خانه > پرسه در متن > شعر > «از پشت پنجره شعر به جهان نگاه میکنم» | |||
«از پشت پنجره شعر به جهان نگاه میکنم»معصومه ناصری
اسماعیل خویی در سال 1317 در مشهد بهدنیا آمده و دوره آموزشی دبستان و دبیرستانی خودش را در زادگاهش بهپایان رسانده. بعد وارد دانشسرای عالی تهران شده و در رشته فلسفه و علوم تربیتی موفق به دریافت درجه لیسانس از دانشگاه لندن شده درجهای معادل دکترا در رشته فلسفه را هم ایشان دریافت کردند. او درحال حاضر در لندن زندگی میکند، در اینروزها که برای شرکت در جشنوارهی شعر به آمستردام آمده بود به دعوت ما برای مصاحبه به استودیوی رادیو زمانه آمد و در گفتوگویی ما شرکت کرد.
قبل از هر چیز از آقای خویی میپرسیم که در آمستردام چه میکنند؟ والا اولا دیدار دوستان. نخست باید بگویم که هنگام خوش بر همه هممیهنان و هم زبانانم در هرجای جهان که هستند. و اما من در آمستردام چه میکنم، نخست دیدار دوستان و آنگاه شرکت در یک جشنواره شعری که از سوی بنیاد آییدا برگزار میشود. دیشب خانم شهرنوش پارسیپور، سودابه محافظ و قادر عبدالله و من با هم در یک میزگردی سخن گفتیم. شما دانش آموخته فلسفه هستید و در عین حال شاعر بزرگ ایرانی. میان شعر و فلسفه چه نسبتی هست؟ میان شعر و فلسفه میتواند نسبتی باشد یا نباشد. این بستگی به این دارد که با کدام شاعر روبرو هستیم. یعنی که شاعر چگونه پرورشی داشته باشد. آموزش و پرورش فرهنگی شاعر است که اندیشه او را میپروراند. من دو مفهوم را از همدیگر در شعرشناسی تفکیک میکنم، بینش شعر را از دانش شعر. یعنی بینش شعری را داریم و دانش شعری. بینش شعری آموختنی نیست. یا در کسی هست و یا در کسی نیست. اگر نبود خب نمیتوانیم ببریمش کلاس و به او آن را درس بدهیم. میتوانیم قواعد صوری شعر را به او یاد بدهیم ولی از او شاعر نمیتوانیم بسازیم. بینش شعری مادرزاد یا طبیعتداد است و یا اگر خوش دارید بگویید خداداد است. ولی دانش شعری را شخص شاعر میآموزد. و هر چه شاعر فرهیختهتر باشد خب البته توان شعری او شکفته تر خواهد بود. حالا این فرهیختگی در دو زمینه است. یکی در زمینه سرایش شعر که با هرچه بیشتر تمرین کردن و آموختن قاعدهها و بگوییم اصول آفرینش شعری از یک سو و از سوی دیگر فرهیختگی او در میزان دانشی است که او دارد. حالا اینکه دانش او در چه زمینهای باشد از شاعر تا شاعری دیگر فرق میکند. من از کودکی و نوجوانی به فلسفه بسیار بسیار دلبستگی داشتم و رفتم دنبال آن. شما از پشت کدام پنجره به جهان نگاه میکنید؟ از پشت پنجره فلسفه یا از پشت پنجره شعر؟ اجازه بدهید پیش از آنکه به این پرسش شما جواب بدهم یک پیش گفتاری را بگویم. شاعر شیوه نگریستن خودش به جهان را برنمیگزیند. شعربانو است که این کار را میکند و اینست که خب البته اگر من شاعر باشم، چنان که به گمان خودم هستم. حالا ممکن است این گمان خطا باشد. ولی از پشت پنجره شعر به جهان نگاه میکنم. اما میتوان گفت که قاب این پنجره را اندیشههای فلسفی من ساخته است. یعنی این پنجره مثل هر پنجره دیگری چارچوبی دارد. ولی آن چیزی که بسیار با اهمیت است خود نگاه است، خود دید است که امیدوارم دید شاعرانه باشد. من میتوانستم اصلا یک فیلسوف حرفهای بشوم. استاد راهنمای من در دانشگاه لندن اصرار داشت که این کار را بکنم. ولی شعربانو اجازه نداد. پس میتوانم اینطوری بگویم که شما بیشتر پشت پنجره شعر ایستادید؟ بله. ترجیح خودتان هم همین بوده؟ ترجیح شعر این بوده. ولی یک نکته را به شما بگویم و آن این است که بعد از حمله عرب به ایران و بعد آن پذیرانده شدن دین اسلام به انبوهه و بیشترینه مردمان ما، هنرهای دیگر و هنرهای فراتر از شعر مورد بیمهری و ستم قرار گرفتند. مجسمه سازی تقلید کار خدا بود و حرام بود. نقاشی مکروه شد بویژه چهرهپردازی از پیامبران، از امامان ممنوع بود. از دیگر چیزها نقاشی کشیدن و شکل کشیدن هم محروم بود. امام جعفر صادق گفته است که شیطان لانه کرده است در خانهای که از آن آوای موسیقی برخیزد. و اما از آنجا که زبان قرآن یک زبان شعری است به خودی خود و از آنجا که شعر به راستی یگانه هنری بود که در عربستان امکان و توان شکفته شدن داشت، زبان عربی به راستی زبان شاعرانهای است. برای اینکه قافیه بندی در آن بسیار بسیار آسان است. این است که شعر از سانسور بیدریغ اسلامی جان سالم بهدر برد. حالا در اسلام همچون هر دین دیگری اندیشیدن از بنیاد ممنوع است، چرا؟ چون که اندیشیدن با شک و پرسش آغاز میشود و اندیشیدن که درمورد آن سخن میگویم اندیشیدن فلسفی است. اندیشیدن و یافتن پاسخ برای پرسشهایی از قبیل اینکه انسان از کجا آمده، به کجا میرود. از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود / به کجا میروم آخر ننمایی وطنم. ولی این پرسشها را پیشاپیش دین پاسخ گفته است و شما اگر هر یک از پاسخهای دینی را بخواهید به پرسش بگیرید، در آن لحظه کافر میشوید و از دین برون میافتید و این است که اندیشیدن بنیادی در دین نیز ممنوع است. چنین شد که به نظر من شعر در فرهنگ ما هنر هنرها شد. یعنی نقاشی در تصویر پردازیهای شعری پناه برد. مجسمه سازی تندیس پردازی در ساختار و قابهای شعری پناه گرفت. موسیقی در وزن و آهنگ شعر پناه گرفت و حتی اندیشیدن نیز در شعر پناه گرفت. به این دلیل است که در فرهنگ ما شخصیت ویژهای داریم که در فرهنگهای دیگر کمتر پیدا میشود. ولی در فرهنگ ما بسیار بسیار زیاد هستند و آن شخصیتی است که من اسم آن را گذاشتم شاعر فیلسوف. بزرگترین شاعران ما، هر کدام از آنها را میخواهید در نظر بگیرید، بزرگترین فیلسوفان زمان خودشان نیز بودند.. پس شما بیخود به سراغ فلسفه نرفتید.؟ من با این علم نرفتم چون واقعا در نوجوانی این چیزها را نمیدانستم.
به نظر میرسد اهل ادبیات را در ایران هیچ چارهای نیست جز نزدیکی به سیاست. حالا به هرحال زندگی یا شعر آنها یا جهان ادبی آنها با سیاست نزدیک است. شما هم همینطور و مستثنی نیستید. بله، بله این درست است و متاسفم به راستی از اینکه چنین است. من در آرزوی جهانی هستم که در آن شعر، کوچکترین کاری به سیاست نداشته باشد و سیاست نیز کوچکترین کاری به شعر نداشته باشد. یعنی چیزی به نام سانسور مثلا در کار نباشد. اما ببینید اینطوری که من سنجیدم هر چه در یک جامعه آزادیهای انسانی بیشتر باشد، گستره نمودهای سیاسی تنگ تر و کوچک تر میشود و برعکس، هر چه در یک جامعه آزادی کمتر باشد، گستره نمودهای سیاسی بیشتر میشود. یعنی چه؟ یعنی مثلا در همین کشور هلند شما اگر با هرگونه لباسی در خیابان ظاهر بشوید، هر کاری کرده باشید؛ ممکن است یک کار ضد مردمی و ضد اخلاقی کرده باشید، برخی مردم به شما بد نگاه کنند؛ اما به هرحال کار ضد سیاسی نکردید، کاری ضد دولت نکردید. یا اگر کارگران به میزان حقوقشان اعتراض داشته باشند و بخواهند حقوقشان بیشتر بشود اعتصاب کنند، کار آنها سیاسی تلقی نمیشود و یا همینطور در بسیاری زمینههای دیگر. ولی مثلا در ایران که گستره آزادی بسیار بسیار محدود است، شما از هرسو که بروید به دیواره سیاست برمیخورید. یعنی حتی لباس پوشیدن شما هم یک کار سیاسی است. کراوات زدن یک مرد یک عمل سیاسی است. آستین کوتاه داشتن یک مرد در تابستان خودش یک کار سیاسی است. روسری سر نکردن زن که جنایت است. آن جنایت سیاسی هم هست و جنایت اخلاقی نیست. یعنی به زندان کشیده میشود و با همه نتایج و عواقبی که خواهد داشت، رویارو خواهد شد. در جامعه ما به دلیل کمبود آزادی است یعنی به دلایل سیاسی است که همه هنرهای ما به ناگزیر یک رنگ و انگی از سیاست به خود میپذیرند. یعنی شعر نیست که بسوی سیاست میرود، سیاست بهسوی شعر میآید و خود را به شعر تحمیل میکند. همین سیاست شما را از ایران دور کرده؟ والا من در زمان شاه نیز یک شاعر سیاسی بودم. چرا که در زمان شاه نیز، خب البته پیشرفتهای اقتصادی داشتیم. در زمینه آموزش و پرورش و در زمینه دانشگاهی واقعا پیشرفتهای علمی داشتیم ولی از نظر سیاسی ما از هیچگونه آزادی برخوردار نبودیم. آزادی بیان بسیار محدود بود. آزادی مطبوعات که یکی از اصول مشروطیت بود زیر پا گذاشته شده بود و این بود که خب به هر حال شاعر در آن زمان هم به ناگزیر به سیاست کشیده میشد. چرا که ما با سانسور رویارو بودیم و این است که در آن زمان هم من میشود گفت که یک شاعر سیاسی بودم. اما نه این همه. چرا؟ به دلیل آنکه سانسور آریامهری با سانسور خمینیستی درست از زمین تا آسمان تفاوت داشت. سانسور بهنام شاه یک چیز است و سانسور به نام خدا چیز دیگری است. اکنون سانسور بسیار بسیار هراس انگیزتر است و فقط اندیشیدن و بیان را هم دربر نمیگیرد، تمام زندگانی انسان را در ایران دربر میگیرد. این است که من آنقدر در بعد از انقلاب سیاسی شدم که دیگر به دنبال سر من بودند، میخواستند مرا بکشند و به ناگزیر از کشور خودم گریختم. رفتم به پاکستان و از آنجا تقاضای پناهنگی سیاسی کردم. شما، سالهای زیادی است که در ایران نیستید و با مردمی که برای آنها شعر میگویید به مفهوم رایج آن مخاطبان ایرانیتان در ارتباط نیستید. این دوری باعث نشده که فاصله بیفتد بین شعر شما و مخاطب شما؟ امیدوارم نیفتاده باشد و این امید بیپایه هم نیست. یک وقتی بود که مثلا وقتی پسر یک خانواده ـ دختر که دیگر نمیتوانست به تنهایی به سفر برود ولی فرض کنید پسر خانواده ـ میخواست به یک شهری مثلا در فاصله 200 کیلومتری برود، مادر و پدر و دختران و خواهران همگان آغاز میکردند به شیون کردن و زاری کردن و یکی از آن عاقلترهای خانواده میگفت: چه خبرتان است. مگر میخواهد برود سفر قندهار. یعنی قندهار خیلی جای دوری بود. ولی الان واقعا فاصلهها بسیار بسیار نزدیک شده است. ما از یک دهکده جهانی سخن میگوییم. در زمینه اطلاعرسانی هرچه در ایران پیش میآید، دو ساعت بعد ما هم از آن اگاه میشویم و برعکس، آنچه اینجا پیش میآید مردمان خود ما از آن آگاه میشوند. من با تلفن با فکس و با اینترنت، البته که هر روز با هم میهنان خودم در تماس هستم و این است که هیچ احساس واپس ماندگی از روزمرگی زندگانی در ایران نمیکنم. فقط گاهگاه شگفتزده میشوم با شنیدن یک اصطلاح تازهای که مثلا جوانها برای خودشان ساختند. در نسل من ما میگفتیم دوزاری فلانی دیر میافتد. علت آن این بود که آن وقتها دوزار باید میانداختید در تلفن تا وصل بشود. حالا از این اصطلاحها جوانها میسازند و من خیلی از آنها را نمیفهمم وقتی اول بشنوم. یک وقتی یکی میگفت فلانی خیلی جواد است. به او گفتم یعنی چه جواد است. معلوم شد یعنی تازه بهدوران رسیدهای است که خیال میکند خوب لباس میپوشد اما خیلی بد لباس میپوشد. از این چیزها است. ولی اینها زبان ادب نیست. من با نبض زبان فارسی، گرچه بیرون از ایران هستم همچنان در دست من هست و میتوانم این را ادعا کنم و میکنم.
آقای خویی شما امروز در برنامه رونمایی روایت قرآن از قادر عبدالله شرکت داشتید. نویسنده ایرانی تبار هلندی. نظرتان درمورد این کار قادر عبدالله را به ما میگویید؟ بله البته. من سرگشته این جهان غربت هستم در این گیتی جهان پهناور و به بسیاری از کشورها سفر کردم. در بسیاری از شهرها شعرخوانی داشتم. با بسیاری از همتایان و همکاران خودم گپ و گفت داشتم و کم نبودهاند و نیستند همکارانی از ما که به زبانهایی جز زبان فارسی کارهایی منتشر کردهاند. اما من در هیچ کدام از کشورها ندیدهام تاکنون که شاعر یا نویسندهای چندان به دل و جامعه مردم جامعه میزبان راه برده باشد که قادر عبدالله که او گمان میکنم که دیگر به فارسی بسیار کم مینویسد و زبان اصلی او همان زبان جامعه میزبان شده است. یعنی او خودش را دیگر اینجا میهمان نمیشمارد، بلکه یک هلندی به شمار میاورد. دیشب همینها را گفت و با سرافرازی و باری از آنجا که به هرحال او نویسندهای است که از ایران برآمده است و از همفرهنگان ما است، من یکی احساس سرافرازی میکنم و به راستی به خودمان شاباش میگویم که چنین نویسندهای از میان ما برخاسته است که این همه توانسته است با مردم فرهنگ میزبان خودش، همدل و همزبان بشود. به راستی همدل و هم زبان. دیشب من میدیدم که مردمان هلندی سخنان و حتی حرکات او را مینوشیدند و از حضور او بسیار احساس شادی و سرافرازی میکردند. این البته که مایه شادی و سرفرازی ما نیز هست. درود بر او باد. سال گذشته آقای کیارستمی کتابی را منتشر کرد به اسم حافظ به روایت کیارستمی. نمیدانم آن را دیدید یا نه. نگاه خود او بود به شعرهای حافظ. الان هم آقای قادر عبدالله فکر میکنم کاری شبیه این کردند در مورد قرآن، اصولا نظر شما درباره کارهایی از این دست چیست؟ یعنی برگزیدن بخشهایی از یک اثر که بخشی از یک فرهنگ هست آن کتاب و درواقع بزرگ کردن آن و ارائه آن جدای از متن اصلی. من نمیدانم که آقای کیارستمی حافظی را به زبان دیگری درآورده است او؟ نه، نه، روایت خودش را از شعرهای حافظ.. من ندیدم کار او را و در نتیجه به راستی سخنی درباره آن نمیتوانم بگویم. و کار عبدالله را هم هنوز بدبختانه نخواندم که خب نمیتوانم هم بخوانم. فقط باید ترجمه بشود تا بتوانم بخوانم. ولی از نوع پذیرش شدن و از سخنانی که دیگران درباره آن میگویند به گفتاورد از نشریههایی در این کشور که پیشاپیش کتاب را خواندند و بر آن نقدی نوشتند، میشود گفت که کار بسیار بسیار جدی و اثرگذاری است. اینکه چگونه اثر خواهد کرد، اینکه اصلا در این کتاب چه میگوید، چه گفته میشود و برآیندهای دور آن بهویژه برای ایران چه خواهد بود؛ الان من کمترین سخنی نمیتوانم بگویم. دلم امشب ستاره باران است / واژهها را خبر کنید / واژهها را خبر کنید تا که با کوزههای خالی خویش، بشتابند سوی من که امشب در من است آنچه در دف باران و آنچه در نای چشمه ساران است. وقتی اسماعیل خویی میهمان زمانه است، طبیعتا نمیشود شعر نشنیده از برنامه گذشت و از استودیو خارج شد. آقای خویی فکر میکنم که برای ما شعری دارید، شعر ناشنیدهای. خیلی ممنونم از این کاری که کردید. یادم آمد که استاد جاودان یادم، اخوان جان، یک شبی در خانه خانم غزاله علیزاده بود و غزاله علیزاده در آن زمان جوان بود و بسیار زیبا و به گفته خودمان هفت را نیست کرده بود یعنی هفت قلم آرایش کرده بود و بر آنچه بود نیز بسیار زیباتر دیده میشد و شعری از اخوان را از بر خواند و اخوان رو کرد به او و گفت که چه خوش است صوت قرآن، زتو خوش نوا شنیدن. و حالا برای من هم واقعا خوشحالم که شما این شعر را از بر داشتید. از غزلوارههایی است که من سالها پیش، شاید پیش از آنکه شما به دنیا آمده باشید سرودم. ولی الان چند شعری برای شما میخوانم. اجازه بدهید دو تا رباعی از بر دارم که اول آنها را بخوانم. اگر در یادم بیاید. با رقص گیاه زیر باران چه کنیم گر میشد از این بیش ستم میکردی میدانید خطاب به چه کسانی، اجازه دارم بگویم جانورانی است. کسانی که چادر به سر بهار میکنند. بله. و اما از آنجا که من در این سالیان گذشته، هرگاه شب شعری داشتم به ناگزیر، یعنی از ناگزیری سیاسی، شعرهای سیاسی و عریان خودم را خواندهام و بسیار کم پیش میآید که از شعرهای خودم برای هم زبانان و هم میهنانم بخوانم، اجازه بدهید امشب و اینجا چندتایی شعر کوتاه از شعرهای سبک خودم را بخوانم. حتما نخستین آن شعری است به نام غزلواره ناهیدبانو. ناهید هم نام خواهر دکتر پرویز اوسیا است که به راستی برادری بود برای من. میگویم بود برای اینکه چند سال پیش بدبختانه از جهان رفت و من را به جد یتیم کرد برای بار دیگر و خواهر او، ناهید جان هم مثل خواهری است برای من و از سوی دیگر ناهید همان میدانید که آناهیتا، خدا بانوی زیبایی و عشق و آب و بارآوری است. غزلواره ناهید بانو
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
با سلام به آقای اسمائیل خویی عزیز تازه ترین رباعی شما خیلی قشنگ بود اما یاد رباعی (ترانه) خانم مهناز هدایتی افتادم که تقریبا چنین رباعی در کتاب شعرشان امده است :
آمدیم همه چی ویران شد تو نرفتی ما چه کنیم
جای بارون و برف طوفان شد تو نرفتی ما چه کنیم
آمدیم با امیدهای بسیار امیدهامان خشکید مرد
نا امیدی خوره ی جان شد تو نرفتی ما چه کنیم
موفق باشید . یک دوستدار شعر
-- یک دوست ، Apr 29, 2008دکتر علی افخمی از طرف فرهاد رهبر ،بدون مشورت با رئیس داشکده ادبیات داشگاه تهران و هیئت علمی گروه ادبیات، به عنوان رئیس لغت نامه و موسسه دهخدا انتخاب شد. در حالی که افرادی شایسته در این زمینه وجود دارند که فقط پشتیبانی سیاسی نمی شوند و یا از این حزب و گروه حمایت نمی کنند...
-- دانشجوی دانشکده ادبیات ، Apr 30, 2008باید از هر طریقی که می توانیم اعتراض خود را به خاطر این انتخاب غلط اعلام کنیم...
با سپاس بي پايان از شما به خاطر گفت و گو با اسماعيل خويي(شاعر خوبي كه نواله ي ناگزير را / گردن كج نكرده است).رضا عليپور.م-ايران.
-- رضا عليپور.م ، Apr 30, 2008in ham az on malghamehayi ast ke faghat dar farhang iran peyda mishavad,filsoofi ke shaere siasi hast.albate, ham sher va ham falsafe bayad dar rahe khoshbakhti o solhe ensan va jameeye ensani komak konad;vali motaassefane dar shere khooyi bish az had az khoon,khoshoonat va entegham sohbat shode ,hatta tashvigh mishavad.heyf!
-- Doctor Nikoo ، Apr 30, 2008He is awesome. In fact, One of the best
-- Mehran Atashi ، May 1, 2008Khoi has truly live to the poetry standard of Mehdi Akhavan Sales. He is truly one of the best. What would we do without him? Long live Esmail Khoi.
-- Pouyan ، May 1, 2008راستش برای من یکی جمله ی «از پشت پنجره شعر به جهان نگاه میکنم» خیلی جذاب است. تصور نگاه به پنجره ، مفهوم جلو، پشت، شعر، جهان و از همه مهمتر خودِ آقای اسماعیل خویی و دیدن همه ی این ها از پشت ی شعری از انسان چه میسازد، دود از کله ام بلند میکند. کاش توضیحی داده شود. مثلا انسان به خودش و یک یک اعمال روزمره و غیر روزمره اش چگونه شعر گونه نگاه میکند؟
-- بدون نام ، May 1, 2008گیج
مصاحبه بسیار خوبی است . درود بر آقای اسماعیل خوئی. رباعی ایشان مرا به یاد رباعی خانم پگاه انداخت که در کتاب :".... و سپس آقتاب " ایشان - سالها پیش چاپ شده بود : رباعی خانم پگاه :
آبی چو بد است آسمان را چه کنم
رنگینی این باغ جوان را چه کنم
گر رنگ نشاط آور و گر نغمه بد است
این مرغک زرد نغمه خوان را چه کنم
موفق باشید.
-- نوشین آراسته ، May 1, 2008va cheghadr man in esmaeil khano dost daram,hamishe va dar harja bedonbale ou va karhash migardam,vaghean nazanine...hamishe dost dashtam email in marde nazanino pida konam..ya shomareye telephonesh..ahle hayaho ham nistam,,,, ama omidvaram ye rozi betonam khoei jan ra dar toronto bebinam...bahash hali konam,, barash sheri bekhonam azesh yad begiram......kholase,,,omeresh deraz bad va sarafrazish bolantar......beomide didar manouchehr..az toronto
-- manouchehre bahramian,,,,, toronto ، May 1, 2008اسماعیل جان خویی
-- soniya ، May 1, 2008در بیست و یکم می 99 اخوان جان نازنین خرقه ی خود را بر تن او کرد.
و چه خوب شناخته بود شاعری چون اسماعیل خویی را!!!
اسماعیل خویی شاعر، فیلسوف و شاعر ِامید وآرزوست!
نه شاعرِ کینه و مرگ
دکتر جان نیکو به گمانم با شعر او آشنا نیست !
پس بد نیست سراغی از شعرهای عاشقانه ی او هم بگیرد!
بد نیست!
باری درود بر همه ی بزرگان ایران
و درود بر اسماعیل خویی
Long Live Esmail Khoei!
-- z ، May 1, 2008اسماعیل خویی را همهء عمر شناخته ام و در محضرش روزها و شبها گذرانده ام.
-- Shahriar Saleh ، May 3, 2008و با آگاهی محدود و علاقهء بسیاری که به شعر و موسیقیِ ایران دارم، به جرآت می توانم بگویم او همانندی ندارد که هم فیلسوفی براستی تحصیلکرده و فهمیده است و هم شاعری که با شعر و سخن نابِ فارسی نفس می کشد و ادبیات کهن ایران را خوب می شناسد. از فردوسی گرفته تا خیام و خافظ و هر که دیگر.
با توجه به اینکه به جهت اوضاع سیاسی کنونِیِ ایران، از میان جامعه فیسلوفی و شاعری برجسته بر نمی خیزد، قدر و منزلت او صد چندان می شود. او یکی از یادگاران دورانی ست که با وجود بسیاری محدویت ها هنوز فضایی برای اندیشیدن و بیان احساس و اندیشه در هر قالبی، در اختیار می گذاشت.
قدر اسماعیل خویی را بدانیم.
ارادتمند، شهریار صالح
اسماعيل خويي، در هفتاد سالگي، نه تنها بزرگترين شاعر روزگار ماست، كه شعر او شهادت افتوخيزهاي بزرگ جامعه ما نيز هست. اين كه نزديك سي سال از زندگي شاعر بزرگ روزگار ما به در بيكجا (يا به تعبير خود شاعر در «بيدركجا») گذشته، تراژدي شعر معاصر ايراني است. .. راديو زمانه، به جاي ميدان دادن به كساني كه هيچ تجربهي درخشاني در شعر و ادبيات روزگار ما ندارند، و هنرشان شايد تنها اين باشد كه: نيما و شاملو را شاعر ندانند، ميتواند با اسماعيل خويي، گفتوگوي مفيد و مدوني داشته باشد، طرح سوالهاي سرپايي، آن هم از سوي كسي كه آشكارا سررشتهاي در شعر معاصر ندارد، نشانهي قدرناشناسي در حق شاعر بزرگ روزگار ماست.
سطر اول غزلوارهي ناهيدبانو، به گمانم بايد باشد: .. هر چند ميلهكاري نيز ...
و چقدر خوب بود تمام شعر را در شكل پلكانياش مينوشتيد، تا خواندنيتر شود:
غزلواره ناهيدبانو
و روزنی کوچک،
هر چند ميلهکاری نيز کرده باشندش
به پيشگاه نگاهم بس است
تا حس کنم که زندانی نیستم
و قطرهای باران
در چشماندازم
که گاهوارهجنبان برگ را به سوی کودکی رود ترک میگويد
و میرود
تا شاید در دور دست
پيریي دريا را دريابد،
کافیست
برای اين که بدانم من نيز فانی نيستم
نه،
نکرد،
نکرد،
گواهی میدهم نکرد؛
چتر خرم طاووس را که هيچ
خاری از پر پروانه را نيز
خرابکاری اين ناسپاس
اين خدا نشناس
اين زيبا نشناس
اين زن نشناس
ويران نکرد
و سبز و آبی و سرخ و سفيد و زرد
هنوز نيز بر آن يک همانی است که بود
به کوری همه نيمهرنگها
در طيفي از سياه تا به کبود
و ريشه باز همان ريشه است
و بيشه
تيشه که از کار خسته آيد
خواهند ديد
باز همان بيشه است
نگاه کن
ريشهها هم اکنون نيز متههای سرسختیشان را در خاکهای دشوار فرو میبرند
و تپههای خجول از گيسوان گياهیشان،
چادر نماز برف را آرام آرام پس میزنند
و ساقههای جوان از سياهترين سايههای ممنوعيت به بیحجابترين آفتاب رو میکنند
و زير ابروی درهم کشيده رواق زيارتگاه،
کبوتران به ورزيدن
آزاد و شاد،
بقو بقو میکنند
و اين خجسته
-- آرمان الف ، May 26, 2008به خويش آمدن
برای من گيرم
آغازهای در آن سوی پايان است
باشد
خدای بانويا،
عشقا
در پناه شما و زير چتر نگاه شما،
جهان ما زيباترين جهان خدايان است.
درود بر دکتر خویی . لطفا متون اشعار و مقالات رابرای کسانی که در ایران زندگی میکنندو گرفتار سانسور هستند درسایت در اختیار بگذارید و یا راهنمایی کنید چگونه بدست بیاوریم.پاینده باشید و شاد.
-- کوروش( اسم جدیدم) ، Mar 19, 2009