خانه > خاک > نقد > بخت زن و ارتباط آن با سرنوشت زناشویی | |||
بخت زن و ارتباط آن با سرنوشت زناشویی«دفتر خاک»بخت زن و ارتباط آن با سرنوشت زناشویی فصلی از کتاب دکتر شکوفه تقی است که به تازگی تحت عنوان «معنای بخت، در فرهنگ شفاهی و کتبی ایرانیان» توسط نشر باران در سوئد منتشر شده است. نویسنده، چنانکه خواهید دید با پرداختن به افسانههای عامیانه و داستانهای حماسی و تغزلی و عرفانی ایران معنای «بخت» را در میان بنمایههای فرهنگ ایرانی میکاود و به نتایج خواندنی دست مییابد. به مناسبت انتشار این کتاب، «دفتر خاک» با این پژوهشگر و شاعر گفتوگویی انجام داده بود که پیش از این در دفتر خاک منتشر شد. در ادامه فصلی از این اثر پژوهشی و قابل تأمل را میخوانیم: در قصهای میآید روزی که پسر پادشاه بلخ به دنیا آمد شاه به ستارهشناسان گفت در «طالع» او نگاه کنند و ببینند در آینده چه خواهد شد. «آنان به طالع او نگاه کردند گفتند که با دختر شاه بخارا ازدواج خواهد کرد. ستارهشناسان به پادشاه بخارا که دخترش به دنیا آمده بود گفتند که به عقد پسر پادشاه بلخ در خواهد آمد.»1 قصهی «قسمت» نشان میدهد قسمت به معنای تقدیر و سرنوشت زناشویی است و حتی سیمرغ هم نمیتواند آن را تغییر دهد. در قصه میآید که سلیمان خود سرنوشتنویس است و قسمت دختر چین را برای پسر پادشاه ماچین میبرد. سیمرغ که در مجلس حضور داشته برای اثبات پوچی این موضوع دختر را میرباید و به نقطهای دیگر از دنیا میبرد. اما در پایان همان کار او سبب نزدیکی دو نوجوان به هم میشود.2 در قصهای دیگر به نام «قسمت» همین روایت تکرار میشود. به این ترتیب که سلیمان همهی حیوانات را دعوت میکند و در حضور ایشان میگوید که دختر شهر ختن باید قسمت پسر شهر ماچین باشد. سیمرغ حاضر بوده و میگوید که او این قسمت را بهم خواهد زد. سلیمان در جواب او میگوید آنچه مقرر شده اتفاق میافتد و کسی نمیتواند پیشانینوشت را عوض کند. سیمرغ بعد از اینکه دختربچه به دنیا میآید قنداقش را بر میدارد، به بالای درختی میبرد و خودش از او نگهداری میکند. دختر وقتی به سن دوازده سالگی میرسد، پسر پادشاه ماچین به قصد کشتن اژدهایی که بچههای سیمرغ را میخورده به آن درخت نزدیک میشود و با دختر بی آنکه سیمرغ بداند ازدواج میکند. در پایان سیمرغ تأیید میکند که نمیتواند قسمتی را که بریده شده عوض کرد.3 در این نوع قصهها به وضوح نشان داده میشود که زن ولو دختر پادشاه اختیاری بر گزینش همسر خود ندارد. گاه بخت با او یار میشود و همسرش پسر پادشاهی است و گاه حیوانی است مانند مار، قورباغه یا اسب و گاه دیوی یا پسر «حرامزاده» خدمتکاری. هر چیز یا هر کس که همسر دختر باشد او حق مخالفت ندارد و باید به آن رضایت دهد. زیرا ستیزهجویی به شکستی بزرگتر میانجامد. در قصهی «مرغ سعادت» نشان داده میشود که شوهر زن هر کس باشد بختی است که به سر زن نوشته شده و جدال با آن بی ثمر است. از این رو زنی که شوهری نامناسب، پیر و فقیر دارد در جواب زن دیگر میگوید: «چکنم خواهر قسمتم این بود».4 در افسانههایی که موضوعش اثبات رقم تقدیر در انتخاب همسر است معمولاً شاهزاده خانمی یا دختری نازپرورده به همسری مردی که فقیر یا بسیار پیر است در میآید. در هیچ یک از این قصهها که موضوع سرنوشت یا تقدیر زناشویی در آنها آمده سرنوشتنویس، تقدیر دختری فقیر را به مردی شاهزاده نمینویسد. گویا قصهها خلق شدهاند تا به دختری که دچار سرنوشتی دردناک شده تسلی دهند که تقدیر خود را با همهی تلخی آن بپذیرد. در قصهی «سنگ صبور» دختری که نازپرورده و محبوب پدر و مادر است برایش چنین رقم خورده که در خانهی شوهر آیندهاش سختی و رنج فراوان بکشد. قصه از این قرار است که مردی به هنگام وضو بر لب آب کسی را میبیند که تقدیر آدمها را مینویسد و به آب میاندازد. او از آنها میخواهد که تقدیر دختر او را بنویسند. تقدیر دختر در خانهی شوهر با رنج و سختی فراوان نوشته میشود. مرد که دخترش را دوست داشته، از آن شهر میرود و امیدش به این است که با تغییر شهر تقدیر دختر هم عوض شود. در راه سفر دختر اتفاقاً در پس دروازهای قرار میگیرد و در به روی او به گونهای بسته میشود که راه فرار برای او نمیماند. او در قلعه مردی را مییابد که به خواب رفته و به سرتاپایش سوزن زده شده است. زن سوزنها را به صورت آئینی یکی یکی از تن مرد جادو شده در میآورد. روزی که قرار است آخرین سوزن را درآورد تا شاهزاده از خواب بیدار شود، یک زن کولی رقیب زن میشود. در واقع به جای آنکه زن به کدبانویی برسد خدمتکار و زیردست زن کولی میشود.
این قصهها نه تنها نشان میدهد که شوهر هر کس که باشد سرنوشت زن است که راه گریزی هم از آن نیست. مثال بارزش قصهی سنگ صبور است که دروازهای به طور جادویی بسته میشود و زن در پشت آن با مردی به خوابرفته زندانی میماند. بعد از تحمل رنج فراوان وقتی زمان بیداری آن مرد میرسد مرد میتواند انتخاب کند جای زن را به دیگری بدهد. حضور هوو یا رقیب در زناشویی به منزلهی «سیاه بختی» برای زن است. زن که جایگاه خود را از دست داده به صورت «کنیز زن» به حیات خود ادامه دهد. در قصهی «سنگ صبور» زیردست بودن و تحمل بدبختی تا روزی که شوهر برای زن سنگ صبوری میخرد و به درد دل او گوش میدهد ادامه دارد. در این قصه مرد پیش از ترکیدن دل زن با او از در مهر در میآید.5 یعنی قصه یک روایت عام از زندگی هرروزی زنان است اما وجه افتراقش با زندگی روزمره تفاوتی جادویی است که در پایان میافتد و این چه بسا همان نکتهای است که به یک داستان واقعی صورت افسانه میدهد. همانطور که پارهای سرانجامهای خوب در خواب یک کابوس را تبدیل به رؤیا میکند و سبب میشود شخص از آن خشنود برخیزد. مثال دیگر محکومیت زن در سرنوشت زناشویی افسانهی «سیمرغ و دختر پادشاه» است که رقم سرنوشت دختر پادشاه به پسری چوپان میخورد.6 در واقع هر جا که صحبت از تقدیر به معنای ازدواج و نوشتن سرنوشت است منظور قانع کردن زن به قبول شرایطی سخت در زناشویی و تن دادن به آن است. در «افسانه تقدیر» قلمزن که در غاری است بخت دختر پادشاه را به پسری «حرامزاده» که از یکی از کنیزها به دنیا آمده مینویسد. پادشاه میکوشد که مانع وقوع آن ازدواج شود. از آن جمله به راهنمایی وزیر خود زن باردار را مییابند و دیواری را بر سر او خراب میکنند. جنین علیرغم آنکه مادرش زیر آوار مانده، به شکل معجزهآسایی نجات پیدا میکند، بوسیلهی پیرزنی نگهداری میشود و سرانجام با دختر پادشاه عروسی میکند و جانشین او میشود.7 در مجموعه «افسانههای لری» قصهای به نام «شاه عباس و چارهنویس» وجود دارد. در این قصه شاهعباس در خرابه شاهد وضع حمل زنی است که درویشی بلافاصله بالای سر زن حاضر میشود و میکوشد در سیاهی شب ناپدید شود که شاهعباس مچش را میگیرد و از مرد میخواهد که رازش را فاش کند. مرد میگوید «ای مرد بدان که من چارهنویس هستم و هرکس که تازه متولد میشود میروم بالای سرش و چارهاش را برایش مینویسم»8 شاهعباس کنجکاو میشود که سرنوشت آیندهی پسر را بداند و درویش بناچار میگوید که پسر با دختر شاهعباس که همین الان متولد شده وصلت خواهد کرد. پس از آن هرچه شاهعباس میکوشد آنچه را که نوشته شده تغییر دهد بیفایده است. در این قصه هم پسری که در خرابه به دنیا آمده دختر شاه را میگیرد. قصه میخواهد بگوید مرد هر چند فقیر و پیر و ناتوان زن باید به زندگی با او رضایت دهد چون سرنوشتی است که جامعه یا هر قانونی به نام تقدیر برای او نوشته اگرچه پدرش پادشاه باشد. به عبارت دیگر اگر دختر پادشاه از این تقدیر شوم چارهای ندارد حال دخترکان فقیر معلوم است پس بهتر است به سرنوشت خود رضایت دهند و شکایت نکنند. در قصهی «شاهعباس و چارهنویس» طالع و بخت معادل هم آورده شده است. به این معنا که شاهعباس در لباس درویشی در لحظه تولد پسر فقیری حضور دارد و میبیند مردی بر سر بالین نوزاد حاضر میشود. وقتی در صدد کنکاش بر میآید در مییابد که مرد، چارهنویس یا سرنوشتنویس است و سرنوشت پسر فقیر را با دختر شاهعباس که در آن لحظه به دنیا آمده نوشته است. چارهنویس میگوید: «بدان که این پسر طالع خیلی بلندی دارد و در آینده با دختر شاهعباس که او نیز همین الان از مادر متولد شده است عروسی خواهد کرد»9 شاه عباس پسر را میخرد و به خیال خود میکشد. اما پسر زنده میماند و با دختر پادشاه عروسی میکند. در این قصه نیز منظور یکی این است که سرنوشت را نمیشود عوض کرد دیگر اینکه پسر اگر چه فقیر است طالع بلندی دارد. همین پسر در پایان داماد و جانشین پادشاه میشود. در این قصه پسر کاری که او را لایق دامادی پادشاه بکند انجام نمیدهد غیر از اینکه خوب سخن گفتنش سبب خوشآمد شاه شده و شاه از او میخواهد که چایریز مخصوصش شود و همین او را به دختر نزدیک میکند. در قصهی «قلمزن» نیز تأیید میشود که سرنوشتنویس قلمش به نفع مرد در جهت خلاف منافع زنان رقم میخورد و هرچه در سرنوشت یک زن با یک مرد نوشته شده باشد همان اتفاق خواهد افتاد. در این قصه زنی قلمزن در کنار آب نشسته سرنوشت دخترانی که هنوز به دنیا نیامدهاند یا تازه بدنیا آمدهاند را برای مردان مینویسد. در این قصه رقم سرنوشت دختری که بدنیا نیامده با مردی زده میشود که بیش از چهل سال از عمرش گذشته است. مرد که نمیتواند صبر کند نوزاد را به خیال خود میکشد. شب عروسی متوجه میشود که عروس همان دختری است که قلمزن بنامش نوشته است.10 در قصهها پس از ازدواج، اگر دختر سرنوشتش را با روی باز بپذیرد طلسم شکسته میشود و آن مرد زشت، حیوان صفت طلسم شده، دیوگونه، لال یا ناتوان به جوانی زیبا و رعنا تبدیل میشود به طوری که زنان دیگر حسرت او را خواهند خورد. و روشن نیست که جادوی ازدواج است یا باور تقدیر که زن را در جایی قرار میدهد تا دیو یا مار را شاهزادهای رعنا ببیند. اما میتوان دید که قصهها و افسانهها بخشی از تاریخ و باورهای مذهبی و اجتماعی را در مورد معنای بخت زن منعکس میکنند و نشان میدهند که از دید چنین جامعهای مرد سرنوشت زن محسوب میشود و زن چارهای ندارد مگر آنکه هر چه برای او رقم میخورد را با روی خوش بپذیرد و خود را در اختیار ارادهای که بر او غالب میشود قرار دهد. با تعمق در قصههایی که در بالا آمد میتوان دید که در سنت، زن باید در خانه بماند و برای بختش انتظار بکشد تا کسی او را بیابد و او بتواند تشکیل خانواده بدهد. اگر زنی به چنین «سعادتی» به هر دلیلی دست نیابد «بختش بسته» تلقی میشود و باید آن را با انواع نذورات و جادوها و توسل به بزرگان گشود. آنچه در رابطه با برداشت جامعه از بخت زنان در بالا آمد در همخوانی کامل با باوری است که حتی امروزه زنان دربارهی بخت، تقدیر و سرنوشت دارند. در مصاحبههایی که در زیر آورده میشود میتوان دید که باور زنان نسبت به بخت و سرنوشت در طی قرون و اعصار هرگز تغییر نکرده است. «منصور خانم [11] شما بین سرنوشت و قسمت تفاوتی قائل هستید؟» «بله والا، اگر هم که عقیده هم داریم مال زمانی است که تو فکرمون کردن. نظر خودمون اینه که قسمت و سرنوشت یک چیزیه که مثل اینکه آدم از مادر متولد میشه. باز گفته بزرگترها این طور بوده. اینجا همه نوشته شده (به پیشانی اشاره میکند). وقتی آدم متولد میشه خداوند ملک قلمنویس هر چی که آدم میبینه تا زنده هست از دنیا آمدن تا از دنیا رفتن اینا همه براش برنامه ریزی شده. خودم هم فکر میکنم همینطوره. همین سوئد اومدن ما قسمته. این با سرنوشت فرق داره.» «منظور از سرنوشت چیست؟» «منظور ازدواجه دیگه! اصلاً باور کنین کوچکترین یا بزرگترین کسی تو ازدواج نمیتونه نقش داشته باشه.» «بخت چیه؟» «خب شوهر آدم خوب باشه.» «شما خودتان چه وقت در زندگی احساس خوشبختی کردید؟» «راستش رو اگه بخواین هیچ وقت. هیچ وقت خودمو خوشبخت حس نکردم (صدای منصورخانم غمگین میشود و فروکش میکند). هیچ اعتقاد به ثروت ندارم، همیشه آرزو داشتم زبون خودم با شوهرم، دل خودم با شوهرم یکی باشه. دیگه حرفم تمومه.» منصورخانم دیگر حوصله حرف زدن در این باره ندارد. بعد از آن حتی حاضر نیست کلمهای حرف بزند. در سکوت غذایش را میخورد و نسبت به حرفهای دیگران هم علاقهای نشان نمیدهد. «قمرخانم12 شما به سرنوشت باور دارید؟» «خدا اون بچه رو كه تو رحمه مادره از همون روز سرنوشتشو مینویسه هرچى سرنوشتش باشه. تو تلویزیون مىگفت تقدیرو اونى كه خدا نوشته آدم نمىتونه عوض كنه. مثلاً من مىگم من به مشهدى دختر نمىدم اون سرنوشتش نوشته شده بود كه به مشهدى عروسى كنه، ولى من گفتم من نمىكنم من نمىذارم. اما کاری از من بر نمیآد. قصهی سیمرغ رو نشنیدید؟ میگن حتی سیمرغ هم نمیتونه اونو عوض کنه.» «خانم باقری13 نظر شما دربارهی سرنوشت چیست؟» «مادر بزرگم وقتى خالهام فوت كرده بود به مادر ما گفت اگه مىخواى حلالت كنم این دخترو بده به مرتضی كه شوهر خالهی ما بود. بعد مادرم گفت كه پدرش این كارو نمىكند. [مادربزرگ] مىگفت نه! باید بكند. خلاصه این چیزا مربوط به قسمت میشود. من بالاخره راضی شدم چون فکر کردم. یعنی قبل از اینكه عروسى كنم مادرم خواب دیده بود. كه یکى یک نامه به من داد من اون نامه رو خوندم. بعد فهمیدم كه این مرد قسمت من بوده دیگه باهاش زندگى كردم و ساختم. «این چه ربطی به ازدواجتان داشت؟» «خب همون دیگه پستچی نامه آورده. یعنی این جور فهمیدم که هر چیز قسمت و مقدره. قسمت منم از اول همین بوده که زن این شوهر خالهام بشم. مقّدر هرکس یک چیزیه. اوایل خیلی ناراحت بودم اصلاً برام جالب نبود. اما بعد دیگه رضایت دادم. من خودم همه چیزو از اول درک میکردم. دیگه به قسمت و مقدر ایمان آوردم. اول که آدم به دنیا میآد این مقدره. آدم از مقدرش نمیتونه پاشو جلوتر بذاره.» «لیلا خانم14 شما به سرنوشت اعتقاد دارید؟» «بله من از اول نامزدم آقامحمد بود، جوان خوب، قشنگ. اما با این شوهرم که شاهسون بود عروسی کردم. دیگه نه من حرفی زدم نه او حرفی زد. بنا کردیم زندگی درست کردن و بچه دنیا آوردن. دو سه تا بچهام از بین رفت. قسمت بود. هیچ کس نمیتونه قسمت رو بهم بزنه. سیمرغ به حضرت سلیمان گفت من قسمت رو بهم میزنم اما نتونست. هرچی قسمت باشه همون میشه. قسمت من به آقا محمد طفلک جوان به اون خوبی نبود.» نکتهی جالب توجه این است که همهی زنانی که در مصاحبه شرکت کردند باوری نزدیک به هم در مورد بخت داشتند و همه قصهی سیمرغ را شنیده بودند و بعنوان یک اصل در زندگی زناشویی به آن باور داشتند. پاورقیها: ۱- اوسنههای خواب ۱۰۵. ۲- باغهای بلورین خیال ۳۷-۳۹. ۳- باغهای بلورین خیال ٣٧־۳٩. ۴- افسانههای صبحی ۵۴. ۵- افسانههای دری ١۴۲-١۴۶. ۶- افسانههای لری ۴۰۴- ۴۰۶ و ۴۱۲-۴١۶. ۷- عقاید و رسوم مردم خراسان ٤۰٤-٤۱۶. ۸- افسانههای لری ۴۵. ۹- افسانههای لری ٤٥. ۱۰- افسانههای لری ٤٣۶-٤۳۷. ۱۱- منصور خانم زنی حدودا هفتاد ساله، متولد مشهد، بی سواد و حدود بیست سال است که ساکن اوپسالاست. او در دوازده سالگی عروسی کرده است و همیشه خودش را زنی بدبخت میدانسته است. ۱۲- قمر خانم به هنگام مصاحبه هفتادوسه ساله بود دو سال بعد از انجام مصاحبه در تهران درگذشت. او متولد سراب، بررگ شده تهران و مشهد بود و در اوپسالا زندگی میکرد. ۱۳- خانم باقری متولد اصفهان است. او به هنگام مصاحبه هشتادوسه سال دارد. سواد خواندن تا حدودی دارد اما نمیتواند بنویسد. او به مدت بیست سال است که در اوپسالا زندگی میکند. ۱۴- لیلاخانم متولد اردبیل و بزرگ شده تهران است. او هرگز به مدرسه نرفته و بیش از بیست سال است که در سوئد زندگی میکند. منابع: .افسانههای دری، رحمانی، تهران ١٣٧٧. مشخصات کتاب: شکوفه تقی معنای بخت در فرهنگ کتبی و شفاهی ایرانیان نشر باران، سوئد، 2009 برای تهیه این کتاب می توانید با نشر باران تماس بگیرید: Baran, Box 4048,163 04, SPÅNGA, SWEDEN email: info Att baran.st در همین زمینه: • معنای بخت و نگونبختی در فرهنگ ایران • فهرست فصل های کتاب «معنای بخت در فرهنگ کتبی و شفاهی ایرانیان» • سایت دکتر شکوفه تقی • دکتر شکوفه تقی در فیس بوک |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
گفتگوی جالبی بود .
کاش علاوه بر خانم باقری و لیلا و قمر خانم و منصور خانم با الیزابت های 20 ساله هم گفتگویی انجام میشد . این که تمام خانمهایی که گفتگویشان در این مصاحبه درج شده از یک دوره زمانی هستند هیچ جای تعجب نیست که تمامی آنها افسانه سیمرغ و سلیمان را به یاد داشته باشند و بخت را مساوی مرد آینده و اقایشان بدادند .
جالب تر بود اگر اشاره ای میشد به برداشت زن امروزی از بخت و سرنوشت .
سپاس ازشما
بااحترام - ساناز
-- ساناز زارع ثانی ، Dec 20, 2009