خانه > رادیو سیتی > نقد فيلم > زندگیهای زندگی نکردهی یک مرد محتضر | |||
زندگیهای زندگی نکردهی یک مرد محتضرامیر رسولیموضوع فیلم سینمایی «آقای نوبادی» ( Mr.Nobody) زندگی مردی ۱۲۰ سالهای است که دارد میمیرد. آقای نوبادی آخرین بازماندهی نسلی از انسانهایی مثل ماست که واهمهی مرگ بر زندگیشان سایه انداخته است. «آقای نوبادی» در زمانهای اتفاق میافتد که آرزوی جاودانهی انسان که همانا نامیرائی افسانهای است، تحقق پیدا کرده. این فیلم میخواهد سرگذشت این یک انسان میرا را روایت کند و با اینهمه به جای یک داستان و یک سرگذشت، همهی آن احتمالاتی را بررسی میکند و روی پردهی سینما به نمایش میگذارد که یک انسان میتواند در زندگی از سر بگذراند.
«آقای نوبادی»، به رغم آنکه ساده است، آنقدر پیچیده است که اینهمه پیچیدگی در قاب روایت سینمایی جا نمیگیرد و همین گشادهدستی در طرح انواع روایتها بزرگترین مشکل فیلمی است که به خاطر پیچیدگیاش تماشاگر را از پا میاندازد. پس از تماشای این فیلم، وقتی که چراغ سالن سینما روشن میشود و پرده میافتد و از روی صندلی بلند میشوید که سالن سینما را ترک کنید، احساس میکنید از یک سفر دور و دراز و بسیار سخت برگشتهاید. مثل این است که بزرگترین متروپلها و شهرهای دیدنی جهان را در یک روز تماشا کرده باشید. پس از دیدن این فیلم تماشاگر دقیقاً چنین حالی دارد: از تصاویر زیبا و روایت شاعرانهای که بر پردهی سینما دیده از خستگی از پا افتاده است.
«آقای نوبادی» تلفیقی از چهار یا شاید حتی پنج فیلم است. فقط یک فیلم نیست. آمیزهای از چهار و شاید حتی پنج رمان باشد. پروست، کافکا، آلن ربگریه، سارتر، کامو و ژولورن اگر به اتفاق فیلمنامهی این فیلم را مینوشتند، حاصل بهتر از فیلمنامهی فن دورمل، کارگردان و فیلمنامهنویس ِ بلژیکی این فیلم از کار درنمیآمد. «آقای نوبادی» در سادهترین شکل یک ملودرام و یک فیلم علمی – تخیلی است. در سال ۲۰۹۲ مردی به نام نمو نوبادی ( Jared Leto) که ۱۲۰ سال از زندگیاش گذشته و بیاندازه بداخلاق و بیحوصله است، آخرین بازمانده از نسل انسانهای میراست. او در حال احتضار است و قرار است که به زودی بمیرد. «مرگ» در زمانهای که دیگر چیزی به نام «مرگ» وجود ندارد و از هر نظر معنای خودش را از دست داده، برای دانشمندان و روزنامه نگاران و رسانهها آن قدر جالب است که همه اطراف آقای نوبادی را گرفتهاند. هر کس سعی میکند به سهم خودش عکس یا خبر یا فیلمی از این واقعه مخابره کند. در این میان یک روزنامهنگار زرنگ، موفق میشود وارد اتاق آقای نوبادی بشود و در آخرین لحظات زندگی او با او مصاحبه کند. «آقای نوبادی» اما یک روایت نامطمئن است. ما در ادبیات پست مدرن به اندازهی کافی با چنین روایتگرانی آشنا شدهایم. راست و دروغ، تخیل و واقعیت در چنین روایتهایی به هم میآمیزد و قطعیتی که در یک واقعه وجود دارد در حد یک احتمال فرومیکاهد. آقای نوبادی از این نظر با همهی ضدقهرمانان رمانهای پست مدرن خویشاوند است. نکته اینجاست که کارگردان موفق میشود ادبیات داستانی را سینمایی کند. این فیلم شکل سینمایی یک رمان نیست. از روی فیلم هم نمیشود یک رمان نوشت. سینمایی است که از بهترین دستاوردهایی که ادبیات داستانی میتواند در اختیار ما بگذارد استفاده میکند و آنها را به زبان سینما ترجمه میکند و با این حال سینمای مؤلف نیست. از سینمای مؤلف یک گام جلوتر است. این فیلم از هر نظر پیشینهی خودش است.
زیباشناسیای دارد که باید آن را تعریف کرد و میتواند زمینهساز فیلمهایی دیگری باشد که بعدها سبک و شیوهای مستقل را در روایت سینمایی رقم بزنند. آقای نوبادی در یکی از روایتهای متعدد از جدایی والدینش صحبت میکند. او به گذشتهها برمیگردد و برای روزنامهنگاری که در بالین او حضور دارد، از سالهای کودکیاش صحبت میکند. پدر و مادرش تازه از هم طلاق گرفتهاند. آنها در ایستگاه راه آهن هستند. لحظهی وداع فرامیرسد. مادر سوار قطار میشود و پدر میماند. مادر میخواهد او را با خودش ببرد. پدر میخواهد او را پیش خودش نگه دارد. ما بر پردهی سینما هر دو روایت را میبینیم؛ هر دو احتمال در زندگی آقای نوبادی به یک واقعیت تبدیل میشوند. آقای نوبادی میماند پیش پدرش و در همان حال سوار قطار میشود و با مادرش به سفر میرود. دو احتمال و یک زندگی. یک زندگی و چندین احتمال. هر احتمال به یک داستان و هر داستان به یک زندگی تبدیل میشود. ما همهی اینها را به شکل روایتهای مقطع و تو در تو و چند لایه بر پردهی سینما میبینیم.
آقای نوبادی در بستر مرگ ماجراهای عاشقانهاش را به یاد میآورد. آنا ( Diana Kruger ) که از بخت بد دختر پدرخواندهی نوبادی است، بزرگترین عشق زندگی این مرد بوده است. الیز ( Sarah Polly ) زن افسرده و سیاهبختی است که نوبادی عاشقش میشود و سرانجام میمیرد اما قبل از مرگ وصیت میکند که نوبادی خاکستر او را در کرهی مریخ به باد بسپرد. جین (Linh Dan Pham) زن دیگری است که نوبادی عاشق اوست. جین آن قدر کمالطلب است که به نمو نوبادی این احساس را میدهد که به حدی پرخطا و حقیر و بدبخت است که بهتر است زنده نباشد. نوبادی با هر سه این زنها زندگی میکند. بحث بر سر انتخاب نیست. بحث بر سر تحقق همهی احتمالات است و نکته اینجاست که هیچکدام از این سه احتمال در ماجرای عاشقانهی آقای نوبادی بر دیگری برتری ندارد.
راز پیچیدگی غیرقابل تحمل این فیلم هم در این است که کارگردان تلاش نمیکند با فلش فورواردها، یا برجسته کردن یک اپیزود، یا با به نمایش گذاشتن یک خاطره و برتر جلوه دادن آن، روایتی را برجستهتر از دیگر روایتها کند. نخستین فیلم این کارگردان بلژیکی «توتوی قهرمان» نام داشت. این فیلم هم که در جشنوارهی فیلم کن در سال ۱۹۹۱ از آن تقدیر به عمل آمد، به روانشناسی شخصیت مردی میپردازد که در زندگی بخت از او روی گردانده است. «توتوی قهرمان» در سال ۱۹۹۱، در اروپا یک حادثهی قابل تأمل سینمایی بود. جایزهی بهترین فیلم اروپا برای بهترین بازیگر نقش اول و بهترین فیلمنامه را از آن خود کرد و جایزهی چارلی چاپلین هم به آن تعلق گرفت. موضوع فیلم بعدی فن دورمال، «روز بعد» که در سال ۱۹۹۶ ساخته شد، دوستی یک کارمند بانک با یک مرد دائم الخمر و یک مرد جوان است که به عقبماندگی ذهنی مبتلاست. این فیلم در کن تقدیر شد و نخل طلای بهترین اکنون پس از ۱۴ سال، «آقای نوبادی» سومین فیلم فن دورمال اکران شده است. فن دورمال هفت سال صرف نوشتن فیلمنامهی این فیلم کرده است. هر روز از ساعت ده صبح تا سه و نیم بعد از ظهر. بیوقفه. حاصل این تلاش میتوانست سه یا چهار فیلمنامهی مختلف باشد. در این صورت تماشاگر شاید از این فیلم بیشتر لذت مییرد. اما در این صورت مسلماً سینمای جهان چیزی را از دست میداد. آقای نوبادی از آن فیلمهاست که بعدها در تاریخ سینما بارها از آن یاد خواهد شد. فیلمی که فقط یک فیلم نیست. روایت زندگیهای زندگی نکردهی یک مرد محتضر است، وقتی که بزرگترین آرزوی انسان، یعنی غلبه پیدا کردن بر مرگ تحقق یافته و زندگی کاملاً از معنا تهی شده است. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|