تاریخ انتشار: ۲۰ تیر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
برای شهیدان و اسیران بی‌نام و نشان جنبش سبز

ایران؛ روح یک جهان بی‌روح؟

بابک مینا

تصاویر از کلمات و مفاهیم می‌گریزند. باید از خود بپرسیم آیا می‌توانیم آنچه را که دیدنی است، بگوییم؟

visibilités مفهومی است که میشل فوکو برای توضیح چیزهایی آفرید که بیان‌ناپذیر و مفهوم‌ناپذیرند. مانند نقاشی، فیلم وعکس. به عبارتی دیگر این چیز‌ها تنها در قالب تصویر و امر دیدنی «قابل دیدن» هستند. بنابراین دوباره می‌پرسیم آیا آن چه را در طول این یک سال در کشورمان و به تبع آن در سراسر جهان دیده‌ایم می‌توانیم بگوییم؟

بی‌گمان می‌توان از آن سخن گفت. می‌توان با مفاهیم درباره آن‌اندیشید، اما نمی‌توان به تمامی به تسخیرش درآورد. همواره فاصله‌ای هست میان آن که می‌گوید و آن چه می‌گوید، با آن که می‌بیند و آن چه دیدنی است.

به سوی خود چیزها ـ نخستین چیزی که باید درباره جنبش سبز گفت این است که این جنبش مجموعه‌ای از فکت‌ها نیست. «در روز بیست و پنچم خرداد بیش از یک میلیون نفر در تهران در اعتراض به نتیجه انتخابات تظاهرات کردند.» این یک فکت است. اما آیا تمام حقیقت آن روز را می‌توان به این فکت فروکاست؟ آیا همه «دیدنی ها» در آن روز به این فکت محدود است؟

پدیدارشناسی دانشی است که این جا به کار می‌آید. پدیدار‌شناسی روح و معنای چیز‌ها را برای ما روشن می‌کند. چکشی که در جایی افتاده است، تنها شئ ایست بی‌معنا.

اما هنگامی که به کارش می‌گیریم تازه معنا می‌یابد. بنابراین به یمن تحلیل پدیدارشناسانه ابزار می‌توانیم حقیقت آن را بفهمیم: ابزار هستی ـ درـ دست است. (مثال مشهور‌هایدگر). جهان مجموعه‌ای از فکت‌ها نیست. باید با نگاهی درونی به چیز‌ها نگاه کرد و آن‌ها را فهمید.


«باش!» از باربارا کروگر

اگر گرما را حرکت سریع ملوکول‌ها و یا آب را اکسیژن به اضافه هیدروژن تعریف کنیم ‌اشتباه نکرده‌ایم. اما همه حقیقت گرما یا آب را نفهمیده‌ایم. ما تا گرما را تجربه نکنیم آن را نخواهیم فهمید. تا سیالیت، طراوت، شفافیت و یا رکود و کدورت آب را تجربه نکنیم، تا خود را در آب نیاندازیم و روح درآغوش کشنده‌اش را درنیابیم پدیدار آب را درنیافته‌ایم. از همین روست که آب در ادبیات نماد مادرانگی است.

آن چیزی که تظاهرات مردم را در یک سال گذشته از نمونه‌های مشابه جدا می‌کند فکت‌ها نیستند.

مردم پیش از این تظاهرات کرده‌اند، در همان مسیر‌ها ، شعار داده‌اند، با هم صحبت کرده‌اند ، خندیده‌اند، خسته شده‌اند و دوباره شعار داده‌اند.

اگر از منظر فکت‌ها بنگریم فرقی میان این تظاهرات با آن یکی نیست. تنها هنگامی این تفاوت معلوم می‌شود که روح تظاهرات مشخص شود. به خود کلمه تظاهرات دقت کنید.

ما در تظاهرات چه چیزی را «ظاهر» می‌کنیم؟ ما خود را ظاهر می‌کنیم. مردم خود را ظاهر می‌کنند. مگر مردم پنهان هستند؟ ما هر روز در شهر مردم را می‌بینیم، اما آن چه ما می‌بینیم مردمی هستند «در آن جا». در بیرون. توده‌ای بی‌معنا و بی‌شکل.

اما در تظاهرات است که حقیقاتا مردم ظاهر می‌شوند. به زبان‌ هایدگری مردم از خود «کشف حجاب» می‌کنند. مردم علیه شئ سازی نظامندی که بر آنان تحمیل می‌شود شورش می‌کنند.

معلمی را در نظر بگیرید که هر روز در ساعتی مشخص باید از خواب برخیزید و مسیری تکراری را طی کند و در ملالی بی‌پایان به دانش آموزان‌اش درس بدهد. درس‌هایی که اغلب تکراری هستند. این چرخه ملال از او، از تمام انسانیت نوشونده‌اش، تنها پیچ و مهره‌ای می‌سازد در اختیار نظام.

افراطی ترین نمونه را به خاطر آورید: ژوزف. ک در رمان محاکمه. او دیگر به واقع انسان نیست چرا که روح انسانی‌اش، تمام گشودگی و نو شوندگی وجود او در دستگاه قضایی مرموز، عجیب، و بی‌سر و ته نابود شده است. او تنها «چیزی» است درون نظام.

اگر برای کافکا و دوستانش این نوشته ها، داستان‌هایی خنده دار بود که در جمع می‌خواند، برای بسیاری از مردم در قرن بیستم و حتی متاسفانه تا امروز واقعیاتی بسیار جدی است. ما چند بار در تهران تجربه‌ای کافکایی داشته‌ایم؟ آیا کل سیستم قضایی ایران و یا تمام بوروکراسی ایرانی نظامی کافکایی نیست؟ نظام کافکایی جایی است که انسان در آن تبدیل به فکت می‌شود.


هنگامی که انقلاب فرانسه پس از پیروزی آن فجایع را به بار آورد، کانت فیلسوف روشنگری و عقل از خود پرسید: اگر انقلاب‌ها برای پیروزی عقل و صلح نیستند پس «به چه چیز می‌توانم امید ببندم؟»

روح جنبش سبز یعنی شورش علیه همین نظام کافکایی، علیه همین فکت شدگی نظامند. این‌جا است که مردم خود را ظاهر می‌کنند، از خود حجاب بر می‌گیرند و خود را آن چنانی که هست نشان می‌دهند.

جمله‌هایی نظیر: جنبش محصول طبقه متوسط است، اصلاح طلبان نقشی اساسی در به ثمر رسیدن جنبش داشته‌اند، این جنبش در ادامه جنبش زنان و دیگر جنبش‌های اجتماعی است. همه فکت‌هایی هستند که باید از آن‌ها عبور کرد. بحث بر سر درستی یا نادرستی این فکت‌ها نیست. بحث این است که فکت‌ها نمی‌توانند روح جنبش را نشان دهند.

زیبایی‌شناسی اعتراض ـ اما این روح را چگونه می‌توان دریافت؟ یک راه، تجربه درونی است. تجربه‌ای که از طریق تصایر می‌تواند برای هر کسی ـ حتی اگر در خیابان‌های تهران نباشد ـ قابل فهم باشد.

فیلم مستند «زیبایی‌شناسی اعتراض» را که چندی پیش از بی‌بی سی پخش شد، می‌توان از این منظر دید. آن چه در این فیلم حائز اهمیت است توجه‌ای است که به تصاویر، نوع دیدن و نگاه کردن کرده است.

در فیلم البته تحلیل و فکت هم هست. اما مثل هر فیلم خوبی همه چیز به فکت و گفتار فرو کاسته نمی‌شود. فیلم ابتدا با یکی از ویدئو‌های غیر حرفه‌ای شروع می‌شود که مردم در جریان تظاهرات گرفته‌اند: مردی با دست خالی می‌دود.

تلاش راوی برای معنا دادن به دست خالی چیزی نیست جز فهم روح جنبش. راوی به درستی تاکید می‌کند که این فیلم‌های غیر حرفه‌ای به مراتب بیشتر از فیلم‌های حرفه‌ای تجربه درونی، اظطراب‌ها و کشمکش‌های آن روز‌ها را نشان می‌دهد.

فیلم دو تصویر را در برابر هم می‌گذارد: تصویری که فیلم‌برداران حرفه‌ای از سخنرانی رهبر انقلاب برداشته‌اند با تصاویری که فردی غیر حرفه‌ای از درون کشمکش‌های خیابانی برداشته.

اولی تمام حرفه‌ای‌گری را به کار گرفته تا به ما «خبر» دهد. تصاویر تنها در خدمت فکت‌ها هستند.

دومی اما تجربه‌ای گنگ، سرخوش، سردرگم، ترس خورده، رها، پر شکوه و امیدوار را نشان می‌دهد. در فیلم زیبایی‌شناسی اعتراض این ویدئو‌های غیرحرفه‌ای و تصاویر دیگر از جنبش سبز، بازسازی می‌شوند.

راوی درباره آن‌ها صحبت می‌کند. اما گویی راوی می‌داند تصاویر از کلمات می‌گریزند. او گاهی ساکت می‌شود و تصایر خود حرف می‌زنند. این تنش میان کلمه ـ تصویر تا پایان حفظ می‌شود.

یک راه برای فهم روح این جنبش همین تصاویر هستند. فیلم زیبایی‌شناسی اعتراض تنها روایتی از «تصویر جنبش سبز» بود. روایت‌های دیگر هم ممکن است. ما باید مدام به این تصاویر رجوع کنیم و آنها را دوباره روایت کنیم. این گونه خواهیم توانست روح جنبش را درک کنیم.

ایران روح یک جهان بی‌روح؟ ـ گفته‌اند که جنبش سبز بازگشت به میراث انقلاب بوده است. اما آیا این حرف درست است؟ ما به آن میراث بازگشته‌ایم؟ و اگر بازگشته‌ایم دقیقا به چه بازگشته‌ایم؟ به خشونت؟ به اسلام‌خواهی توده‌ایی؟

به کسانی که‌اندکی پیش از پیروزی به روسپیخانه‌ای می‌ریزند و فاحشه‌ای را آتش می‌زنند و صدای فریاد آیت الله طالقانی را هم بلند می‌کنند؟ یا به آن بلاهت عظیم که نامش را مارکسیسم ـ لنینیسم گذاشته بودند؟

آنان که سرخوش بودند که «منطق تاریخ» با ماست و اکنون فوریه است و تزار فرار کرده و کرنسکی (مهدی بازرگان) بر سرکار است و فقط کافی است کمی صبر کنیم تا اکتبر شود و موتور تاریخ خود به خود ما را پرتاب می‌کند بر صفحه قدرت. ما به چه چیزی بازگشته‌ایم؟

اگر انقلاب پنجاه و هفت را هم به مجموعه‌ای از فکت‌ها، این یا آن اتفاق تاریخی فرو بکاهیم باید بگویم چیزی بازگشت‌پذیر در آن نیست. واقعیت آن انقلاب دیگر قابل دفاع نیست.

اما آن‌چه می‌توان به آن بازگشت روح پنجاه و هفت است و آن تجلی اراده عمومی است.

هنگامی که انقلاب فرانسه پس از پیروزی آن فجایع را به بار آورد، کانت فیلسوف روشنگری و عقل از خود پرسید: اگر انقلاب‌ها برای پیروزی عقل و صلح نیستند پس «به چه چیز می‌توانم امید ببندم؟»

اگر ارده عمومی مردم تنها در جهت تخریب و کشتار است پس باید از انقلاب روی‌گردان شد؟ دیگر چه چیزی، چه عاملی در تاریخ هست که ما را به آینده بشریت امیدوار کند؟

کانت پاسخ می‌دهد خواست خیر و آزادی. اگر چه در انقلاب فرانسه این خواست به عکس خویش بدل شد اما ما هم‌چنان می‌توانیم به آن روح اولیه وفادار باشیم. همین که آدمیان در طلب خیر هستند و نه شر ـ حتی اگر پیامدش همان شر باشد ـ ما را امیدوار می‌کند.

در این جا کانت، ستاینده بزرگ روسو، ‌ایده محبوب‌اش را تکرار می‌کرد که: اراده عمومی رو به سوی خیر دارد.

کانت در متنی مشهور به نام «روشنگری چیست؟» روشنگری را به در آمدن از صغارتی می‌داند که گناهش به گردن خود او ست.

فوکو، ستایشگر شگفت‌انگیز انقلاب ایران، در متن مشهوری درباره مقاله کانت نوشته با تکرار سخن او تعهدش را به سنت روشنگری اعلام می‌کند.

متن فوکو درست در زمانی نوشته شده است که انقلاب ایران به بن‌بست رسیده و خشونت‌ها‌ آشکار شده است.

او در آن هنگام از هر سو تحت فشار بود. کسی نبود که نیش و کنایه‌ای نثار فیلسوف شکاک که ناگهان با انقلابی مذهبی به هیجان آمده است، نکند.

از طرف دیگر او در آن زمان به عنوان «فیلسوف ضدعقل» مورد انتقاد بود. فوکو در این متن به شیوه خود نوعی «خود آئینی» و تلاش برای آزادی را می‌پذیرد و آن را دستاورد روشنگری اعلام می‌کند.

و این روح انقلاب فرانسه هم بوده است. روح همبستگی برای رهایی.

و هم‌چنین روح انقلاب ایران: مردمی که می‌خواستند خود را از قید استبداد رها سازند. اما تاریخ نشان داده است که این فرایند رهاسازی یک دست نیست.

رهاسازی می‌تواند به ضد خود بدل شود. اما خیال اولیه و جمعی مردم در پنجاه و هفت همین تلاش برای خودآئینی بوده است، تلاش برای رهایی از صغارت.

جنبش سبز به این روح بازگشته است و نه به این یا آن فکت تاریخی. و تنها این روح است که همواره و همیشه قابل دفاع است. امروز درک ما از مفهوم آزادی بسیار پیشرفته‌تر و درست‌تر از پنجاه و هفت است. اما درخواست رها شدن با سال پنجاه و هفت، با انقلاب مشروطه و با همه جنبش‌های رهایی‌بخش مشترکیم.

تصویری هست از راهپیمایی روز بیست و پنج خرداد. دو عکس کنار هم چسبیده است. یکی مربوط به تظاهرات بزرگ تاسوعا و عاشورا در سال پنجاه و هفت و یکی مربوط به تظاهرات روز بیست و پنج خرداد. همان مسیر و همان جا. این مهمترین نشانه برای بازگشت روح پنجاه و هفت است.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

مگر محمود احمدی نژاد همت کند و من به مزد واقعی خدماتم برسم. یادم هست که تاریخ یازده تا سیزده اسفند را که برایم یادآور سپندار مینویم بود من نشانش دادم. آری من با همین اسامی ساختگی که اسامی واقعی سرکوب شونده گاه مردمی هستند. میدانم که ظاهر اعمال ام متناقض است، هم توده جوان را به مسلخ می فرستم وعدالت آخرالزمانی را برقرار می کنم و هم این من هستم که جوان ایرانی را در دنیا تک می دانم. ولی این تناقض نیست! زیرا کلمه بشر مربوط به مردم است و حقوق بشر شامل حال آنان می شود.
ای احمدی نژاد وقتی گفتی برای تربیت انسان، باید بسترعشق را ساخت و مجرایش مهدی (عج) است، او را در خود دیدم. آری بدون داشتن علم روحانی چگونه میشد به اسامی مختلف «ظاهر» شوم؟ اکنون من فهمیدم هنرمندی. برادر طاقتم دارد تمام میشود. زودتر دست انسانها را بمن بده تا خودم قطع شان کنم!

-- بدون نام ، Jul 11, 2010

سلام آقا بابک مینایی
نوشته ایست بس ظریف و دقیق و شجاعانه. بکار گیری فوکو که با وجود انتقادات بس شدید هیچگاه از نظرات اولیه اش در مورد انقلاب، عقب ننشست و حتی مدتی قبل از مرگش، بدوستانش گفت که او مطمئن شده است که ایرانیان آخرین مانع برای استقرار دموکراسی را نیز از پیش پا بر خواهند داشت، بر عمق نوشته افزوده است. خسته نباشید
مخلص
دلخواسته

-- محمود دلخواسته ، Jul 12, 2010

اقای محمود دلخواسته: اولا از اینکه به هر نحوی این kوشته و دیدگاه فوکو در باره انقلاب ایران را به اقای بنی صدر وصل نکرده و یادی هم از ایشان نکرده اید باعث خوشحالیم شد. ثانیا: تا آنجائیکه بیاد دارم نوشته ای از اسلاوی ÷ی÷ک خوانده بودم که به انتقاد از خود فوکو در رابطه با ارزیابی مثبت از انقلاب ایران اشاره کرده بودند اما متاسفانه منبع اش یادم نمی اید. بهر حال این آخرین گفته فوکو با دوستان اش اگر هم حقیقت داشته باشد بی معنی است برای اینکه دانش آموزان دبیرستانی هم می دانند که بالاخره روزی ایرانی ها هم روی دموکراسی را خواهند دید. کلا نباید شیفته گفته های بزرگان باشیم که افراد بزرگ اشتباهات بزرگ هم مرتکب شده اند. بقولی حتی افراد مشهور و " بزرگ" هم انگار دنبال اقایی برای خودشان هستند. هیدگر این اقا را درهیتلر و سارتر در مائو تسه دونگ و فوکو هم از ایت الله خمینی جست و جو می کرده اند و روشنفکران سکولاری ماند کارل پوپر هم اقایشان را در دموکراسی لیبرال می جویند. اشتباه نکنید من مانند اقای بنی صدر شما مخالف دموکراسی لیبرال نیستم فقط انتقادم متوجه آنهایی است که فکر می کنند این نوع حکومتداری حلال همه مشکلات است مخصوصا در کشوری مانند ایران که اقلیت حتی وجود اکثریت را قبول ندارد.و مکانیزم و نهاد های بر قراری دموکراسی هم وجود ندارد. خدا عاقبت همه ما را به خیر کند. آمین

-- ع.دهقانی ، Jul 12, 2010

سلام آقای دهقانی
با تشکر از ابراز نظراتتان. بنظر من این صحیح نیست که فوکو و حمایتش از انقلابی که گل را بر گلوله پیروز کرد ( و نیز محکوم کردن جنایتهایی که بعد از انقلاب انجام گرفت - نامه اش به بازرگان) در کنار هایدگر و عضویت نه ماهه اش در حزب سوسیال دموکرات هیتلر قرار دهید. در عظمت فلسفی هایدگر هیچ شکی نمی باشد، ولی نمی شود بین اندیشه های فلسفی هایدگر و باور سیاسی اش ارتباط بر قرار نکرد. در نامه هایی که بین او و مارکوزه، در اینمورد، رد و بدل شد و موضع دفاعی هایدگر در پاسخ، این نظر را در خود پنهان دارد که ایشان در کهن ذهنیت خود، مانند بسیاری از غولهای دیگر فلسفی مانند هگل، به نژاد پرستی و برتری نژاد اریا باور داشته اند. هیتلر کتاب نبرد من را سالها قبل ازعضویت ایشان نوشته بود.
ولی علتی که فوکو به شدت جذب انقلاب ایران شده بود این بود که خود جوشی مبارزه و روشهای غیر خشن، دیدگاههای فلسفی او در مورد قدرت را به چالش کشیده بود. ملاحظه می کنید که دلایل حمایت در مقابل هم قرار می گیرند و بنا بر این نمی شود که این دو را از یک جنس دانست.
یک پژوهشگر هم باید مو را ببیند و هم پیچش مو را. بنا بر این نمی تواند انقلاب و آن جنبش عظیم معنوی را به علت جنایتهایی که بعد از سرنگونی انجام شد تخطئه کند. هر دو، از امور واقع بوده اند و هر دو باید تجزیه و تحلیل بشوند. یکی از ارزشهای مقاله در این است که چنین تفکیکی را انجام داده است و البته این کار در جو حاضر هم به ظرافت و هم به شجاعت احتیاج دارد.
در مورد جوامع لیبرال باید بگویم که حضور استبداد و منطق سرمایه داری که آزادیها را به خطر انداخته، تا جایی که محافل آکادمیک را یا وحشت زده و نا امید و یا به مبارزه واداشته اظهر من الشمس است و لازم به تو ضیح نیست. من مدل مناسب برای جامعه مردمسالار فردای ایران رامدل غربی، خصوص نوع انگلو ساکسون، نمی بینم. مبارزه بهتر است برای جامعه ای و نظامی انجام شود که انسان مرکز است و نه اقتصاد مرکز. توضیح اینکه در جوامع حاضر در غرب، که استبداد سرمایه هم طبیعت را رو به نابودی می برد و هم انسانها را روز بروز بیشتر اتمیزه می کند، از انسان بعنوان وسیله ای برای رشد اقتصادی استفاده می کند و این باعث از خود بیگانگی انسانها شده است. در حالیکه هدف ما باید سیستمی باشد که در آن اقتصاد به خدمت انسان و رشد و آزادی او در می آید. من فکر می کنم که وقتی یک چنین مدلی برای مردممان تصویر شود، در مبارزه برای استقرار آزادیها و عدالت اجتماعی، استوارتر خواهند شد.
سالها پیش تاریخ دانی آمریکایی در مقاله ای در فورین افر ( Foreign Affairs)نوشته بود که تمام مدلهای رشد تولید شده در غرب به شکست انجامیده اند و غرب عاجز از تولید اندیشه ای جدید است و احتمال داده بود که چنین اندیشه ای در یکی از شش کشور چین، برزیل، هند، مصر و ایران ( نام کشور دیگر در دهنم نیست.)ایجاد خواهد شد. به نظر من می رسد که ایران بیشتر از این کشورها توانایی تولید این اندیشه را دارد.

-- محمود دلخواسته ، Jul 13, 2010

بی نظیر
مث همیشه

-- بدون نام ، Aug 6, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)