونه‌ای اتفاق می‌افتد که جسم انسان سرانجام تطهیر شود. شخصیت‌های کاتب از آّ‌ب‌ گذشته‌اند، یا آب از سرشان گذشته و پاک شده‌اند.

در روایت کاتب از جنگ، آرزوی رزمندهی مسلمان ایرانی برای رسیدن به لقاءالله، و بیزاری او از یک زندگی روزانه و متعارف بیان عاطفی و ادبی پیدا می‌کند. شخصیت‌های تکه پاره و آسیب‌دیده‌ی محمد رضا کاتب از پدر و سلطه‌ی‌ او وحشت دارند، از نزدیکی با زن می‌ترسند، عشق در نظر آنها یک عشق افلاطونی‌ و برتر از نزدیکی دو جسم با هم است. در آثار او زمان و مکان نامعلوم است و خیر و شر با هم در یک جدال دائمی به سرمی‌برند.

در آثار کاتب کتاب جسمیت پیدا می‌کند. ما در واقع دو داستان می‌خوانیم: یکی داستان تکه تکه شدن انسان، نیاز او به عشق و ناتوانی‌اش از عشق‌ورزیدن و تلاش او برای پیدا کردن تکه‌هایش و داستان دوم که هم‌زمان اتفاق می‌افتد، داستان جسمیت پیدا کردن کتاب است.

در داستان‌های کاتب سرنوشت شخصیت‌های داستان با سرنوشت کتاب یکی‌ست. نویسنده در این میان تنها یک وظیفه دارد: به این جسم مثله شده، جسمیت بدهد. تحلیل روانشناختی این تلاش این است که نویسنده انگار می‌خواهد آب از جوی رفته را به جوی برگرداند. به دیگر سخن مثل این است که می‌خواهد تمام آن فجایع را که اتفاق افتاد، بی‌اثر کند و به همه‌ی‌ جانبازان تکه‌هایی از جسم‌شان را که در جبهه‌ها جا گذاشتند برگرداند.

این تلاش البته معصومانه است، اما از نظر روانشناختی نشان‌دهنده‌ی ترس است. این ترس همراه با آن ذهن مرگ‌کام و درگیری با پدر از مهم‌ترین مؤلفه‌های ذهنیت جنگ‌زده‌ی انسان ایرانی‌ست که در آثار محمد رضا کاتب بیان می‌شود. شاید به همین دلیل خواندن آثار کاتب نه تنها لذت‌بخش نیست، بلکه برای خواننده توأم با رنج و زحمت است.این نویسنده به خاطر «وقت تقصیر» جایزه‌ی یلدا را از آن خود کرد.

حسین مرتضائیان آبکنار و عقرب‌های در کمین

عقرب روی پله‌های راه‌آهن اندیمشک نوشته‌ی حسین مرتضائیان آبکنار که در مدت کوتاهی به چاپ سوم رسید و چاپ سوم آن را خمیر کردند، جوایز ادبی بسیاری را به خود اختصاص داد. یکی از مهم‌ترین موضوعات آبکنار پرداختن به جنگ است. نویسنده در این رمان کم‌حجم به هزیمت ارتش ایران در روزهای پایانی جنگ از دریچه‌ی چشم یک سرباز وظیفه به نام مرتضا هدلایتی می‌پردازد.

زندگی، یک سوءتفاهم است

سرباز وظیفه، مرتضا هدایتی در یکی از دو احتمالی که در پایان داستان به وجود می‌آید ممکن است با قطاری که مجروحان شیمیایی را به تهران حمل می‌کند، خود را به تهران برساند و نجات پیدا کند. این امکان هم وجود دارد که اتفاقی ناخواسته بیفتد و او ناگزیر در اندیمشک بماند، و مانند هزاران نفر دیگر از همقطارانش از بین برود. آبکنار با این تمهید سرگذشت نسل چهل تا پنجاه ساله‌های ایرانی را نمادین می‌کند.

نسلی که در سال‌های نخستین پس از انقلاب، به جرم جوانی از خود اراده‌ای نداشت و زندگی‌اش در کل یک سوءتفاهم بود. اگر اسلامی‌نویسان از جانبازی مردان مؤمن و شهادت‌طلب داستان‌ها روایت می‌کنند، در داستان آبکنار با سربازی آشنا می‌شویم که فقط می‌خواهد زنده بماند و خود را به سلامت به منزل برساند. اما در آشفتگی روزهای پایانی جنگ، زندگی او هم مانند زندگی هزاران نفر دیگر از هم‌نسلانش به یک تصادف بند است.

روایت شکست

سرنوشت سرباز وظیفه مرتضا هدایتی در راه‌آهن اندیمشک رقم می‌خورد. سال ۶۷ است، ساعت ۱۱، تا پذیرش قطع‌نامه و پایان جنگ راه درازی نیست. با این حال در چنین جایی که به خودی خود، در شرایطی دیگر و در روزگاری دیگر بی‌اهمیت می‌تواند باشد، زندگی و مرگ یک انسان رقم می‌خورد. روایت آبکنار از جنگ روایت شکست است.

ارتش ایران در حال هزیمت است. مرتضا هدایتی، قهرمان داستان پس از چهار ماه اضافه‌خدمت سرانجام ترخیص می‌شود. باید به اندیمشک برود که از آنجا خود را به تهران برساند. به این شکل در بی‌نظمی و بی‌قاعدگی محض حوادثی دردناک برای او اتفاق می‌افتد. داستان دوم: داستان مناسبات سربازان با هم و مشکلات آنها در برابر بی‌آبی، گرما و تهاجم نظامی دشمن است. این دو داستان در ۱۹ فصل بدون توالی زمانی منظم روایت می‌شود.

بی‌نظمی و ذهن آسیب‌دیده

یکی از مهم‌ترین موضوعات ادبیات در قرن بیستم نشان دادن کارکرد ذهن آسیب‌دیده پس از دو جنگ جهانی‌ست. نظم منطقی وقایع در این‌گونه داستان‌ها آشفته است. در رمانِ کوتاه عقرب روی پله‌های راه‌آهن اندیمشک بی‌نظمی‌ای که در اثر هزیمت ارتش ایران به وجود آمده، به درون انسان‌ها راه پیدامی‌کند.

این بی‌نظمی در جهان رمان، ساختاری‌ است، چنان‌که گویی نویسنده با این تمهیدات بر آن است که بی‌نظمی زندگی اجتماعی ما در آن سال‌ها را نشان دهد. آبکنار نویسنده‌ای‌ست به‌گزین و کم‌گو. در این داستان هم او از همه‌ی زوائد می‌کاهد تا جانِ کلام را بهتر بتواند بیان کند. در این میان گاهی مسائل بی‌اهمیت بسیار مهم‌تر از حادثه‌های به ظاهر بااهمیت هستند.

کابوس انسان‌های بی‌تشخص

عقرب روی پله‌های راه‌آهن اندیمشک یک کابوس بلند است. از اینرو حوادث و برخی چهره‌ها به طور اغراق‌آمیز وصف می‌شوند. چهره‌ی زخم‌خورده و خون‌چکان راننده‌ی یک کامیون آسیب‌دیده‌ی آیفا که مرتضا هدایتی را از خط به اندیمشک می‌برد در ذهن خواننده به یک کابوس تبدیل می‌شود. همه‌چیز در این داستان آن‌قدر آشفته و خون‌آلود است که باورنکردنی به نظر می‌رسد.

وقتی بی‌نظمی و آسیب‌های ذهنی از حد بگذرد، در نظر انسان حوادث غیرواقعی جلوه می‌کند. تأکید نویسنده در دیباچه‌ی کتاب بر واقعی بودن صحنه‌های رمان نمایانگر وحشت یک نسل است، وحشت از اینکه نسل‌های بعدی باورش نکنند. در این داستان هیچ چیز بی‌ارزش‌تر از جان انسان نیست. در این میان جای تعجب نیست که هیچ کس حتی راوی داستان هم تشخص ندارد. عقرب روی پله‌های راه آهن اندیمشک، داستانِ فروپاشی جهانی‌ست که در آن دیگر هیچ کس نمی‌تواند قهرمان باشد.

محمد بکایی و پیچ و خم‌های جنگ

دشوار می‌توان داستانی از مجموعه‌ی سر پیچی از پیچ‌های هزار چم نوشته‌ی محمد بکایی را به عنوان داستان شاخص این کتاب در نظر گرفت. هر سیزده داستان این کتاب که توسط انتشارات نیلوفر زمستان ۱۳۸۲منتشر شده به دلیل شیوایی کلام و نگاه نو نویسنده به تم جنگ، داستان‌هایی شاخص‌اند. برای مثال بکایی در داستان زیبا و فشرده‌ی پشت تپه رابطه‌ی یک رزمنده‌ی ایرانی با یک سرباز عراقی اسیر را نشان می‌دهد که به دستور فرمانده‌ای می‌بایست تیرباران شود.

در جهان داستان‌های بکایی اصولاً فرقی بین حاکم و محکوم نیست. همه محکوم اند و همه به نوعی ناگزیرند. نویسنده به دشمنی اعتقاد ندارد. در جنگ تنها یک حقیقت وجود دارد: باید به هر ترتیب زنده ماند. بودن یا نبودن آدمی در گروی حوادثی‌ست که به اراده‌ی او بستگی ندارد. برای مثال در همین داستان پشت تپه اگر نگاه مات فرمانده به صورت راوی نمی‌افتاد، هرگز راوی گرفتار ماجرای اسیرکشی نمی‌شد.

داستان در طول راه اتفاق می‌افتد. در راه ندای وجدان راوی را می‌شنویم و تلاش ناموفق‌اش برای فاصله‌گذاری بین خودش و اسیر را می‌بینیم. در شرایطی که هویت آدمی در جنگ در حد شماره‌ی روی یک پلاک فلزی فرو می‌کاهد، تنها تفاوتی که بین آنها وجود دارد این است که برخلاف رزمنده‌ی ایرانی پوتین اسیر بند ندارد و دشوار راه می‌رود. پس ناگزیر راوی به اسیر فکر می‌کند و حتی غم او را دارد. سرانجام وقتی به مقصد می‌رسند، اسیر را رها می‌کند. اما افسوس که آن سوتر میدان مینی‌ست و تا رزمنده به خود می‌آید، فاصله‌ی اسیر با او آن‌قدر زیاد است که صدایش شنیده نمی‌شود. اسیر روی مین می‌رود و می‌میرد.

فراسوی نیک و بد

در جهان داستان‌های بکایی «جنگ» یک موجود زنده و تنها قهرمان واقعی و بی‌بدیل است. جنگ دوستی‌ها و دشمنی‌ها را بی‌معنی می‌کند. در داستان‌های او انسان در واقع با جنگ می‌جنگد. داستان‌های بکایی در فراسوی نیک و بد اتفاق می‌افتد. جنگ مفاهیمی مانند قانون، اخلاق، مدنیت و حتی باورهای مذهبی را بی‌معنی کرده است. در داستان‌های بکایی جنگ یک آیین است و تنها اخلاقی که می‌تواند در جنگ وجود داشته باشد، تلاش آدمی‌ست برای زنده ماندن.

جنگ اما بیش از هر چیز در داستان‌های این نویسنده یک فرصت است. در داستان پروانه دو رزمنده مجبورند از راهی به باریکی یک ترکه بگذرند. راوی زیر آتش دشمن رفیقش را به پرتگاهی پرت می‌کند با این قصد که زن او را که پروانه نام دارد تصاحب کند. اما نور چشمانش را از دست می‌دهد. پس تنها خاطره‌ی شمسه‌ای برایش باقی می‌ماند که سال‌ها پیش به پروانه هدیه داده و روی سینه‌های او جلوه‌ی زیبایی داشته است. در داستان‌های بکایی انسان از عذاب وجدان رنج می‌برد. زندگی در جنگ برای او غیرقابل تحمل است. بدون جنگ هم نمی‌تواند به زندگی خود ادامه دهد.

محمد بکایی سال‌ها در حوزه‌ی علمیه‌ی قم به تحصیل فقه اشتغال داشت و ابتدا از نویسندگان حوزه‌ی هنرهای اسلامی بود که بعدها به حلقه‌ی نویسندگان اطراف هوشنگ گلشیری پیوست. سر پیچی از پیچ‌های هزار چم حاصل این دوره از زندگی ادبی اوست.

قاضی ربیحاوی و بی‌مکانی انسان‌های جنگ‌زده

شخصیت‌های داستان‌های «از این مکان» نوشته‌ی قاضی ربیحاوی سلامت هستی خود را در مکانی می‌بینند که از آن به دلیل جنگی که به کشور ما تحمیل شد، رانده شده‌اند. این جنگ‌زدگان که کار و خانه و کاشانه‌ی خود را به طور غیرمنتظره از دست داده بودند، ناگزیر به تهران و به دیگر شهرهای بزرگ پناه آوردند. قاضی ربیحاوی در این اثر نشان می‌دهد که این آوارگان در مکان جدید احساس تحقیر و بیگانگی می‌کنند.

برای مثال در داستان خوش‌ساخت «زخم» نویسنده به رابطه‌ی یک پدر جنگ‌زده، و زن‌مرده و متعصب با دخترش، فرخنده می‌پردازد. فرخنده در فروشگاهی کار می‌کند و نان‌آور پدر است.اما پدر خانه‌نشین که در هتلی تنها در یک اتاق با دخترش زندگی می‌کند و از آوارگی و وابستگی مادی به دخترش کلافه است، چیزی را بهانه می‌کند و می‌خواهد از روی تعصب با تیشه‌ای که در دست دارد به دخترش زخم بزند، اما به دلیل آن وابستگی‌ها، وقتی دخترش با او مهربانی می‌کند، با تیشه به پیشانی خود می‌کوبد.

قاضی ربیحاوی اصولاً شخصیت هایش را روی صحنه می‌آورد و آنان را با هم در یک کشاکش داستانی قرار می‌دهد. از این نظر داستان های او چندبعدی و چه از نظر روانشناختی شخصیت‌ها و چه از نظر آسیب‌شناختی جنگ و آوارگی مردم قابل تأمل و از برخی لحاظ یک سند اجتماعی‌ست.

سرگردانی، مضمونی که تکرار می‌شود

در داستان گلدان نویسنده سرگردانی یک زن جنگ‌زده را نشان می‌دهد که در تهران نه جایی دارد که به آنجا پناه بیاورد و نه می‌تواند مادرشوهرش بیمارش را در تنها اتاق خوابگاه جنگ‌زدگان در چند قدمی پل سیدخندان تحمل کند. مضمون سرگردانی در داستان توی دشت بین راه تکرار می‌شود. در این داستان زیبا با یک خانواده‌ی آبادانی جنگ‌زده آشنا می‌شویم که از آبادان گریخته‌اند.

آنها در بیابانی بی‌آب سرگردان‌اند. پسر آنها زهیر از روی عقیده در آبادان مانده که بجنگد، هر چند که پدر با این کار مخالف است، و در همان حال بی بی پیر و زمینگیر و پنج گاوشان را هم ناگزیر جا گذاشته‌اند. بی بی همچنان از روی عادت سالیان جاجیم می بافد. در پایان آنها در بیابان گم می‌شوند. داستان از دریچه‌ی ذهن یک نوجوان روستایی روایت می‌شود که غم بی بی و گاوها را دارد و از خود می‌پرسد که برنده‌ی جنگ کیست.

یک نویسنده‌ی اجتماعی

از مهم‌ترین مضامین داستان‌های قاضی ربیحاوی در دوره‌ی پیش از مهاجرتش به لندن زندگی جنگ‌زدگان است. ربیحاوی که در این دوره یک نویسنده‌ی اجتماعی‌ست آن سوی دیگر ماجرای جنگ را نشان می‌دهد. در آثاری که از این دوره‌ نویسندگی او سراغ دارم با انسان‌هایی آشنا می‌شویم که از خاک زادگاه‌شان کنده شده‌اند. مشکلات زیستی و فرهنگی اینان در شهرهای بزرگ ایران دستمایه‌ی داستان‌های ربیحاوی‌ست که با دقت تحسین‌انگیز در وصف مکان‌ها و به وجود آوردن موقعیت‌های طنزآمیز روایت می‌شود.

از مهم‌ترین خصوصیات کار او پشت پا زدن به مفاهیم اخلاقی‌ست. ربیحاوی به زنده ماندن اعتقاد دارد. نوعی نمادسازی با سویه‌های قوی نمایشی، تصویرسازی‌های سینمایی و آشکار کردن روابط میان انسان‌ها از طریق صحنه‌آرایی‌های داستانی و رویکرد به موضوعات نو از دیگر ویژگی‌های آثار اوست. در بهترین داستان‌های ربیحاوی همه از بیهودگی و سرگردانی رنج می‌برند. همه به جستجوی مکانی هستند که بتوانند در آنجا احساس آرامش و امنیت کنند. اما در جهان چنین جایی نیست. پس ناگزیر باید زنده ماند و ادامه داد.

عطر مردگان و بمباران شهرها

در عطر مردگان، نوشته‌ی ناصر شاهین‌پر، نویسنده بمباران شهرها و فرهنگ مرگ‌کامی را که در سال‌های جنگ بر کشور ما سایه انداخته بود دستمایه‌ای برای آفرینش یک رمان حادثه‌ای اما جذاب قرار می‌دهد. عطر مردگان در ادبیات معاصر از اندک نمونه‌های رمان مبتنی بر حادثه است که از یک سو داستانی خواندنی و پرکشش دارد و از سویی دیگر به مهم‌ترین بنیان‌های فرهنگی ما می‌پردازد، بدون آنکه به ورطه‌ی نخبه‌گرایی یا ادبیات عامه‌پسند بیفتد. شاهین‌پر که نخستین داستانش را در سال ۱۳۳۹ منتشر کرد، یک نویسنده‌ی اجتماعی‌ست که از همان نخستین تجربه‌های داستانی‌اش با طنزی سیاه به نابسامانی‌های اجتماعی توجه دارد.

زندگی کارمندان

شخصیت‌های شاهین‌پر اغلب یک زندگی درونی نابسامان دارند و از همه چیز و از همه کس می‌ترسند. شاهین‌پر شخصیت‌هایش را از میان قشر کارمندانی انتخاب می‌کرد که در زمان صدارت هویدا به آلاف الوفی رسیده بودند، بدون آنکه از نظر فرهنگی آمادگی پذیرش این رفاه زودرس اقتصادی را داشته باشند. از این نظر داستان‌هایی که پیش از انقلاب در مجموعه داستان‌های طرح کامل یک خیابان و نان و آفتاب و در رمان‌های پای غول و سال‌های اصغر از این نویسنده منتشر شده، یک سند اجتماعی و از نمونه‌های قابل مطالعه از زندگی کارمندان در آن مقطع زمانی‌ست.

فصل زمستانی که جاودان است

با این حال عطر مردگان در مقایسه با دیگر آثار این نویسنده فضایی کاملاً متفاوت دارد و در قلمرو ادبیات جنگ یک اثر منحصر به فرد و از نمونه های خوب ادبیات رئالیستی – فانتاستیک است. در این داستان در واقعه‌ی بمباران شهرها همه جا در خاموشی فرورفته، فصل زمستان صد ماه است که در ایران طول کشیده، فضا یخ بسته و ماشین‌ها، همه از کار افتاده‌اند.

به یک معنا زندگی به کل فلج شده است. در چنین فضایی هولناک راوی داستان نامه‌ای دریافت می‌کند. به او ابلاغ کرده‌اند که می‌بایست جنازه‌ی پدرش را به دلیل مشروبخواری از قبرستان تحویل بگیرد. به زودی معلوم می‌شود که همه‌ی اهالی شهر چنین نامه‌ای به دست‌شان رسیده است. مردم ناگزیر به جستجوی قبرستانی هستند که بتوانند در آنجا مرده‌هاشان را خاک کنند. چنین است که به تدریج مردگان به زندگی اهالی شهر راه پیدا می‌کنند تا آن حد که حتی برای رهایی از دربدری با بستگان‌شان در تماس هستند. سرانجام راه حلی پیدا می‌شود: روحانیون مبلغی از مردم می‌گیرند و به ازای آن شناسنامه‌شان را در اختیار مردگان می‌گذارند و جواز دفن صادر می‌شود.

بازآفرینی فضاهای هولناک

ناصر شاهین‌پر قلمی شیوا و روان دارد و نویسنده‌ای‌ست طناز که می‌تواند تلخ‌ترین مضامین را با طنزی ظریف و ریزبافت به شیرینی روایت کند. در اغلب داستان‌های کوتاهی که سراغ دارم تجربه‌ی بمباران شهرها در حد صدای آژیر و جمع‌شدن مردم زیر یک سقف امن کاهش پیدا می‌کند. در این میان بزرگترین دستاورد شاهین‌پر این است که در عطر مردگان موفق می‌شود از به هم آمیختن تخیل و واقعیت و با وصف جزء به جزء مکان‌ها و حالت‌ها فضای هولناک آن زمان را بازآفرینی کند.

در عطر مردگان موقعیت‌های طنزآمیز بر محور سودجویی محتکرانِ رند و جایگزینی فرهنگ روستایی به جای فرهنگ شهری شکل می‌گیرد و نابسامانی‌ها و سردرگمی‌هایی که از این طریق برای مردم شهرنشین و متواری از شهرها به وجود آمد. ناصر شاهین‌پر پس از مهاجرتش به آمریکا علاوه بر رمان عطر مردگان دو مجموعه داستان به نام‌های لباس رسمی ترس و به گل‌نشستگان را در خارج از کشور منتشر کرد.

زمستان طولانی باورهای منجمد

اسماعیل فصیح در زمستان ۶۲ مانند دیگر آثارش نویسنده‌ی بی‌طرف نیست. او اصولاً از آن گروه نویسندگان نیست که به داستان به عنوان فضایی برای کنکاش در راه یافتن حقیقت نگاه کنند. فصیح حقیقت را از راه تجربه، پیش از نوشتن در طول زندگی پیدا می‌کند و آن‌گاه آن حقیقت را در داستان‌هایی پرکشش و حادثه‌ای به خواننده گزارش می‌دهد. زبان ساده و گزارش‌گونه‌ی نویسنده را شاید از این طریق بتوان توضیح داد.

در داستان‌های فصیح انسان خود را با جهان درمی‌اندازد با این قصد که جهان را به نفع خود تغییر دهد. اگر در داستان‌های نویسندگانی مانند بهرام صادقی و هوشنگ گلشیری کشاکش انسان با جهان حاصلی جز سرخوردگی و یأس ندارد، در داستان‌های فصیح این کشاکش حماسه می‌آفریند، هر چند که قهرمان در پایان داستان غریبانه می‌میرد. حضور تعارض‌های حادثه‌ساز، رمان‌های این نویسنده را پرکشش می‌کند. برای همین اسماعیل فصیح از اندک نویسندگانی‌ست که در فاصله‌ی میان نخبه‌گرایی و ادبیات عامه‌پسند قلم می‌زند.

ایثارگری در حق دوست

قهرمان رمان زمستان ۶۲ منصور فرجام نام دارد. او که دکترای کامپیتور دارد و در آمریکا زندگی و کار می‌کند در بجبوحه‌ی جنگ به ایران سفر می‌کند و تحت تأثیر فرهنگ ایثارگری در جبهه‌های جنگ قرار می‌گیرد. فرشاد سربازی‌ست که به زنی دل باخته است و با این حال ناگزیر است که تا پایان خدمت نظام وظیفه صبر کند. منصور فرجام خود را به نام فرشاد جا می‌زند و به جای او شهید می‌شود. فرشاد با پاسپورت فرجام همراه با معشوقش به آمریکا می‌رود.

ارضای مرگ‌خواهی به بهانه‌ی جنگ

زنده یاد اسماعیل فصیح تحصیلکرده‌ی آمریکا بود. او با ادبیات آمریکا به خوبی آشنا داشت و سادگی و شیوایی زبان داستان همراه با صحنه‌آرایی‌های سینمایی را از نویسندگان آمریکایی آموخته بود. فصیح این هنرها را در خدمت بیان کردن روحیه‌ی انسان ایرانی به کار می‌گرفت.

منصور فرجام با ایثارگری در حق دوست، خود را فدای امام زمان می‌کند با این امید که با ظهور امام زمان آن آرمان‌شهر الهی تحقق پیدا کند. منصور فرجام یک شخصیت معترض است؛ یکی از بازماندگان و آموختگان دهه‌ی شصت میلادی که اکنون جنگ را صحنه‌ی نبرد حق با باطل می‌یابد. ناگهان در زندگی این متخصص تحصیلکرده‌ی ایرانی امیدی پیدا شده است. حالا می‌تواند در راه عقیده بمیرد، بدون آنکه زندگی را با مصرف‌گرایی به بیهودگی بگذراند. اهمیت زمستان ۶۲ در این است که این کتاب پنجره‌ای‌ست به ذهنیت گروهی از متخصصان مسلمان ایرانی نسبت به جنگ که بعدها تحول پیدا کرد و پس از پایان جنگ غم جامعه‌ی مدنی را داشت.

اگر تا پیش از جنگ شخصیت‌های معترض و تحصیل‌کرده مانند اسماعیل ابراهیمی در شب هول هرمز شهدادی به یأس فلسفی می‌رسیدند، در زمستان ۶۲ منصور فرجام در جنگ همه‌ی آرمان‌های تحقق نیافته‌اش را پیدا می‌کند. جنگ در این روایت از امید نشان دارد. در زمستان ۶۲ انسان جزئی است از یک کل. منصور فرجام مرگ را به روزمره‌گی در یک جامعه‌ی مدنی ترجیح می‌دهد.

او هم مانند دیگر شخصیت‌های معترض داستانی در ادبیات ایران و جهان با زندگی میانه‌ی خوبی ندارد، جهان گریز و مرگ‌خواه است. جنگ یک راه حل مذهبی برای ارضای این مرگ‌خواهی‌ست.از اسماعیل فصیح رمان‌ها، داستان‌های کوتاه و چند ترجمه منتشر شده است. مهم‌ترین رمان‌های او این‌ها هستند: شراب خام، دل کور، داستان جاوید، ثریا در اغماء، درد سیاوش، زمستان ۶۲ و شهباز و جغدان.

روایت سازندگی و خلاقیت

نقاش باغانی نوشته‌ی هوشنگ گلشیری که پس از ویرانی‌ها و ویرانگری‌ها در پایان جنگ نوشته شد، روایت سازندگی و خلاقیت است. انسان در این داستان در جایگاه خداوند قرار می‌گیرد، با این قصد که بر ویرانه‌های زندگی‌اش سنگی بر سنگی بگذارد.

داستان «نقاش باغانی» بسیار ساده است: شهرها موشکباران می‌شوند. موشکی به یک نیروگاه خورده است. خانه‌ای در همسایگی راوی داستان ویران شده است. ماشین‌ها سپر به سپر از تهران می‌آیند. راوی به همراه خانواده‌اش که در مجموع شش نفر هستند از تهران به روستایی پناه می‌آورد در نزدیکی‌های الموت. آنها آمده‌اند که جنگ را فراموش کنند. راوی دغدغه‌ی نوشتن دارد، اما احتمالاً به دلیل ناامنی و ویرانی شهرها قلمش سترون است. علاوه بر این فکر می¬کند با نوشتن نمی¬توان چیزی را تغییر داد، با این حال امید دارد که بتواند از نو چیزی بنویسد. داستان، حاصل تلاش او، و گزارش احوال شخصی‌ست.

راوی داستان در اثر بمباران شهرها آشفته است. وقتی بیدار می‌شود تا مدتی خواب و بیدار می‌نشیند تا کی موشکی همان نزدیکی‌ها پایین بیاید. آنها با تعجب متوجه می‌شوند که در خانه‌ی روستائیان تابلوهای رنگ و روغن با مناظری خیال‌انگیز وجود دارد. کنجکاو می‌شوند و وقتی راوی داستان پی‌گیری می‌کند، بیشتر از روی تصادف با نقاشی زن‌مرده و مردم‌گریز آشنا می‌شود که از آغاز انقلاب به این روستا پناه آورده.

نقاش تابلوهایش را به روستائیان هدیه می‌دهد و در مقابل روستائیان مایحتاج روزانه‌ی او را تأمین می‌کنند. در پایان داستان راوی به چشم می‌بیند که چگونه نقاش همچون خداوند از یک صفحه‌ی سفید ابتدا دیواری، سپس بوته‌ی خشکی و سرانجام سر خروسی را خلق می‌کند. وقتی سر برمی‌گرداند، می‌بیند خروس می¬خواند، آن نقش‌ها جان گرفته‌اند، و به واقعیت ملموس پیرامونش تبدیل شده‌اند.

در آن روزهای امیدبخش

هوشنگ گلشیری داستان نقاش باغانی را پنج سال پس از پایان جنگ نوشت. جنگ توقف و مکثی بود در تاریخ مدنی و در تاریخ ادبیات ایران. مردم و نویسندگان ما به زمان احتیاج داشتند تا بتوانند خود را بیان کنند. این یک امر طبیعی‌ست. نقاش باغانی نشان‌دهنده‌ی دوره‌ی تازه‌ای از نویسندگی هوشنگ گلشیری‌ست. او در این دوره به ساده‌نویسی روی آورده بود و تلاش می کرد مفاهیم عمیق را با ساده‌ترین زبان بیان کند.

او در اواخر زندگی‌اش به این باور رسیده بود که عریان‌نویسی یکی از معضلات داستان‌نویسی‌ست. نقاش باغانی چنین داستانی‌ست. یک داستان عریان، ساده اما پیچیده. در این داستان واقعیت با خیال نمی‌آمیزد. باغان و همه‌ی آن رویدادها که در این مکان اتفاق می‌افتد، ماحصل تخیل نویسنده است و با این حال واقعیت دارد. در آغاز تنها یک صفحه‌ی سفید هست.

وقتی راوی ترسخورده و امیدباخته‌ی داستان دست به قلم می‌برد، جهانی به قلم او ساخته می‌شود. خیال در این داستان واقعیت را تغییر می‌دهد. در روایت گلشیری انسان در حد یک خدای یونانی فرازمی آید تا بتواند به هستی‌اش پس از هشت سال جنگ از نو شکل بدهد. ناتوانی انسان در داستان گلشیری به توانایی او در خلق حتی یک جهان تبدیل می‌شود. نقاش باغانی امیدبخش‌ترین داستانی‌ست که از هوشنگ گلشیری خوانده‌ام. این داستان تنها در دو روز از ششم تا هشتم شهریور ماه ۱۳۷۲نوشته شده است. روزهایی که در تاریخ پس از انقلاب روزهایی امیدبخش به شمار می‌آیند.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

به نظرميرسداين بحث نويسنده مستقل و دولتي دست آويزي براي پسله خورها شده.ادبيات به اصطلاح جنگ مگربافيلمنامه نويسي با اسم مستعار براي فلان بنياد وارگان جنگ طلب چيزي جداست.بالاخره يکي بايد بگويد جرا جمهوري اسلامي خودش بد است پولش خوب .البته قصد تهمت زدن ندارم.اما به گمانم آدم بنشيند ماستش را بخورد بهتر از اين خودي نخودي کردن هاست.بخصوص مملکتي که با پول نفت اداره مي شود
-----------------
آقای بخشنده عزیز، نویسنده دولتی یعنی کسی که به امکانات دولت نظر دارد و قلمش را در جهت به‌دست آوردن آن امکانات می‌گرداند. دو سه تا سکه بهار آزادی، وام مسکن، تا خرید امتیاز کتاب برای تلویزیون. نویسنده‌ی مستقل یعنی کسی که در هفت آسمان یک ستاره ندارد، اما قلمش آزاد است.
حسین

-- علي بخشنده ، Sep 26, 2010

سلام
می نویسید: «نگاه اسلامی‌نویسان به جنگ، نگاهی‌ست حماسی». و پاراگراف «آلودگی جسم و وحشت از پدر» را با این جمله به آخر می برید که: در آثار کاتب «خیر و شر با هم در یک جدال دائمی به سرمی‌برند».
آیا بین باور به آلودگی جسم آدمی٬ شخصیت تکه پاره٬ زندگی تحت سلطه پدر٬ ترس از نزدیکی با زن٬ باور به عشق افلاطونی/ و ذهنیتی که اساس آن را نبرد دایمی خیر و شر تشکیل می دهد نسبتی مستقیم برقرار است؟
تا چه حد این بینش با تصوری که ما از زندگی امروزی داریم سازگار/ ناسازگار است؟
--------------------
مانی گرامی. نمی دانم. فكر نمی كنم بشود چنین مسایلی را عمومیت داد. من فقط همین را می دانم كه آثار كاتب، خوب یا بد، درست یا غلط در چنین حال و هوایی شكل می گیرد.
ارادت
حسین

-- مانی ب ، Sep 28, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)