بلاهتی که ادبیات را پوشانده استحسین ایمانیاناشاره: این یادداشت پیش از خرداد ۸۸ نوشته شده است. برای ویژهنامهی «بلاهت» ماهنامهی رخداد. آن مجله منتشر نشد اما ابعاد مختلف «بلاهت ادبی» هنوز برقرار است. به چشم نیامدن آدمهای ابله درون کلیت «ادبیات»، آن هم درون جامعهای که قبل از هر خصیصه «بلاهت»اش به چشم میآید، باعث شگفتی است. این روزها ساز و کار حاکم بر ادبیات سرشار از اتفاقات ابلهانهای است که به علت کثرت و شدت طولانیمدت دیگر صورت «ابلهانه»شان را از دست دادهاند و در نهایت به شکل اموری طبیعی و منطقی جلوه میکنند. «ابله»ها به اکثریت تبدیل شدهاند و به این ترتیب نمود «بلاهت» کمرنگ و ضدیت با آن به حاشیه رانده شده؛ ایستادهگی در مقابل جریان حاکم امری «حاشیهای» و در نگاهی سودجویانه به «مقاومتی ایدئولوژیک» تعبیر میشود. «بلاهت» از جنبهی دیگری هم قابل بررسی است؛ هنگامی که منافع یک گروه در موردی در مقابل منافع گروه دیگری قرار میگیرد، «بلاهت» طرف اول منجر به پیروزی استراتژیک طرف دوم میشود. حال این پیروزی یا حاصل یک تاکتیک بهخصوص است، و در این صورت بلاهت طرف شکستخورده یک بلاهت واکنشی است، و یا تصادفی به دست آمده است، که بلاهت طرف اول یک بلاهت کنشی است. در حالت اخیر عوامل پیروزی شناسایی میشوند تا در تقابلهای آینده به منظور یک تاکتیک مورد استفاده قرار گیرند. بلاهتی که سراسر ادبیات ایران را فراگرفته گاهی در تقابل با حکومت عمل میکند، گاهی در مقابل بازاریهای کتاب (ناشران)، و گاهی هم، در تقابلی درونیتر، در مقابل دستهی کوتوله و محافظهکار. بلاهتِ برقرار هم در مورد جنبههای روشنفکری ادبیات تأثیر میگذارد و هم در مورد جنبههای هنری آن. در تکتک کنشهای ادبی اعم از تولید متن، خواندن و نقادی کردن، و نیز امور مربوط به حاشیه، چاپ کتاب، میزگرد، جلسهی نقد و البته شب شعر، آن «بلاهت» در قالب یک قانون عمل میکند؛ قانونی با توجیه، و همچنین توجیکنندهگانی از جنس خودش و با اتکا به «بلاهت» محافظهکارانهی جملهی «چارهای نیست». بلاهت جاری در کنش ادبی-هنری جماعت ادبیات عین قانونی است که همه میدانند مزخرف است اما از آنجا که «قانون بد بهتر از بیقانونی است» با کمال میل پذیرفته و اجرا میشود. اما این «بلاهتِ قانونی»، با ژستی از تأسف محافظهکارانه، «به ناچار» عمل میشود و مدام چهره عوض میکند: ۱) فاصله گیری از هر عمل «سیاسی» و «غیرسیاسی» که ممکن است از آن برداشتی «سیاسی» صورت گیرد. چنین عملی برای «قانونمندان بلاهت» امری توأم با «حماقت» است؛ از جهتی با ژست آرتیستی آنان جور نمیشود و بین وجههی ایشان با آن ظاهر پذیرفته شدهی «مشنگ» که خاص هنرمندان خلاق و نابغه است فاصله میاندازد، و از جهت دیگر «سیاستسزدهگی» در چارچوب آن قانون منجر به حذف و بایکوت هنرمند میشود. آن ظاهر «مشنگ» و آن واکنش منتهی به «حذف» و یقین نسبت به فراگیری هر دو اینها از مظاهر «بلاهت» است. ۲) انبوهنویسی شعر، آن هم شعرهایی بیبهره از امر خلاقانه، بیتوجه به مسائل مربوط به فرم و زبان، و از اینرو خامدستانه، و پوشاندن آن «عدمخلاقیت» به بهانهی جذب «مخاطب». بیتوجهی به بود و نبود «خلاقیت»، رقیق کردن مسئلهی «زبان» و در نتیجه نمایان شدن خروار خروار آشغالهای بی سر و ته به عنوان «شعرِ در حال حاضر» هم نمود و هم عینیت بلاهت است. ۳) تبدیل شدن جنبهها و تمهیدات روایی رادیکال و مدرنیستی ادبیات مغرب زمین به یک «قالب» برای روایت اراجیف «خالهزنکی» (البته «خالهزنک الزامن ماده نیست»1). و در نهایت انتشار رمانهای متعدد با درونمایهی رمانهای پاورقی مجلههای زرد اما با شیوههای روایت امروزی و مد روز. ذهنیت «خالهزنکی» به علاوهی آفتابهلگن امروزی و در نهایت پذیرفته شدن آنها به عنوان «ادبیات جدی» و همچنین فخرفروشی به فروش نسخههای متعدد این رمانها، همه جنبههایی از بلاهتاند. ۴) از بین رفتن کنش انتقاد و منقرض شدن نقد رادیکال. پرهیز از هر نوع قضاوت در یادداشتهایی که به عنوان نقد نوشته میشوند و پرداختن به توصیف آنچه صرفن «در اثر» اتفاق افتاده است. پذیرش همگانی «گزارشنویسی» به جای نقد و چسباندن برچسب «موضعگیری شخصی» بر هر انتقاد جانانهای که گهگاه نوشته میشود. حاصل همهی اینها «کنش انتقادی» را به «سکوت» تبدیل کرده است و یادداشت نوشتن را منوط به چیزی خارج از ادبیات. میل همهگانی به نوشتن یادداشتهای خنثا نمود دیگری از «بلاهت» است. ۵) انتظار طولانی برای ارائه مجوز، تن دادن به سانسور و هزینه کردن برای چاپ کتاب؛ وقتی به کتاب به عنوان «موجودیت» و «هستی» انسانی به نام نویسنده نگاه کنیم، آنگاه «هستی» او دچار تأخیر، شرط و شروط، سانسور و نیازمند پرداخت هزینه میشود. نگاه نکردن از این زاویه به کتاب و تن دادن به هر عملی برای چاپ آن از مصادیق بلاهت است. ۶) تفویض هر گونه عمل جمعی به خاطرهای به نام «کانون نویسندگان ایران»، کانونی که مطلقن وجود ندارد؛ و همچنین یک نمونهی بارز خمودگی جمعی، انفعال عجیب و غریب در مقابل حبس یعقوب یادعلی، فاجعهای که پیش از هر چیز اتفاقی «صنفی» برای قشر نویسنده تلقی میشد، اینها چیزی نیست جز «بلاهت دستهجمعی». ۷) در بوق دمیدن عدهای کوتوله به عنوان «هنرمندانی» که آثارشان با اقبال عمومی مواجه شده است (با توطئهی مستقیم ناشر که کتاب را در کمتر از یک ماه به چاپ چندم میرساند و انبار میکند)؛ و موج دوم این بوقچیگری، نوشته شدن انبوهی یادداشت راجع به بیارزشی این آثار (که حتا بیشتر از خود این آثار کاغذ و جوهر و انرژی تلف میکند). به ده سال اخیر نگاه کنید چند رمان از توی بوق به آسمان رسید؟ و سرانجام آیا همین رمانها در میان مخاطبان جدی نیز (فرضن هم که از سر کنجکاوی) بیشتر از مابقی آثار خوانده نشدهاند؟ آن «اقبال» حداکثری و آن هوچیگریهای پیامبرانهی «ارزشی» و در نهایت «کنجکاوی» به وجود آمده همه مراحل یک «فرایند پلهای بلاهت»اند. ۸) هیاهویی که هر سال پیرامون جوایز ادبی به وجود میآید، جوایزی که پیش از هر چیز به دلیل مجموعهای که مورد داوری قرار میدهند مؤید نظر حکومتاند. سیاستهای سانسور حکومت خط اصلی جایزههای ادبی است و خطوط دیگر آن هم توسط ساز و کار بازار مشخص میشود. به جوایز هشت سال گذشته نگاه کنید، کتابهایی که مورد تقدیر قرار میگیرند و برنده ی تندیسهای مختلف میشوند هر سال به شکلی «عادلانه» بین چند ناشر مشخص و محدود تقسیم میشوند. بازی جایزه به اینجا ختم نمیشود، برنده شدن در یک جایزهی ادبی همپای عضویت در هیئت داوران تبدیل به اعتبار برای افراد میشود و در رزومهی ادبی این آدمها میدرخشد؛ جوایز ادبی، هر سال، اعتباری دروغین به دهها نفر میبخشند که «کاندیدا»، «برنده» و یا «داور» هستند. جالب اینجاست که «نوبت» هم رعایت میشود و قرار است همه «راضی» نگه داشته شوند. نفس «برگزاری» جایزهی ادبی در چنین وضعیت به خصوصی، «هیاهو» پیرامون آثاری که برگزیده میشوند یا نمیشوند، «اعتماد»ی که مخاطبان کتاب به برندگان این جوایز میکنند و در نهایت «اعتبار» حاصل از اینها عواقب مختلف یک «بلاهت توأم با جایزه» هستند. ۹) شکل گرفتن یک تقابل افراط و تفریطی در مورد چگونگی برخورد نویسنده و شاعر و منتقد با «نظریه». جالب اینجاست که تمایل به هر دو قطب این تقابل جنبهای «نمایشی» دارد. در یک طرف عدهای خرفت قرار دارند که اساسن هیچ اهمیتی برای نظریه قائل نیستد، این نویسندگان خلاق «نظریه» را در حیطه کار خلاقهی خود بیاعتبار میکنند و گرایش به آن را نوعی «زور زدن» برای نوشتن و مطرح شدن قلمداد میکنند؛ و در طرف دیگر «تفکر» تعطیل، اما گرایش به «نظریه» بسیار داغ است، مقالاتی پر از «نقل قول» نوشته میشود که کمترین چیزی که از آنها استخراج میشود در واقع خود «نظر» است. هر دو روی «نمایش»ی که صحبتش رفت نمایش «بلاهت» است. ۱۰) نویسنده اصولن کتاب نمیخواند. نویسندههای ما وقت زیادی برای خواندن این اراجیف (نوشتههای یکدیگر) ندارند مگر آن حس «کنجکاوی» تحریک شود. اما تحریککننده چیست؟ مافیای انتشاراتی- مطبوعاتی، بوقٰ، و مهمتر از همه «بازار». مطبوعات هر هفته کتابهای پرفروش را اعلام میکنند، لیستی که معمولن از فروشگاه چند ناشر مشخص استخراج میشود، این «پرفروشی» نقش محرک را به عهده میگیرد و با مراجعهی تحریک شدهها به همان فروشگاهها تشدید میشود؛ و در نهایت حلقهی توام با «بلاهت»، «کمبود وقت» و «تحریک» به حیات خود ادامه میدهد. پانوشت: ۱. کاریکلماتوری از عباس گلکار |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
دوست عزیز آقای حسین ایمانیان
با وجود اشاره اصولی به بخشی از معضلات فضایِ تولیدات ِادبی در ایران، متاسفانه لحن پرخاشجوی شما خود مضداق بارز ضعف هایی است که به چند مورد آن را خودتان اشاره کرده اید اما:
رد پای مافیای انتشاراتی- مطبوعاتی و هیاهویی هر ساله پیرامون جوایز ادبی و سانسور به گونه های متنوع را همه جای جهان می توان یافت. انبوه نویسی شعر نیز که امر فرخنده ای است که به تلخی از نوع صاحب منصبان « کانون نویسندگان» از آن یاد کردید ( در آمریکا صدها فصلنامه شعر روزانه در حال بازچاپ آثار هزاران شاعر امریکایی است - http://zamaaneh.com/literature/2010/03/post_571.html) .
متاسفانه بخش اصلی ادعاهای شما پشتوانه منطق نوشتاری را از خود دریغ کرده است.
تنها موردی که به درستی ولی باز هم با اشاره از آن گذشتید تکرار حیات بی رمق و بی دلیل « کانون نویسندگان» است که در اصل باید از آن به عنوان « حزب کانون نویسندگان دهه چهل» یاد کرد.
متاسفانه نتوانستید در دیسکورسی جامع ، شیوع و گرایش« بلاهت» مورد ادعای خود را در صحنه ادبیات ایران به گونه ای ریشه دار بازنمایی کنید.
با سپاس
-- ونداد زمانی ، Jul 30, 2010دنیا را با بوق «بلاهت»، همان واژهی دزدی شده از اصطلاحات یکی از اولین کاشفان خباثتام؛ به ک.. میرانم!
اینست انتقام بیاعتنایی به جنون و هذیانهایم!
زنده باد خودم. از جوب پریدم. غورباغه(= خودم) دیدم. نترسیدم.
لکام من! تکام من!
"تفکر"
-- بدون نام ، Jul 30, 2010وقتی نوشته جسورانه آقای ایمانیان را خواندم دیدم كه با برخی نكاتی كه نویسنده زیر عنوان بلاهت فرهنگی عنوان می كند توافق دارم. اما نكته مهم و قابل تامل و به نظر من تعیین كننده اینجاست كه حتی اگر با این خرده بین ترین شكل تاویل فرهنگی در مجموع موافق باشیم باید بپذیریم كه ما هم بخشی ازین بلاهت فرهنگی هستیم. آگاهی از نقصان ها به معنای بری بودن از آنها هرگز نبوده است.
-- بدون نام ، Jul 30, 2010من اگر چه شکل جامع و عمیق و تئوریک این وضعیت انتقادی را پیش تر و طی هفت سال اخیر در نوشته های پرهام شهرجردی خواندم و شاهد بودم اما خوشخالم که منتقد دیگری از راه رسیده و بر این معضلات انگشت می گذارد پس درود بر او.مرسی آقای ایمانیان
-- حمید اصلانی ، Jul 30, 2010سلام آقای ایمانیان
-- داریوش معمار ، Jul 31, 2010تا آنجا که من متوجه شدم شما از بلاهتی نوشتید که با این تعریف خودتان نیز به انواع مختلف با آن درگیرید. اگر سرنمون این درگیر بودن را بخواهم بازنمائی کنم همین نوشتن مطالبی از این دست می باشد که بیشتر پز روشن فکری عده ای آنارشیست در دهه های پایانی قرن بیستم بوده و سعی برای ایجاد تمایز میان خود و دیگری محسوب می شده و تمایل به متمایز بودن خودش یک بلاهت است در جهان انبوه امروز.شما می خواهید در نوشته خود همه چیز را قضاوت کنید و چنان اصرار بر این قضاوت و صدور حکم دارید که دسته ساتورتان را هی تمجید می کنید و حمله می کنید و با رندی در هر حمله به گوشه ای می کوبید بی آنکه شرحی دقیق و مستدل و مبتنی بر همان نظریه ای که اصلاً معلوم نیست همان معنای جهانی نظریه باشد بدهید، این همه بلاهت است در زمانه ای که نظام های پیچیده ای جهان را به سمت ناهمگونی پدیدار ها و ناهماهنگی رخدادها می برند شما شارح قضاوتی شده اید که احتمالاً خودش عین بلاهت مد نظر شما است.
اما در مورد اینکه آیا می توانیم نام بلاهت را بر این مکانیزم چند وجهی و متنوع بگذاریم باید بگویم به شخصه معتقدم این نام برازنده نتیجه چند صد سال تلاش بشر برای دست یابی به این تنوع و دوری از حذف دیگری نیست. آقای ایمانیان آنچه شما به آن بلاهت می گوئید نتیجه چند صد سال تلاش بشر متمدن برای ایجاد فضائی ست که هر کسی در آن بدون تهدید شدن خلق کندت و قضاوت را در گذر زمان و در ادامه تاثیر ها بیابد.اینترنت و فضای مجازی بی کران یکی از نتایج این تلاش است و تلاش دولت ها برای محدود کردن آن بخشی از از همان تلاش پیشگیرانه ای است که چند صد سال بشر برای رفع آن عرق ریخته است.
ضمناَاگر شما هم نگاهی به تاریخ نقد ادبی در دنیا بیندازید که منبع خوب تاریخ نقد جدید رنه ولک در اختیار فارسی زبانان است می بینید چگونه نویسندگان خلاقی چون الیوت متهم به همین بلاهت بوده اندو چگونه زمانه ارزش آثار ایشان را از پس ادعا ها روشن کرده است.
شما می گوئید همه چیز گند است،همه گند زده اند و باید همه را ریخت دور و تنها مثل شما فکر کرد و نوشت این اندیشه مربوط به پیش از دوره روشن گری است.بهتر است بگوئیم هرکسی با هر سلیقه ای می تواند بنویسد،بخواند اما گذر زمان تکلیف جنس خلاقیت ها را روشن می کند.
از سویی شما هیچ نمونه ادبی حتا از خودتان و هم فکرنتان معرفی نمی کنید(منظورم از همفکران شما همان چند نفری است که در جلسات و انتشار مجله رخداد با ایشان همکار هستید و همه کم و بیش اعتقادات مشابه شما دارند) که برای مخاطب روشن شود آن اثر جدی و نو آورانه و خلاق کجاست؟آیا می خواهید خود را افتاده و متواضع و بی ادعا نشان دهید!آن هم در پس این همه ادعا یا اینکه خودتان هم توان خلق اثر ادبی مد نظر خود را ندارید !؟ اینها در اصطلاح عامیانه خودش فریب کاری و سیاسی کاری است.
نشان دهید آیااین آثار خلاقه توسط شما و دوستانتان و کسانی که ایشان را حتا معرفی نکرده اید اصلاً خلق شده است!؟ اگر شده بفرمائید در کجا چاپ شده!؟ بگذارید مخاطب شما معیار روشنی برای درک قضاوت شما بیابد.
آقای ایمانیان پرسشی دیگر، راستی مرز عبور از بلاهت و آن خلاقیت مد نظر شما در ادبیات ایران چیست!؟ آیا تمایل به ابراز سیاست در آثار و سیاسی دیدن و سیاسی بودن است!؟ پاسخی برای شما دارم،آنها که علم سیاست خوانده اند بهتر می دانند که سیاست سلسله ای از پولتیک ها و ترفند هاست، اما ادبیات چیست ادبیات ترفند نیست بدعت است وجودی جامع از احساس و عقلانیت که خلقتش فراتر از تدبیر و ترفند و حیله است، این فراتر بودن ادبیات آرمان ادبیات نیست لازمه ادبیات است. بنابراین بو و رنگ ادبیات از سیاست نیست بلکه این سیاست است که هر از گاهی برای دست یابی به ترفندی نو خود را ادبی می نمایاند. البته بُعدی از ابعاد ادبیات تاثیر جامعه و به طور خاص تاثیر رفتار افراد در جامعه بر عواطف،تفکر و احساس یکدیگر است که می تون سیاست را هم به عنوان بخشی از این رفتار دید.
در آخر اینکه شما هم می توانید مجلات خودتان ،انتشاراتی های خودتان،سایت ها و فضاهای مجازی خودتان را داشته باشید،جوایز خود را تاسیس کرده و آثار خلاقه مدنظر خود را معرفی کنید،آثارتان را در معرض دید دیگران یا خودتان قرار دهید نظریات جدیدتان را طرح کنید و زمان کار خودش را انجام دهد، شما هم محفل خودتان را دارید ، امکانات چاپ و نشر خودتان را و دوستان نقد نویس و جلسات خودتان را دارید بنابراین بعید می دانم لازم باشد نگران باشید مبادا دیگر نویسندگان به قول شما گاهی در برابر دولت باعث از بین رفتن ادبیات خلاق باشند شما آثار خلاقتان را بنویسید و نشر بدهید قطعاً اگر اعتقاد ندارید بجز شما همه مخاطبان ادبی آدم هایی دچار بلاهت و کوته بینی هستند آثارتان اقبالی خواهند داشت و تاثیر می گذارند همان طور که هدایت با چند جلد دست نویس و محدود از کتاب بوف کور ادبیات مدرن جهان را تحت تاثیر خود قرار داد.
نگران نباشید دیگران می توانند خلاقیت و نوآوری آثار شما را درک کرده و ارزش آن را بفهمند.
نظرتان در مورد شعر کاملا درست است به همین سایت °°°و نگاه کنید دو سوم سایت را شاغران بازستهای مختلف و شعرهای مزخرف پر کرده اند.
-- بدون نام ، Jul 31, 2010آقای ایمانیان آیا بهتر نبود به جندتایی از این آثار اشاره می کردید تا پشتوانه ی نظراتتان شود؟ در ضمن از لحن شما به هیچ چیز نمی رسیم جز دیکتاتوری "ادبی" در هر جامعه ای به تعداد آدم های آن جامعه می تواند ادبیات وجود داشته باشد. من شخصن از این نمی ترسم که جامعه ای زیاد شعر بگوید یا داستان بنویسد از این می ترسم که جامعه ای حرفی برای گفتن و قصه ای برای تعریف کردن نداشته باشه. اصلن در این بلبشویی که در کشور ما وجود دارد اوضاع چه چیز مشخص است که اوضاع ادبی آن باشد؟ مگر می شود اوضاع ادبی را از بقیه ی امور یک جامعه جدا کرد؟ همین قدر هم که داریم باید شکرگزار باشیم. البته شکرگزار خودمان که هنوز زیر دست و پای لمپنیسم حاکم له نشده ایم و امید نجات داریم. و هنر یکی از راه های نجاتمان است. البته نمی گویم که هیچ یک از این ها که شما گفتید وجود ندارد. اما معتقدم در کشوری مثل ایران باید همه چیز را در رابطه با چیز بغلیش سنجید نه به تنهایی. به هرحال, خیلی تند می روید. با هم برویم شاید به جایی برسیم.
-- شیما ، Aug 1, 2010ممنون
خوب ، داغ ما را تازه کردید . به خاطر آوردیم که نبود سایت رخداد ، با همه ی کاستی های جدی اش ، کمبودی بر کمبود ها اضافه کرده است . ای کاش بقیه ی این شماره ی "بلاهت" را هم می توانستیم بخوانیم.
به کامنت دهندگان پیشین : ابله خواندن کسی که دیگران را ابله می خواند ، پیش پا افتاده ترین و در نتیجه ابلهانه ترین واکنش ممکن است .انگار که جز این یک کلمه برخی بقیه ی مقاله را ندیده اند. بسیاری از موارد مورد اشاره ( به خصوص مورد 5 و تا حدودی به استثنای مورد 8 ) مسائل جدی ایست که ادبیات در ایران با آن روبروست . قضیه انقدر فراگیر است که برای هر بند چندین و چند مثال به ذهن می آید .
-- آرمین ، Aug 3, 2010جانا سخن از زبان ما گفتهای.
-- دمادم ، Aug 4, 2010مرسی
نحوه نگارش من در آوردی این نویسنده حاکی از وجود همان بلاهت و خودشیفتگی است که فقط در دیگران دیده اند
-- سیمین ، Sep 23, 2010