خانه > رضا دانشور > Jul 2008 | |
Jul 2008هر کسی نگاه خودش را به زندگی داردخاطرهای از مهدی: خاطرهی من مربوط به خیلی سال قبل در پاکستان است. برای پریدن و پناهنده شدن به کشوری غربی به پاکستان رفته بودم. اتفاقی در بازار با یک ایرانی آشنا شدم. توسط او به خانهای رفتم که ایرانیها از چندین سال پیش آن را در اجاره خود داشتند. چون هر کسی از چند ماه تا نهایتاً یکی دو سال بیشتر در پاکستان نمیماند، این خانه که تعداد سکنهی آن بین ۳ تا ۷ نفر متغیر بود، همینطور بین بچهها دست به دست میشد. خاطرات گریز فرزانه تائیدی از ایران ما خرد و درهم شکسته بودیمبخشی از خاطرات فرار فرزانه تائیدی، برگرفته از کتاب «گریزناگزیر»، که شرح فرار سی تبعیدی ایرانی است: می گویند «شترسواری دولادولا نمی شود»، اما وقتی از مرز رد میشدیم، بلوچها که طناب شتر مرا گرفته بودند، مرتب میگفتند: «دولا شو، دولا شو، حرف نزن». من دولا شده بودم و حرف نمیزدم. ولی برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم. چند چراغ در دوردست سوسو میزد. گفتند که پاسگاه جمهوری اسلامی است. نگاهی کردم و ماه را که همه جا معلوم است، دیدم. پرسیدم «تمام شد؟» گفتند «نه، نه. دولا شو! دولا شو!». دولا شدم. دیدم دارم گریه می کنم. دایره معجزاتمحسن مرودشتی، در روایت خاطرهای از همسر خواهر خود بهنقل از او میگوید: «معجزه تو حرم امام رضا چیز تازهای نبود. از قدیم الایام شنیده بودیم گاهی معجزهای میشد. اما این اواخر معجزهها زیاد شده بود و هر وقت خبرش به گوشم میرسید عشق زیارت، دوباره به سرم میزد. تا اینکه بالاخره بعد از ماجرای شفای کور، دیگه بیقرار شدم. کار و بار را ول کردم به امان خدا. و راه افتادم.» گفت و گو با بیژن حکمت، عضو اتحاد جمهوریخواهان- بخش دوم: «از می ۶۸ درس نگرفتیم و انقلاب کردیم»بیژن حکمت که در دههی ۶۰ در اروپا، دانشجو و عضو جنبش دانشجویان ایرانی بود معتقد است که اگر ایرانیها از می ۶۸ درس گرفته بوند انقلاب نمیکردند. حکمت در بخش دوم گفتوگو با زمانه میگوید: «اگر آن موقع هم ما میفهمیدیم که بالاخره هر رژیمی قابل گفت وگوست، میتوانستیم با آن گفت و گو بکنیم. ما نه تنها این را نفهمیدیم، بلکه زمانی که کسانی مثل مرحوم بختیار، براساس یک سنت دیرینه به میدان آمدند برای اینکه دیالوگ را با رژیم سابق برقرار بکنند و بتوانند نوعی گذار به دموکراسی را بدون اینکه واقعا یک انقلابی بیاید و همه چیز را سرنگون بکند و عوض بکند، به پیش ببرند؛ اکثر ما با آنها به مخالفت برخاستیم.» خاطرههایی که اندوه در آن موج میزندخاطره-نوشتههایی از حمیدرضا سلیمانی: مادرم گفت: «جنگ خانمانسوزه.» و من خانههای بزرگ و باغهای سرسبز شرکت نفتی را میدیدم که در آتش جنگ میسوختند. نخلهایی که از میان به دو نیم میشدند. و کودکی خودم را میدیدم با یک اسباب بازی سوخته در دست، پشت یک خاکریز متوقف شده بود. مثل یک رود که دارد راه خودش را میرود و یک جایی به خاکریزی سدی سیمانی میرسد و مجبور است همانجا بماند یا راه خود را عوض کند. زندگی بهشتی بود که یکباره به جهنم تبدیل شده بود. قبایی که در حد و اندازه من نبود. جایی نبود که سرم را بگذارم آرام بخوابم و خروسخوان از خواب ناز بیدار شوم. گفت و گو با بیژن حکمت، عضو اتحاد جمهوریخواهان- بخش اول: می ۶۸ و انقلاب اسلامی ایرانبیژن حکمت، عضو اتحاد جمهوریخواهان دربارهی جنبش می ۶۸ میگوید: «ما از آزادیهایی که در می ۶۸ مطرح شد و از حقوقی که در می ۶۸ مطرح شد، درس ویژهای برای آینده ایران نگرفتیم. ما حتی از حقوق اولیهای که قبل از می ۶۸ هم وجود داشت، دور بودیم. یعنی ما حتی یک جامعه فرانسوی قبل از می ۶۸ را هم برای خودمان تصور نمیکردیم، یا آرزو نمیکردیم، چه برسد یک جامعه فرانسوی بعد از می ۶۸.» عکسی میان گلهای مصنوعیدر خاطرات خانم نینا چنین میخوانیم: «آن روز، در ته آن چالهی تنگ، تکهای از جان من نیز زیر خروارها خاک با تو مدفون شد. تکهای که جای خالیاش را هیچ چیز پر نکرد. چیزی نیست که از یادم برود، یا گماش کنم. مثل گل هنوز هم ته گلویم چسبیده، مثل حسرت هنوز هم به جانم ریخته. گریز از آن بیهوده است، هنوز هم همینطور است.» |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|