تاریخ انتشار: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
گفت و گو با مهدی فلاحتی به مناسبت انتشار «آواره با ماه»

سوگواری واقعیت جهان ماست

دفتر خاک

مهدی فلاحتی، سالیان دراز است که در تبعید از کشوری به کشوری دیگر مهاجرت کرده و همواره یا شعر در خدمت او بوده و با او به شعر و به ادبیات خدمت می‌کرده. حاصل این تلاش‌ها شش مجموعه شعر است.

ترانه‌ی ماه نخستین دفتری بود که فلاحتی در سال ۱۳۶۸ در آلمان منتشر کرد. آخرین دفتری که نشر ثالث از او در تهران منتشر کرده «آواره با ماه» نام دارد. از «ترانه‌ی ماه» تا «آواره با ماه» مهدی فلاحتی در گستره‌ی جغرافیایی سرگردان، در مهاجرت‌های پی در پی و «در سرزمین‌های از هم جدا مانده» راه درازی طی کرده.

به مناسبت انتشار «آواره با ماه» با مهدی فلاحتی گفت و گو کرده‌ایم که می‌خوانید:



آواره با ماه، مهدی فلاحتی، نشر ثالث

آقای فلاحتی، می‌‌خواهیم درباره‌ی مجموعه شعر تازه‌ی شما که با عنوان « آواره با ماه» نشر ثالث در ایران منتشر کرده، گفت و گو کنیم. مهدی فلاحتی، شاعر، ژورنالیست و فعال سیاسی. کدامیک ازین سه سویه در شما برجسته‌تر است؟

اگر من در پاسخ این پرسش، ناگزیرم که خود را ارزیابی کنم، دیگران اما می توانند به روشنی تشخیص بدهند که چیستم و کیستم. باری، فعال سیاسی که قطعاً نه. به نفع هیچ سیاستی نمی‌نویسم؛ و با سیاستمداران هم تنها به دلیل و برپایه‌ی شغلم در تماس‌ ام. دولت را، هر دولتی را، جمعی از آدم‌هایی می‌دانم که یا نامجو اند، یا در پی ثروت اند، یا قدرت طلب؛ و یا سر در گروِ هرسه‌ی اینها دارند. خدمتگزاری به مردم و نطق‌های آتشین در دفاع از حقوق مردم و انتقاد از وضع موجود و...همه ی اینها وسیله است در دست سیاستمداران برای رسیدن به همان هدف‌های سه گانه. بنابراین برای تحکیم هیچ سیاستی و برای رسیدن هیچ گروهی به قدرت سیاسی، فعالیت نمی‌کنم.

در عزای دولت‌ها ممکن است کف بزنم، اما در تشکیل دولت‌ها، هرگز. و این نه تنها به دلیل شغل من است؛ ریشه در تجربه‌ی زندگی و جهانبینی من هم دارد. شغل من روزنامه‌نگاری، یا به معنای دقیق‌ترِ ترجمه نشده به فارسی، ژورنالیسم است. از شغلم لذت می برم و در انجام حرفه‌ام برای هیچ فرمان و بند و بستی، هیچ اعتباری قائل نیستم. گمان می‌کنم بازتاب این نگاهم در همه‌ی کارهایم که امروز در صدای آمریکا تولید می‌شود هم آشکار است.

و شعر، بی تردید، همراه شبانه‌روزی همیشه‌ی من بوده‌ست. خود را شاعر و ژورنالیست می‌شناسم.

کتاب شما چند وقت در ارشاد معطل مجوز ماند؟

گمان می کنم دو سال. این کتاب، سه سال پیش، مجوز گرفت. یعنی طفلی، پنج سال منتظر بوده تا متولد شود!

آیا سانسور شد؟

چند شعر، به کلی حذف شد؛ شعرهای «یک شب» و «بر سفره های چرمین» از آن شمار. سطری از شعر «در ستودن شب» سانسور شد که در کتاب، به جاش، نقطه چین است. بندِ مربوط به سطرِحذف شده، این است: «نه چون اعدام یارانم همه با رفتن شب بود / و گر شب دیر می‌پایید/ بسا یاران که می ماندند/». سانسورچی، سطر اول این بند را حذف کرده (نه چون اعدام یارانم همه با رفتن شب بود)، و در کتاب، خواننده، نقط چین‌اش می‌بیند. خُب، با حذف این سطر، سانسورچی، کلید بند را در جیبش گذاشته.
یکی دو شعر هم نیمی یا دوسومشان فرمان حذف گرفته بود، که خودمان کل این شعرها را از دفتر برداشتیم.

اشعار شما از یک موسیقی درونی اما آرام بهره برده است. مهدی فلاحتی به کدام سنت شعری ایران تکیه داده است؟

به همه‌ی گذشته. به همه‌ی شعر فارسی. و این تکیه کردن، و چگونگی این تکیه کردن را بیش از همه از نیما آموخته‌ام. همچنان و مکرر، شعرهای نیما و نوشته‌های آموزنده‌اش را می‌خوانم و هر بار بیشتر می‌آموزم. از شاملو وزن درونی کلمات و آهنگ شعر را آموختم. این که چرا و چگونه شعر می‌تواند مقید به وزن عروض نباشد، و نثر هم نباشد. این که چگونه می‌شود کاری کرد تا خواننده یا شنونده‌ی شعر، حس خصوصی شاعر را حس خود بداند و حس خصوصی شاعر به حس عمومی تبدیل شود. این که چگونه می‌شود در عاشقانه‌ترین شعرها، سیاسی بود؛ و در سیاسی‌ترین شعرها، معشوق واقعی و مشخصی را در نگاه داشت. اینها را هم از حافظ می‌آموزید، هم از مولوی، هم از عطار، هم از سهروردی، هم از نیما و هم از شاملو.

وزن را از رؤیایی آموختم؛ جسارت در واژه‌‌سازی را از خویی؛ و به هم ریختن نحو جمله و بازی‌های زبانی را از براهنی. اینان، هم الان در ذهن من بودند و نام بردم. بی‌تردید، شاعران دیگری هم هستند که از آنان هم آموخته‌ام و قدرشناس همه‌ی این شاعرانم، و همچنان از آنان و آثارشان می آموزم.

پاره‌ای از اشعار شما درین دفتر شخصی و گاهی تغزلی است. مثل زمزمه‌ای است در گوش معشوق. برای مثال «ژینا» که می‌سرایید: حضورت حضورِ حیات است/ و من / در کنارت یله/ ژرفنوش فقط بودنم با تو، یکسر/ تمام پریشاندلی‌هام/رامِ صدات است/. یا در »کودکانه» که از فاصله‌ی میان سطرها صدای کودکی که مادر خود را می‌جوید به گوش می‌رسد: مرا/چون کودکی/ در چشم‌هایت/ باز/ پنهان کن/ و بگذار این هیاهویی که سوی ناکجایی/ هر دم افزا/ حمله می‌آرد/ مرا نادیده انگارد.

شعر اصولاً شخصی‌ست. برداشت‌ها از شعر است که آن را اجتماعی یا سیاسی می‌نُماید. تقسیم‌بندی شعر به شخصی و اجتماعی و سیاسی و غیره را درست نمی‌دانم. شاعر، حس خود را با شعر و در شعر بیان می‌کند. شاعر مانند هر آدم دیگر موجودی اجتماعی‌ست و بنابراین، حس او بازتاب آنچه‌هایی ست که از جامعه‌ی انسانی (اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و...) دریافت کرده و با ویژگیهای شخصی او، مانند طبیعت‌گرایی، تصویرسازی، تخیل، و زیبایی‌شناسی زبان، مجموعه‌یی به‌وجود می آید که بر متن زندگی و تجربه‌ی شاعر از عشق و خانواده و محیط و جهان، شعر ساخته می‌شود.

وجود همه‌ی اینها یا آگاهی به همه‌ی اینها البته شعر را نمی‌سراید و نمی سازد. شعر، خود، هنگام سرودن را تعیین می‌کند بی آن که شاعر بداند. و مسیر خود را هنگام سرودن تعیین می‌کند، بی آن که شاعر فرمان بدهد. این واقعیت هم خود دلیلی‌ست بر این که شعر، امری اصولاً شخصی‌ست و خصوصی‌ترین کار جهان است. هنر شاعر این است که خصوصی‌ترین کار جهان را چنان در معرض عموم قرار دهد که هرکس آن را از آن خود بداند.
هر دو مثالی که در پرسش‌تان هست، نمونه‌یی‌ست از خصوصی‌ترین حس من به آدم‌های حقیقی یی که در زندگی شخصی‌ام به آنان دلبسته‌ام. شما هم صدای خودتان را در این شعرها شنیده‌اید؟ اگر نه، شعرهای بدی هستند.

خب، بله. به هر حال وقتی با ادبیات خلاق می‌توانیم ارتباط بگیریم که با آفریننده‌ی آن به اشتراک در تجربه برسیم. می‌فهمم که مایل نیستید به شعرتان انگ بزنند، بگویند سیاسی یا شخصی است. با این حال این حقیقت دارد که شعر شما نه تنها تغزلی که عمیقاً اجتماعی هم هست و با این همه از شعار و طرح مسائل سیاسی در پوشش برخی نمادگرایی‌ها که در شعر سپید سراغ داریم فاصله می گیرد.

«شعار و طرح مسائل سیاسی در پوشش برخی نمادگرایی‌ها»، تنها در قالب شعر سپید نیست که اینجا و آنجا می‌بینیم؛ در قالب مثنوی و رباعی و حتا قصیده هم هست. و به گمانم در این قالب‌ها بیشتر است، به دلائل متعدد. یکی از این دلائل، نوعی بازگشت تاریخی در فرم کار برخی شاعران نیمایی به سنت‌های گذشته است. یکی دیگر از این دلائل، حضور حکومتی در ایران است که سه دهه کوشیده است جامعه را به سمت فرهنگِ برآمده از ایدئولوژی خود، سوق دهد. این حکومت و این فرهنگ، کهنه گراست و کهنه سرایی در آن، ارزش است. مطمئنم که در طول عمر این حکومت، بیش از تمام400 سال گذشته و تمام دوره‌ی صفوی، مداحان اهل بیت، از سروده‌های شاعران اهل بیت، که همه بعد از انقلاب، به‌وجود آمده‌اند، بهره برده‌اند. شعار، حتماً علیه قدرت مسلط نیست؛ در مدح آن هم می‌تواند باشد. در هر دو صورت، با شعر بیگانه است.

در شعر شما «من» به یک معنا «ما» می‌شود. برای مثال در «ژینا»‌ی هفت که می‌گویید: و ما چون از قعر دریا پدید آمدیم،/ به رؤیای مهتاب و آرامش ماه/ مانند خشکی‌نشینان – نه دلبسته‌ایم. و در جای دیگری، در شعر «و دیگر بار» از «سوگ آشنایان» صحبت می‌کنید. یا در «واژگونی» می‌گویید: «این که می بینی:/ چنان چون بیشه‌زاران/ دست در آغوش هم/ بر خاک خیس افتاده‌اند،/ سوگوارانند.» در مجموع مثل این است که «ما» در شعر شما سوگوار است.

آنچه می توانم با یک نگاه کلی به پشت سرم بگویم ، اینست که «من» به تصادف در شعرهایم تبدیل به «ما» شده. نمونه‌های زیادی نمی توانید پیدا کنید که من از جانب ما در شعر سخن گفته باشم یا جهان را دیده باشم. چنین عادتی اصولاً ندارم؛ و شاید یکی از مواردی که بتوانم بگویم شعر را خطر نزدیک شدن به شعار، تهدید می کند، همین تبدیل شدن «من» به «ما» است. معمولا در شعرهایم من از زبان خودم حرف می زنم و یک مخاطب دارم. نه گوینده، جمع است و نه خطاب به جمع است. اما نگاه من به جهان است و هرچه درآن است (جمع آدمیان، از آن شمار).

سوگواری هم به گمانم واقعیت جهان ماست. واقعیت حضور مادران ماست. واقعیت حضور کودکان زاده شده در یکی از سیاهترین دوره‌های تاریخ کشور ماست. درست می گویید: «من» و «ما» در شعر من سوگوار است. شعر من سوگوار است.

در حالی که شعر شما حقیقتی را آشکار می‌کند، در همان حال مثل این است که تلاش دارد آن حقیقت را پنهان کند. این امر از طریق ایماژهایی اتفاق می‌افتد که از زیبایی‌های طبیعت نشان دارد، اما تأویل‌پذیر است. مانند این تصویر: «تگرگی که رو سوی ما دارد/ انگار باید ببارد» (در کمین) یا مثلاً این تصویر: «ابر تنهایی/که می‌گردد فراز نعش این دریا و آن دریا/ نه می‌بارد/ نه می‌غرد.» در هر حال، شعر شما، شعر صراحت نیست، اما عصیان دارد.

حقیقتی را پنهان می کند؟! شعر، راست ترین سخن است زیرا از ژرفای جان آدمی بر می آید و بیان خصوصی ترین حس آدمی ست. نمی تواند دروغ باشد یا پنهان کننده ی حقیقت. برعکس، مشت شاعر را برای همگان باز می کند. خصوصی ترین دقایق زندگی شاعر را در معرض دیدِ همگان قرار می دهد (البته نه در معرض داوری همگان. زیرا داوری شعر، تنها با محتوای آن ممکن نیست؛ اساسا به چگونگی عرضه ی آن محتوا بستگی دارد. به زبان، ساختمان، آهنگ درونی کلمات، چگونگی استفاده از وزن و از قافیه، چگونگی شکستن زبان و سطرها، چگونگی ایجاز، پایانبندی، یکپارچگی، و خلاصه هرچه به صنایع شعری مربوط است).

گفتم: شعر شما حقیقتی را آشکار می‌کند که بعد آن را پنهان کند. یعنی شعر صراحت نیست. عصیان دارد، اما نه با صراحت...

با شما موافقم. شعر اگر قرار باشد صریح باشد، شعر نیست. یا شعار است و یا نثر. شما هرچه پیچیده ترین مفاهیم را در ساده‌ترین و صریح‌ترین بیان بنویسید، خبرگی خود را در نگارش نثر به تماشا گذاشته‌اید. در شعر، برعکس است. بگذارید نمونه‌یی بیاورم: در نثر، وقتی می‌خواهید افتادن برگ از درخت را به خواننده منتقل کنید، می‌نویسید: برگ از درخت افتاد. یا: برگ‌ها از درخت می‌ریزند. یا جمله‌یی مانند اینها. در شعر، همین حرکت افتادن برگ از درخت را ممکن است اینگونه بنویسید: «سکوتی که در برگ‌هایم به ناچار می‌ریزد از رنجِ پاییزیِ ساقه‌هایم». این، شاید نمونه‌یی باشد از بیان تفاوت زبان شعر با زبان نثر. تفاوت نگاه شاعر به جهان با نگاه غیر شاعر به جهان. و تفاوت حس شاعر با حس دیگران آنگاه که به اطراف می‌نگرد.

ذهن شاعر، این تصاویر و مفاهیم را از اطراف و از جهان می گیرد، در ناخوداگاه شاعر انباشته می‌کند، و ناگهان در یک زمان نامنتظر، در شعری که آغاز شده، بر کاغذ می‌ریزد. و یا شاید خود، به‌طور ناگهانی و نامنتظر، آغاز شعری بشود. محصول کار اما دیگر نه تنها متعلق به شاعر نیست، حتا بازتاب تنها حس او هم نیست. بیان و بازتاب حس جهانی‌ست که شاعر با کسان دیگر، آشنا و ناآشنا، در آن زیسته و اینگونه بیانش کرده است. برشی‌ست از زمان و مکان در جامعه‌یی به نام جامعه‌ی بشری به وسعتِ جهان. بر همین پایه است که شعر برای هر خواننده‌یی، (به بیان شما) «تأویل پذیر» است. هر کس خود را در آن می‌بیند و صدای خود را در آن می‌شنود.

شعر شما همانطور که در آغاز این گفت و گو هم اشاره کردیم، گاهی بسیار عاشقانه است. اما از تن‌کامی بی‌بهره می‌ماند. به یک معنا روح دارد، اما جسم ندارد.

هوشنگ گلشیری، در یکی از کتاب‌هاش (فکر می کنم نامش «درباره‌ی شعر سکوت» باشد) می گوید هنرمند باید به اطراف هدف بزند، نه به خود هدف. معنای این سخن را در شعر اگر بخواهید بجویید، راهی ندارید جز آن که به سراغ همان طرز بیانی بروید که تأویل‌پذیر به زبان‌های گوناگون باشد؛ هزار تفسیر باشد.
من با دوچیز در شعر مخالفم:

- به کاربردن زبان غیر شعری.
و
- صراحت در بیان.

این صراحت، وقتی وارد پیوند جنسی می شود، یا به قول شما به تن کامی می‌رسد، وقاحت می‌شود. افزون بر این، وقتی شما تن کامی‌تان را می‌خواهید با صراحت در شعر بنویسید، باید اندام زن مورد نظرتان را بنویسید و اجزاء آن را تشریح کنید. همچنان که برخی از شاعران تازه‌کار و کهنه‌کار ما کرده اند.

حاصل چیست؟ تنها ابعاد بدن آن زن مشخص را بنده در «شعر» این شاعر دیده‌ام و یا نقاط لذت جنسی زن مشخصی را در شعر آن شاعر. پیوند منِ خواننده با شعر، همین است؟ برداشتِ منِ خواننده از شعر، تنها همین است؟ خب، چرا این شاعران، داستانِ وصفیِ اروتیک یا پورنو نمی نویسند؟

چرا شعر را که می تواند ژرفترین لحظه‌های لذت از معشوق را در بیانی که لذت هر خواننده‌یی باشد، بیان کند، وارد این حوزه ها می‌کنند؟ با شعر چه کار دارند؟ البته، بی تردید، شعر اروتیک خوب هم داریم؛ اروتیسمی که شعر را رعایت می‌کند.

نمونه‌ای از تن‌کامه‌سرایی‌هایی که به نظر شما خوب است، سراغ دارید؟ شاید خوانندگان ما بتوانند به این شکل با سلیقه و نظر شما بهتر آشنا شوند.

این قسمت از شعر براهنی را بخوانید تا بدانید منظورم از شعر اروتیک خوب چیست:

زمین به دور تو می چرخد در روز
و شب که می چرخد خود را به دور من می چرخاند شبیه فرفره

که من برهنگی ات را شبانه از بَر کردم

تمامی اریبها و پنهانیها و شیبهای شبیخون فرازهای معراجی فرودهای لذیذ

و غلتهای ریز و یا ریزتر و آبشارهای کوچک و پنهان چشمها و خواب لبها

و انگشتهایی که از لذتی وحشی می لرزیدند هنوز هم می لرزند پدرسگ ها انگار حافظه دارند

اجاق مشتعلی از خیال بی در و پیکر که چنگ می انداخت در بسیط لغزشی از یک بساطِ نغزِ لرزیدن

و شعر چیست چیست چیست جز این کشت دادن جوانی تو در خویش!

شعر «از خویشتن تا ماه» هم شاید نمونه‌یی باشد از تن‌کامی در شعر من؛ که می توانید در کتاب «ماه، نقش ناخن ماست بر دیوار» بخوانیدش.

شما در اشعارتان برای آفرینش ایماژهای شاعرانه از طبیعت الهام می گیرید. آشکارترین نمونه‌اش: «آواره با ماه» که عنوان کتاب هم هست. گاهی مانند «رؤیای بهار» این تصاویر تکراری به نظر می‌رسد. گاهی تازگی دارد و فردیت شما را آشکار می‌کند. مثلاً وقتی که در «ماه سپید» از وحشت‌تان از آسمان سخن می‌گویید یا در «نیمکت خالی» که شعر اصولاً بر محور تأویل شخصی نشانه‌ها شکل می‌گیرد. تفاوت در این تصویرسازی‌ها آیا به این معنا نیست که مهدی فلاحتی در شعرش بین نوعی شعر اجتماعی و شعر فردی سرگردان است؟

نه. دوره های سرگردانی دیری‌ست گذشته است و اکنون دیگر می‌دانم در کجای سرزمین شعر، محکم و آسوده ایستاده‌ام. نتیجه‌ی تا اکنونی شناخت من از شعر و حس و زبانم در شعر، همین شعرهایی ست که تا امروز شما خوانده‌اید. شعرهایی که در پرسش‌تان اشاره کرده‌اید، در زمان‌های متفاوتِ دور از هم سروده شده‌اند.
مثلاٌ «رؤیای بهار»، حدود نوزده سال پیش، نوشته شده، اما «نیمکت خالی»، پنج سال پیش. خب، تجربه و کار چهارده ساله‌یی فاصله است بین این دو شعر. تردیدی ندارم که «رؤیای بهار»، نسبت به «نیمکت خالی»، شعرِ ضعیفی‌ست؛ اما خواسته‌ام نمونه‌هایی از شعرِ دو دهه‌ی گذشته در این دفتر باشد تا شاید آینه‌یی تمام‌رخ از خود ارائه داده باشم. البته، از زمان تحویل کتاب به سانسورچی، حدود پنج سال گذشته است و این آینه هم متعلق به پنج سال پیش است!

آقای فلاحتی با علم بر این که حق کتاب شما را نتوانستیم در این گفت و گو کوتاه ادا کنیم، ناگزیریم سخن را به پایان بریم. سپاسگزاریم که وقت‌تان را به ما بخشیدید.

من هم از شما سپاسگزارم.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه
شعرخوانی مهدی فلاحتی

نظرهای خوانندگان

شعر فلاحتی شعری شاملویی است وربطی به خویی ورویائی وبراهنی که هرکدام ساز خودشان را میزنند ندارد.هوای آنان را داشتن به نفع آقای فلاحتی نیست چون شعر فلاحتی متوسط تر از آن است که درگیر ودار ادبیات ما دوام چندانی بیابد..........

-- جعفربهداد ، Apr 28, 2010

دوستان زياد جدی گرفته‏اند. ما تنها در تهران هزاران شاعر مانند آقای فلاحتی داريم. صدها کتاب از اين دست هم در داخل و خارح چاپ می شود.

من تا حالا چيزی از آقای فلاحتی نخوانده‏ام که نشان دهد ايشان استعداد شاعری دارد همانطور که از اين هزاران هم. پس بيخودی پای شاملو خويی را بميان نياوری. با بزرگان ادبی و فرهنگی کشور شوخی نکنيد.

-- نادر رفيغ ، Apr 28, 2010

آقای نادر رفیغ کاش از اون صد تا کتابی که می گید پنج تاشو اسم می آوردین. بعدشم از مهدی فلاحتی مثل اینکه این اولین کتابی هستش که توی ایران منتشر می شه. یعنی این کتاب شما رو اینقدر اذیت کرده؟ بریم بخونیم ببینیم چی توش هست

-- ماندانا ، Apr 28, 2010

حقا که آقای فلاحتی شاعر شهیری‌ست. ایشان مولوی و حافظ و شاملو و نیما و غیره را در جیب بغل ‌دارند. از بزرگترین ابتکارات ایشان درک دقیق وعلمی از عدم تفاوت پورنو و اورتیسم و عدم صراحت و پرتاب نیزه به دور و بر سوژه است. احتمالا از کودنی من است که ارتباط اشعار ایشان را در ستایش رهبری مذهبی و سوگ هر تولدی بعد از مرگ آن معبود می‌فهمم.
سئوالم این است که چگونه تبعیدی سرگردان کتابش در ایران چاپ شده؟

-- بدون نام ، Apr 28, 2010

نمی دانم چرا یک شاعر نمی تواند به مناسبت انتشار کتابش در مورد خودش و دنیایی که در ان زیسته حرف بزند؟ چرا نقد نمی کنید؟ این زبان خشم الود را از کجا به ارث برده اید. چرا کلامی نمی نویسید که تفاوت را اشکار کنید. بردباری پیشه کنید اجزاه بدهید همه سخن بگویند. اگر میراث 30 سی ساله جمهوری فقیهان تا این حد حجیم است باید نگران باشیم از اینده ای که پیش رو داریم. فراموش نکنید این کامنت ها هم روزی خوانده خواهد شد و میراث ماست برای فردا. با حوصله بنویسید. روح کلمالت را نکشید.

-- مسعود سفیری ، Apr 28, 2010

آقای نوش آذر شما با اين بزرگنمايی ها و شخصيت سازی های کاذب و اين گونه باندبازی های نخ نما به سايت زمانه صدمه خواهيد زد. اين کار را نکنيد! يک دو سال پيش آقای خسرو ناقد از مطلبی از شما ايراد کوچکی گرفت. چنان عصبانی و خشمگين شديد که بدون خداحافظی از زمانه رفتيد. حالا باز برگشته ايد و چه کار خوبی کرديد که دوباره می نويسيد و مصاحبه می کنيد. اما کار ژورناليستی قواعد و معيارهايی دارد که اگر رعايت نشود هم به ژورناليست و هم به رسانه زيان می رساند. شما اين حرفه را نمی شناسيد و با چم و خم آن آشنا نيستيد. به همين خاطر شتابزده هفته ای چند و چندين مطلب و مصاحبه و غيره اينجا می گذاريد؛ بی آنکه دغدغه کيفيت آنها را داشته باشيد. از طرح پرسش های انتقادی با مصاحبه شونده هراس داريد. مثلاً همين پرسش ها که برای کامنت گذاران يا هر فرد ديگری پيش می آيد وقتی که می بيند طرف گفت و گوی شما در صدای آمريکا کار می کند، ولی کتابش در ايران مجوز انتشار می گيرد. اما کتاب اقای حسين سناپور که پانزده بار منتشر شده لغو انتشار می گيرد. چرا؟ جای چنين سئوالهايی در گفتگوهای شما خاليست. يکی از عيب های رسانه اينترنت همين است که نوشته های آن مثل باد هواست و مانند برق می آيد و می رورد و به آدمی مجال تأمل و تعمق در آنچه می نويسد يا می خواند نمی دهد. اميدوارم اين انتقاد مرا به ديده بگيريد و به دل نگيريد. چون هم دوستدار شما و هم
خيرخواه سايت زمانه هستم
----------------------------
آقای مهراندیش گرامی، در دفتر خاک هر ماه دو مصاحبه منتشر می‌گردد. الزاماً هم این مصاحبه‌ها را من انجام نمی‌دهم. اشعار آواره با ماه را با لذت خواندم و مشکلی ندیدم وگرنه با آقای فلاحتی در میان می‌گذاشتم.
مبنای کار ما در خاک «متن» است. ما از متن حرکت می‌کنیم که به «متن» برسیم. اگر شما به شعر آقای فلاحتی نقدی دارید، لطفاً در میان بگذارید با ما و با دیگران. در مورد شیوه‌ی کار ما در خاک هم اگر انتقادی دارید، می‌توانید با سردبیر زمانه مطرح کنید. شعر یک امر حسی و عاطفی است. یک امر عینی مانند افت و خیز بهای ارز یا بحران هسته‌ای نیست.
اگر خود شما هم مایل اید با کسی مصاحبه کنید، صفحات خاک در اختیار شما قرار دارد
از خیرخواهی شما سپاسگزاریم و دلگرم
ح ن

-- کاظم مهرانديش ، Apr 28, 2010

به مسعود سفیری(مستعار یا غیر مستعار)، با کدام بردباری باید این [--] را بخصوص به نیما یوشیج تحمل کرد وقتی شخصی [...] خود را از جمله پیروان او جا میزند و بر ماه می‌نویسد و نور مهتاب از درونش برون می‌جهد و مدعی است که مخاطبان‌اش خود را در احساس‌اش باز می‌یابند؟ آری حزب‌الله امام خمینی را در ماه دید و خود مجذوب روح‌اش شد.
کدام‌یک از شعرایی که ایشان خود را به آنان منتسب کرده در سرگردانی غربت کتاب شعرشان در ایرانی که سانسور فلج می‌کند فقط با حذفی جزیی چاپ می‌شود؟ آقا بس کنید این تحمیق را.

-- بدون نام ، Apr 28, 2010

آآقای نوش‌آذر گرامی، من نه از کارکنان زمانه هستم و نه انتقادی به مطالب شما و یا وظایف‌تان دارم. برعکس از شما بابت (بخصوص) انتخاب این مطلب سپاسگزارم، هر چند بنظرم ناروا واژه‌ی «وقاحت» و «رذالت» درتوهین به نیما و حتا «شعر» توسط شما و یا مسئول دیگری حذف شد. ولی بناچار از درخواست شما (که به احتمال زیاد شوخی است) مبنی بر «نقد» این ... سر باز می‌زنم.
به باور من (تا آنجا که شناختم می‌گوید همچنین شما)، نقد حرمتی دارد و زیر پا گذاشتن این حرمت بخشودنی نیست. در حیطه‌ی پذیرش همین حرمت و قرار دادن خود در انظباط‌ فردی‌ست که به روال عامیانه «کار هر بز نیست خرمن کوفتن».
دومین قسمت حرمت نقد، موضوع مورد نقادی است. اینجاست که نقاد ارزش موضوع را می‌سنجد.
برای من این "اشعار" چنان بی‌ارزش‌اند که خواندنشان هم تلف کردن وقت است. تنها میماند ابراز نفرت از این بیشرمی که در پیام قبلی ابراز شد.

-- بدون نام ، Apr 29, 2010

ای کاش خاک برای رفع سوءتفاهم در زمینه شعر معاصر برای نقد شعر دفترهای شعر سراغ منتقدان منصف این حوزه برود واز گفتگو با شاعران پرهیز کندچون تعداد شاعران بسیار زیاد است ومصاحبه ها اغلب ناخواسته ستایش آمیز می شود.به هرحال پیشنهادی را با احترام گفتم امیدوارم مورد پذیرش قرار گیرد وما خوانندگان کامنتهای تند وتیز نخوانیم.
--------------
از راهنمایی شما سپاسگزاریم. به نکته بسیار خوبی اشاره کردید. پیشنهاد شما را به بحث می گذاریم.

-- حسام ، Apr 29, 2010

این آقای جعفر بهداد، همان محمدجعفر بهداد، معاون پیشین وزارت ارشاد نیست؟

-- آشنا ، Apr 29, 2010

ممنون آقای نوش آذر.من نمی دونستم آقای فلاحتی شعر میگه یا از ادبیات چیزی می دونه.
آیا برلین می تونم این کتاب رو تهیه کنم؟
راستی من اخیرن کتابی اینجا خریدم( از کتاب فروشی آقای معروفی)که اسمش هست کابوس من ایران.برای من که ۷.۸ ماه هست از ایران بیرونم یک آیینه تمام قد از زندگی و واقعیتهای ۱۰ ساله ی اخیر ایران است.

-- donya ، May 19, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)