Aug 2008


مروری بر رمان «محاکمه»، ترجمه‌ی علی‌اصغر حداد
«محاکمه»؛ تنهایی کافکاوار

سید مصطفی رضیئی: فرانتس کافکا در یکی از آثارش می‌نویسد: «مدام می‌کوشم چیزی بیان نشدنی را بیان کنم، چیزی توضیح‌ناپذیر را توضیح بدهم، از چیزی بگویم که در استخوان‌هایم دارم‌، چیزی که فقط در استخوان‌هایم تجربه‌پذیر است. چه بسا این چیز در اصل همان ترسی‌ست که گاهی درباره‌ش گفت‌و‌گو شده، ولی ترسی تسری یافته به همه چیز...» کافکا آدمی برای زمانه‌ی خویش نبود. جامعه برایش سنگین بود. زندگی دیگران را نمی‌فهمید. رمان «محاکمه» به نوعی داستان کابوس‌های زندگی اوست.



از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»- ۵۳:
نگاهی مهربان- فروغ حميديان

در پنجاه و سومين شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، فروغ حميديان ‌«نگاهی مهربان» را برای زمانه خوانده است: «همه چیز به نظر بی‌اعتبار می‌آید، مخصوصاً جزیره. رویت را به طرف خزر برمی‌گردانی، در سایه‌ی روشن نمای خانه همه چیز مرموز به‌نظر می‌رسد، انگار در پناه هر چیزی رازی به درازی تاریخ وجود دارد که غیر قابل کشف است. اسکله تقریباً خلوت شده، و پیرمرد برای چند قایق در حال حرکت دست تکان می‌دهد.»



از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»- 52:
نیش عقرب - بی‌تا ملکوتی

در پنجاه و دومين شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، بی‌تا ملکوتی ‌«نيش عقرب» را برای زمانه خوانده است: «مجله‌ی استودیو را می‌گذارم زیر دستم تا داستانی بنویسم. من نویسنده هستم و چه اهمیتی دارد اگر بگویند نویسنده خودش را می‌نوسد. من خودم را روی صورت زیباترین مرد جهان می‌نویسم. بالای صفحه هستم. سطر اول. روی موهای آشفته‌ی زیتونی‌اش که اندک انحنایی در انتهایشان دارند. موهای من انحنا نداشت اما پرپشت بود و بعد از ظهرهای گرم تابستان وقتی همه زیر کولرهای آبی چرت می‌زدند، در میان انگشت‌های دست پسر همسایه شره می‌کرد.»



از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»- 51:
کنارِ جايی خالی - محمود حسینی‎زاد

در پنجاه و يکمين شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، محمود حسینی‎زاد داستان ‌«کنار جايی خالی» را برای زمانه خوانده است: «شام سفارش دادند. روی تخت کناری مردی از بغلی‎ای که همراه آورده بود مشروب در لیوانِ نوشابه‎ها می‎ریخت. شاخ‎شکسته گفت چه کار جالبی کرده، دوستش گفت حتمأ از ولایت اومده، وگرنه می‎دونست که اینجا خودشون دارن و سِرو می‎کنن. گفتم بیاره. بعد سرش را کمی خم کرد طرف شاخ‎شکسته و گفت البته شما که باشی آب‎شنگولی لازم نیست. شاخ‎شکسته گفت من خیلی اهلش نیستم، و دوستش خندید که امشب دیگه نیستم و نمی‎دم و این حرفا نداریم.»



«شعر در کنار ما راه می‌رود»

خسرو ناقد: ماه اوت، ماه مرگ لورکاست. تیرباران او به‌دست جوخه سیاه ماموران امنیتی ژنرال فرانکو زمانی صورت گرفت که لورکا ۳۸ سال بیش نداشت و در اوج خلاقیت هنری خود بود. در آوریل سال ۱۹۳۶ میلادی، تنها چند ماه پیش از مرگ لورکا، فلیپه مورالس با او گفت ‌و گویی ‌انجام داد که لورکا در آن از هنر شاعری، از شعرهایش و از دلبستگی‌اش به تاتر می‌گوید.



انجمن حرفه‌ای متفكران و محققان برگزار می‌كند:
فراخوان دو جایزه‌ی ادبی داستان و شعر

در حالی‌که ‌انجمن حرفه‌ای متفكران و محققان، فراخوان شرکت در مسابقه داستان‌نویسی خلاقانه این انجمن را منتشر کرد، جایزه‌ی شعر «نیما» که در حوزه‌ی شعر و نقد شعر برگزار می‌شود، اسامی داورانش را اعلام کرد. مهلت ارسال آثار برای مسابقه‌ی داستان‌نویسی، تا پایان شهریور ۸۷ اعلام شده است. جایزه‌ش شعر «نیما» نیز در اردیبهشت ۸۸ برگزیدگانش را عرفی خواهد کرد.



از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»- 50:
زبان‌ها - محمدرضا پورجعفری

در پنجاهمين شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، محمدرضا پورجعفری ‌«زبان‌ها» را برای زمانه خوانده است: زنم می‌گوید: «به خدا نمی‌دونم‌. نمی‌شناسم‌.» صدای شلاق بلند می‌شود. فریادِ زن بلند می‌شود. بی‌اراده سرم را بلند می‌كنم‌. به زیر تخت می‌خورد. و ضربه‌ای دیگر و ضربه‌ای دیگر داد و فریاد زن در سرم می‌پیچد. بازجو دیگر نمی‌زند. می‌گوید: «ببین‌! می‌تونم ادامه بدم‌. ولی می‌دونم می‌گی‌.»...



من یوسفم پدر

همنشین بهار: «محمود درویش» که فلسطینی‌ها شعرش را صدایِ دردهایِ خود می‌دانستند، شاعرِ رنجدیده‌ای که از هرز رفتنِ نیروهایِ فلسطینی و مبادلهِ آتش و اتهام بینِ‌ خودشان آشفته می‌شد و می‌گفت‌: «ما قربانیانی هستیم که جامه‌ی جلاد پوشیده‌ایم»‌ همو که در ظاهر «حدیث نفس» می‌گفت، اما «حدیث نفس»ش، از دل یک حافظهِ گروهی بر می‌خاست و بر دل‌ها می‌نشست ــ شعر زیبایی دارد به نام ‌أَنا یوسفٌ یا أَبِی (من یوسفم پدر).



از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»- 49:
سه تیر در هفت‌تیر - عليرضا طاهری عراقی

در چهل و نهمین شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، عليرضا طاهری عراقی داستان ‌«سه تیر در هفت‌تیر» را برای زمانه خوانده است: «سایه‌های روی صفحه‌ی شطرنج تکان می‌خورند، یعنی باد می‌وزد. به شدت تکان می‌خورند، یعنی به شدت می‌وزد. یک صفحه‌ی روزنامه روی آسفالت کشان کشان به طرفم می‌آید. قبل از این که رد شود خم می‌شوم و برش می‌دارم. صفحه‌ی حوادث است. نگاهی می‌اندازم. سمت راستِ صفحه خبر کوتاهی چاپ شده با تیتری نه چندان درشت»...



یادی از محمود درویش، شاعر مقاومت فلسطین
مرگی که شکستش داده‌ام

امید حبیبی‌نیا: برای هزاران نفری که شب گذشته شمع به دست در سوگ محمود درویش در خیابان‌های رام الله گرد آمده بودند محمود درویش، کسی بیش از یک شاعر مقاومت یا حتی نویسنده اعلامیه استقلال فلسطین بود، او صدای آن‌ها بود که اکنون هزاران کیلومتر دورتر از وطن خود، خاموش شده بود. گفته می‌شود او خود ساعاتی پس از جراحی قلب شعری با عنوان «مرگی که شکستش داده‌ام»‌ سرود، این سومین جراحی قلب درویش محمود بود که پس از آن جان باخت و دفتر سروده‌هایش برای همیشه بسته شد.



اعتراض برنده نوبل ادبیات به چاپ بی‌اجازه آثارش در ایران

سعید کمالی‌دهقان: هفته گذشته با ‌جی‌.ام. کوتزی، نویسنده وسواسی و برنده نوبل ادبیات سال ۲۰۰۳ تماس گرفتم و اشاره کردم که چهار تا از رمان‌هایش در ایران ترجمه شده و اصرارم برای گفت‌ و گو، دلیل موجهی دارد. ‌کوتزی‌ ناگهان برآشفته شد و تصور کرد که دروغ می‌گویم و مرا به مدیربرنامه‌اش حواله کرد. مدیر برنامه کوتزی خواستار اطلاعات کامل از انتشار و ترجمه آثار ‌کوتزی‌ در ایران شد و به همین خاطر به سایت سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران مراجعه کردم. در واقع کتاب‌هایی که از ‌کوتزی‌ در ایران، بدون اجازه نویسنده و با نادیده گرفتن کپی‌رایت منتشر شده، نه چهار کتاب بلکه هفده جلد کتاب است. در حالی‌که کل آثار ‌کوتزی‌ در حوزه ادبیات داستانی، دوازده رمان و دو بیوگرافی است.



در کارگاه انديشه و خيال استاد توس

خسرو ناقد: فردوسی ساليانی دراز به ‌افسانه‌ها رنگ تاريخ و به ‌تاريخ رنگ افسانه زد تا با آميخته‌ای از اسطوره و واقعيت‌های تاريخی، شاهکاری بيافريند که روشنی آن چون خورشيد تا بيکران درخشان و شکوه آن جاودان بماند. فردوسی بيش از يک عمر در سرودن شاهنامه سپری کرد. پادشاهان و پهلوانان کهن که سرنوشت ايشان قدرت داستان‌پردازی و قوه‌ تخيل فردوسی را برانگيخت، رفته رفته به‌ دوستان و همراهان او تبديل شدند و مونس و همدم او گشتند. فردوسی غروب عظمت و فرود آزادی سرزمين‌اش را خود تجربه ‌کرده بود و اينک انعکاس آن را در افول دوران حماسه‌آفرينی ايران باز می‌يافت.



از مجموعه‌ی «داستان‌خوانی با صدای نویسنده»- ۴۸:
باران - مهکامه رحیم‌زاده

در چهل و هشتمین شب از «داستان‌خوانی با صدای نویسندگان»، مهکامه رحیم‌زاده داستان ‌«باران» را برای زمانه خوانده است: «زن بلند شد و به آشپزخانه رفت. پنجره را باز كرد و سرش را بيرون برد و به سرعت بست و به هال برگشت و با خوشحالی گفت: باران. باران می‌‌آد. من می‌‌خوام برم. و به طرف راهرو دم در، دويد و باراني و روسری‌اش را از جالباسی برداشت و پوشيد و بند كيف را روی دوش انداخت و سر را به طرف مرد گرداند و گفت: من رفتم.»