خانه > خاک > بررسی کتاب > سایههای پچپچه و لولوی تاریك ِ ترس | |||
سایههای پچپچه و لولوی تاریك ِ ترسشاهرخ تندرو صالحدر چشمانداز رمان امروز جهان گونهای داستانپردازی و چفت و بست بخشیدن به جهان مثالی داستاننویس وجود دارد كه شالودهی آن بر روایتهایی منتخب و یا شرح رویدادهایی تاریخی در نقطهای خاص استوار است. این طیف از روایتهای داستانی هر چند جغرافیامند است و به ملت یا فرهنگی خاص تعلق دارد اما در دل خود آموزههایی برای سایر فرهنگهای جهان نیز دارد. بر همین اساس میتوان این طیف از داستانها را در زمرهی ادبیات روشنگرانه برشمرد. در كشور ما علیرغم وجود زمینههای مناسب نوشتن رمانهایی از این دست، حسی لجوج، بینام و نشان و بازدارنده در هیأت نمایندههای بیسواد مدعیالعموم ادبیات و مطبوعات فكسنیمان، جرأت تجربه را از نویسندهها گرفتهاند. به جرأت میتوان گفت كه اگر این رمان یعنی «قبضه قدرت» در ایران و توسط یك نویسندهی ایرانی نوشته میشد، عزیزان منتقد ادبیاتدان مستقر در مطبوعات وطنی، یكصد و بیست و چهار هزار ایراد نیش غولی در رد آن میتراشیدند. چسلاو میلوش، شاعر، داستاننویس و منتقد لهستانیتبار در سیام ژوئن ۱۹۱۱ در لیتوانی بهدنیا آمد. نود و سه سال عمر از خدا گرفت و در تابستان ۲۰۰۴ در شهر کراکو جان به جان آفرین تسلیم نمود. میلوش سی و هشت سال در تبعید و دربدری بهسر برد و سرانجام، در سال ۱۹۸۹، ۹ سال بعد از گرفتن نوبل ادبی به وطن داشته نداشتهاش برگشت. او هرگز نوشتن به زبان مادریاش را رها نكرد.
خانم دكتر «روشن وزیری» رمان «قبضه قدرت» چسلاو میلوش را ترجمه كرده و نشر نی هم آن را منتشر ساخته است. پیشگفتار آمده در آغاز این كتاب از ویژگیهای كمنظیر ترجمههای ادبیات داستانی در ایران بهشمار میآید. از آن جا كه بخش عمدهای از آثار داستانی كه توسط مترجمان ایران ترجمه و به بازار كتاب راه مییابند صبغهی تاریخی دارند، آوردن چنین پیشگفتارهایی كه البته نوشتنش شاید به اندازهی ترجمهی خود كتاب زحمت و وقت از مترجم میگیرد بسیار كارساز است. روشن وزیری با آوردن این پیشگفتار لایهای از اطلاعات تاریخی مورد نیاز برای تحلیل دوره تاریخی كه رمان در آن زمان اتفاق میافتد را در اختیار خوانندهی كتاب قرار میدهد بیآنكه تلاش داشته باشد تا دریافتهای شخصی خود از رمان را در آن لابلا بگنجاند. نوشتن چنین پیشگفتاری راه نمایاندن به جریان غالب ترجمه در ایران كه میبایست نسبت به خواننده احساس مسئولیت قابل توجهی داشته باشد هم هست. «قبضه قدرت» كالبد شكافی رفتارهای سیاسی - اجتماعی برآمده از تحولات سالهای پایانی قرن نوزده و آغاز قرن بیستم است. مقطعی از تاریخ كه در آن، ظاهراً جهان به سمت چیزی به نام ِ دموكراسی میرود. نظام تزار در شوروی فروپاشیده است. امریكا سنگ بناهای كاپیتالیسم را بر هم مینهد. آلمان اصرار دارد كه برای گستردن بستر سعادت بشری و به سرمنزل مقصود رساندن همهی آدمهای جهان، كل كائنات خدا را زیر نگین خود بگیرد. فرانسه به مدد طبقهی اشرافش تلاش میکند از قافلهی سوسیالیستهای عالم عقب نیفتد. جنگ جهانی اول از مهمترین اتفاقات تاریخ بشر است و به طور مستقیم و غیر مستقیم نقش بزرگی در تعیین تاریخ قرن بیستم داشته است. این جنگ همراه خودش نظامهای سلطنت مطلقهی اروپایی را تا ایستگاه زبالهدانی تاریخ بدرقه کرد و بر نعش چهار امپراتوری اتریش- مجارستان، آلمان و عثمانی و روسیه تزاری و سلسلههای هوهنزولرن، هابسبورگ، عثمانی و رمانوف جشن گلوله و شعبدهی مرگ گرفت؛ امپراتوریهایی كه از زمان جنگهای صلیبی بر سر قدرت بودند و جان میگرفتند تا نان به شهروندان مستعمرهای خویش بدهند. اکثر تاریخنویسان معتقدند که عدم موفقیت مذاکرات پس از جنگ و «معاهدهی ورسای» و تحمیل غرامتهای بسیار به آلمان و دیگر دول شکست خورده باعث رشد فاشیسم در ایتالیا و نازیسم در آلمان و زمینهی آغاز جنگ جهانی دوم شد. این جنگ همچنین کاتالیزوری برای انقلاب روسیه بود که بعدها جهان را تحت تأثیر قرار داد و از چین تا کوبا انقلابهای کمونیستی را دامن زد و از طرفی زمینهی تبدیل روسیه به یک ابرقدرت جهانی و آغاز جنگ سرد با آمریکا را دربرداشت. در شرق نابودی امپراتوری عثمانی باعث پیدایش دولت دموکراتیک، سکولار و مدرن جدیدی به نام «ترکیه» شد. در اروپای مرکزی دول جدیدی همچون چکلسواکی و یوگسلاوی زاده شدند و دولت لهستان مجدداً شکل گرفت. در این حال و هواست كه لهستان، پس از پشت سر گذاشتن یك دوره ی بیست سالهی استقلال توسط دو همسایهی خود اشغال میشود. شوروی با ارتش سرخاش از شرق و آلمان با اس اسهایاش از سمت غرب به لهستان هجوم آوردند و آن را فتح كردند. فضای كلی رمان در سیطرهی رفت و آمد اشباحی است كه از یك سو دلبستهی سوسیالیسم و رادیكالیسم سیاسی هستند و از سویی دیگر آموزههای كمونیسم و نازیسم را هجی میكنند. آن چه كه در لایههای زیرین قدرت رخ مینماید، تلاشهای همه دول برای دستیابی بیشتر به امكانات و منابع پولساز است و شاید تنها راه سهلالوصول به این منظور ازلی یعنی پول همانا كشورگشایی باشد. جرقهای كه برافروخته شدن آتش جنگ دوم جهانی را زد. شخصیتهای این رمان تاریخی – سیاسی در زیر پوست خود چهرههایی شاخص از نیروهای سیاسی اصلاحطلب آن زمان را دارد. پرفسور گیل بدنبال نوشتن فصلی از كتاب خود است؛ كتابی كه به اجبار باید در دوران بیكاری او نوشته شود. به همین منظور پرفسور گیل، نوشتن دربارهی اندیشههای توكودیدس یونانی را انتخاب میكند ، همو كه می گوید: «به قصد توجیه اعمالی كه تا آن زمان زشت و زننده تلقی میشدند معنای عادی كلمات را دگرگون كردند. دلیری نامعقول را به جای فداكاری شجاعانه در راه هدف جمعی به گرفتند دلیری نامعقول را به جای فداكاری شجاعانه در راه هدف جمعی به گرفتند؛ خویشتنداری محتاطانه را بزدلی پرده پوشی شده با ظواهر زیبا شمردند. عقل سلیم دیگر فقط نشانهای بود از زنصفتی و تیزهوشی برجسته از بیعاری فوقالعاده. سفاكی عنان گسیخته را خصلت روحی ِ به راستی مردانه شناختند؛ بیاثر كردن مقاصد دشمن را طفرهای مجاز در رویارویی با مخاطرات. تجاوزكاران همواره مورد اعتماد بودند و آن كسان كه در برابر تجاوز میایستادند همواره مورد سوءظن. حیلهگری موفقیت آمیز نشانهی هوشمندی بود و پیشگیری از آن، از راه حیلهگریهای دیگر دلیل تردستی برتر. هر كس میكوشید از به كارگیری این شیوهها دوری كند، متهم میشد كه به گروه خود خیانت میكند و از مخالفانش میهراسد. وابستگیهای گروهی نیرومندتر از دلبستگیهای خانوادگی بود چرا كه مؤثرتر افراد را برمیانگیخت كه دست به هر عملی بزنند بی آن كه به هیچ عذر و بهانهای دست بیاویزند. متحد شدن به هدف دستیابی به منافع قانونی نبود بلكه به قصد ارضای آزمندی در مبارزه علیه قوانین مسلم بود. وفاداری به پیمانها بر پایهی احترام به قانون الهی ِ پایبندی به سوگند نبود بر اساس همدستی در جنایت بود.» (ص: ۳۹. قبضه قدرت) در طول اشغال لهستان دهها هزار تن از رهبران روشنفکر لهستانی غیریهود و رهبران دینی را هدف کشتار قرار دادند و میلیونها شهروند لهستانی و روسی را برای بیگاری تبعید کردند. «قبضه قدرت» بدنبال برداشت از لایههای پیدا و پنهان این سبوعیت نیز است. توصیف دقیق و برانگیزاننده عواطف انسانی از واقعه تلخ تاریخی كشتارهای «جنگل كاتین»، سركوب كمیته آزادی ملی، كشتار دست اندركاران قیام اول اوت ۱۹۴۴، اردوگاههای كار اجباری در سیبری و آشویتس در زمره این بخش از تلاش نویسنده است. برای درك بهتر پازل چینی میلوش لازم است نیم نگاهی به آلمان بعد از جنگ اول داشته باشیم: آلمان تحقیر شده در پیمان ورسای نطفهی نازیسم را در درون خود میپروراند. همانطور كه ایتالیا میل به فاشیزم را از نسوج خود بیرون كشید و در كوچهها و خیابانهایش به هوار سپرد. انگلیس و فرانسه پرداخت غرامتهایی خارج از تاب و توان ژرمنها را به آنها حواله كردند. شرایط اقتصادی و سیاسی آلمان در بدترین وضعیت خود قرار داشت. مردم برای خریدن یك قرص نان یا یك كف دست گوشت خوك مجبور بودند صدها مارك پرداخت كنند، اما باز چرخ اقتصاد آلمان بر مدار ویرانی میچرخید. در چنین فضایی به ناچار، شرایط تسلیم شدن به اقتصاد پایاپای رخ نمود. حزب ناسیونال سوسیالیست كارگران آلمان از نخستین حركتهای رادیكال پس از ظهور نازیسم در آلمان بود كه به نوعی صفآرایی در مقابل اشرافیت در حال پوست انداختن اروپا را به ذهن متبادر میكرد. هیتلر در فضایی ملتهب از سرخوردگیها و تحقیرشدگیها مهار كشور ژرمنها را در دست گرفت. او هر جا كه قدم می گذاشت غریو فریاد یك جمله همه جا را میلرزاند:Deutschaland Deutschaland !... آلمان خود را به امواج چپ و راست بازسازی سپرد. جغرافیای سیاسی اروپا در شرف تغییر بود. آن چه كه در تصاویر آغازین این دگردیسی به چشم میآید همزیستی نازیسم آلمانی و كمونیزم روسی در میان طبقهای متعلق به فاشیستهاست. ضمن این كه سوسیالیستهای فرانسه نیز تلاش دارند تا از قافلهی بازسازی عقب نمانند و سهم خود را از سفره پهن شدهی جنگ بگیرند. جهان در چرخش سرسامآور فاشیست، نازیست، كمونیست، كاپیتالیست و رادیكالیستهای نورسیده زندگی دوبارهای را جستجو میكند. عوام نیز بازیگردان این ملغمهی هوشیاری شیطانی دولتها هستند. چهرههایی كه در این رمان نقشآفرینی میكنند، تیپهای شخصیتی هستند كه پس از پوست انداختنهای متمادی (از نام مستعار به نام حقیقی) با وضعیت موجود كنار میآیند و پس از عادت كردن به تاریك - روشنای سایهی دیوارهای زندانهای اكنون، در آن استحاله میشوند. پرفسور گیل چهرهی شاخص و روایت كنندهی اصلی ماجراهای این رمان است. پیوتر كوینتو، ایوان، كشیش، یولیان، میخال، توماش، باروگا، گایه ویچ و ... چهرههایی هستند كه میآیند و میروند و هر كدام، بخشی از پازل سرگردانی انسانهای افتاده در دام سكهی دوروی نفرت و تجاوز را میسازند.
همسر پرفسور اما تنها بهدنبال یك چیز است: زندگی. ولی از قرار معلوم، جایی كه انسانها برای بهتر شدن روزگار و اموراتشان و ترسیم زیبایی از چشم انداز سرنوشتشان گرد هم میآیند و «این مباد آن باد» سر میدهند، در بازسازی بنایی كه خود آن را فرو ریختهاند در میمانند. چون در موقعیت سازندگی، آنچه كه به كار میآید در میانه نیست و آنچه را كه میبینی نمیخواهی: پرسیدم از زمانه چه داری ز گیر و دار؟ در میان حضور و هنگامهپردازی آشفتگانی چنین شیفته، تردید جای شعور و تلاش برای فهم دیگری را میگیرد . لهیب شعلههای تعارض بالا میگیرد و سرمستان جام پیروزی بر یكدیگر به غیظ و غضب در مینگرند. این پلكان شن همه چیز در جهان بوی انقلاب گرفته است. هر كس در هر جایی كه قرار دارد سعی میكند كارمند بهدرد بخوری باقی بماند و موقعیت خود را حفظ كند. حكومتی كه بعدها پرفسور گیل و امثال او را به دلیل نفوذشان بر جوانان از كرسی استادی محروم كرده بود، اما نه آن قدر كه آنها گرسنگی بكشند و بمیرند، چون میدانست نسل جدیدی كه می آید دچار كمبودهای علمی بسیاری است. در این فضا ، آن كه انگ روشنفكری بر پیشانی زخمی دارد، تن به سكوت و تحسر سپرده و در ملتقای وحشت ِ منتشر، تن به جلای وطن میسپرد و جهاز بر باد بیدلیل رها میسازد. اما وطن كجاست؟ اگر به سمت شوروی بروی در دایرهی خونین خرسهای مهربان اسیر خواهی بود و اگر رو به غرب داشته باشی، انگلیس و فرانسه و آلمان، همه یك چهره دارند: میزبانان آشویتس. آدمهای دربهدر مانده در این معركه، بهدنبال این هستند كه راهی از تحسر به برون بگشایند و ویژگی و خصلت زبان رایج آدمها را كه به منظور ابراز احساسات و عواطف متقابل انسانی به كار میرود كشف كنند. مجموعه كسانی كه نام خود را اصلاح طلب گذاشتهاند، در كجای بازی سیاسی این پازل وحشت قرار دارند؟ آیا تاكنون توانستهاند مانع از توقیف آدمی یا نشریهای شوند یا آدم یا نشریهای را از توقیف درآورند؟ آیا توانستهاند مانع بازداشت بیگناهی شوند و یا بیگناهی را از زندان در آورند؟ آیا میتوانند مانع بدرفتاری با متهمان در زندان شوند و اگر كسی بدرفتاری كرد میتوانند او را پای میز عدالت بكشانند؟ بهراستی مجموعه كسانی كه نام خود را اصلاحطلب گذاشتهاند و همچنان نیز بر این دلق مرقع میبالند، در كجای این پازل سیاسی جا دارند؟ همه سرگردان جادههایی هستند كه زیر آتش بیوقفهی بمبافكنهای مِسِر اشمیت آلمانی بودند. هر جا كه قدم می گذاری غریو فریاد آشفتگانی شیفته، اركان وجود تو را و همه را می لرزاند:Deutschaland Deutschaland توصیفات دقیق میلوش در بخش نخست رمان معطوف به معرفی چهرههایی است كه: گاه اینسو و گاه آنسویند / سایههای مهیب جادویند. عشق تنها گریزگاهی است كه به مدد آن، انسان همه چیز از دست داده و فراموش شده در برزخ جنگ و جدال ایسمها، میتواند به آن بیاویزد و از شر مرگ ِ منتشر لختی بیاساید. عشق پرفسور گیل به كاتاژینا در همین مسیر است كه اتفاق میافتد؛ زنی كه زندگی و عشق به آن را بر هر گونه شعبدهبازی سیاسی ترجیح میدهد. در این رمان چهرهی شاخص و قابل توجهی وجود دارد كه میتواند نمادی تاریخی از منشور شخصیتهای ماكیاولیست باشد: پدر ایگناتسی. این پدر مقدس در طول سالهای اشغال لهستان جوانان را به گرد خود فرامیخواند تا در جلسات پنهانی كه در صومعهی یسوعیهای جان بر كف ترتیب میداد به درسهایش گوش جان بسپرند. اما در این محفل فقط جای یهودیان خالی بود؛ انسانهایی رانده شده كه در فاصلهی چند كیلومتری از آن مدرسه شهامت و جان بر كفآموزی، بار واگنهای لكنتهی قطارهایی میشدند كه آنها را پای كورههای آدمسوزی خالی میكرد. پدر ایگناتسی مقدس با ارائه دادن تصویری از یك جامعهی پاك و آمُیخته به تعالیم كاتولیسیسم به آرامی ملكهی مرگ، چشم در چشم مخاطب خود میدوزد و به آرامی میگوید: از ریختن خون نترسید برادرانم! در این حال صدای كسی چون برتولت برشت نیز در گوش وجدانهای هنوز بیدار ماندهی جهان میپیچد كه میگوید: اول سراغ یهودیان رفتند؛ من یهودی نبودم، اعتراض نکردم. شاعر ما نیز در همین پستوی هراس پدر ایگناتسیهاست كه فریاد برمیآورد: ...چرا باید اعتراف كنم؟ بعد از جنگ جهانى دوم، بعضى از پژوهندگان مدعى شدند كه با توجه به تفاوت هاى ایدئولوژى نازیسم و فاشیسم با كمونیسم و خصوصاً به لحاظ تغییراتى كه پس از مرگ استالین و به قدرت رسیدن خروشچف در شوروى صورت گرفته و انتقادهاى بىپردهاى كه از جنایات استالین مىشود، كمونیسم را باید از عنوان توتالیتاریسم مستثنی كرد. اما پس از حملهی ارتش شوروى به چكسلواكى و سركوب آزادیخواهان طرفدار دوبچك در ۱۹۶۸ بسیارى از روشنفكران اروپاى شرقى و مركزى معتقد شدند كه كاربرد واژهی توتالیتاریسم درمورد رژیمهاى كمونیستى حاكم بر كشورهایشان كاملاً درست است، منتهی با یك تفاوت: این روشنفكران مىگفتند مبناى تحلیل محققان اروپاى غربى و آمریكا بیشتر ساختار و نهادهاى سیاسى توتالیتاریسم بوده است؛ اما علاوه بر اینها، آنچه در زندگى ما اهمیت عمده دارد كاربرد سیاسى زبان است، آن هم نه فقط به منظور شستشوی مغزی و روحی شهروندان، بلكه برای محدودكردن حوزهی گفتار درنتیجه، پارامترهایى كه اندیشه مجاز به حركت در محدوده آنهاست. در قلمرو به وسعت جهان توتالیتریستها، حرفها بوی دروغ میدهد، هیچ وقت هیچ موضوعی، آنگونه كه باید توضیح داده نمیشود و همواره، در هر بازدید سیاحتی یا زیارتیشان از خُردهآبادیهایی كه سكونتگاههای آشفتگان شیفته را در خود دارد از دنیایی متفاوت و خوشبخت صحبت میكنند و دیگران را به «خواستن» بر میانگیزند و باز، فریادهای «این مباد آن باد» است كه پرندگان خوشخوان باغها و آسمان آبی آرام را میرماند. بنابراین، صرفنظر از فشارهاى خارجى، خود این زبان رسمى و سیاسى، حوزهی اندیشه و بیان را محدود میكند. مرتبط با این امر، به عقیدهی روشنفكران اروپاى شرقى، روش معرفتى رژیمهاى توتالیتر كمونیستى بود كه به میل خود در وقایع گذشته دست مى بردند و شناخت تاریخ را مغشوش مىكردند. چنین احساس مىشد كه توتالیتاریسم مصمم به نابودكردن حافظهی تاریخى و بنابراین فرهنگ و هویت ملى است. آیا تبانی تصادفی فاشیستها و نازیستها و سوسیالیستها نتیجهاش چیزی جز ویرانی دیوار اعتماد آدمهای بیپناه را بهدنبال داشت؟ پایان دورهی شش سالهی جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹/۱۹۴۵)، و پیروزی متفقین (۱۹۴۵) بر نازیسم و فاشیسم بود. پس از پایان جنگ، دیوانسالاران غرب که طعم قدرت نامحدود را چشیده بودند و نتایج کنترل اقتصاد و جامعه را دیده بودند، به فکر افتادند که که چرا نباید پس از جنگ نیز اقتصاد بر همان منوال اداره شود و جامعه به صورت نوین ساختار پیدا کند که با تکیه بر همبستگی و ایثار اجتماعی نظیر آنچه در سالهای جنگ پا گرفته بود، فقر و گرسنگی را برای همیشه براندازد. مزید بر این پیروزی ارتش سرخ بر آلمان در جبههی شرق بود که کمونیستهای اروپا با نادیده گرفتن فداکاریهای دمکراسیهای غربی، با تبلیغات یک جانبه و هدفمند، بهشدت آن را بهانهی کوبیدن بر طبل استالینیسم و مزیتهای بیبدیل کمونیسم و اقتصاد سوسیالیستی قرار داده بودند و در نتیجهی این تبلیغات احدی شهامت انتقاد و عیبجویی از «آموزگار بزرگ بشریت»، استالین و «کشور شوراها» را نداشت و اگر هم صدایی برمیخاست به سرعت به تجدید نظرطلبی - ارتداد - و نوکری سرمایهداری متهم میشد و همزمان نشریات و نویسندگان کمونیست آبرویی برای آن باقی نمیگذاشتند. در انگلستان حزب کارگر در ۱۹۴۵ برای نخستین بار در مجلس عوام اکثریت را تصاحب کرد و کلمت آتلی به جای چرچیل به نخست وزیری رسید. در آمریکا فرانکلین روزولت و طرفدارانش در حزب دمکرات که با پیروزی در جنگ و مقبولیت روزافزون آرای کینز به شوق آمده بودند، بیش از گذشته بر مداخلهی گستردهتر دولت در اقتصاد مصمم شدند. وقتی در دمکراسیهای غربی وضع چنین بود کاملاً هویدا است که در جمهوریهای سوسیالیستی و خلقی اروپای شرقی وضع به چه منوال بود. (برگرفته از مقاله ذات استبداد) در دیكتاتوریهاى عادى و سنتى كه از قدیمترین روزگار بخشى از زندگى بشر بوده است، معمولاً دیكتاتور و یارانش عمدتاً مىخواهند بر مسند فرمانروایى بمانند و تا هنگامى كه فرد، مدعى دخالت در كار حكمرانى نشود و سرش به كار خودش باشد و فضولى نكند، در ساحت زندگى خصوصى او را نسبتاً آزاد مىگذارند. ولى در دیكتاتورى توتالیتر اوضاع از بیخ و بن تغییر مىكند و دیگر فرقى میان عرصهی خصوصى و عمومى زندگى باقى نمىماند و حكومت مىخواهد بر تمام شئون حیات فكرى و عقیدتى و كارى فرد مسلط باشد و در آن دخالت كند و دیگر حتى المقدور حریمى باقى نگذارد. به این جهت است كه نام آن را دیكتاتورى تمامیتطلب یا توتالیتر گذاشتهاند. عملى كردن این سبك فرمانروایى سوغات قرن بیستم بود، هرچند البته سوابق فكرى و نظرى و فلسفى آن از ۲۵۰۰ سال پیش، از زمان افلاطون وجود داشت. شاید اشارات پرفسور گیل و انتخابش از متون فلسفی – سیاسی آن زمانهای دور به همین خاطر باشد. توتالیتاریسم تبعیت فرد از دولت و كلیتى انتزاعى به نام نژاد یا پرولتاریا یا قوم را به آخرین حد و مرتبهی خود مىرساند. چنگیز و هیتلر و استالین همه دیكتاتور بودند، ولى چنگیز نمىگفت امرى ذهنى به اسم نژاد مغول و امپریالیسم جهانخوار وجود دارد كه اولى باید دنیا را به زیر نگین درآورد و دومى باید نابود شود. او نیز صرفاً مانند بسیارى دیگر به انگیزهی كشورگشایى تاخت و تاز مىكرد. البته اقتدارگرایى و توتالیتاریسم در بسیارى چیزها مشتركاند، ازجمله بىاعتنایى به حقوق شهروندان و نفى وظیفهی پاسخگویى مصادر امور و پشت پازدن به حكومت قانون. ولى توتالیتاریسم ذاتاً نیز داراى ویژگىهاییست كه آن را از اقتدارگرایى متمایز مىكند. برجستهترین این خصایص عبارتند از: ۱. ایدئولوژى نقشى به مراتب برجستهتر در توتالیتاریسم ایفا مىكند. ایدئولوژى توتالیتر معمولاً گذشته را نقطهی عزیمت قرارمیدهد، یعنى یا به قول هسیودوس شاعر یونانى پیش از سقراط، روزگارى زرین كه همه چیز نیك و پاك و از جنس طلا بود و سپس كمكم رسید به عصر مفرغ و مس و فلزات پست كه خلوص و بهاى آن كاستى گرفت و انواع آلودگیها درآن راه یافت، یا به عكس گذشتهاى سرشار از ستمكارى و بهرهكشى و بدبختى كه كسى سعادت را به خواب هم نمىدید. نمونهی اول در ایدئولوژى نازیسم دیده مىشود و دومى در ماركسیسم، هرچند بعضى از ادیان و مذاهب هم به دوران پیش از خود به این چشم مىنگرند. به هرحال، مبناى فكر هرچه باشد، ایدئولوژى توتالیتر ذاتاً تندرو و بنیاد برانداز است و چشم به آینده دارد و بر آن است كه به قول شمسالحق شیراز ِمن، پدرم، حافظ: «عالمى دیگر بباید ساخت وز نو آدمى»، حال آنكه دغدغهی دیكتاتوریهاى سنتى عمدتاً حفظ گذشته و تداوم است. بخشی از اندیشهورزیهای جانانهی چسلاو میلوش را در این رمان میتوان در بخش های ۷ و ۱۹ تابستان ۱۹۴۴ دید. زد و خوردهای جانانهای از طیفهای روشنفكری كه از قرار معلوم، همگی در دامهای نظام افتادهاند هر چند كه رژیم به گلهای سرسبد نداشتهاش در عرصهی روشنفكری میبالید و برخی از آنها را به عنوان وابستههای فرهنگی در نمایندگیهای سیاسی خود به خدمت می گرفت. چنین است كه میلوش نیز در تور و تنور سیاست میافتد. او در سال ۱۹۴۶ با همسرش به نیویورك رفت و در سفارت لهستان در واشنگتن مستقر شد. بیشك این نوع رفتار نظامهای سیاسی با روشنفكران را میتوان رگزنی اندیشه برشمرد. در ساحل امن و آسایش امریكا نمیتوان از ویرانههای ورشو گریخت. هر چند كه سالهای سال از جنگ گذشته باشد. شاید به همین خاطر است كه هانریش بُل میگوید: «تا زمانی كه یك قطره خون از زخمی كه در جنگ بر پیكری نشسته و میچكد، جنگ ادامه دارد.» ۲. توتالیتاریسم صریحاً و بىپردهپوشى انحصارطلب است و از بیم آن که مبادا خللى در اركان اعتقادى و نتیجتاً در كار حكومت پیش بیاید، مرزى روشن میان «خود» و «دیگری» برافراشته ساخته و غیرخودیها را یا نابود میکند و یا كنار مى گذارد. گاهی این غیرخودیها ممكن است دشمنانی نژادى باشند مانند یهودیان و كولیها در آلمان هیتلرى، یا بعضى طبقات اجتماعى مثل بورژوازى روستاییان ثروتمند یا كولاگها در شوروى. ۳. از ضروریات توتالیتاریسم، القاى احساس برگزیدگى و رسالت است. خودیهاى برگزیده باید احساس كنند رسالتى تاریخى و حتى فراتاریخى بر عهده دارند كه در راه تحقق بخشیدن به آن و ابلاغ پیام به جهانیان، تن دادن به همهی سختیها و فداكاریها رواست و از آن بالاتر اینكه استفاده از هر وسیلهاى هر قدر معمولاً زشت و ناپسند، براى ایفاى رسالت جایز است. ایدئولوژى باید آنچنان بر جسم و جان برگزیدگان مستولى باشد كه به خاطر آن از هیچ كارى روى گردان نباشند. تشخیص اینكه چه كارى نكوهیده و چه كارى ستوده است، باید در چارچوب ایدئولوژى صورت گیرد. به تعبیر دانشآموختگان مدارس ابوموسی اشعری و اشعریان، هیچ حسن و قبح عقلى وجود ندارد. ۴. در حكومت توتالیتر، در مقایسه با سایر رژیمهاى دیكتاتورى، حزب واحد در تعیین سیاستها و عزل و نصبها و ادارهی امور نقشى به مراتب مهمتر دارد. ۵. سایر دیكتاتوریها عمدتاً سیاسىاند و ضرورتى نیست كه رژیم در اقتصاد نیز درگیر باشد. اما دخالت دولت در امور اقتصادى در توتالیتاریسم به مراتب بیشتر از سایر رژیمهاست . بدیهى است كه این امر درجاتى دارد. در كمونیسم روسى دولت كاملاً اقتصاد را در اختیار داشت، ولى در نازیسم كه با سرمایهداران بزرگ همدست بود، دخالت كمترى صورت مىگرفت. ۶. هر رژیم توتالیتر ولو اول به پشتیبانى توده مردم به قدرت رسیده باشد، به علت ماهیت خود باید پس از چندى به ارعاب متوسل شود. عامل اولیه ارعاب پلیس مخفى و دستگاههاى خبرچینى و خرید و فروش آدمهاست كه رفته رفته در رژیم به همهی حدود قانونى پشت پا مىزنند و در بالاترین مراتب هرم قدرت قرار مىگیرند. در این زمان میتوان سایههایی از این چهرهها را دید. آنهایی كه به سهم خود در برافراشته شدن دیوار آشویتسها نقش آفرین بودند: ایوان، وینتر، یولیان و دهها چهرهی دیگر، از جمله اشخاصی هستند كه در این رمان ذكر خیرشان رفته و میتوان با مرور آنها، كاریكاتورهایی از فاشیسم و نازیسم و تمامیتخواه و هزار ایسم دیگر را دید. ۷. هر رژیم توتالیتر لزوماً باید براى تبلیغ و تلقین، نه تنها وسایل ارتباط جمعى، بلكه نظام آموزشى را قبضه كند و حتىالمقدور بر آن كنترل انحصارى داشته باشد. ۸. رژیم توتالیتر باید بر دستگاه قضایى مسلط شود. دلایل این امر روشن است و نیازى به توضیح ندارد. در آلمان هیتلرى دستور داده شد كه قضات بر كسوت قضا علامت صلیب شكسته بدوزند تا وابستگى آنان به حزب بر همگان مشهود باشد. كارنامهی دادگاههاى زمان استالین نیز كه میلیونها نفر از كادرهاى حزبى و افسران ارتش سرخ و مردم عادى را به كام مرگ فرستادند باز بر همه شناخته است. ویژگى دیگرى كه هانا آرنت در كتاب «ریشههاى توتالیتاریسم» بر آن تأكید مىكند، شدت بیگانگى شهروندان با یكدیگر و از خودبیگانگى در درون خودشان است. فاشیسم و نازیسم نابود شدند و رژیمهاى كمونیستى روسیه و اروپاى مركزى و شرقى یكى پس از دیگرى فروریختند و بنابراین به نظر مىرسد كه اصطلاح توتالیتاریسم دیگر كاربردى نداشته باشد. ولى فراموش نشود كه هنوز رژیمهاى كمونیستى در جمهورى خلق چین، كوبا، كره شمالى و ویتنام وجود دارند كه از نمایندههای تامالاختیار توتالیتاریسم با صفت توتالیتر از آنها یاد مىشود. رمان قبضه قدرت رمانی است كه به نظر من میتواند مورد توجه دانشجویان و دانشطلبان عرصهی ادبیات داستانی، فیلمنامهنویسی و علاقمندان به مباحث ادبیات سیاسی و ادبیات جنگ واقع شود. رمانی خوشساخت كه از موضوعات متعدد جهان معاصر و دلمشغولیهای انسانهای عصر كنونی پُر است. خواندن رمان قبضه قدرت بر همهی داستاننویسانی كه میخواهند نویسندهی داستان جنگ باشند اصلی اساسی است. یادآوری: ۱. عنوان مقاله را از شعری از دکتر اسماعیل خویی عزیز وام گرفتهام. ۲. به فراخور حال و هوای خودم و مطلبی در حال نوشتن بودم، شعرهایی از شاعر مهاجر جنوبی محمود داوودی آوردهام . جانش شیفته و شیفتهتر باد و عمرش به بلندای آفتاب. ۳. مطالب آورده شده پیرامون توتالیتاریسم را از مقالهای در اینترنت خواندم كه متاسفانه به خاطر فیلترینگ نفرت انگیز وطنی دسترسی به آن برای آوردن ماخذ اصلی برایم امكانپذیر نشد. از نویسنده و نویسندگان مقاله پوزش میخواهم. ۴. رمان قبضه قدرت رمان بسیار ارجمندی است. متأسفانه در مطبوعات ما نیم نگاهی بیش به آن نشد. من به سهم خودم و با تکیه بر دانش عزیزانی چند مطلبی را برای خوانده شدن این رمان قلمی کردم. همین. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|