خانه > خاک > نقد > رمانتیسم، جنایت و نظریه ادبی | |||
رمانتیسم، جنایت و نظریه ادبیسعید سبزیان مرمان «دلقک و هیولا» نوشتهی پیتر اکروید، نخستین اثری است که از این نویسندهی انگلیسی به ترجمهی سعید سبزیان و انیسه لرستانی توسط نشر افراز منتشر شده است. این کتاب با قیمت ۷۸۰۰ تومان عرضه شده و شرح مفصلی از زندگی و آثار نویسنده به آن ضمیمه شده، و تفسیری بینامتنی هم در پایان آن آمده است. خوانندگان دفتر خاک شاید به یاد داشته باشند که چندی پیش همین موضوع در گفتوگو با شهریار مندنیپور پیرامون داستان کوتاه «نگو کثافت بنویس» نیز مطرح شد. آیا واقعاً ممکن است قتل و به خصوص قتلهای زنجیرهای با اندیشهی رمانتیسم ربط داشته باشد؟ وجوه اشتراک نویسنده و قاتل چیست؟ کدامیک از آنها دلقک است و کدام هیولا؟سعید سبزیان تلاش میکند با تأکید بر «دلقک و هیولا» این پرسشها را به شکل دیگری طرح کند. مقالهی او را میخوانیم:
«صح زیبا و درخشانی بود و شمیم قتل به مشامم می آمد» «شعر غلیان خودجوش احساسات قوی است» جملهی اول برگرفته از رمان «دلقک و هیولا» نوشتهی پیتر اکروید، و جمله ی دوم مصراعی از شعرهای وردزورث شاعر انگلیسی است. شلگل، گوته، وردزورث و شلی (و بسیاری دیگر از هم فکرانشان) رمانتیک بودند اما قاتل نبودند. در این نوشته، به شباهتهای قتل و رمانتیسم اشاره میشود، و در پایان در پرتو نظریهی ادبی مارکسیستی حقیقت آن به چالش کشیده میشود. یکی از نهانمتنهای رمان دلقک و هیولا، ارتباطی است که میان قتل و رمانتیسم ایجاد شده است. چگونه میتوان میان این دو ارتباط معناداری پیدا کرد؟ واژهی رمانتیك، به قدری متکثرالمعانی است که میتوان گفت بیمعنی است. این واژه – با گذشت چند قرن – هنوز هم مانند قورمهی خشکانده قابل استفاده است. برخی از معانی تلویحی رمانتیک عبارت است از: «احساسی»، «بیشكل»، «بیهوده»، «قهرمانانه»، «غیرعقلانی»، «رازآمیز» ، و «احمقانه یا احمق» كه میتوان «ماجراجو» و «جسور»، «خارقالعاده» ، «ملودارمی»، و «وحشی» را به آن بیفزاییم(در کادن). اگر رمان »دلقک و هیولا» را بخوانیم، «عاشق قتل» را هم باید به معانی رمانتیک بیفزاییم، به ویژه عشق جنونآمیز به قتلهای زنجیرهای در باصفاترین لحظههای شب. گوته باور داشت که رمانتیسم یك بیماری روحی و نوعی در هم ریختن سامان ذهن است. این دقیقاً آن چیزی نیست که بخواهم با آن قتلهای زنجیرهای در رمان «دلقک و هیولا» را توجیه و مستدل کنم. گرچه برای این هم میشود استدلال آورد. اما گوته با ربط دادن شعر رمانتیک به بیماری و روانگسیختگی، در حقیقت به ما جرأت میدهد قتلهای قاتل زنجیرهای رمان را با همان صفات رمانتیک (از جمله رازآمیزی، یا نهانبینی و قهرمانی) متصف کنیم. ابتدا تعریفی از قتل به استدلال ما کمک میکند. قتل یک نمایش معنادار فرهنگی است که دارای مؤلفههای هنری و ادبی است. قاتل زنجیره ای به دنبال همان تحسینها و (به اصطلاح منتقدان، دیده شدن) است. پس قتل با بیانگری و اکسپرسیونیسم مرتبط است. شاید بازیگران تئاتر این تجربه را بیشتر درک میکنند که اولین باری که روی صحنه میروند چقدر اضطرابآور، آرزومندانه و امیدوارانه است. قاتل رمان «دلقک و هیولا» بسیار نگران این است که در اولین باری که به هنرمندی میپردازد کار را خراب نکند و آبروی خود را نریزد. هیچ چیز از این بدتر نیست که آدم دست به هنرمندی بزند و در پیش چشم خلایق اصطلاحاً به کارش گند بزند. این دغدغههای آدمکش رمان نامبرده احساسات دوگانهای در خواننده بر میانگیزد: همذاتپنداری و وحشت. البته این استنباطی است که از رمان اکروید به دست میآید. مکتب رمانتیسم با شعار زیباشناختی «هنر برای هنر» هم مرتبط است. شاعر رمانتیک تسلیم درونش است. باید همان احساسی را بنویسد که از عمق روحش میجوشد. قاتل زنجیره ای «دلقک و هیولا» قتلهایش را میسراید. روح قتل زنجیرهای برای این قاتل دقیقاً همان جوهرهی مکتب رمانتیسم است: نیاز به بیانگری. جملهای که در آغاز این نوشتار آمده (از زبان وردزورث، پایهگذار و نظریه پرداز این مکتب) کاملاً گویای نیاز به بیانگری است، چرا که شاعر و هنرمند توان پایداری و اجتناب در مقابل طغیان احساسات قوی ندارد. بر همین بنیان است که قاتل تصویر شده در این رمان توان اجتناب از سیلان و طغیان میل به کشتن را ندارد. او باید خود را بیان کند. گونه ی (ژانر) آدمکشی مورد علاقهی او هم «نقیضه» است. این بعد از سبک تصنیف قتل در او وجه آوانگاردی دارد. به این معنا که لازمهی شعر و هنر رمانتیک عصیان و پیشتازی از سنتهای موجود است. این باور هنری سبب میشود که قاتل از ژانر نقیضه استفاده کند، و تنهای کشتگان را به تقلید تمسخرآمیز از جسم انسان شکل بدهد. مثلاً بریدن و قرار دادن عضوی از بدن در جایی دیگر از بدن، قطعا حامل نوعی عصیان است. این عصیان قاتل مرتبط با آن وجه از مکتب رمانتیسم است که بر بیان آزادتر و شخصیتر تأکید میکند. قاتلان زنجیرهای گاهی در عرصهی هنر قتلوَری (اگر از انشقاق غلط این واژه بگذریم) در درک یا القای روح و معنای هنر حتی شگفتانگیزتر از شعرا و نویسندگان عمل میکنند. به وجهی که به تعریف شلگل از رمانتیک نزدیکتر میشوند. چنانکه شلگل رمانتیک را مسیحایی میدانست، قاتل زنجیرهای در خاطرات اعترافی خود میگوید نشئگی در مکیدن روح کودک به او جاودانگی میدهد. و کودک برای رمانتیکها معانی تلویحی خاصی دارد، مثلاً چنانکه وردزورث میگوید کودک پدر انسان است. معنای این جملهی ودزورث میتواند در علت الوجود بودن پدر (خداوند شاید هم جاودانگی) باشد، و قاتل زنجیرهای اکروید در مکیدن روح کودک جاودانگی می بیند. این قاتل به اندازه ی هر شاعر رمانتیکی، آوانگاردی عمل میکند. قاتل تصویر شده در رمان «دلقک و هیولا» با صناعات ادبی آشناست: تشبیه، ایجاز، استعاره، رد الصدر (گردن زدن)، و استفاده از رنگ ای محرک. شاید مهمترین چیز هم برایش ایماژسازی باشد که جوهرهی رمانتیسم است. او به صحنههای مناسب خود نیاز دارد: استفاده از نور و سایه در حین اجرای نمایش بسیار مهم است. این قاتل حرفهای البته مایل نیست صحنهی هنرنماییاش را با تماشاگرانی که قدرت درک شهودی هنر او را ندارند تباه کند. پس خلوت نمایشی مهمترین صناعت نمایش اوست. چنانکه در شعر اکثر رمانتیکها دیده میشود، ایجاد «شکوه ترسناک» یا هیمنه وجه مهمی در ارزیابی هنر است. ترکیبی از سرما و سایه و نور بهترین ابزار برای ایجاد آن چیزی است که به آن شُکوه ترسناک گفتهاند. مفهوم شکوه از ایدههای ادموند برک است که اعتقاد داشت شعر عالی باید هم در ما ترس ایجاد کند هم شعف به ما بدهد. مکانی که قاتل گزینش کرده سهم مهمی در فهم ما از ماهیت قتل دارد: قتل و فقر رابطهی ایجابی دارند. شاید بتوان گفت صحنهی هنری قتل لاجرم با زندگیهای آزرده مرتبط است. این وجه از رمان فقط میتواند حامل معنای سیاسی و جامعهشناختی باشد. اگرچه تمام استدلالهای این نوشته در تشریح نگاه شخصیت داستانی این رمان به پدیدهی شوم قتل بود، نویسنده از قتل یک چیز باشکوه نمیسازد. بلکه با گنجاندن شخصیتی مانند کارل مارکس (که هم در خطر قتل قرار میگیرد و هم به اتهام همین قتلهای زنجیره ای به بازپرسی کشانده میشود) خواننده را متوجه ریشههای واقعی قتل میکند. نظریهی ادبی مارکسیستی هنر را تجلی سازوکارهای اقتصادی میداند. اگر قتل را در این پرتو نگاه کنیم، آدمکشیهای زنجیرهای تجلی یا روساختهایی هستند که متاثر از بنیانهای پنهان است. اینکه ریشهی قتل در علتهای تاریخی و اجتماعی است و رمانتیک بودن (یا روانشناختی شدن) آن صرفاً حاصل سازوکارهای نادرست اجتماعی است. رمان «دلقک و هیولا»، نخستین اثری است که از پیتر اکروید نویسنده انگلیسی ترجمه شده است. این رمان واجد ویژگیهایی است که امروزه به رمان های پست مدرن نسبت میدهند. سبک روایی آن با چند زوایهی دید متفاوت روایت میشود. موضوعاتی که در این رمان قابل بررسی است، تنوع در زاویهی دید، طرح مسائلی درباب مکتبهای ادبی (از جمله به پرسش کشیدن رئالیسم، ناتورالیسم، و رمانتیسم) است. رمان نگاه عمیقی به ماهیت ادبیات دارد. از نظر این نویسنده، فقط چند طرح اصلی در سرتاسر ادبیات وجود دارد و نویسندهها صرفاً آنها را از طریق بینامتنیت بازنویسی میکنند. همچنین نسبت به واقعگرایی و حقیقتمندی رئالیسم تشکیک شده است، به نحوی که آنها را جهتمند و دارای جهانبینی مشخصی میداند. این رمان به سبکی تعلق دارد که امروزه به آن «فراداستان تاریخنگارانه» می گویند، یعنی داستانی که آگاهانه و هدفمندانه به تحریف در واقعیتمی پردازد. چرا که بعد از ظهور انقلاب زبانشناختی و طلوع پساساختارگرایی، تاریخ به منزلهی یک نوع داستان دیده میشود که میتواند به هر طریقی نوشته شود. این روال پستمدرنیسم، حرکتی روشنگرانه در مبارزه با نهادهایی است که سعی دارند تاریخ مد نظر خود را با ارقام و اعداد مطلوب خودشان بنویسند. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
قبل از اینکه بمیرم یا بمیرید، حتا اگر احتیاجی به تشکر هیچ کسی نداشته باشید؛ سپاسام را از این روشنگری تقدیمتان میکنم. برایم بموقعترین لطف بود.
یک مخاطب کوچک
-- بدون نام ، Jun 2, 2010کلاغی دیده گردیده در این دشت
-- بدون نام ، Jun 3, 2010سفیدی رنگ برفی بر تنش هست
نوین این جانور رسمی نهادست
که دانش زَهره ترکاند و بشد خَست
ممنون باید رمان جالبی باشد
-- حامد ، Jun 3, 2010