خاطره‌خوانی


تأملی بر خاطرات زندان شهرنوش پارسی‏پور
خاطرات گم‌شده در زندان‌های جهان

شهلا زرلکی: نویسنده‌ی خاطرات، نویسنده‏ای است که حداقل یکی دو اثرش همچنان خوانده می‏شود و علاقه‏مندان خودش را دارد.«طوبا و معنای شب» را به یاد می‏آوردم و شیفتگی نوزده‏سالگی‏ام را نسبت به این رمان و نویسنده‏اش. اما خاطرات زندان شهرنوش پارسی‌پور لذت خوانش مرا دچار اختلال کرد. تا آنجا که می‏دانم خاطرات باید در نظم و منطقی روایی تعریف شود و همه چیز تا آن جا که حافظه یاری می‏کند باید سر جای خودش باشد.



خاطره‌خوانی در راديو زمانه - بخش بيست و هشتم
فرار، از کوهستان‌های غربی

"گرچه جسم من از آنجا کنده شده است اما ریشه‌های من هنوز در پشت همان تخته سنگ، آنجا که جیرجیرکها صدا می‌کنند مانده است. هوا کاملا تاریک شده بود. صدای دو سوت متوالی را شنیدیم و بیرون زدیم. سه مرد کرد با اسب‌هایشان منتظر ما بودند. روی زین‌ها سوار شدیم و به راه افتادیم." تبعید، مهاجرت یا فرار، هر چه که بنامیمش شرح سرگذشت جمع کثیری از هم‌وطنان ما در اروپا و آمریکا و جاهای دیگر این کره خاکی است. در این قسمت از برنامه خاطره‌خوانی همراه با رضا دانشور به خاطره ای از مرزهای غربی و کوه‌های کردستان می پردازیم.



خاطره‌خوانی در راديو زمانه - بخش بيست و هفتم
طرح چهره‌ای از یک دوست

«بنابه گفته‌ی روانشناسان فقط دو درصد مردم دنیا واقعا سالم هستند و بقیه کم‌وبیش معیوب می‌باشند. ثامن جزو این دو درصد بود و هیچگونه عقده‌ای این بشر نداشت. در راه مدرسه بیشتر با او آشنا شدم. از خانواده‌ی فقیری بود و پدرش فروشنده ای دوره‌گرد. مادرش مرده بود و شش خواهر و برادر داشت. همه زندگی خودشان را داشتند و فقط ثامن بود که با پدر و مادربزرگش زندگی می‌کرد.» در برنامه خاطره‌خوانی این هفته دو خاطره داریم از دو فضای متفاوت و از دو سرزمین متفاوت. یکی از ایران و آن یکی از انگلستان.



خاطره‌خوانی در راديو زمانه - بخش بيست و هفتم
بله‌برون

این هفته خاطره‌ای داریم از آقای حسین باقرزاده فعال سرشناس حقوق بشر که آن را به همسرش خانم فتحیه به مناسبت چهلمین سالگرد ازدواجشان تقدیم کرده است. در خاطره‌ی آقای باقرزاده ،ساز و کار یک سنت قبیله‌ای را می‌بینیم که چگونه حضور و موجودیت راوی و همسر آینده‌اش در سایه مراسمی پدرسالار نادیده گرفته می‌شود؛ در حالی که آن‌ها، خود موضوع اصلی ماجرا هستند.



خاطره‌خوانی در راديو زمانه - بخش بيست و ششم
مسیو تاکسی

این هفته خاطره‌ای را از حمید برادران برایتان می‌خوانم. حمید هنرپیشه و کارگردان تئاتر و بازیگر سینماست و کسانی که بازی او را در فیلم «نگاه» محصول ایران و فرانسه دیده باشند، او را به خاطر می‌آورند. خاطره‌ی حمید مربوط به زمانی است که مثل اغلب ایرانیان برای گذران روزگارش به کار گِل مشغول است و در پاریس رانندگی می‌کند.



خاطره‌خوانی در راديو زمانه - بخش بيست و پنجم
حسین آقا و مصدق

پرسید: «آقا اونجا ملک داری؟» گفتم: «نه! می‌روم سر مزار مصدق» گفت: «خدا رحمتش کنه. تازه مرده؟» دوستم گفت: «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق» حسین آقا گفت: «پس جمالشو عشقه. از بستگان نزدیک بود؟» گفتم: «از بستگان نزدیک همه‌ی ملت ایران بود!»



خاطره‌خوانی در راديو زمانه - بخش بيست و چهارم
«طهرانیه» بخش دوم

«تهران: نیمه‌شب‌ها و نسیم خنکی که از جانب توچال می‌آید و مهمان من و شب و صدای جیرجیرک‌ها می‌شود. میان قاب پنجره می‌نشینم و به چراغ‌های ایستگاهی روی کوه نگاه می‌کنم. باز هم همین جا نشسته‌ام. اما این نگاه، دیگر آن نگاه سابق نیست. خیلی چیز‌ها عوض شده، خیلی چیز‌ها هم همان طور دست نخورده مانده، مثل حرمت و ابهت این شب تابستانی که هیچ جای دنیا این بو را ندارد.» بخش دوم خاطره «طهرانيه» را بخوانيد.



خاطره‌خوانی در راديو زمانه - بخش بيست و سوم
«طهرانیه‌»

"تهران: بدعادت شده بودی به سرعت بالای اینترنت. خیلی زود هم باز عادت می‌کنی به کمی صبرکردن تا هر صفحه باز شود. اما برخی چیزها عادتی نیست. توهین، تحجر، ترس. اخبار و سایت ایرانیان همه بلوکه‌اند. دوستی می‌گوید در همین بیمارستان خودمان که اینترنت با سرعت بالا در دسترس هست، دنبال مطلبی در مورد سرطان سینه بوده و هیچ صفحه‌ای را نتوانسته باز کند. همه فیلتر شده‌اند." در برنامه خاطره خوانی این هفته باز هم خاطره ای می خوانیم از شهری که تاریخ معاصر کشورمان در آن رقم خورده و می‌خورد: تهران!



خاطره‌خوانی در راديو زمانه - بخش بيست و دوم
مرگ اگر داد است ...

در ادامه‌ی مجموعه‌ی خاطره‌خوانی، رضا دانشور دو خاطره می‌خواند از دو مخاطب زمانه در باره‌ی مرگ: «به یاد آقابابا» از نیما آقایی و «لک: باغچه» از بیتا مانی‌زاده.



خاطره‌خوانی - بخش بيست‌ویکم:
و از عشق رویین‌تن شدم

در بیست و یکمین قسمت از خاطره‌خوانی، رضا دانشور خاطره‌هایی می‌خواند از دو شنونده‌ی زمانه: «دیدم که زیبایی‌اش لنگری‌ست. یقین کردم که امروز همون فردای گمشده‌ای‌ست که روز دیگری‌ست. و تا همین امروز، که اولین سالی‌ست که سال تحویل را نه در کرج و تهران و شیراز و کنجون، بلکه در توسان آمریکا هستیم و پرستویی هم روی شاخه‌هایمان آشیانه کرده، هرگز بازش ننهادم. و از هیچ باکم نیست...»



خاطره‌خوانی - بخش بيستم
غريبه در وطن

بعد از «خداحافظ تهران» کسان دیگری هم خاطرات خودشان را از سفر به ایران برای ما فرستادند که در فرصت‌های بعدی برایتان خواهم خواند. اما این هفته سفر سفری است متفاوت. آقای مسعود میرانی، صاحب این خاطره، یک دانشجوی ایرانی بوده که در آمریکا پیش از انقلاب تحصیل می‌کرده و پس از انقلاب به کشورش و بعد به زادگاهش، آبادان، برمی‌گردد و ورودش هم‌زمان می‌شود با آغاز جنگ.



«آنا کارنینا»

صدای بلندگو دوباره بلند شد و هشدار داد که مواظب باشید؛ جیب‌برها در کمینند. کیف آویزان بر شانه‌ام را در بغل گرفتم و با دلخوری، نگاهی به دور و بر انداختم. به آنی، منظره‌ای نگاهم را به‌خود کشید و چشمم را گرفت.در طرف چپم، زنی میان‌سال صاف ایستاده بود و با چهره‌ای مجذوب، کتاب می‌خواند. نام روی جلد کتاب را خواندم: «آنا کارنینا»



برنامه‌ی خاطره‌خوانی - بخش هجدهم
مجسمه- دو

امشب بازهم درباره‌ی «مجسمه» خاطره‌ای می‌شنویم، با جزئیات بیشتر. آن هم از زبان مهندس کامران دیبا که طراح و معمار موزه‌ی هنرهای معاصر و نخستین مدیر و بنیان‌گذار آن است. رضا دانشور در برنامه‌ی «خاطره‌خوانی» دلیل روایت مفصل‌اش را از این خاطره توضیح می‌دهد.



برنامه‌ی خاطره‌خوانی - بخش هفدهم
جوانی سپری‌نشده

این هفته خاطره‌ای داریم از یک دانشجوی «دیروزی» که امروز پس از پشت‌ سر گذاشتن آن سال‌ها و پس از سال‌ها زندگی در غربت، با عشق سال‌های سبزش روبه‌رو می‌شود. مقایسه‌ی این دو وضعیت، دیروز و امروز، که با همه‌ی ظواهر متفاوتش ويژگی‌های مشترکی را نشان می‌دهد، می‌تواند برای اولوالابصار مایه‌هایی از عبرت داشته باشد.



برنامه‌ی خاطره‌خوانی - بخش شانزدهم
«خداحافظ تهران» - ۳

در بخش سوم خاطره‌ی «خداحافظ تهران»، نوشته مرضیه ستوده، رضا دانشور چنین روایت می‌کند: «زن‌ها تقریبا یک ‌شکل‌اند. جلوهای موها مش زرد یا بنفش است. دماغ‌ها، بیشتر عملی و سربالا. دور لب‌ها، مداد قهوه‌ای، همه لب قلوه‌ای. بعضی‌ها از این آمپول‌ها زده‌اند که لب‌ها کمی هم پف می‌کند و انگار روی هوا، دارند ماچ می‌دهند.همه حسابی چیتان‌ فیتان‌اند. مردها، بیشتر دُم موشی دارند و یک چیزی مثل ریش یا انگار با مداد کنته، روی چانه‌شان را هاشور زده‌اند.»



برنامه‌ی خاطره‌خوانی - بخش پانزدهم
«خداحافظ تهران» - ۲

در بخش دوم خاطره‌ی «خداحافظ تهران»، باری دیگر قدم در کوچه و خیابان‌های تهرانی می‌گذاریم که در آیینه‌ خاطر مرضیه ستوده منعکس شده و امتداد انگشت اشاره‌اش را نگاه می‌کنیم. شاید چیزهایی تازه ببینیم. پس این شما و این تهران صاحب کلام.



برنامه‌ی خاطره‌خوانی - بخش چهاردهم
«خداحافظ تهران» - ۱

«خداحافظ تهران» یک خاطره‌ی مکتوب استثنایی‌ست. خاطره‌ی بازگشتی‌ست که به مهارت تصویرهای دیده شده را انتقال می‌دهد و مرضیه‌ ستوده، نویسنده این خاطره به زبانی روان یک تجربه‌ی شخصی را حکایت می کند.



برنامه‌ی خاطره‌خوانی - بخش سیزدهم
«تجربه‌ی سکوت»

«آن لکلرک» در نخستین کتاب‌اش که در زمینه‌ی «نان فیکشن» نوشته، از زندگی و تجربیات فردی‌اش می‌گوید. خاطره‌ی بسیار آموزنده‌اش از سکوت: «سکوتم از بیماری نبود، در یک بعدازظهر معمولی زمستان آمد . فرقش با روزهای دیگر این بود: بخاطر دوستی غصه‌دار بودم، گرفتار دغدغه...».



برنامه‌ی خاطره‌خوانی - بخش دوازدهم
«ماتیک» و «برف»

خاطره‌های امین ک.، نوشته‌هایی‌ست پخته و محتاج دقت موقع شنیدنش که با ظرافت، تلخی و تردید در یک ملاقات عاشقانه را بیان می‌کند. اما متن از حد یک خاطره‌ی کوتاه فراتر می‌رود و به شنونده‌ زمینه‌های برای فکرکردن می‌دهد. لحن نوشته گزنده است و این امر به شاعرانگی‌اش افزوده. نمونه‌ی خوبی‌ست برای اینکه ببینیم چطور می‌شود از یک ماجرای ساده و روزمره بین دو جوان، خاطره‌ای تامل‌‌انگیز درآورد.



برنامه‌ی خاطره‌خوانی - بخش يازدهم
مجسمه

يازدهمین بخش از مجموعه برنامه‌ی خاطره‌خوانی رضا دانشور به قطعه‌ای از زهرا زرین‌دست، نقاش و معمار ساکن تهران، اختصاص دارد درباره‌ی موزه‌ی هنرهای معاصر ایران.