خانه > کتابخانه > Dec 2007 | |
Dec 2007خاطرات بونوئل ـ فصل بیست و هفتم سرانجام سورئالیسملوییس بونوئل در بیست و هفتمین فصل خاطراتش مینویسد: «اغلب از من سؤال میکنند که کار سوررئالیسم به کجا کشید؟ درست نمیدانم چه جوابی باید بدهم. موفقیت فرهنگی و پیشرفت هنری برای بیشتر ما اهمیت زیادی نداشت. جنبش سوررئالیسم هدفش این نبود که نامش در کتابهای تاریخ هنر و ادبیات جاودانه شود. هدف اصلی این جنبش، آرزوی بلندپروازانه و البته ناممکن آن، شکافتن سقف فلک بود و در انداختن طرحی نو در زندگی.» خاطرات بونوئل ـ فصل بیست و ششم عصر طلاییلوییس بونوئل در بیست و ششمین فصل خاطراتش مینویسد: «بعد از نمایش سگ آندلسی حتی به ذهنم نمیرسید که بتوانم یک فیلم به اصطلاح «تجارتی» بسازم. تصمیم گرفته بودم به هر قیمتی سورئالیست باقی بمانم. از آنجا که دیگر به کمک مالی مادرم امیدی نداشتم و راه حل دیگری هم به نظرم نمیرسید، فکر فیلم ساختن را عجالتاً از سر به در کرده بودم.» صد و سومین قسمت ما هر وقت که بخواهیم، تعجب میکنیمصد و سومین قسمت از رمان «شما باید دستتان را، از جیب ایشان، بیرون بیاورید!» نوشتهی سیروس «قاسم» سیف که هر هفته در بخش کتابخانه، بهصورت آنلاین منتشر میگردد، چنین آغاز میشود: ... همسایهی بیچاره، با ترس و لرز، پس از بستن و بازکردن چشمهایش، میبیند که علاوه بر آن سرگرد، سه تا سرگرد دیگر هم، که هم قیافه و هم لباس او هستند، پیدایشان شده است و کنار سرگرد اول، ایستادهاند... تاجالسلطنه، دختر ناصرالدینشاه قاجار خاطرات تاجالسلطنه ـ بخش بیست و پنجمدر این بخش، نویسنده از سفر ناصرالدین شاه همراه ملیجک میگوید، و بازگشت ملیجک عاشق، و اظهار عشق او به معشوق در ملاءِ عام، و از پرده بیرون افتادن راز. . . خاطرات بونوئل ـ فصل بیست و پنجم شاعران سورئالیستلوییس بونوئل در فصل بیست و پنجم از خاطراتش مینویسد: «رنه کرول آدمی بینهایت مهربان و صمیمی بود و تنها همجنسگرای گروه ما، که با این تمایل خود مبارزه میکرد و سعی داشت آن را مهار کند. این جدال درونی که مجادلات بیپایان میان کمونیستها و سورئالیستها هم به آن دامن میزد، سرانجام در نیمهشبی با خودکشی او به پایان رسید. جسد او را روز بعد از دربان ساختمان تحویل گرفتند.» تاجالسلطنه، دختر ناصرالدینشاه قاجار خاطرات تاجالسلطنه ـ بخش بیست و چهارمماجرای تقدیم دستهگل و اظهار عشق عاجزانۀ ملیجک به تاجالسلطنه را در مجلس طربِ دربار، شنیدیم. در این بخش، ادامۀ داستان را میشنویم. خاطرات بونوئل ـ فصل بیست و چهارم سگ آندلسیلوییس بونوئل در فصل بیست و چهارم خاطراتش مینویسد: فیلم «سگ آندلسی» از برخورد دو رؤیا پدید آمده است. دالی از من دعوت کرده بود که چند روزی نزد او به فیگوئراس بروم. همین که به هم رسیدیم، برایش تعریف کردم که چندی قبل خواب دیدهام که یک تکه ابر باریک، ماه را از وسط بریده است؛ و یک تیغ هم دیدم که داشت چشم کسی را از وسط میدرید. او هم گفت که شب قبل خواب دیده که مورچهها در کف دستی لانه ساختهاند؛ و اضافه کرد: «چه طور است که از همین خوابها فیلمی درست کنیم؟» تاجالسلطنه، دختر ناصرالدینشاه قاجار خاطرات تاجالسلطنه ـ بخش بیست و سومبه آنجا رسیدیم که زنپدر جوان از «عشق سوزان» ملیجک به تاجالسلطنه گفت و اینکه او را به وساطت واداشته تا پیام عاشق به معشوق برساند. تاجالسلطنه خشمگین میشود و میخواهد که برگردد خاطرات بونوئل ـ فصل بیست و سوم سوررئالیسملوییس بونوئل در بیست و سومین فصل خاطراتش مینویسد: «مجله «روولوسیون سوررئالیست» پرسشنامهای منتشر کرده که گویا طی آن بیشتر اعضای گروه سوررئالیستها باز و بیپرده درباره زندگی جنسی خود جواب داده بودند: «در کجا بهتر عشقبازی میکنید؟ با چه کسانی؟ چگونه خود را ارضا میکنید؟» امروزه ممکن است چنین سؤالاتی خیلی پیش پا افتاده به نظر برسد؛ اما آن روزها برای من گیجکننده بود. قطعاً برای اولین بار بود که چنین پرسشنامههایی منتشر میشد.» صد و دومين قسمت اینجا ایرانویچ استصد و دومین قسمت از رمان «شما باید دستتان را، از جیب ایشان، بیرون بیاورید!» نوشتهی سیروس «قاسم» سیف که هر هفته، در بخش کتابخانه، بهصورت آنلاین منتشر میگردد، اینطور آغاز میشود: ... شب آن روز که طاهره، امیر دولتآبادی را به خانه خودشان میبرد... تصادفاً یکی از آن شبهایی بوده که حاج صادق، با افراد حلقهی خودش، باید به دیدار آقا میرفتهاند... تاجالسلطنه، دختر ناصرالدینشاه قاجار خاطرات تاجالسلطنه ـ بخش بیست و دومتاجالسلطنۀ تازهعروس بهاصرار زنپدر جوانش، شبانه به باغ میرود و با او در خیابانها، مشغول قدم زدن میشود. زنپدر قصد دارد موضوع مهمی را با تاجالسلطنه در میان بگذارد. خاطرات بونوئل ـ فصل بیست و دوم خوابها و خیالهالوییس بونوئل در فصل بیست و دوم خاطراتش مینویسد: «اگر به من بگویند: از امروز ۲۰ سال از زندگی تو باقی است. حالا در مدتی که برایت باقی مانده دوست داری چه کار کنی؟ جواب خواهم داد: دو ساعت از شبانهروز را کار و فعالیت میکنم و باقی ۲۲ ساعت را دوست دارم رؤیا ببینم؛ به شرط آنکه بعداْ بتوانم رؤیاهایم را به یاد بیاورم؛ زیرا تنها با یادآوری است که رؤیا جان میگیرد.» خاطرات بونوئل ـ فصل بیست و یکم ورود به سینمالوییس بونوئل در فصل بیست ویکم خاطراتش مینویسد: «همه ما با تماشای فیلم رزمناو پوتمکین به شکل توصیفناپذیری تکان خوردیم. این فیلم را سینمایی در حوالی خیابان آلزیا نمایش داد. بعد از دیدن فیلم چنان هیجانزده بودیم که چیزی نمانده بود در خیابان سنگربندی کنیم که کار به مداخله پلیس کشید. در جایی گفتهام که این فیلم را بهترین فیلم تاریخ سینما میدانم؛ اما امروز دیگر زیاد مطمئن نیستم.» تاجالسلطنه، دختر ناصرالدینشاه قاجار خاطرات تاجالسلطنه ـ بخش بیست و یکمدر این بخش، شرح حکایتی شنیدنی را میآغازد که باتوجه به شرح جزئیات و صحنهپردازیها و نقل گفتوگوها، میتوان این بخش را مانند داستانی کوتاه شنید؛ داستانی پُرکشش و جذاب. خاطرات بونوئل ـ فصل بیستم اولین کارگردانیلوییس بونوئل در بیستمین فصل از خاطراتش مینویسد: «یک شب که از جلوی کلوسری د لیلا رد میشدم، دیدم که کف پیادهرو را خرده شیشه پوشانده است. فهمیدم در ضیافت شامی که آن شب در کافه به افتخار مادام راشیلد برگزار شده بود، دو تن از اعضای محفل سوررئالیستها وارد شده و خانم نویسنده را به باد فحش گرفته و در کافه دعوا و مرافعه راه انداخته بودند.» تاجالسلطنه، دختر ناصرالدینشاه قاجار خاطرات تاجالسلطنه ـ بخش بیستماکنون، شاهزادهخانم قاجار در خردسالی، زنی شده است شوهردار. ناگزیر، دیگر به مکتبخانه نمیرود، از بازیهای کودکانه دست میشوید، به خواندن اشعار حافظ و سعدی میپردازد و تمام اشتغالش، بهقول خودش، «آه کشیدن» است. صدو یکمین قسمت «ما» و از ما بهتران «ما»صد و یکمین قسمت از رمان «شما باید دستتان را از جیب ایشان بیرون بیاورید!» - نوشتهی سیروس «قاسم» سیف - که هر هفته، در بخش کتابخانه، به صورت آنلاین منتشر میگردد، این گونه آغاز میشود: ... یکی از همون روزهای مریضی رفته بودم به میدون که سری به مغازه بزنم که یکدفعه، شاگردم رضا، پرید توی مغازه و گفت: «حاج آقا بدو که بازرسه رو با چاقو زدن!» خاطرات بونوئل ـ فصل نوزدهم غربتیها در پاریسلوییس بونوئل در فصل نوزدهم خاطراتش مینویسد: «سه روز بعد از ورود به پاریس، خبر شدم که اونا مونو آمده است. روشنفکران فرانسوی با کشتی او را از تبعیدگاهش در جزایر قناری نجات داده بودند، و حالا او هر روز در کافه روتوند برای خودش محفل داشت. در همین کافه اولین روابطم را با خارجیهایی برقرار کردم که کافههای پاریس را زیر پا میگذاشتند و راستگرایان فرانسوی آنها را «غربتی» میخواندند. تاجالسلطنه، دختر ناصرالدینشاه قاجار خاطرات تاجالسلطنه ـ بخش نوزدهمشنیدیم که او چگونه پس از زحمت زیاد و «کتکهای مخفی بسیار»، سر سفرۀ عقد، ناچار «بله» گفت. در این بخش، ادامۀ شرح مجلس عقدکنان و توصیف ظاهری داماد را میشنویم. تاجالسلطنه، دختر ناصرالدینشاه قاجار خاطرات تاجالسلطنه ـ بخش هجدهمدر این بخش، تاجالسلطنه چند واقعه را بهسرعت بازگو میکند: فوت امینهاقدس، از همسران ناصرالدین شاه، رشد خودش و هرچه زیباتر شدنش و همچنان مورد توجه و علاقۀ ملیجک بودن و دیگر پسران جوان، و درنتیجه ایجاد محدودیت از سوی مادر، و . . . |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|