تاریخ انتشار: ۲۳ آذر ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

اعتدال گرايان کجا هستند؟

نوشتهء عبدی کلانتری

فايل صوتی
فايل صوتی با سرعت معمولی

فايل پی دی اف براي چاپ

«عيان هرسي علي»، روشنفکر سوماليايي که در دامن اسلام پرورده شده اما پس از مهاجرت به اروپا به نقد خرافات و تبعيضات در ميان مسلمانان پرداخته است، در نخستين کتاب خود «باکره در قفس» مي نويسد: «بارها و بارها و به حدي که ديگر دل به همزن شده، به ما گفته اند يک اسلام واحد وجود ندارد. اسلام ها، به تعداد مردمان مسلمان، با يکديگر تفاوت دارند. يکي اسلام را هويت مي پندارد، ديگري آن را فرهنگ مي خواند، سومي تنها و تنها يک دين [شخصي] اش مي شناسد. فرد ديگري مي آيد و مي گويد اسلام هرسهء اينهاست: هويت، فرهنگ، دين، به اضافهء راهنمايي براي عمل سياسي و اجتماعي. با وجود همهء اين تفاوت ها، مسلمانها بر اين اعتقاد پا مي فشارند که اصول دين را نمي توان مورد سوآل قرار داد، يا در آنها دخل وتصرف کرد، يا با آنها مخالف شد. منابع اسلام قرآن و گفته ها و کرده هاي پيامبر است و هر فرد مسلمان موظف است در اخلاقيات و رفتارش احکام آنها را رعايت کند.» (باکره در قفس، ۲۰۰۲، ص ۹)

خانم هرسي علي مي پرسد آيا يک مسلمان ميانه رو يا اعتدال گرا، مي تواند و حق دارد اصول بنيادين را مورد شک و پرسش قرار دهد؟ شک و پرسشي از آن نوع که اعتدال گرايان را قادر سازد جلوي تبعيضات را بگيرند و از دين خود چهره اي صلح جو و انساني به جهان عرضه کنند. هربار که زير نام عدالت اسلامي، شاهد جنايتي مي شويم، عيان هرسي علي مي پرسد، «اعتدال گرايان کجا هستند؟ چرا از آنها صدايي برنمي آيد؟»


سـه نمونه از عدل اسلامي در روزهاي اخير

عيان هرسي علي در جاي ديگري مي نويسد، «طي هفته هاي اخير سه رويداد، با انعکاسي گسترده، چهره اي از عدالت در اسلام را به نمايش گذاشت که مي بايد هر مسلمان اعتدال گرا را به وحشت اندازد. زن جوان بيست ساله اي در شهر قطيف در عربستان سعودي به مقامات شکايت مي برد که توسط چند مرد ربوده شده و مورد تجاوز قرار گرفته است. قاضيان، خود اين قرباني را مقصر اعلام مي کنند. جرم اين زن مراودهء نزديک در اتوموبيل با مردي بوده که خويشاوند او نيست و همين عمل در عربستان سعودي جرم محسوب مي شود. ماه گذشته، زن جوان به شش ماه حبس و ۲۰۰ ضربه شلاق با ترکهء خيزران محکوم شد. دويست ضربهء شلاق مي تواند يک مرد قوي را بي جان کند. آنطور که مرسوم است، زنان در هر وعده بيش از سي ضربه نبايد دريافت کنند، که به اين معني است که زن جوان در هفت نوبت مکرر طعم عدالت اسلامي را خواهد چشيد. هنگامي که او از زندان آزاد شود، زندگي اش هرگز به روال عادي باز نخواهد گشت. در گزارش ها آمده بود که برادرش قصد کشتن او را داشته زيرا ناموس خانواده لکه دار شده است.

مورد دوم از عدالت اسلامي در کشور سودان به اجرا درآمد که طي آن يک خانم معلم ۵۴ سالهء بريتانيايي به نام جيليان گيبونز به پانزده روز زندان محکوم شد و سسپس مورد عفو دولت قرار گرفت. او نيز در ابتدا قرار بود چهل ضربه شلاق بخورد. جرم اش آن بود که در کلاس درس به تقاضاي کودکان که مي خواستند براي خرسک اسباب بازي نامي انتخاب کنند، اجازه داده بود آن نام «محمد» باشد که نام يکي از شاگردان کلاس بود. اين عمل توسط اسلامگرايان کفرآميز و توهين به مقدسات تلقي شد.

سوم، مورد تسليمه نسرين بود. خانم تسليمه نسرين يک نويسندهء ۴۵ سالهء بنگلادشي است که شجاعانه از حقوق زنان در جهان اسلام دفاع مي کند. به خاطر تهديدات عليه جان اش، مجبور به ترک بنگلادش و اقامت در هندوستان شد. اما اکنون مسلمانان هند خواهان اخراج او هستند و يک گروه مسلمان براي سر او جايزه اي پانصدهزار روپيه اي مقرر کرده است. ماه آگست گذشته، جمعي مسلمان در شهر حيدرآباد به او حمله ور شدند. تسليمه نسرين طي هفته هاي اخير، از بيم جان مجبور به ترک کلکته و سپس راجستان شده است. مهلت اقامت تسليمه نسرين سال آينده به پايان مي رسد. او هراس دارد که اجازهء اقامت اش را تمديد نکنند.» (نيويورک تايمز، ۷ دسامبر ۲۰۰۷، ص ۳۱A)

چرا سکوت؟
پرسشي که عيان هرسي علي مطرح مي کند اين است: چرا در اين سه مورد و موارد مشابهي که شاهد اين نوع «عدالت اسلامي» بوده ايم، مسلمانان ميانه رو يا اعتدال گرا ساکت نشستند؟ اگر مواردي از اين دست «استثنا» باشند و نه نمايندهء «اسلام حقيقي»، چرا صدايي از ميان مسلمانان به گوش نمي رسد و اعتراض نمي کند و نمي گويد آنچه برسر قربانيان اين عدالتهاي اسلامي آمده، جنايت است؟

به طور معمول، هربار که گزارش هايي اين چنين در رسانه هاي غربي منعکس مي شود، اعتدال گرايان با اصول گرايان همصدا شده، شکوه به آسمان مي برند که «تصوير تحريف شده» اي از مسلمانها به دنيا عرضه شده است. با شهيد نمايي خود را قرباني توطئه استعمار، رسانه هاي يهودي، و آمريکا مي دانند که قصدشان بدنام کردن مسلمانان است.

يک مسلمان اعتدال گرا (ملي ـ مذهبي) مي گويد، « در طول تاريخ شاهان و امپراتوران به نام اسلام اعمالي را انجام دادند، اين ربطي به اسلام ندارد. منظور من قرآن و سيره پيغمبر است. جهاد مقدس يعني اينکه فرد موظف است همه آناني را که به دين او نيستند با شمشير به دين خود بياورد و اگر نيامدند بکشد. اين نوع جهاد در اسلام نيست. . . يهوديان بني قريضه در جنگ احزاب پيمان شکني مي کنند. و چون پيمان مي شکنند به طرف مقابل گرايش پيدا مي کنند و به پيشنهاد" سعد بن عباده" که فرد مورد اعتماد آنها بود قرار مي شود بر مبناي "تورات" در مورد آنها قضاوت شود که بر اين مبنا مردان کشته مي شوند و زنان نيز اسير. . .اصلا قرآن در مورد کشتن خيلي بشر دوستانه عمل کرد . . .روي تمدن اسلامي مي توانيم بحث کنيم، اما روش و سيره امامان و پيامبر وقرآن مشخص است.» ظاهراً اين مسلمان ِ ميانه رو از کردهء پيامبرش شرمگين است، پس آن را يک سره به «سعد بن عباده» نسبت مي دهد که به قول او مورد اعتماد خود يهويان بود و قتل عام آنها نيز طبق کتاب خودشان تورات صورت گرفت و ارتباطي به دين جديد نداشت! اين الله پرست تيپيک با چنين ميزاني از صداقت، مايل است به غرب درس اخلاق هم بدهد. او مي گويد، «امروز در غرب ديگر سوسياليسم، ليبراليسم، ليبرال دموکراسي و ... جذابيتي ندارد. اسلام شايد بتواند اين جذابيت را ايجاد کند، از اين رو کليسا احساس خطر مي کند.» (گفتگوي روز با تقي رحماني ـ « لزوم تجديد نظر در رفتار ديني»، سايت ملي مذهبي دات اورگ)

در سال ۲۰۰۳، پس از آنکه عيان هرسي علي در مصاحبه اي با يکي از روزنامه هاي هلندي، از بعضي اعمال پيامبر اسلام انتقاد کرد، سازمان «کنفرانس اسلامي» که ۵۷ حکومت اسلامي را نمايندگي مي کند، خواهان اخراج او از پارلمان هلند شد. همين سازمان، که به هنگام چاپ کاريکاتورهاي دانمارکي يک دم ساکت نمي شد، در بارهء آن سه مورد از عدالت اسلامي که ذکر کرديم، يک کلمه زبان به اعتراض نگشوده است. چرا اين اعتدال گرايان، در برابر تبعيضات اسلامي هميشه زبان شان بند مي آيد؟ فقط اين نغمهء مکرر و ملالت آور را مي شنويم که دين آنها دين صلح بوده و خشونت هرگز در قرآن و «سيرت پيامبر» وجود نداشته است.

اعتدال گرايي همانند اصول گرايي، اخلاقي نيست بلکه سياسي است
پرسش عيان هرسي علي بر محور اين ابهام شکل گرفته که چرا يک مسلمان اعتدال گرا نمي تواند وجدان فردي را بر ملاحظات ديگر مقدم بدارد. در قرآن آمده است که به هنگام شلاق زدن زن و مرد زناکار هرگز دچار رأفت و شفقت نشويد («مباد که در حکم خدا نسبت به آن دو دستخوش ترحم گرديد. و بايد که به هنگام شکنجه کردن شان گروهي از مؤمنان حاضر باشند.» ).

عيان هرسي علي مي پرسد اگر مسلمان اعتدال گرا معتقد باشد که در برابر کلام الله، او حق ندارد به نداي دروني خودش گوش سپارد و از خود رقت قلب نشان دهد، پس ديگر «اعتدال» او در چيست؟ اگر «طاعت» و «تسليم» همواره بر فراز وجدان انساني و نداي باطني حکم برانند، اسلام ميانه رو و معتدل، به زعم هرسي علي، بايد يک آرزو باشد.

شايد خود اين اعتدال گرايان «استثنا» باشند و «چهرهء حقيقي اسلام» ارتباطي به نيات حسنهء آنها نداشته باشد! اما اگر نخواهيم رفتارها و ساختارهاي احساس را با ديدي اخلاقگرايانه توضيح دهيم، بايد نتيجه بگيريم که اعتدال گرايي نيز مانند اصول گرايي در اسلام، طبق بازي قدرت عمل مي کند و تابع منطقي سياسي است.

نمونهء شيعيان
براي نمونه، تشيع در تاريخ اسلام از ابتدا يک جريان سياسي بوده است. مشخصهء اصلي (يا «هويت») آن، جدا سري و انشعابات متعدد بر سر «رهبري سياسي» جامعهء مسلمان بوده است و نه صرفاً اختلافات تئولوژيک. طي تاريخ، اختلافات فرقه اي درون شيعه نيز تابع همين اصل بوده است: دعوا بر سر يک «حق سياسي» که همان مقام امامت باشد. اين مقام، مثل هر مقام سياسي ديگري، در وهلهء اول با قدرت و ثروت دنيوي تعريف مي شد، نه با يک روايت متافيزيکي. گذشته از اين، سياسي بودن تشيع به ضرورت از خصلت اعتراضي يا «اپوزيسيوني» آن در قبال خلافت هاي رسمي (اموي، عباسي و ...) نيز ناشي مي شد.

انواع مهدويت هاي شيعي نيز در بستر اختلافات فرقه اي بر سر قدرت و مقام امامت پديد آمدند و تثبيت شدند. اين الاهيات از بدو تأسيس خود الاهيات سياسي بود. «غيبت» هاي رنگ و وارنگ، و آخرت هاي متعدد همانقدر مفاهيمي دنيوي و سياسي اند که ولايت وخلافت در بستر تاريخ بوده اند. حتا نحوهء مردن بعضي از اين امامان نيز اموري صرفاً سياسي و مرتبط با قدرت دنيوي بوده (خوردن ميوه زهر آلود، نوشيدن شربت زهرآهگين، سوءقصد وترور ـ راههاي پيش پا افتادهء معدوم کردن رقيب در توطئه هاي سياسي که ظاهراً کرامات و معجزات هم در برابرشان بي تأثير بوده است).

اعتدال گرايي به معني رفورم و اصلاح ديني، انکار مفاهيم اين نوع الاهيات است. مسأله سياسي است. اگر روزي شاهد شويم که يک مسلمان ميانه رو، به جاي عذرهاي بدتر از گناه حاکي از اينکه اين يا آن حديث را به نادرست به پيامبر نسبت مي دهند و معني «حقيقي» آن سوره چنين است و چنان نيست، زبان باز کند و به سادگي اعتراف کند که به نظر او محمد در آنجا اشتباه کرد، يا او با نظر محمد در آنجا مخالف است، يا آن عمل محمد (کشتار يهوديان مثلاً) جنايتي بود که نبايد تکرار شود، بي شک چنين جسارتي، نه از روي وجدان و اخلاق فردي بلکه، باز هم منطبق با تاريخ شيعه، حاصل محاسبات سياسي براي عوض کردن موازنه هاي قدرت خواهد بود. ///

لينک هاي مرتبط:
مسلمان «سکولار» چه کسي است؟

نقد خشونت ديني

مقالات ديگر


Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

shoma minevisid:

نمونهء شيعيان
براي نمونه، تشيع در تاريخ اسلام از ابتدا يک جريان سياسي بوده است. مشخصهء اصلي (يا «هويت») آن، جدا سري و انشعابات متعدد بر سر «رهبري سياسي» جامعهء مسلمان بوده است و نه صرفاً اختلافات تئولوژيک. طي تاريخ، اختلافات فرقه اي درون شيعه نيز تابع همين اصل بوده است: دعوا بر سر يک «حق سياسي» که همان مقام امامت باشد. اين مقام، مثل هر مقام سياسي ديگري، در وهلهء اول با قدرت و ثروت دنيوي تعريف مي شد، نه با يک روايت متافيزيکي. گذشته از اين، سياسي بودن تشيع به ضرورت از خصلت اعتراضي يا «اپوزيسيوني» آن در قبال خلافت هاي رسمي (اموي، عباسي و ...) نيز ناشي مي شد.
انواع مهدويت هاي شيعي نيز در بستر اختلافات فرقه اي بر سر قدرت و مقام امامت پديد آمدند و تثبيت شدند. اين الاهيات از بدو تأسيس خود الاهيات سياسي بود. «غيبت» هاي رنگ و وارنگ، و آخرت هاي متعدد همانقدر مفاهيمي دنيوي و سياسي اند که ولايت وخلافت در بستر تاريخ بوده اند. حتا نحوهء مردن بعضي از اين امامان نيز اموري صرفاً سياسي و مرتبط با قدرت دنيوي بوده (خوردن ميوه زهر آلود، نوشيدن شربت زهرآهگين، سوءقصد وترور ـ راههاي پيش پا افتادهء معدوم کردن رقيب در توطئه هاي سياسي که ظاهراً کرامات و معجزات هم در برابرشان بي تأثير بوده است).
اعتدال گرايي به معني رفورم و اصلاح ديني، انکار مفاهيم اين نوع الاهيات است. مسأله سياسي است. اگر روزي شاهد شويم که يک مسلمان ميانه رو، به جاي عذرهاي بدتر از گناه حاکي از اينکه اين يا آن حديث را به نادرست به پيامبر نسبت مي دهند و معني «حقيقي» آن سوره چنين است و چنان نيست، زبان باز کند و به سادگي اعتراف کند که به نظر او محمد در آنجا اشتباه کرد، يا او با نظر محمد در آنجا مخالف است، يا آن عمل محمد (کشتار يهوديان مثلاً) جنايتي بود که نبايد تکرار شود، بي شک چنين جسارتي، نه از روي وجدان و اخلاق فردي بلکه، باز هم منطبق با تاريخ شيعه، حاصل محاسبات سياسي براي عوض کردن موازنه هاي قدرت خواهد بود. ///

jenab kalantari, shoma motasefane fahme naghesi az jariyanat-e ejtemayi darid. in fahme naghesetan rishe dar mafahime naghesi darad ke be kar mibarid. masalan mafhum ghodrat nazd shoma dara-ye bare manfi ast dar anja ke kare etedalgarayan ra noyi mobarezey-e ghodrat mibinid va say mikonid ba neshan dadan janbeye mobareze-ye ghodrat niyate akhlaghi in goruh ra zire soal bebarid va moche anha ra baz konid.

man ham ba shoma movafegham ke tojihe akhlaghi etedalgarayan be surat khodagah ya nakhodagah say dar kamrang kardane janbe-ye ghodrate mobareze-shan ba tarafe moghabeleshan darad. vali agar ba fasele-ye bishtari be tarikh-e goruha-ye ensani dar sarasare donya negah bokonim, hame-ye anha be noyi dar jange ghodrat ba ham budeand va hastand. be ghole marx tarikh chizi nist bezoj mobarez-ye ensanha va goruhhaye ensani bar sare manafeshan.

yek mesal mizanam ta manzure khod ra roshan tar konam. dar tarikh tahavolat gharb mikhanim(albate agar shoma ashnayi ba chonin tarikhi dashte bashid, ke chonin be nazar nemiresad) ke be onvane mesal falsafe-ye asre rushangari va hame-ye roshanfekrane in asr nemayande-ye tbaghe-ye borjovazi budand ke az su-ye goruha-ye hakem-e mazhabi va ashrafi az ghodrat-e siyasi hich sahmi nadashtand. va falsafeye anha dar vaghe falsafe-ye tabagheye kharej az ghodrati bud ke be naghde jariyane hakeme dini va siyasi mipardakht va khod dara-ye ahdafe siyasi va hata taghyi-re jahan bud.
Kant dar alman ke ghole-ye bahsha-ye akhlaghi rushanfekri ra fath karde khod dar in faza va atmosfer zendegi mikard. va nazariyatash ra dar charchub in mobarezate ghodrat miyan ashraf va borgevasi dar alman gharne 17 va 18 bayad fahmid.

-- بدون نام ، Dec 14, 2007

فرقه‌یِ فوق‌العاده‌ای ست! مظلوم‌نماترین و در عین حال قدرت‌طلب‌ترین فرقه‌یِ اسلام است. سرچشمه‌یِ این مظلوم‌نمایی و قدرت‌طلبی را در پیشوایانِ شیعه به‌خوبی می‌توان سراغ گرفت. افزون بر آن‌که این تشنگی در طولِ تاریخ سیاسی تشیع، هرگز آنچنانکه باید ارضا نشد. این ارضاناشدگی به نوعی عقده‌یِ درونی تبدیل شد که در انگاره‌یِ "مهدویت" و از آن بیمارگونه‌تر در انگاره‌یِ "رجعت" فرافکنی شده است.
.
امامانِ شیعه و پیروانِ ایشان چنان در حسرتِ کام‌گیری از قدرت باقی ماندند که محور آموزه‌هایِ الاهیاتِ شیعه نیز بر "انتقام از تاریخ" استوار گشت. بطور مثال انگاره‌یِ "رجعت" نوعی "بازگشتِ تاریخ" است اما این‌بار منطبق با آمال و آرزوهایِ سرکوب‌شده‌ی‌ِِ شیعیان. چنانکه شصت سالِ پیش زنده‌یاد احمد کسروی یادآور شد، شیعی‌گری با انگاره‌یِ مهدویت و رجعت نشان داد که "امامان‌اش از جهان سیر نشده‌اند و آتش کینه در دل‌هاشان فرو ننشسته است."
.
این بغض فروخورده و انتقام از زمین و زمان را در روحیات و حالاتِ بنیانگذار جمهوریِ اسلامی نیز می‌شد به‌عیان نظاره کرد. آنچه امروز به چنگِ نمایندگانِ رسمی تشیع افتاده، ارثیه‌ای‌ست که شیعیان هزاران سال با خونِ دل برایِ بدست آوردن‌اش به انواع و اقسام آزمون و خطا تن داده‌اند.

-- مخلوق Creature ، Dec 14, 2007

It is good. Thank you.

-- بدون نام ، Dec 15, 2007

MAN HAM BAA ABDEE VA MAKHLOOGH KAMELAN MOVAAFEGHAM.
AAGHAAYE TAGHI RAHMAANIYE AZIZ HAM KE EHTERAAMASH BESYAAR VAAJEB AST, BEHTAR AST DAR EEN NEVESHTE ,TAÁM-MOLE BISHTARI AZ SARE FOROOTANI KONAD.
BAA SEPAAS
.
من هم با عبدی و مخلوق کاملن موافقم. آقای تقی رحمانی عزيز هم که احترام شان بسيار واجب است، بهتر است در اين نوشته تأمل بيشتری از سر ِ فروتنی کند. با سپاس

-- R ، Dec 15, 2007

این نوشته این شبهه را بوجود می آورد که انگار در طول تاریخ بشر، گروه هایی هم وجود داشته اند که نه بخاطر دست یابی به قدرت بلکه صرفاُ اخلاقی عمل کرده اند. من با کامنت اول موافقم و از نویسندهُ مقاله خواهش می کنم برای فهم بهتر خوانندگان از نقد خود، به چند مثال ملموس تاریخی اشاره کند، که در آن اعتدال گرایان به گونه ای دیگر عمل کردند و هدفشان کسب قدرت نبوده است.
برای مثال اشاره به کانت و اینکه او هم در فضای گفتمانی خاصی نظریه پردازی می کرد و به نوعی نماینده بیرون نگه داشتگان از قدرت بود، که در پی کسب قدرت بودهاند،می تواند جالب باشد.
.
رقابت تفاسیر مختلف از دنیا در طول تاریخ همواره یک جنگ قدرت بوده است و میل به قدرت یکی از اصول اساسی ذات آدمی است که با معنای زندگی برای تک تک انسانها و ارزش وجودی آنها نزد خود و دیگران در هم تنیده است.
بنابر این میل به قدرت آن گونه که در این نوشته از منظری اخلاقی نکوهش می شود همواره منفی نیست و جزُ لاینفک وجود آدمی است.
درواقع بحث بر سر نحوهُ کسب و اعمال قدرت بحث به واقعیت نزدیک تری است، نه اینکه آیا میل به قدرت، میلی اخلاقی است یا نه.

-- بهروز علیخانی ، Dec 15, 2007

من پیشنهاد میکنم که هم پیام گذار اول ( که پیام بی قواره اش بسختی خواندنی و فهمیدنی است) و هم آقای علیخانی قبل از ورود به سطح این مباحث، ابتدا دو موضوع را بیان کنند. اول- فلسفه و بخصوص شخص کانت قدرت طلبند. دوم- اعتدال گرایی مسیحی تفاوتی با اعتدال گرایی اسلامی و بخصوص نوع شیعی آن ندارد. وقتی مباحث پایه ای برای این دو نفر روشن نیست، طبعا امکان فهم روشنگری آقای کلانتری را ندارند.
یکنفر

-- بدون نام ، Dec 16, 2007

در پاسخ آقاي بهروز عليخاني و پيامگذار بي نام ــ نگاه من به پديده هاي اجتماعي و سياسي، اخلاقگرايانه (موراليستي) نيست. طبعاً نمي توانم از اين ديد هم از کسي انتقاد کنم. در گذشته چند بار اين نکته را توضيح داده ام (مثلاً در «پاسخ به ملکوت»). برنامه هاي نيلگون از ابتدا و از همان نخستين برنامه با همين روال جلو آمده. «نقد» در عنوان برنامه به معني ارزشداوري اخلاقي نيست، بلکه به معني تحليل موقعيتي است که فهم آن گاه محتاج چند نگاه از چند زاويه متفاوت يا حتا متضاد است (مثلاً در «اخلاق جهاد» يا «جن زدگان»).
.
به هنگام بحث دربارهء برادر جهادي، ناموس پرست قاتل، دکتر استشهادي، سنگسارگر ايثارگر، خواهر کوماندو، تروريست انتحاري، روشنفکر ديني، روزنامه نويس اصولگرا، شکنجه گر اعتدالگرا و هرکس ديگر، ما تاجاي ممکن از زبان «سرزنش يا ستايش اخلاقي» پرهيز کرده ايم؛ استفاده از صفاتي که بار ارزشي دارند را به حداقل رسانده ايم و در عوض به موقعيت توجه داده ايم. موقعيت ها معمولاً يا تراژيک اند يا آيرونيک؛ از پس پشت افراد و عليرغم نيات خوب و بدشان آن ها را متعين مي کنند و برايندهاي پيش بيني نشده به بار مي آورند. حاشيهء آزادي ارادهء فردي در تاريخ (مسلخگاه) ناچيز است، مگر اينکه شما در يک موقعيت ساختاري يگانه قرار گيريد، مانند ناپلئون يا امام خميني. تمهيدهاي زباني در نيلگون بايد تابع همين ويژگي ها باشد ــ دست کم سعي من در اين جهت بوده است.
.
نکتهء ما در بحث بالا اين نبود که بعضي ها تقيه مي کنند، دروغ مي گويند، از خود پارسايي نشان نمي دهند و بنابراين افرادي غيراخلاقي اند. نکته آن است که تقيه و تقلب به عنوان ساختار (هم به شکل رابطهء اجتماعی و هم ساختار احساس) چگونه آن ها را متعين مي کند. درست همانطور که «سرمايه» مبلغي پول يا نقدينه نيست بلکه يک «رابطهء اجتماعي» است (مارکس) و بنابراين انباشت ارزش، ربطي به خوب و بد بودن صاحب سرمايه ندارد که به خاطر عملش مورد شماتت اخلاقي قرار گيرد، «تشيع» نيز يک ساختار و يک رابطهء اجتماعي است که برمحور قدرت (سلطه/ بندگي) شکل گرفته و رفتار و شعور افراد را متعين مي کند. آزادي نيز يک ساختار اجتماعي است، دليري و مقاومت فردي آن را توليد نمي کند.
.
همهء ما نزد خود و براي خود، براساس معيارهاي نيک و بدي که داريم، (و نمی دانيم چگونه به ما رسيده اند) ارزشداوري مي کنيم، به کساني اعتماد و از کساني پرهيز مي کنيم، براساس فضيلت هايي که به آنها باور داريم (جسارت در برابر زبوني، صراحت کلام در برابر دريوزگي، دانايي در برابر جهالت و خرافه)، منش و کاراکتر افراد را مي سنجيم و دوستي ها و دشمني هايمان را شکل مي دهيم. اما اينکه توقع داشته باشيم تاريخ و جامعه هم به ارزش هاي فردي ما گردن بگذارند، از واقع بيني به دور است. /// عبدی کلانتری

-- Abdee Kalantari ، Dec 16, 2007

در پاسخ به کامنت "یکنفر":

1- ارجاع من به کانت و تاکید بر خاستگاه طبقاتی نظریه پردازی وی از کتاب مطالعات آلمانی نوربرت الیاس Norbert Elias, Studien über die Deutschen 4. Auflage. Frankfurt am Main, Surkampf, 1990, S.180-181اخذ شده است. وی در این کتاب با مطالعه ای جامعه شناسی سعی در نشان دادن تفاوت چالش طبقات اشراف و بورژوازی در آلمان و فرانسه دارد. الیاس معتقد است که در آلمان نزاع میان این دو طبقه در آثار فیلسوفانی مانند کانت به صورت فلسفی تئوریزه گردید. در واقع از نظر الیاس اصطلاح«اخلاق» Moral در آثار کانت به عنوان یک سلاح مبارزه Kampfbegriffدر مقابل اصطلاح« شرف» Ehreاشراف جنگاور حاکم بکار برده شد. اصطلاحات برابری و اومانیسم بکار برده در این زمان را از نظر وی باید از این دریچه فهم کرد.
.
البته این سخن به این معنی نیست که خود کانت انسان قدرت طلبی بود و به صورت فردی خودآگاه میل به کسب قدرت داشت، به گونه ای که شما از نوشته من برداشت کردید. صحبت بر سر نشان دادن فضای گفتمانی چنین نظریه پردازی هایی است. مگر این که شما معتقد باشید که کانت هیچ ارتباطی با عالم بیرون نداشت و در اتاق خود نشسته بود و فرای هر گونه تجربهُ بشری نظریه پردازی می کرد. همانگونه که هم خود کانت با اعتقاد به امکان فهم پیشینی فرای هر گونه تجربه بشری Aprioriتا حدی دچار این سوء تفاهم بود و هم بسیاری از فیلسوفان دیگر.
.
2- اعتدالگرایی چه مسیحی اش و چه اسلامی اش و چه بودایی اش دارای اختلافات شکلی و شباهتهای ماهیتی و ذاتی هستند. ایدئولوژی ها نیز به همین گونه اند. به عنوان مثال ناسیونالیسم و اسلامیسم دو ایدئولوژی ماهیتاُ مشابه ولی شکلاُ متفاوت هستند، هر چند که این ایدئولوژی ها در جوامع مختلف با سطح پیچیدگی متفاوت ظهور کرده اند.
حال شما لطف کنید و در چند خط مقایسه کنید که چه تفاوتهای ذاتی میان اعتدال گرایان مسیحی و اسلامی وجود دارد؟

-- بهروز علیخانی ، Dec 16, 2007

آقای کلانتری، آیا میدانستید که خانم عیان هرسی علی قبل از مهاجرتش به اروپا از طرفداران اخوان المسلمین مصری بود و حتی در زمانی که آقای خمینی فتوای قتل سلمان رشدی را داد به خوشحالی پرداخت؟ در واقع همکاری ایشان با تئو ونگگ کارگردان متوفی هلندی که آیه های قرآن را بر بدن لخت زنی در فیلم جنجالی اش به نمایش می گذاشت، ریشه در افتادن از پشت بام افراط گرایی از نوع دیگر داشت. نفرت خانم عیان هرسی علی نه فقط نفرت از اسلام، بلکه نفرت از بخشی از وجود و هویت خود است که وی را رها نمی کند و همواره آزار میدهد. تبلور عملی این نفرت را در افراط گرایی نوع اسلام ستیزش می بینیم.
در روانشناسی به این مکانیسم سرکوب و فرار از خود «مکانیسم دفاعی» می گویند.
این «مکانیسم دفاعی» به آلمانی Abwehrmechanismus و به انگلیسی self-defence-mechanism را در آثار بسیاری از روشنفکران سکولار دیگر مثل شما و مهدی خلجی با درجه های متفاوت می توان دید. در مورد آقای خلجی می دانم که وی سالها دل در گروی فقه حوزوی داشت. در مورد شما چیزی نمی دانم ولی از نوشته هایتان چنین بر می آید که سالها در آتش ایئولوژی خاصی سوخته اید.

-- بهروز علیخانی ، Dec 16, 2007

کامنت هاي شما گاهي از خود برنامه هاي نيلگون مهم ترند. در اين کامنت ها مثل همين کامنت بالا يک گام عقب مي رويد و کم و بيش «فلسفه نيلگون» را تبيين مي کنيد. درباره پرسش موقعيت، تاريخ، اخلاق، و آزادي که اين بالا بحث اش شده، به نظرم تفاوت بنيادي بين فلسفه آنتي اومانيست و اقسام فلسفه هاي اومانيستي و اگزيستانسيل که بايد پيش فرض مخاطبين شما باشد هرگز فهم نشده.
.
شخصا فکر مي کنم اومانيسم و آنتي اومانيسم در محيط زيست خودشان و در فرهنگي که آن ها را توليد کرده است دو سپهر اصلي زندگي بشر را به باشکوه ترين شکل توضيح داده اند و مي دهند. درين فرهنگ پرسش آزادي اراده فردي درون مرزهاي «فکتيسيتي» تعريف مي شود و دستمايه اقسام فلسفه هاي فنومنولوژيک و اگزيستانسيل قرار مي گيرد. پرسش آنتي اومانيسم هم به نوبه خود با روش هاي ديالکتيک، تبارشناسانه، و ديسکورسيو مطرح مي شود و سپهر کاملا متفاوتي را در مي نوردد. درين بين غول هايي مثل سارترهم بوده اند که سعي مي کند در «نقد خرد ديالکتيک» اين دو سپهر را در هم بريزد. گويا «ديکانستراکسيون» هم با علي رغم اين که فلسفه اي صرفا سلبي ست و به طور مثبت حرف زيادي براي گفتن ندارد به شکلي اين دو سپهر را در آن واحد هدف مي گيرد (البته جزئيات اين آخري را شخصا درست نمي شناسم ولي تا آن جا که خوانده ام مي توان ازين منظر مشخص در ديکانستراکسيون نوعي «تداوم» در چارچوب تاريخ فلسفه نشان کرد.)
.
به نظر من مي آيد نوعي آنتي اومانيسم که البته با ساعت فرهنگي ما تنظيم شده باشد بيشتر از رومانتيسيم انسانگرا به کار ما بيايد. به همين جهت کار نيلگون را بسيار دوست دارم و خيال مي کنم هنوز کمتر کسي درست از اتفاق مهم تئوريکي که در سطح زيرين نيلگون مي افتد خبر دارد.
من ترديد دارم درون فرهنگ اسلام زده و دينخوي ما در «انسان» هنوز آنقدر معني انباشت شده باشد که بشود جدا از چس ناله هايي در باب «از خود بيگانگي» و «فقدان معنويت» و «تکنيک زدگي» فکر اومانيستي توليد کرد و به بدويت جهان سومي/ اسلامي خود بازنگشت.
.
به قول ساقي قهرمان:
«اگر برای یک روز، تمام آن نقش هایی را که به دنبال اسم شما، از زمانی که به دنیا آمده اید، آمده اند را، بردارید و کنار بگذارید و ببینید هنوز، بدون آن نقش ها، آدم هستید یا نه، و هنوز بدون این که پسر یا مادر یا شوهر یا دختر کسی باشید، هستید یا نه، بدون این که این ها باشید، هنوز آدم هستید یا نه، آن وقت آن “من” را شناخته اید و بی جهت و بدون تجربه و بدون دست زدن به جنس این “من” نمی گویید، زن همان گونه که هست و نزدیک ترین به آدم بودن. این زن چی هست که خیلی زیاد نزدیک به آدم بودن است؟ آدم، کیست؟ یعنی آدم، چیست؟ آدم در این فرهنگ چقدر حق شهروندی دارد اگر هیچکدام از آن نقش ها به دم اش نچسببده باشد؟ آدم، در این فرهنگ، فقط کسانی هستند که خوارمادر کسی هستند، چه با روسری چه بی روسری، و شیر می دهند، چه از دو پستان روی سینه چه از پستانی لای دو خایه.»

دوستدار شما،

-- Davood @ SUNY SB ، Dec 16, 2007

آقای علیخانی، بنظر میرسد که شمشیر "اعتدال گرای اسلامی" شما آنقدر تیز هست که از هر اندیشه غربیانی که خود دشمن ذاتی شان هستید، بر علیه اندیشه شان استفاده کنید. پاسخ عبدی کلانتری ، با توجه دادن به دو گفتار روشن « اخلاق جهاد» و «جن زدگان» روشن تر از هر استدلالی است که جایی برای من_ یک الف بچه برای جوابگویی به شما بگذارد. شما در دنیای سیاه و سفیدتان امکان ندارید غیر از همین چهار چوب را ببینید. آمدید که زهر اسلامی خود را بریزید. من تنها میتوانم همدردی ترحم آمیزم را به شعله وری قلب تپنده اسلامی تان تقدیم کنم. خدایتان نگهدارتان
یکنفر

-- بدون نام ، Dec 17, 2007

You lost me from the first sentence: she is an "intellectual"??? Not everyone who expresses unconforming opinions is an intellectual. Also, yes, of course that moderates of every religion and thought should be allow to criticize and analyze their idealogies. However, you either have to be a moderate in the religion/idealogy or an extremist outside of it. You cannot completely deny all principles of a thought-system and then claim that you are doing from the "inside" just because you were born in that thought-system! Salman Rushdie seriously criticises Islam, but he also clearly states that he is NOT a Muslim. Ms. Ali at the same time expresses her utter dislike of the religion, and at the same time is promoted as a moderate Muslim criticising her religion. Bertrand Russel never claimed that he is a Christian when he wrote "Why I am not a Christian"! Get your standards right.

-- Khodadad ، Dec 27, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)