تاریخ انتشار: ۳ شهریور ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
یادداشتی در پاسخ به مقاله‌ی «شصت و هفتی از آن خودشان»

تاریخ را آن‌گونه که هست، بخوانیم

فرهمند علیپور

در یادداشتی با عنوان «اعدام‌های ۶۷ و هوشیاری سبزها»، نگارنده تلاش کرده بود تا کاوشی منصفانه داشته باشد به انگیزه‌های پنهان در پشت اعتراض‌هایی درباره‌ی «اعدام‌های ۶۷» که از سوی برخی متوجه میرحسین موسوی به عنوان یکی از رهبران جنبش سبز ایران می‌شود.

در آن نوشتار تاکید شده بود که اعدام‌های ۶۷ «تراژدی و زخمی است که برخلاف سیر تاریخ، هرچه زمان بیش‌تری از آن می‌گذرد زنده‌تر می‌شود و بیش‌تر دهان می‌گشاید.

روشنگری در باب زوایای تاریک جنایت‌های انجام گرفته در آن سال‌ها لازم و ضروری است و باید تلاش شود تا رسم اعدام فعالان سیاسی برای همیشه در میهن‌مان برافتد.»

هم‌چنین در آن مطلب با ذکر دلایل و طرح پرسش‌هایی تاکید داشتم که هدف از هجمه‌هایی که از سوی هواداران «برخی گروه‌ها» به میرحسین موسوی از بابت موضوع اعدام‌های ۶۷ صورت می‌گیرد نه برای «روشنگری» و در راستای «احقاق حقوق بشر»، بلکه برای مشروعیت‌زدایی از رهبران جنبش سبز، تشویش اذهان حامیان او و دست‌وپا کردن و کسب مشروعیت در بین ناراضیان سبز برای گروه‌ها و ایدئولوژی خود است.

گویا رسم جمهوری اسلامی که با استفاده از نام شهدا دهان هر منتقد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را می‌بندند به برخی «اپوزیسیون» آن هم سرایت کرده تا آنها این بار با پناه گرفتن پشت سنگر اعدام‌های ۶۷ هر منتقدی را محکوم به حمایت از اعدام‌ها و با کشیدن حصاری به اسم حقوق بشر و انزجار از جنایت گرداگرد این موضوع، مانع از آن شوند تا حتی بتوان پاسخی داد به کسانی که امروزه مطلبی می نویسند، تاریخی را تحریف و حقیقتی را قلب می‌کنند.

به عنوان مثال با آن که در یادداشت «اعدام‌های ۶۷ و هوشیاری سبزها»، این اعدام‌ها محکوم شده و تنها در خصوص «انگیزه‌های بعضی از معترضین به میرحسین موسوی» گفته شده بود، اما واکنش اغلب این دوستان به گونه‌ای بود که تصور می‌شد آن نوشتار در دفاع از اعدام‌های ۶۷ است!

البته این مهر بودن گوش‌ها و چشم‌ها و تمام نگفتن‌ها و تمام نشنیدن‌ها متاسفانه عادت زشت بسیاری از ما شده است.

یا آن که به کیش خود پنداشتند و چنین مطرح کردند که آن یادداشت، قصد قهرمان‌سازی از میرحسین موسوی و بخشیدن چهره‌ای کاریزما به این رهبر جنبش سبز دارد در حالی که این موضوع را در هیچ کجای آن یادداشت نمی‌توان یافت.

طرفه آن که یادداشت «تا شاه کفن نشود» که چندی پیش در همین ستون و به همین قلم منتشر شد گواه این موضوع است که بخشیدن چهره‌ای قدسی و کاریزما به رهبران جنبش سبز و ... نه تنها در دیدگاه نگارنده فاقد جایگاه و اعتبار است که اتفاقا هم هوادار نقد موسوی و کروبی و ... هست و هم عامل به آن.

چند روز پس از انتشار «اعدام‌های ۶۷ و هوشیاری سبزها»، هژیر پلاسچی در نقدی با عنوان «شصت‌وهفتی‌ها از آن خودشان» در وب‌سایت رادیو زمانه با این یادداشت برخورد کرد. پاسخی که در آن می‌توان به روشنی، اثبات انگیزه‌های مطرح شده در «اعدام‌های ۶۷ و هوشیاری سبزها» را یافت.

هژیر پلاسچی در بخشی از مطلب خود می‌نویسد: «چنان نمایانده می‌شود که انگار مجاهدین {خلق} مشتی دیوانه بودند که ناگهان شروع به ترور کردند و حکومت اسلامی تنها برای دفاع از خود بود که آنان را دسته دسته روانه‌ی جوخه‌های اعدام کرد.

این حکومت اسلامی بود که با تمام توان برای سرکوب انقلاب، همه‌ی نیروهای انقلابی از جمله مجاهدین خلق را مورد تهاجم قرار داد و سازمان مجاهدین خلق برای دفاع از خود و برای دفاع از انقلاب اشتباه‌ترین و بیهوده‌ترین استراتژی ممکن را انتخاب کرد.»

تفاوت دیدگاه من با آقای پلاسچی و هم‌فکران ایشان در همین پاراگراف به خوبی نمایان است.

من و دوستانم فکر می‌کنیم که هم نیروهایی که در سپاه پاسداران آن روزها و حکومت کار برخورد و سرکوب با برخی گروه‌ها ازجمله سازمان مجاهدین خلق را انجام می‌داند برآمده از انقلاب و بخشی از انقلابیون بودند و هم آن که اعضای سازمان مجاهدین و چریک‌های فدایی خلق و دیگر گروه‌ها، همه برآمده از مردمی بودند که «انقلابی» و خواستار پایان دادن به رژیم سلطنتی در ایران بودند.

این موضوع که «حکومت جمهوری اسلامی با تمام توان برای سرکوب انقلاب، همه‌ی نیروهای انقلابی از جمله مجاهدین را مورد تهاجم قرار داد» را، نه طنز، که چیزی بیش از تحریف تاریخ و همان سخنان «زری طباطبایی» در کتاب «داد بی داد» (که در یادداشت قبلی‌ام نیز به آن اشاره کردم) به نظر نمی‌آید.

پلاسچی عملیات‌های چلچراغ ، آفتاب و فروغ جاویدان از سوی ارتش به اصطلاح آزادی‌بخش سازمان مجاهدین را که در یادداشت قبلی‌ام به عنوان مثال ذکر کرد بودم «دفاع مجاهدین از خود و انقلاب» می‌نامد و البته نمی‌گوید که تنها به عنوان مثال، اسارت ۵۷۰ نفر از سربازان ایرانی (آمار اعلام شده از سوی مجاهدین) در جبهه‌های جنگ جنوب در عملیات «آفتاب» توسط ارتش آزادی‌بخش و تقدیم کردن آنها به صدام حسین چگونه دفاعی از انقلاب است؟

نویسنده‌ی «شصت و هفتی از آن خودشان»، گرچه در ابتدای پاراگراف تلاش می کند تا توجیهی برای «اشتباهات استراتژیک» سازمان مجاهدین خلق پیدا کند و آنها را نه «مشتی دیوانه» بخواند اما با پایان رسیدن پاراگراف به این نکته هم اذعان می‌کند که آنها «اشتباه‌ترین و بیهوده‌ترین استراتژی ممکن را انتخاب کردند.»

نتیجه‌گیری‌ای که من نیز در یادداشت قبلی‌ام بر آن تاکید کرده بودم و تنها می‌تواند تاییدی بر آن موضوع تلقی شود.


دستی که رو شد

در نوشته‌ی قبلی‌ام گفته بودم که مشکل این عده از دوستان نه یافتن مقصر واقعی اعدام‌های ۶۷ که تنها مخالفت با رهبری «میرحسین موسوی» بر ناراضیان و کشاندن او به گوشه‌ی رینگ است و حتی اگر به فرض، موسوی هم اعدام‌ها را محکوم کند یا سندی ارائه شود که موسوی مخالف این موضوع بوده است، این ماجرا پایان نخواهد یافت.

یادآوری کرده بودم که حتی محکومیت این اعدام‌ها از سوی نهضت آزادی در همان سال ۶۷ نیز از جانب این گروه‌ها مورد پذیرش واقع نشد و بهانه‌های دیگری دست‌وپا کردند از جمله آن که اگر نهضت آزادی‌ها راست‌گفتارند چرا با حجاب اجباری مخالفت نکردند؟! و البته ذکر شده بود که هدف آنها مبارزه با همه‌ی دسته‌ها، جناح‌ها و گروه‌ها است و برای آنها جنبش سبز با نیروهای حامی احمدی‌نژاد چندان تفاوتی ندارد، اما در مقطع کنونی و به واسطه‌ی اقبال مردمی به موسوی باید با موسوی برخورد کرد.

هژیر پلاسچی در نوشته‌ی اخیر خود به روشنی بر این مطلب صحه می‌گذارد و می‌نویسد: «حتی اگر اسنادی که سرانجام روزی منتشر خواهد شد ثابت کند که میرحسین موسوی و دولت او در قتل عام تابستان ۶۷ نقش اجرایی برعهده نداشته است باز فرقی نمی‌کند.

پلیس، زندان و اعدام بخشی از نظم مسلطی است که موسوی و دولت او در قامت دستگاه اجرایی آن ایستاده بودند.

با این وجود تمامی آنانی که به برپا ماندن نظمی که مشغول جنایت علیه بشریت بود یاری رسانده‌اند، بر این صندلی خواهند نشست. صندلی داغی که روی آن هیچ دست آلوده‌‌ای را نمی‌توان پنهان کرد.»

علاوه بر آن که لحن نوشتار پلاسچی در این پاراگراف نشان از نگرانی از انتشار مستندات آن روزها دارد و گویا او نیز می‌داند که موسوی در اعدام‌ها نقشی ندارد و خوب می‌داند که چرا باید در این برهه‌ی زمانی خاص و تاریخی ایران موسوی را زد، به مخاطب خود این‌گونه القا می‌کند که مهم نیست که موسوی و دولتش حتی در اعدام‌های ۶۷ دست داشته‌اند یا خیر.

همین که در نظام جمهوری اسلامی بوده‌اند کافی است تا با آنها به مقابله برخیزیم و در این مقابله مجوز اتهام‌زنی موضوعی چون اعدام‌های ۶۷ را نیز داریم و درست اینجاست که راه ما با این دوستان جدا می‌شود و تعریف و فهم‌مان از حقوق بشر و دمکراسی با این دوستان متفاوت می‌شود؛ چرا که انداختن گناه اعدام‌ها به گردن کسی که امروز تنها گناهش این است که توانسته رهبر ناراضیان ایرانی باشد و سعی دارد تا جامعه‌ی ایرانی را در مسیر دمکراسی چندگامی جلوتر ببرد، نه تنها غیر منصافه که ظلم به تاریخ، دمکراسی، حقوق بشر و تقویت «پست‌ترین لایه‌های موجود در حکومت جمهوری اسلامی» یعنی حامیان دولت کودتاست.

ستم به تاریخ

یکی از ستم‌هایی که از سوی این دوستان آگاهانه صورت می‌گیرد این است که برای قضاوت در مورد میرحسین موسوی او را روی نیمکت‌های دهه‌ی شصت می‌نشانند و خود بر صندلی امروزین تکیه می‌زنند.

این گروه از دوستان گاه چنان درباره‌ی دهه شصت با ژست دمکراسی و حقوق بشر و ضدیت با اعدام و ... سخن می‌گویند و می‌نویسند که باورشان می‌شود که تاریخ نیز آنها را با همین چشم می‌بیند و قضاوت می‌کند. گرچه این اتفاق میمون و مبارکی است که «حقوق بشر و دمکراسی» امروزه به گفتمان غالب همه گروه‌ها بدل شده است (همان‌گونه که چهره‌ی سازمان مجاهدین امروز که صدها تن از سربازان پا به سن گذاشته‌ی خود را با لباس‌های یکدست و زیبای صورتی و زیتونی در اشرف خبردار نگه می‌دارند تا سرودهای «ای شهید»، «سراومد زمستون»، یا حتی «سلطان قلب‌ها» و «هاچین و واچین» توسط ارکستر سازمان اجرا شود، دلنشین‌تر است)، اما یکی از بزرگ‌ترین تفاوت‌های نسل من با نسل پدران انقلابی‌مان این است که در مرور تاریخ بر سبک و سیاق آنها یکی را خیر مطلق و دیگری را شر محض نمی‌دانیم؛ هرکس، به اندازه‌ای که سهم داشته است. از این روست که هم اعدام‌های ۶۷ را محکوم می‌کنیم و هم در مقابل تحریف و وارونه‌نمایی با هر اسم و رنگی که باشد، چه به نام اسلام باشد و چه به اسم دمکراسی و حقوق بشر و دفاع از مظلوم، می‌ایستیم.

معتقدم که در بازخوانی آن‌چه در سال‌های ابتدایی انقلاب رخ داد نمی‌توان تنها نقش یک گروه و دسته را دید و دیگران را مبری کرد. اگر در حکومت جمهوری اسلامی بودند کسانی که میل به انجام اعدام‌های بی‌محاکمه داشتند، گروه‌های اپوزسیون و مخالف هم نه تنها مخالفتی نشان نمی‌دادند که راه را برای نهادینه کردن چنین امر مذمومی مهیا می‌کردند و نقش جاده صاف کن را بازی می‌کردند.

اگر صادق خلخالی به نمایندگی از بخش روحانیون انقلابی و سنتی اعدام‌های آن‌چنانی را ترتیب می‌داد اتفاقا همین «برخی گروه‌ها» بودند که برایش سوت و کف می‌زدند. تنها کافی است نگاهی به روزنامه‌ها و بیانیه‌های این گروه‌ها در سال‌های ابتدایی انقلاب بیاندازیم تا متوجه بشویم که درخت نفرت چگونه از هر دو سو آبیاری می‌شد و چگونه راه برای دست‌هایی که در اعدام‌های ۶۷ نقش داشتند باز می‌شد.

شش‌تن‌از قديمي‌ترين‌زندانيان سياسي‌عضو حزب توده اعلام كردند كه‌ «حكم اعدام جنايتكاران را مردم امضا كرده‌اند.»

سازمان‌مجاهدين‌خلق:‌ «اعدام خيانتكاران انتقام الهي است‌.»

دبير كل حزب توده‌: «دادگاه‌هاي انقلاب‌، ايران را سربلند كردند.»

اطلاعیه‌ی سازمان چريك‌هاي فدايي خلق‌: «اعدام مقام‌هاي رژيم سابق‌كاملاً لازم است‌.»

اشتباه نکن برادر! قصدم از یادآوری این موضوع آن نیست که برای اعدام‌های ۶۷ توجیهی پیدا کنم. قصدم آن است که «محتسب» آن قصه نشویم که شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد.

از این‌گونه روایت‌ها بسیار است. روایتی که در مورد دکتر شیخ الاسلامی، وزیر بهداشت رژیم سلطنتی که بعدها رییس درمانگاه زندان اوین شد را در کتاب «نه زیستن نه مرگ» ایرج مصداقی، از اعضای سازمان مجاهدین که از اعدام‌ها جان سالم به در برد را ببینید تا شاهدی دیگر بر این گفته‌ها بیابید.

ما بر آنیم که تاریخ را آن‌گونه که هست و با تمام «واقعیت‌هایش» بخوانیم نه بر اساس آن‌گونه که دوست داریم و فکر می‌کنیم که «حقیقت» است. اگر به جای دیدن میرحسین موسوی در دهه‌ی هشتاد بر آن باشیم که او را به بیست سال پیش بازگردانیم باید خود نیز با او به همان سال‌ها برگردیم.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه
شصت و هفتی از آن خودشان، هژیر پلاسچی
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

خواندن تاریخ همانگونه که بود شاید چیزی جز عرق شرم ساری برای دوستانی که علافه به تحریف ان دارند به ارمغان نیاورد... دوستان پشت دیوار حقوق بشر جا خوش کرده اند و با سپر ادعاهای انسانی بر انسانیت سنگ می اندازند ....
مرسی از نویسنده متن

-- آرش حسینی پژوه ، Aug 25, 2010

با سلام چطور میشود قبول کرد که یک کشور 70 میلیونی که 43 میلیون ان می توتنند رای بدهند همه با میر حسید موافق باشند اعدامهای سال 67 مهم است ولی مهمتر اینکه میر حسین با این نظام امده و یار امام بود و باید تکرار بشود اصلا مگه میشه همه به میر حسین بگن اری شما دارید با روش می گویید که ایران باید تک حزبی باشد اینبار دیگه غیر ممکن است البته اگر هدف دمکراسی باشد.

-- yavar ، Aug 25, 2010

جالب بود، امیدوارم این نگاه روزی طرفداران بیشتری پیدا کند. روزی داریوش همایون به درستی گفت که در ٦٧ جای کشته ها و کشنده ها می توانست به سهولت عوض شود. من از این تحلیل یکه خوردم. ولی واقعیت اینست که در دهه ٥٠ و ٦٠ اکثر ما ایرانیها بالقوه در طبقه «کشنده ها» بوده ایم و این گفتمان حقوق بشری غلیظ ما پاسخیست خودجوش از بطن تفکر اجتماعیمان به خشونت تاریخیمان که نه به شاه محدود می شد و نه به شیخ. همه ما متهمیم از چپ تا راست. خوشا مردمی که اشتباهتشون رو بپذیرن که اول قدم تغییر جدیست.

-- وحید ، Aug 25, 2010

از قسمت ستم به تاریخ تا اخر را با فرهمند عزیز موافقم اما به قبل از ان را نه

-- فیدوس ، Aug 25, 2010

واقعا شرم نمی کنید؟
تکلیف آنها که مسلحانه عمل نمی کردند و فقط بدنبال آزادی های ابتدایی بودند چیست؟ واقعاً نمی دانید که حتی مجاهدین بعد از قتل چندین نفر از هوادارانشان و بعد از سرکوب همه نوع فعالیتهای بی خشونت دست به اسلحه بردند؟ شرم نمی کنید که متجاوزین سادیست جمهوری اسلامی را با دختران مورد تجاوز قرار گرفته در زندان مقایسه می کنید؛ دخترانی که مجاهد، اقلیتی، وحتی اکثریتی و توده ای بودند. وصله تروریسم که به این دو جریان آخری که نمی خورد. یکسان دانستن نقش جمهوری اسلامی و اپوزیسیون در دهه ۶۰ همانقدر دروغگویی است که پیروزی احمدی نژاد در انتخابات. شرمتان باد!

-- بدون نام ، Aug 26, 2010

مرد را باید با ادعایش سنجید. اگر موسوی ادعا می کند عصر خمینی دوران طلایی است باید پاسخ این ادعایش را بدهد. این بدان معنا نیست که فقط او در جنایات آن سالها نقش داشته است. در ضمن نقش داشتن گروههای مختلف در جنایات آن دهه یا تایید آنها نباید ما را وارد حوزه تفکر جبرگرایانه کند که فضای آن موقع این گونه بوده است و همه لاجرم موافق بوده اند. مگر بازرگان و آزاد مردانی نبودند که به اعدام ها اعتراض داشتند. مگر بنی صدر اعتراض نکرد؟ مگر مردم همه موافق این کشتارها بودند؟ چرا رفتار گروهی قدرت طلب را به پای همه می گذارید؟
کشتار سالهای 60 و 61 کم از کشتار سال 67 نداشت. مگر فقط سال 67 کشتار شد؟ مگر سال 60 بازرگان در مجلس به این موضوع اعتراض نکرد؟ که حرفش نیمه کاره ماند چون خلخالی او را از مکان سخنرانی پایین کشید و بعد از آن خاتمی در کیهان بازرگان را با سادات مقایسه کرد و گفت که تازه ما رافت اسلامی داریم وگرنه باید بیشتر می کشتیم.
مگر ابراهیم یزدی مخالف اعدام هویدا نبود اما خلخالی به طور ناگهانی دادگاهی برایش تشکیل داد و شخصی در حین استراحت دادگاه او را ترور کرد و سپس خلخالی برای او حکم اعدام صوری را داد؟
مگر بنی صدر مخالف سرسخت اعدام فرخ رو پارسا نبود که نهایتا با آن طرز فجیح اعدام شد.
پس لازم نیست تاریخ را ساده کنید با این موضع دم دستی که همه این گونه بودند و بحث حقوق بشر بحثی جدید است و آن وقت مطرح نبود. بازرگان ریاست کمیته دفاع از حقوق بشر را به عهده داشت. کتاب "انسان، حق، قضاوت و حقوق انسان در قرﺁن" سال 62 توسط بنی صدر منتشر شده است. بروید ببینید تفکر حقوق بشر مربوط به زمانه ماست یا نه.

-- حامد ، Aug 26, 2010

اما اشکال شما به نکته اشاره شده در مقاله "شصت و هفتی از آن خودشان" مبنی بر اینکه این حکومت بود که کشتار مجاهدین را آغاز کرد. شما گفته اید "اسارت ۵۷۰ نفر از سربازان ایرانی (آمار اعلام شده از سوی مجاهدین) در جبهه‌های جنگ جنوب در عملیات «آفتاب» توسط ارتش آزادی‌بخش و تقدیم کردن آنها به صدام حسین چگونه دفاعی از انقلاب است؟ ". آیا این اتفاق پسینی بعد از رفتن رجوی به عراق در سال 62 و اشتباهات غیر قابل چشم پوشی مجاهدین پس از آن توجیه کافی برای تحریف تاریخ است که آنها شروع کننده کشتار بودند. بروید از دوستان ملی - مذهبی بپرسید تا واقعیت را به شما بگویند. کمیته ها و سپاه که در اختیار خمینی بودند از مدتها قبل از سال 60 دست به کشتار مجاهدین زده بودند.
مصاحبه سحابی را بخوانید:
http://news.gooya.com/politics/
archives/2010/06/106925.php
در بخشی از آن آمده است: "آنها مطرح می‌کردند[مجاهدین] که بسياری از نيروهايشان در زندان‌ها شکنجه می‌شوند و بسيار مورد آزار و اذيت قرار می‌گيرند. خاطرم هست برخی از مجاهدينی‌ها شکنجه‌های وحشتناکی را برای ما نقل می‌کردند.
مثلاً‌ می‌گفتند سينه مجاهدينی‌ها را در زندان با سيگار می‌سوزانند و آنها را به بدترين شکل شکنجه می‌کنند. برخی ديگر نيز مدعی بودند که نيروهای مجاهدين در برخی از شهرها ترور می‌شوند و به طرز مشکوکی به قتل می‌رسند. خب ما از خيلی از اين اقدامات آن زمان مطلع نبوديم. بعدها افرادی همچون سعيد شاهسوندی در تحليل ماجرای ۳۰ خرداد اين وقايع را بازگو کردند." یعنی این اتفاقات در سال 59 اتفاق می افتاده است یعنی همان موقع که بنی صدر خبر از وجود شکنجه در زندانها را می دهد. در جای دیگر این مصاحبه هم آمده است که انفجار حزب جمهوری کار مجاهدین نبوده است.
حال نگاهی کنید به این لینک:
http://blog.dastneveshteha.com/2010/08/blog-post.html
اعدام های سال 60 و 61 از دریچه خاطرات هاشمی.
این بخش آن را نگاه کنید : "دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۶۰: عصر جلسه مشورتی با حضور آقایان محمد یزدی و ربانی املشی و سپس جلسه مشورتی با مسئولان سپاه، دولت و شورای قضایی داشتیم که درباره برخورد با ضد انقلاب و زندانی‌ها و اعدام‌ها بحث شد. گزارش دادند که ضد انقلاب ضربه کاری خورده و حدود ۸۵ درصد از نیروهای تروریستی بازداشت و بخشی هم مجازات شده‌اند و تصمیم گرفته شد که اعدام‌ها کم باشد و تابع حرکت تروریستی باشد.". اینجا اعترافی صریح است بر اینکه حتی کشتار مجاهدین فراتر از کارهای تروریستی آنها از نظر هاشمی بوده است.
خب حالا اینکه شما دوست دارید به خاطر اشتباهات آنها، همه تقصیرها را به گردن آنها بیندازید بحثی دیگر است.

-- حامد ، Aug 26, 2010

در ضمن شما از کجا به کنه فکر همه کسانی که کشتار سال 67 و کلا کشتار دهه شصت را مطرح می کنند پی بردید؟ این کشتار چه وقت باید جواب بگیرد؟ همیشه مصلحتی است برای مخفی کردن آن. جدیدا هم آن را مساله ای مربوط به گذشته می دانند و بررسی آن را به نبش قبر تعبیر می کنند. گروهی هم آن را به آینده موکول می کنند. اما زمان بررسی آن همین حالا است.
جالب است شما موسوی را رهبر جنبش می دانید در حالیکه خود او هم منکر آن است. او به درستی می گوید همه رهبری این جنبش را به عهده دارند. قوه رهبری مردم هم منتظر حل شدن مسائل دهه شصت است تا جنبش باز به حرکت در بیاید.جنبش را سکوت بی پاسخ می شکند نه انتقاد افراد از موسوی.

-- حامد ، Aug 26, 2010

موسوی به عنوان یکی از مقامات بالای این حکومت یعنی رییس دولت به مدت 8 سال باید پاسخگوی خیلی از این اتفاقات باشد. از همه مهمتر باید اطلاعاتی که مربوط به مردم بود اما از آنها دریغ شد به آنها بگوید. او باید پاسخگوی جنگ هشت ساله باشد و این که چه نقشی در تداوم آن داشته است و یا اینکه می توانسته مانع آن باشد و نشده است.
چه نقشی در فرستادن اجباری جوانان به جبهه ها داشته است؟
اگر او مخالف کشتارها بوده است علت اظهار ارادت شدیدش به خمینی چیست؟
نقش او در کشتار مستمر سالهای 60 تا 68 چه بوده است؟ آیا سکوتش معنا داشته است؟
همه اینها جای سوال است و مردم حق دارند که جواب آنها را بدانند و این فراتر از آن است که موسوی تبرئه شود یا نشود. مردم تشنه اطلاعاتند، اطلاعاتی که باعث شکستن سد بزرگی می شود که بر روی آزادی مردم بسته شده است.

-- حامد ، Aug 26, 2010

بی شک هم اینک که تمام مردم ایران هم صدا شده اند زمان بازکردن زخم های کهنه نیست. موسوی هم که منکر گشوده شدن زخمها نشده. من که در تهران و زیر فشارهای حکومت این ماهها را گذرانده ام، تقاضای هم دلی همه ایرانیان است، مگر وابستگان به رزیم

-- مجید ، Aug 26, 2010

این اواخر چیزی به این مضحکی نخونده بودم.
مقاله دقیقن بر خلاف عنوانش هم از مواجه شدن با واقعیت تاریخ تن میزند هم از مواجه شدن با حقیقت آن رخداد.
و به جای پاسخ به مقاله «شصت‌وهفتی‌از آن خودشان» حتا درست آن را نخوانده، آقای علیپور حتا عنوان مقاله یی را که به آن پاسخ میدهد غلط نقل کرده «شصت‌وهفتی‌ها از آن خودشان».
دوست عزیز عقاب ماندگی اصلاح طلبان ایرانی قابل درکه اما نمیشود تا ابد در چشم حقیقت با انکار آن خاک پاشید .

-- مهدی سامانی ، Aug 26, 2010

با آقای
فرهمند علیپوردر خصوص
تاریخ را آن‌گونه که هست، بخوانیم

کاملا موافقم اما ایشان با توجه به سن شان بیشتر رجوع به نوشته ها کرده اند و اما من و هم سن و سال های ما با پوست و گوشتمان هر روز ان زمان را تجربه کرده ایم تاریخ یعنی باز گویی واقعیت ها که متاسفانه بر مبنای نوشته های مجاهدین و فدایی ها که تعداد محدود بودند و خود رژیم هم آنها را گروهک مینامید آقای علیپور نمیتوانند قضاوت شان را به کل ایران و احوال همه تامیم دهند. طرز فکر قالب مذهبی ها آنچنان افراطی بود و از همان روز های اول با خشونت عمل و تبلیغ مذهبی میکردند که هر که نظری خلاف آقایان اظهار میکرد یا طاغوتی بود یا کمونیست و منافق (مجاهد) . آنچنان شرایطی مذهبی فراهم آورده و تبلیغ میکردند که اعضای خانواده بدون هیچ مدرکی همدیگر را به نیروهای امنیتی یا به عنوان طاغوتی یا شاهی یا ضد انقلاب، کمونیست یا منافق لو میدادند . تنها کسی که به وضوح در مقابل این تندروی ها و خود خمینی ایستادگی میکرد آقای بازرگان بود. چگونه است که آقای بازرگان و نهضت آزادی از این کشتار ها بیشتر از آقای موسوی یا خاتمی خبر داشت؟! این نیست مگر اینکه این آقایان که سنگ خمینی را هنوز به سینه میزنند نمیخواستند و هنوز هم نمیخواهند از رای ملت تمکین کنند. اخیرا به تدریج همراهان این آقایان تا در زندان های دست پخت خودشان قرار گرفته اند شروع به انتقاد از نقطه نظرات خود نمود ه اند و شما آقای علیپور اگر واقعا معتقد به
"تاریخ را آن‌گونه که هست، بخوانیم"هستید دلایل قانع کننده ای بیاورید که چرا مردم باید به صداقت کسانی که از طرفداران این نظام نابود کننده با تمام شقاوت اش بوده اند و هنوز هم از پذیرفتن خطا ها خود و رژیم سر باز میزنند میتوانند به افرادی همچون موسوی و خاتمی و کروبی اعتماد کنند .

-- آزاده ، Aug 27, 2010

واقعن مضحکه. حالا فرض کنیم کمک مجاهدین به صدام از ۶۳ به بعد میتونه چماقکشی های ۵۹ و ۶۰ رو توجیه کنه و اصلن خودشون اسم منافق رو خودشون گزاشتن. گیریم این توده ایها بودن که القا کردن حزب فقط حزب الله رهبر فقط خمینی. شاید هنوز بتونیم احمقتر باشیم و قبول کنیم بستن در دانشگاهها به نفع مملکت بوده و زندانهای خمینی قابلیت دانشگاه شدن داشتن و ماجرای رییس جمهوری بنی صدر هیچ شباهتی به کودتای احمدی نژاد نداشته. قبول داریم ما مردم شعور نداشتیم که باید چی بپوشیم و نیاز به کمک دوستان امام راحل برای تعیین اجباری پوشش داشتیم. هسته های گزینش دولت امام که دانشجو و کارمند باید ازش رد میشدن برحق بود و این نظر که کسی که رژیم رو قبول نداره نباید بتونه زندگی کنه درست بوده اصلن این آب و خاک ملک پدری امام بوده. دربدری بهاییها و غیره هم که در دوران طلایی امام شروع شده به خودشون مربوطه. پروژه جاسوس سازی از پدر و مادر و همشاگردی و همسایه و ساختن زندان برزگ ایران و ایرانی به همه مشکوک از نبوغ دوستان امام بوده و واقعن چیزی که از انسان ایرانی در دهه طلایی امام راحل ساخته شد تجسم عبارت اشرف مخلوقات بوده. دیگه وقتتو با نماز و حجاب اجباری و تعلیمات دینی و نطامی اجباری نباید گرفت که جزییاته. اجبار طرز فکر و زندگی همش عین خدمت به مردم بوده. ادامه جنگ و ساخت و پاختهای پشت پرده ای مثل ماجرای مک فارلین و شیره مالی سر مردم همش هجمه ضد انقلاب بوده. اعدامهای دهه شصت هم که مث بقیه چیزایی که بالا گفتم چیز بدی نبوده.
اصلاحطلب حکومتی بزار خیالتو راحت کنیم و بگیم چرا تاریخ؟! اصلن بیا انسان ایرانی و شعورشو رو طوری که تو میپسندی تعریف میکنیم. اما فقط اینو بدون که اخرین فرصت برای خدمت به این مردم و برگست از راه خیانت رو تو همین یک سال و نیم اخیر از دست دادی.

-- irani ، Aug 27, 2010

رادیو زمانه عزیز، با انتشار این یاداشت ها و مقالات اعتبار خودتان را به چالش نکشید.
برای درج این یاداشت شاید توجیهی مبنی بر اینکه چون در جواب به مقاله پلاسچی نوشته شده،و مقاله پلاسچی هم چون در اینجا منتشر شده بیاورید، که صد البته قانع کننده نیست.
بیشتر ادعاها و مواضع نویسنده، بر مبنای "همه می دانیم، وهمه می دانند" است، که خود "این همه می دانند" ها جای سالها بحث و مناقشه دارد.

-- ساسان امجدی ، Aug 27, 2010

آقای امجدی اتفاقن بنده مزیتی که تو انتشار این دست نوشته ها از طرف وب سایت زمانه میبینم این هست که حداقل زمانه نظرات مخاطب رو هم حدالمقدور به عموم منعکس میکنه وگرنه رسانه هایی که معمولن محل انتشار اینگونه مطالبند که حتی مایل به دریافت و اطلاع از نظرات مخاطب عام هم نیستند.

-- irani ، Aug 27, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)