تاریخ انتشار: ۸ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
بررسی آثار و اندیشه‌های امیر کاستاریکا – بخش سوم و پایانی

زندگی معجزه است

حسام میثاقی
hesam.misaghi@gmail.com

آخرین جمله‌ی فیلم زیرزمین چنین بود: «این داستان ادامه دارد.» کاستاریکا نظر خود درباره‌ی آینده‌ی منطقه‌ی بالکان را در این جمله خلاصه کرده بود و جالب اینجاست که پیش بینی او درست از آب در آمد. «زندگی معجزه است» داستان جنگ‌های داخلی و درگیری‌های قومی مردم منطقه‌ی بالکان است که گویی پایانی ندارد و در این میان تنها قربانیان عده‌ای مردم عادی هستند که به عقیده‌ی خودشان «این جنگ آنها نیست.»

کاستاریکا با نگاه طنز و سورئال خود باز هم دریچه‌های جدیدی از زندگی و افکار مردم این منطقه را به روی جهانیان می‌گشاید. این فیلمساز در مصاحبه‌ای در جشنواره‌ی کن بعد از گرفتن نخل طلا برای زیرزمین گفت: «مردم دنیا فکر می‌کنند مردم کشور من بد و شرور هستند. من با این فیلم قصد داشتم بگویم همه شرور نیستند.»


اِمیر کاستاریکا

در «زندگی معجزه است» نیز شخصیت‌هایی را می‌بینیم که همانند انسان‌های دیگر برای عشق، کار و دغدغه‌های عادی زندگی می‌جنگند ولی مانند «پیرمردی بر سر پل» (اثر همینگوی) قربانی جنگی هستند که هیچ نقشی در آن نداشته‌اند. آنها مانند مهره‌های شطرنجی هستند که در فیلم، ولِجوی پستچی با چسب به صفحه‌ی شطرنج می‌چسباند تا مبادا از جای خود تکان بخورند.

داستان فیلم «زندگی معجزه است» از سال ۱۹۹۲ در بوسنی آغاز می‌شود. زمانی که تنها یک سال از استقلال این کشور می‌گذرد و مردم شهر همچون لوکا گمان می‌کنند که برای همیشه آتش بس اعلام شده است و حتی زمانی که سر و صدای بمب از همه جا به گوش می‌رسد می‌گویند: «صدایی نمی‌آید.»

دیدگاه ضد جنگ کاستاریکا در این فیلم نیز به وضوح دیده می‌شود. جنگی که به نظر او بر سر منافع عده‌ای معدود صورت می‌گیرد و بقیه‌ی افراد اجبارا وارد این بازی می‌شوند. کاستاریکا در این فیلم با طنز نیش دار خود افراد کشورش را هدف قرار می‌دهد. کسانی که سال‌هاست بر سر اختلافات قومی می‌جنگند.

لوکا کسی است که از ساخته‌شدن خط راه آهن میان صربستان و بوسنی (یا میان منطقه‌ی صرب‌نشین و مسیحی و منطقه‌ی مسلمان نشین بوسنی) خوشحال است و آن را آغازی برای صلح و مراوده‌ی تجاری می‌داند.

او مثبت اندیش است و جنگ‌های قومی را پایان یافته می‌داند. در اوایل فیلم تعدادی خرس را می‌بینیم که به عقیده‌ی پستچی از کرواسی آمده‌اند. شاید خرس‌ها نماد مهاجرین کروات باشند که صرب‌ها حضور آنها را بر نمی‌تابند و در قسمتی از فیلم شهردار اعلام می‌کند که شکار خرس آزاد است.

کروات‌هایی که از ترس جنگ به بوسنی گریخته‌اند غافل از اینکه جانشان در بوسنی بیشتر در خطر است. در این میان سیاست ایجاد توهم توطئه یا دشمن تراشی حکومت‌ها برای سرپوش گذاردن بر اقدامات خود نیز به تصویر کشیده می‌شود. شهردار کشته می‌شود و توجه مردم به خرسی که در دوردست‌ها در حال حرکت است جلب می‌شود چرا که دشمن واقعی برای مردم او معرفی شده و هیچ‌کس به کشته‌شدن شهردار توجهی نمی‌کند.

استفاده از حیوانات مثل دیگر آثار کاستاریکا از خصوصیات بارز اثر اوست. گربه‌ای کبوتری را می‌خورد و میلوش می‌گوید: «ماهی بزرگ ماهی کوچک را می‌خورد.» گویا قانون جنگل بر زندگی و کشور آنها حاکم است. در اینجا به «داروینیسم اجتماعی» هربرت اسپنسر اشاره می‌شود. اسپنسر عبارت «بقای انسب» را ابداع کرد تا عقیده‌ی خود درباره‌ی کشاکش بی‌پایان میان انسانها را توصیف کند.


پوستر فیلم زندگی معجزه است

بنا به این عقیده آنها که به طور طبیعی مناسب‌ترین حالت بقا و زیستن را دارند، به بالاترین جایگاه فرا می‌روند، و آنها که به طور طبیعی چندان مطلوب نیستند به پایین‌ترین حد می‌رسند و دخالت در این روند انتخاب طبیعی فقط سبب تضعیف انواع خواهد شد.

البته کاستاریکا، مانند لیبرالیست‌های کلاسیک و فاشیست‌ها با استفاده از این نظریه سعی در توجیه جنگ، رقابت و کشمکش میان انسان‌ها ندارد بلکه لحن نیش‌دار او به ساختارهای امروزی جوامع طعنه می‌زند. او مردم کشورش را به شکل موجوداتی که برای زنده ماندن در کشور خود هموطنان‌شان را می‌کُشند به تصویر می‌کشد، مسیحیانی که از مسلمانان دوری می‌کنند و مسلمانانی که همانند پرستار فیلم، به مردی که غیرمسلمان است نزدیک نمی‌شوند.

در قسمتی از فیلم، مسابقه‌ی فوتبال دو تیم نمایش داده می‌شود. جوردِنکا بازی فوتبال را به تئاتر شبیه می‌داند و سپس جمله‌ی شکسپیر را تکرار می‌کند: «تمام دنیا صحنه‌ی تئاتر است.» در ادامه می‌بینیم که مسابقه‌ی فوتبال به جنگ تبدیل می‌شود و در میان درگیری بازیکنان صدای بمب و شلیک شنیده می‌شود.

از طرفی جوردنکا در مورد یکی از بازیکنان که پسرش است می‌گوید: «وقتی بچه بود تو تیم پارتیزان بازی می‌کرد.» گویی مسابقه‌ی فوتبال صحنه‌ی جنگ پایان ناپذیر منطقه‌ی بالکان است که بازیکنان آن فقط تیم‌هایشان تغییر می‌کند. زمانی با پیوستن به پارتیزان‌های ژنرال تیتو در زمان اشغال یوگسلاوی در زمان جنگ جهانی دوم، و حال در قالب سرباز بوسنیایی باید جنگید. تنها تیم‌ها و بازیکنان تغییر می‌کنند.

در میان چنین جنگی هر کس دشمن را از دیدگاه شخصی خود تعبیر می‌کند. کشتن افراد خودی در دو فیلم «زیرزمین» و «زندگی معجزه است» با لحن طنزآمیز کاستاریکا، به سطوح آمدن او از حقارت بشری در این عصر را به تصویر می‌کشد. برای مثال مسئول کار با آرپی‌جی همواره آن را بر عکس شلیک می‌کند و افراد خودی را هدف قرار می‌دهد.

چنین تصاویری، نشان‌گر دیدگاه کاستاریکا در مورد جنگ‌های منطقه‌ی بالکان است. او این جنگ‌ها را بازی‌هایی مضحک می‌داند که در آن، افراد یک کشور، مردم کشور خودشان را می‌کُشند. از طرفی، عدم اعتماد بین افرادی که هموطن هستند و در یک کشور زندگی می‌کنند سبب شده تا آنها زمانی که متوجه می‌شوند مرزشان با منطقه‌ی دیگر در میان تونل است نگران می‌شوند که مبادا مرزی وجود نداشته باشد و یکی از مردم می‌گوید: «چه غم‌انگیز.»

شخصیت لوکا نماد مردمی است که از آتش بس خوشحال هستند و حتی وقتی اخباری مبنی بر ناامنی در منطقه می‌شنوند آن را باور نمی‌کنند. لوکا زمانی شکسته می‌شود که در جریان جنگ‌های داخلی پسرش اسیر می‌شود و از طرفی تبدیل شدن ترن به وسیله‌ای برای قاچاق مواد مخدر و الکل را با چشمان خود می‌بیند.

او میهن پرستان تاجری را می‌بیند که سوار بر ترن لوکا مواد مخدر را در سراسر خط راه آهن و کشور پخش می‌کنند و موفقیت خود را با جشن و پایکوبی به رخ همگان می‌کشند. به تصویر کشیدن تبعات جنگ، عملی است که کاستاریکا به خوبی از عهده‌ی آن برآمده است.

پایان این فیلم مانند «گربه‌ی سیاه، گربه‌ی سفید» پایانی خوش است هرچند ردپای طنز تند و تیز «زیرزمین» در تمامی دقایق فیلم دیده می‌شود. در پایان، وصال دختر مسلمان و مرد غیرمسلمان شاید نوید بخش پایانی بر جنگ‌های قومی منطقه‌ی بالکان باشد. اما چنین پایان شادی نباید ما را از جمله‌ی پایانی زیرزمین غافل کند: «این داستان ادامه دارد.»


منابع و ماخذ:

۱- مقدمه نظریه سیاسی/ نوشته اندرو هیوود، ترجمه عبدالرحمن عالم. – تهران، قومس،۱۳۸۳.

۲- درآمدی بر ایدئولوژی‌های سیاسی: از لیبرالیسم تا بنیادگرایی دینی/ اندرو هیوود، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی - دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی. – تهران: وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات، ۱۳۷۹.

۳- www.salamcinema.ir مقاله‌ی من سرشار از دموکراسی هستم/ نوشته ی آرش سیاوش. – سه شنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۸۶

۴- www.wikipedia.com جستجوی واژه‌ی یوسیپ بروز تیتو

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین:
زیرزمین
گربه‌ی سیاه، گربه‌ی سفید

نظرهای خوانندگان

نگارش درست اسم او به فارسی هست : اِمیر کوستا ریتسا.

-- بدون نام ، May 30, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)