تاریخ انتشار: ۱۰ شهریور ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

عشق و نفرت ما نسبت به آمريکا

نوشته عبدی کلانتری

فایل صوتی

مدت کوتاهي پس از حملهء تروريستي به بزرگترين برج هاي تجارت آمريکا و نابودي رُعب آور و حيرت انگيز يکي از مهمترين منطقه هاي شهر نيويورک در يازدهم سپتامبر دو هزار و يک، و کشتار نزديک به سه هزار نفر آمريکايي ظرف کمتر از دو ساعت، در بسياري از رسانه ها و نيز افواه آمريکا اين سوآل مطرح شد، شايد براي نخستين بار به صورتي چنين جدي، که «چرا آنها از ما چنين نفرتي دارند؟»

«ما » و «آنها»

منظور از «آنها» فقط تروريست ها، محمد عطا و هفده تن همقطارش، نبود. منظور بخشي از مسلماناني بود که پيش از اين، از سال ها پيش، نارضايتي خود را از نقش آمريکا در جهان و به ويژه سياست دولت آن در خاورميانه ابراز کرده بودند و در مواردي حتا دولت ها و سازمان هاي سياسيِ خود را در نبردي نابرابر با اين ابرقدرت ناگزير مي ديدند.

گروهي از انديشمندان آمريکايي نظر دادند که اين تنفر تنها به سياست خارجي آمريکا و «مسألهء فلسطين» مربوط نمي شود و ريشه هاي آن را بايد در ارزش هاي فرهنگي و تمدنيِ مسلمانان پيدا کرد. بعضي از اين بحث ها تازگي نداشت. دست کم از زمان انقلاب ايران و برآمدن جمهوري اسلامي در کشور ما، بحث تضادهاي ريشه اي و تمدنيِ کشورهاي مسلمان با غرب مورد بحث قرار گرفته بود. پيش تر از آن هم، در سال هايي که کشورهاي توسعه نيافته با سرعت در جادهء توسعهء اقتصادي و تجدّد فرهنگي به راه افتاده بودند، بحث «غرب زدگي» و خطر بي ريشه شدن و از دست رفتن هويت فرهنگي پرسش اصلي روشنفکريِ جهان سومي بود که بومي گرايي و اسلام سياسي و «ضدِ امپرياليسم» از فراورده هاي آن محسوب مي شد.

چيزي که تازگي داشت و دارد انحصار سرمايهء جهاني و تکنولوژي انفورماتيکِ آمريکايي ـ اروپايي ـ ژاپني است که مي خواهد جهان را به شکل و شمايل آمريکا درآورد. اين شکل و شمايل هميشه مورد غضب نيست. در برابر کساني که نمي پذيرند، عده اي هم هستند که آنرا از ته قلب مي خواهند و مي پذيرند. اما اکثريت، شايد آنهايي هستند که با يک دست مي پذيرند و با دست ديگر پس مي زنند. هم نفرت هم عشق! هم بيزاري هم رشک!

آيا همهء ما آمريکايي خواهيم شد؟

آيا همهء دنيا به سمت آمريکايي شدن سير مي کند؟ اين مسلمن واهمهء بسياري از دولت مداران و شهروندان دنياي غير غربي است. و همزمان، همين «آمريکايي شدن» خواسته و تمناي آشکار يا پنهان بسياري ديگر از همان دنياي غيرغربي نيز هست.

از يک سو فرهنگ محافظه کار و بسته و نهادها و رفتار اقتدار گرا، مردسالار و دين مدار و زن ستيز در برابر هجوم فرهنگ آمريکايي مي ايستد و مي خواهد درها و راههاي ورود آنرا مسدود کرده، اشاعه دهندگان آنها را مجازات کند؛ و از سوي ديگرهمين واکنش باعث مي شود که مخالفان آنها با جسارت بيشتري به پيشواز آمريکا بشنابند.

فرهنگ محافظه کار تنها از ايدئولوژي ديني برنمي خيزد، بلکه در نوع خاصي از مارکسيسم عاميانه، مثلن بومي گرايي مائويسم در «انقلاب فرهنگي» و انواع ديگر سوسياليسم هاي دهقاني و «جهان سومي» هم ديده شده و مي شود. جدا از اين ها که همه تکليف خود را در برابر آمريکا روشن مي دانند، اين تنش و تضاد ــ کشش و طرد ــ را مي شود هم در رفتار و کردار و هم در درون و روان همهء ما غيرـ غربي ها مشاهده کرد. اين کشاکش همان است که گاه تا حد دوپاره شدن هم در بعضي انسانها نمود پيدا مي کند. اين حالت شيزوفرنيک ماست در برابر آمريکا!

فولکلور ضد آمريکايي

در بي تابيِ اين حالت، ما خواهان مرهمي هستيم: يا پذيرش بي قيد و شرط «روياي آمريکايي» که در فيلم ها و سريال هاي تلويزيوني ديده ايم، يا برعکس پذيرش مجموعه عقايدي که مي توان آنها را «فولکلور ضد آمريکايي» ناميد. فولکلور ضد آمريکايي چيست؟ اينکه آمريکا در «واشنگتن» و «وال ستريت» خلاصه مي شود. فرهنگ آمريکايي همان «هاليوود» و «بي بند و باري» و «پورنوگرافي» است. نهادهاي مالي آن «در دست يهودي ها» مي چرخد. همهء سرنخ ها به دست «سيا» و «اف بي آي» است.


اين اغراق ها و ساده بيني ها نه تنها در ميان عوام و در ميان ايدئولوگ هاي محافظه کار اسلامي، بلکه در ميان منتقدانِ بظاهر «چپ» هم خريداراني دارد. منتقداني که مي خواهند به هرطريق «ماسک دموکراسي و آزادي خواهي» آمريکايي را براي ما بردارند، نشان دهند که «نظام» در اساس يک نظام تک حزبي است که صاحبان شرکت هاي مالي آنرا از پشت صحنه کنترل مي کنند؛ آزادي بيان و عقيده و نشر و «بي طرفي رسانه هاي همگاني» فريبي است که همان شرکت ها و دست نشاندگان شان به ترويج آن در ميان مردم کم آگاه و «مغز شويي» شده مشغول اند.

اين فولکلور ضدآمريکايي پاره اي واقعيت ها را به فورمول هاي ساده و عوامانه کاهش مي دهد و با اين کار تصويرهايي مغشوش و نادرست را به جاي واقعيت هاي پيچيده تر مي نشاند. فولکلور ضد آمريکايي مثل مرهم است و مثل «تراپي» براي ناتواني ها و درماندگي هاي خودي. سرزنش و تقصير را متوجه آن شيطان خارجي مي کند و تسکين مان مي دهد.

اصالت فرهنگي در برابر هجوم فرهنگي

بومي گرايان، چه ديني و چه لائيک و «متجدد»، شکايت از اين دارند که با تسلط گرايش ها و فراورده هاي فرهنگيِ آمريکايي مثل فيلم هاي هاليوود، ويديو و موسيقي راک و پوشاک و آرايش و رقص و ديسکو و برهنگي ها، فرهنگ و تمدن ايراني و اسلامي آلوده مي شود و اخلاق اجتماعي جايش را به هرج و مرج و «بي بند و باري» مي دهد. همان که «تهاجم فرهنگي» ، «امپرياليسم فرهنگي» و اخيرن « اباحه گري» نام گرفته است. چرا اين «آلودگي ها» در سراسر دنيا چنين جاذبه دارند؟ به ويژه در ميان جوانان. خطر واقعي آنها در چيست؟

ترديدي نيست که در چشم يک روحانيِ محافظه کار يا يک برادر جهادي «زندگي آمريکايي» گناه آلود و فاقد ارزش معنوي است. سوآلي که شايد براي ما مهمتر باشد اين است که چرا آن عده از تحصيل کردگان، جوانان يا حتا روشنفکراني که در ابتدا تعصب ديني ندارند و «گناهان» را ناديده مي گيرند، در شرايط معيني عليه زندگي و جامعهء آمريکايي مي شورند.

سيد قطب، شاعر و رمان نويس و روزنامه نگار لاييکِ مصري در چهل و چند سالگي، در سالهاي مياني قرن بيستم، به آمريکا سفر مي کند و سپس از زندگي آمريکايي بيزار برمي گردد، آنرا زير عنوان «جاهليت» محکوم مي کند، و در نقش رهبر فکري و ايدئولوگ اخوان المسلمين آغازگر جنبشي مي شود که بر مظاهرِ فرهنگي زندگي غربي مي شورد. او يک نمونهء منحصر به فرد نيست.

جاهليت مدرن

«جاهليت» مُدرن چيست؟ چرا گمان مي رود که آمريکا از «ارزش ها» و «معنويت» خالي است؟ سيد قطب از آمريکا چه مي دانست و چه نمي دانست؟ امروز در خودِ آمريکا صدهاهزار نفر همانند سيد قطب فکر مي کنند. آنها در آمريکا زندگي مي کنند اما گويي به آن تعلق ندارند؛ گويي در تبعيدند، تبعيدي فرهنگي و اخلاقي.

نظام ارزشيِ آنها با ارزش هاي حاکم بر جامعهء آمريکايي نمي خواند و آنها خود را برکنار و در حاشيه مي بينند. بخشي از شش تا هشت ميليون مسلمان آمريکايي کمابيش از اين زمره اند. آنها در دنياي «پيش ـ مدرن» زندگي نمي کنند، بلکه مثل ساير شهروندان به کار و توليد مشغولند، از لوازم و تکنولوژي مُدرن بهره مي برند، به مدرسه و دانشگاه و مؤسسات توليد و خدمات مي روند. در ظاهر با جامعه اند اما خود را در «خانه»ي خويش احساس نمي کنند.

براي اينان، جهان سرد و مادي و کُفرآلود اطراف، ميدان يک «دارالحرب» فرهنگي است که جهادي باطني و دروني را روزانه طلب مي کند. اگر زماني نيرويي هرچند ناچيز بر اين غول (آمريکا) بشورد، در سکوت شان مي توان تأييدي ناگفته را ديد.


نيازي نيست که حتمن تعصب ديني داشت تا خود را چنين در تبعيد فرهنگي احساس کرد. غريبگي فرهنگي مي تواند دلايل بسيار داشته باشد. مي توان سالها در آمريکا زندگي کرد و از رفاه نسبيِ آن بهره برد و همزمان تَه دل با آن قهر بود.

نسل دوم ايراني ـ آمريکايي که بيشتر آمريکايي است و به کشورش احساس تعلق مي کند با غيظ مي پرسد: «پدر، مادر، نارضايتي تان از چيست؟ مگر اين کشور شما را به دامن اش نپذيرفته و امکانات اش را در اختيارتان نگذاشته؟ مگر شما را به رفاهي نرسانده که در کشور خودتان از شما دريغ شده بود؟ پس چرا از آن نفرت داريد؟»

و اين سوآل هميشگي که هرمهاجري با ديدِ انتقادي نسبت به آمريکا دير يا زود با آن روبرو مي شود: «اگر آمريکا چنين بد است چرا اينجا مانده ايد و برنمي گرديد؟» چه پاسخي به اين پرسش مي توان داد که هم قانع کننده باشد و هم صادقانه؟ آيا فقط دلايل اقتصادي و تحصيلي است که مهاجري را در آمريکا نگه مي دارد؟ بندها و وابستگي هاي ديگر چيست که اعتراف به وجودشان براي مهاجر آسان نيست؟

آمريکايي که نمي شناسيم

در چشم بسياري از مردم دنيا آمريکا مظهر استکبار، خود بزرگ بيني، و ستم است. در چشم گروهي ديگر آمريکا سرزمين پيشتازِ ارزش هاي آزادگر از همهء قيد و بندهاي جهان کهنه است که فردگرايي و ابتکارِ فني و اقتصادي و نوجوييِ فرهنگي را در صدرِ ارزش هايش قرار داده است. جايي در وسط، در ذهن ما عشق و نفرت در هم مي آميزد، تحسين و حسد ما را گاه به اين سو و گاه به آنسو مي کشاند. از «آمريکايي شدن» هم مي ترسيم و هم ذوق زده مي شويم و نمي پرسيم اين دوگانگي آيا در ماست يا در آن واقعيتي که ما با نام «آمريکا» مي شناسيم.

«آمريکايي شدن» عبارت مبهمي است. ما از آن چه مي فهميم؟ «آمريکا» چيست، فرهنگ سياسي و حقوقي اش، نهادهاي دولتي، امنيتي و قضايي اش، فرهنگ هاي خواص و عوام پسند اش، دين هايش، هنرها، رفتار و آداب مردم اش، ساختارهاي قدرت، گروههاي بالادست و فرودست آن، رابطه هاي اکثريت ها و اقليت هايش و ساير واقعيت هاي اين ابرقدرت و ابر کشور تا چه اندازه برما ايراني ها به درستي شناخته شده است؟

هدف ما در «نيلگون»، اگر مجالي براي ادامه اش باقي بماند، بررسيِ بعضي از همين پرسش هاست. با اين کار اميدواريم از ساده پنداري ها و کليشه سازي هاي رايج بکاهيم و شناخت درست تري از جامعه و به ويژه تمدن آمريکايي به شنوندگان راديو زمانه عرضه کنيم. با چنين شناختي، رويارويي انتقادي با اين تمدن از زاويهء سود و زيان براي ما و کشورمان، آسان تر صورت خواهد پذيرفت.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

خُب، حالا کی مياد "ما" رو به "آنها" معرفی کنه؟!
ايران چيست، فرهنگ سياسي و حقوقي اش، نهادهاي دولتي، امنيتي و قضايي اش، فرهنگ هاي خواص و عوام پسند اش، دين هايش، هنرها، رفتار و آداب مردم اش، ساختارهاي قدرت، گروههاي بالادست و فرودست آن، رابطه هاي اکثريت ها و اقليت هايش و ساير واقعيت هاي اين قدرت و کشور تا چه اندازه برای آمريکايی ها به درستي شناخته شده است؟

-- حميد ، Sep 2, 2006

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)